مگر میشود همه عُمرت را در مسیر ولایت فدا کرده باشی و امام مهربانیها رویت را زمین بندازد؛ اینجا نقطه وصل است. همانجایی که سردارِ عاشق ولایت پس از عمری جهاد، آرزویش را از محبوبش طلب کرد و وصال نصیبش شد ...
🔺یک سال پیش، حاج قاسم سلیمانی، آخرین دعای عرفه را در اینجا خواند و از امام رضا علیهالسلام شهادت طلبید و امسال، دعای عرفه را هم نوا با معصومین عليهم السلام خوانده است ...
@aqr_ir
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روا بود که گریبان ز هجر پاره کنم
دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم
🔺صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
@aqr_ir
📿 ذکر روز جمعه، صد مرتبه
⚜ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ ⚜
@aqr_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #موشن_گرافیک | دهه امامت
🔹از روز عید قربان تا روز عید غدیر، در واقع یک مقطعی است متصل و مرتبط با مسئلهی امامت. بعضی هم این را «دههی امامت» نامیدهاند و نام مناسبی است.
@aqr_ir
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری_موشن روز شمار غدیر
پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
🔺بعد از من، اعلم اُمت من علی بن ابیطالب(ع) است
🌺هشت روز مانده تا عيد الله اکبر
@aqr_ie
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستان_یک_تصویر | هر فیلم و عکسی، داستانی دارد و هر نگاهی میتواند داستانی متفاوت را حکایت کند؛ با داستان ما همراه شوید 👇🏻
📝 شما نیز میتوانید داستانهای امام رضایی خود را با مخاطبین ما به اشتراک بگذارید.
@aqr_ir
آستان قدس رضوی و حرم مطهر
#داستان_یک_تصویر | هر فیلم و عکسی، داستانی دارد و هر نگاهی میتواند داستانی متفاوت را حکایت کند؛ با
▫️گوشه صحن انقلاب ایستاده بود و زیارتنامه میخواند؛ آنقدر صدایش قشنگ بود که من و چند زائر دیگری که در اطرافش بودیم، ناخودآگاه زیرِ لب، با او همراهی میکردیم ...
▫️زیارتنامه که تمام شد، مدتی به گنبدِ آقا خیره ماند، گوشی را درآورد و شروع به فیلمبرداری کرد؛ هنوز هم وقتی به آن صحنه که چطور بیصدا اشکهایش میریخت فکر میکنم، بدم میلرزد ...
▫️چند دقیقهای همانطور گوشی به دست ایستاده بود و اشک میریخت؛ چهرهاش نشان میداد که هم سن و سال خودم است؛ راستش را بگویم دیدن حال و هوایش، حالِ من را هم دگرگون کرده بود و اشکم درآمده بود ...
▫️ دلم طاقت نیاورد، به او نزدیک شدم و بسته دستمال کاغذی مسافرتی که همراهم بود را به او دادم؛ خیلی دلم میخواست دلیل اشکهایش را بپرسم اما آنقدر حالش آشفته بود که جرئتش را نکردم و بدون هیچ حرفی به عقب برگشتم.
▫️تقریبا ده دقیقه گذشته بود؛ نمازم تازه تمام شده بود که دیدم دستی به شانهام خورد. برگشتم، خودش بود؛ باقیمانده بسته دستمال را به من داد، چند جمله کوتاه گفت و رفت؛ جملههایی که پاسخ همان معمایی بود که از دلیل اشکهایش در ذهنم ساخته بودم.
▫️ او گفت: «امروز سالگرد ازدواج منه؛ ما بالا سر حضرت عقد کردیم و قرار گذاشتیم که هر سال همین موقع، سالگرد ازدواجمون رو اینجا جشن بگیریم؛ امسال همسرم مریضه و بیمارستان بستریه. تنها کاری که تونستم بکنم همین چند دقیقه فیلمی بود که براش فرستادم؛ توروخدا براش دعا کنید ...»
▫️ اسمش را نمیدانم، اما کاش ضامنِ آهو جواب دعاهایش را داده باشد؛ با خودم عهد بستم سالِ بعد همان روز حرم باشم و کاش او و همسرش، کنار هم به زیارت آمده باشند ...
📝 مصطفی قویدل
@aqr_ir