سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم
سوگنامه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام سردار بی یار در روز اول محرم 1444 ه ق
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
السلام علیک یا مسلم بن عقیل ایها العبدالصالح الطیع
«مسلم بن عقیل» را بعد از دستگیری به مجلس«عبیدالله» آوردند. درحین ورود به مجلس، سلام نکرد:
«فَقالَ له الحرسی، سَلَّم عَلی الأمیر، فَقالَ لَهُ اُسکُت وَیحَکَ! ما هُوَ لی بِأَمیرٍ؛ مأمورین گفتند: به امیر سلام کن، گفت: خاموش، او امیر من نیست».
چون خبر شهادت حضرت «مسلم بن عقیل» و «هانی بن عروة» به سیدالشهداء(ع) رسید، قال الراوی: «وارتجّ الموضع بِالبُکاءِ لِقَتل مُسلِمِ بنِ عَقیلٍ و سالَت الدُّموعُ کُلَّ مَسیلٍ؛ همه یکپارچه برای مسلم گریه کردند و اشک ریختند».
«سید باقر هندی» (ع) می فرماید:
«رَمَوکَ مِنَ القَصر اذ أو ثَقُوک
فَهَل سَلُمَت فیک مِن جارِحة؛
تو را با دست بسته از بالای قصر پرتاب کردند، آیا جایی از بدن تو سالم مانده»؟!
«أتَقضی و لَم تَبکِکَ الباکیات
أما لَکَ فِی المِصر مِن نائحة؛
ای مسلم آیا کشته می شود در حالی که زنان گریه کننده برای توگریه نمی کنند؟ آیا درشهر، برای تو نوحه کننده ای نیست»؟
«لئن تقض نحباً فکم فی زُرود
علیکَ العشیةٌ مِن صائِحة؛
اگر درکوفه کسی برای تو گریه نکرد، درعوض درمحل «زرود» که خبر شهادت تو به امام حسین(ع) رسید برایت گریه کردند».
زرود» نام محلی است که خبر شهادت مسلم به امام حسین«ع» رسید. در بعضی از کتب مقاتل آمده است مسلم، دختری یازده ساله داشته به نام «حمیده» که همراه امام حسین«ع» به کربلا می آمده، چون خبر شهادت مسلم به امام(ع) رسید، به خیمه آمد و دختر را طلبید و او را نوازش کرد. دختر از این حرکت امام(ع) مطلبی را احساس کرد و گفت :« گویا پدرم شهید شده است». امام حسین(ع) نتوانست از گریه خودداری کند، فرمود:« دخترم! من، به جای پدرت و دخترانم خواهران تو هستند». اینجا بود که با منتشر شدن این خبر، ضجّه و ناله و گریه و صیحه در میان زن ها و فرزندان عقیل برخاست و همه مشغول عزاداری شدند.(معالی السبطین، ج۱ ،ص۱۶۳).
ای خدا شب شده و من چه کنم؟
یک تن و این همه دشمن چه کنم؟
کوفیان هم، همه پیمان شکستند
چون نمک خورده، نمکدان شکستند
صبح با من همه پیمان بستند
شب، درخانه به رویم بستند
صبح بر دامن من چنگ زدند
شام از بام، به من سنگ زدند .
اما روز عاشورا وقتی که یاران امام حسین علیه السلام را به شهادت رساندند امام مسلم را صدا زد و فرمود فنادی یا مسلم بن عقیل
دم آخر چو مسلم یاد شه کرد
شه ام یادش میان قتلگه کرد
چه خوش بب مهربانی هر دو سر بی
که یک سر مهربانی درد سر بی
و سیعلم الذین ظلمو ای منقلب ینقلبون
استفاده شده از کتاب الملهوف ص 30
منتهی الامال ج 1 ص 386
سفرتبلیغی دهه اول محرم 1444 ه ق
مازندران بهشهر امام زاده عبدالحق
مالک رجبی دارابی
بسم الله الرحمن الرحیم
سوگنامه شب دوم محرم
( روضه ورود امام حسین علیه السلام به کربلا )
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللّهُ اخِرَالْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ
امام حسين و خاندانشان امروز، يعني روز دوم وارد کربلا شدند.
این دل ها را روانه کنیم کربلا کنار قبر ارباب بی کفن مان اباعبدالله که جن و انس، عرض و سماء، ما یری و لا یری برای او اشک ریختند.
ناحت علیهاالانبیاءوالرسل
بل العقول و النفوس و المسل
بکا علیه ما یری و لایری
والارض و السماء و اطباق الثری
ما یری و لا یری» برای امام حسین اشک ریختند. روز دوم، روز ورود کاروان اباعبدالله به کربلا بود.
ابی مخنف مینویسد وقتی که وارد کربلا شد، دید مرکب تکان نمی خورد.
هرکاری كه کردند نمی رفت.
مرکب دوم هم نمی رفت،
مرکب سوم هم همينطور.
این تعبیر را دیدم که می گوید:
“فلم یزل یرکب فرساً فرسا حتی رکب سته افرس”
شش مركب عوض کرد، دید نمی روند.
رو کرد و گفت: “ای موضع هذا”
اینجا کجا است؟ همه اینها دقیقاً حساب شده بود.
یکی گفت شاط الفرات، گفت نه اسم دیگری هم دارد؟ قاضریه،
گفت نه اسم دیگری هم دارد؟ یکی گفت به آن کربلاء هم می گویند..
دارد: “فتنفس السعداء و بکی بکاءً شدیدا”، نفس راحتي کشید، به مقصدش رسید،
امّا شروع کرد به گریه کردن، شدید گریه کرد.
گفت: “و الله ارض کرب و بلا”
بله به خدا قسم همین است، این زمین، زمین کربلاء است..
شروع کرد این جملات را گفتن:
“هاهنا یقتل رجالنا” اینجا مردهای ما را می کشند،
“هاهنا یذبح اطفالنا” اینجا بچه هایمان را سر می برند، نگفت می کشند.
ببین کجا را هدف گیری کرده است.
حتی خصوصیات را هم در جملاتش می آورد و می گوید،
این اشاره به همان موقعی است که علی اصغرش را روی دست گرفته بود،
طلب آب کرد؛
“فرماه حرمله بن کاهل الاسدی بسهم له ثلاث شعب فذبح الطفل من الااذن الی الاذن”..
سفر تبلیغی مازندران ، بهشهر امام زاده عبدالحق دهه اول محرم شب دوم محرم 1444 ه ق برابر با شب نهم مرداد.
مالک رجبی دارابی
التماس دعا
سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم
سوگنامه شب سوم محرم روضه حضرت رقیه علیهاالسلام
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللّهُ اخِرَالْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ
امشب برویم در خانه ناز دانه و سه ساله اباعبدالله علیه السلام که خیلی گره گشاست. افراد برجسته و درمانده می آیند از این دختر سه چهار ساله درمان می گیرند نذر می کنند.
السلام علیک ِ یا سیدتی و مولاتی یا رقیه سلام الله علیها.
یکی از دوستان نقل می کرد که در تهران آقایی روحانی بود منبری خوبی بود، منبر می رفت. ایشان را به خانه ای دعوت کرده بودند سید هم بود. این آقا بعد از روضه که بیرون آمد پیر زنی جلو آمد گفت: حاج آقا ما فردا بعد از ظهر نذر حضرت رقیه علیهاالسلام داریم می شود شما بیایید برای چند تا پیر زن روضه حضرت رقیه بخوانید؟ گفتم: باشد به او قول دادم. ساعت چهار بعد از ظهر فردا به این خانم وعده دادم. شب خانه آمدم یکی از دوستان بازاری من زنگ زد و گفت: فلانی بیا که نانت را پختم و آماده کردم. گفتم: چه خبره؟ گفت: تاجر ثروتمندی در بازار از دنیا رفته است من گفتم برای ختم، آقایش را من دعوت می کنم. پاکتش خیلی چرب است. فردا چهار بعد از ظهر ختمش است شما شرکت کن. گفتم: من به یک پیر زن قول دادم. گفت: سید عقلت قاطی کرده است خانه پیرزن چقدر به تو می دهند اینجا هزار برابر هم شاید بیشتر به تو بدهند. خلاصه این قدر به ما کوبید و ور رفت که گفتم: باشد می آیم به او قول دادم. گفت: شب خوابیدم خواب دیدم که آمدم همان کوچه ای که خانه آن پیرزن بود سر کوچه که آمدم دیدم آقا اباعبدالله(ع) سر کوچه آمدند. نگاهم که به آقا افتاد دیدم یک دختر ناز سه، چهار ساله دور آقا دارد می چرخد. گفتم: آقاجان این دختر کیست؟ فرمود: این دخترم رقیه است. گفتم: آقا اینجا چه کار می کنند؟ فرمود: این پیرزن برای دخترم روضه گرفته است می خواهم بروم در مجلسش شرکت کنم. آقا حرکت کردند و وارد خانه پیرزن شدند. این آقا گفت: از خواب بلند شدم ساعت دو نصف شب بود به آن بازاری زنگ زدم و گفتم: اگر همه عالم را طلا بکنی من فردا جلسه روضه شما نمی آیم. گفت :چرا؟ خواب را به او گفتم: او هم متغیر و منقلب شد. بیان استاد فرحزاد..
امام حسین علیه السلام در جلسه های باصفای بی سرو صدا شرکت می کند. خوشا به حال آن هایی که روضه امام حسین علیه السلام در خانه شان می گیرند.
نمی دانم داغ این دختر با بی بی زینب و امام سجاد علیه السلام چه کرد. دختر بچه سه چهار ساله نیمه های شب بهانه پدر گرفته بودند. می گفت: من پدرم را می خواهم الآن من را رو زانو نشانده بود الآن من را نوازش می کرد. به یزید ملعون خبر دادند. گفت: برید سر بریده پدرش را برایش ببرید، شاید آرام بگیرد. یک وقت صدا زد عمه جان من که غذا نخواستم من بابایم را می خواهم. وقتی روپوش را کنار زد دید سربریده پدر است. کدام دختر طاقت دارد. با این دست های کوچکش سر پدر را به سینه چسباند وگفت: «يا أبتاه، من ذا الذي أيتمني على صغر سنّي؟ بابا جان کدام ظالمی در بچگی یتیمم کرد پدر
بعد از تو محنت ها کشیدم بیابان ها و صحراها دویدم
مرابعد از تو ای شـاه یگانه پرستاری نبود جـز تازیانه
اما یک وقت دیدند سر یک طرف وبلبل حسین یک افتادند. اول فکر کردند خوابش برده است آرام شده است اما بعد دیدند ناز دانه ز فراق پدر جان داده است.
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيم».
مالک رجبی دارابی سفر تبلیغی مازندران ، بهشهر
دهه اول محرم شب سوم محرم 1444 ه ق برابر با شب دهم مرداد 1401 ه ش
التماس دعا
سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم
✅ : سوگنامه شب چهارم محرم( روضه بوسه ها و گریه های پیغمبر بر امام حسین علیه السلام )
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین ...
کــربلا کعبة دلهاست خـــدا ميداند
ديـدنش آرزوي ماست خــــــدا ميداند
اولـين مستمع مجلس پرفيض حسيــن
مادرش حضرت زهرا است خــدا ميداند
عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(ع) قَالَ کانَ رَسُولُ الله(ص) إِذَا دَخَلَ الْحُسَینُ(ع) اجْتَذَبَهُ(جذبه) إِلَیهِ ثُمَّ یقُولُ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(ع) أَمْسِکهُ ثُمَّ یقَعُ عَلَیهِ فَیقَبِّلُهُ وَ یبْکی فَیقُولُ یا أَبَهْ لِمَ تَبْکی فَیقُولُ یا بُنَی أُقَبِّلُ مَوْضِعَ السُّیوفِ مِنْک وَ أَبْکی قَالَ یا أَبَهْ وَ أُقْتَلُ قَالَ إِی وَ الله وَ أَبُوک وَ أَخُوک وَ أَنْتَ قَالَ یا أَبَهْ فَمَصَارِعُنَا شَتَّی قَالَ نَعَمْ یا بُنَی قَالَ فَمَنْ یزُورُنَا مِنْ أُمَّتِک قَالَ لَا یزُورُنِی وَ یزُورُ أَبَاک وَ أَخَاک وَ أَنْتَ إِلَّا الصِّدِّیقُونَ مِنْ أُمَّتِی.
کامل الزیارات: 70، حدیث4
حضرت سیدالشهدا(ع) همواره مورد توجّه ویژه رسول خاتم(ص) بوده است. پیامبر اسلام(ص) ارتباط ویژه ای با نوه خود برقرار می کردند و هرگاه این کودک خردسال را مشاهده می کردند، او را در آغوش گرفته و بسیار می بوسیدند. در این رابطه روایات زیادی وجود دارد. به عنوان نمونه ابن قولوی در کتاب «کامل الزیارات» از امام باقر(ع) این گونه نقل می کند: «کانَ رَسُولُ الله(ص) إِذا دَخَلَ الحُسَینُ(ع) إجْتَذَبَهُ إِلَیه» هرگاه سیدالشهداء(ع) نزد رسول خاتم(ص) می آمد، حضرت تمام آغوش خود را می گشود.
نکته مهم این است که حضرت در هر مکانی، چه در منزل خود، چه در منزل دختر گرامی شان، چه در مسجد و حتّی در محراب، با مشاهده فرزند خود، غرق در شادی شده و او را در بغل می گرفت. از واژة «إجتذبه» در روایت قبل به معنی «او را به سمت خود جذب می کرد» فهمیده می شود اباعبدالله(ع) به راحتی در آغوش پیامبر(ص) نمی آمد؛ بلکه پیامبر(ص) باید نرمش و ملاطفت می نمود تا او را در آغوش بگیرد.
در ادامه روایت آمده است.
«ثُمَّ یقُول لأ میرالمُؤمنینَ(ع) أمْسِکه» هرگاه حضرت با نرمش نمی توانست فرزند را بغل کند، به پدر گرامی شان امام علی(ع) می فرمودند که فرزندت را نگه دار و آن را نزد من بیاور. امام علی(ع) که همواره مطیع مولای خود بودند، بلافاصله فرمان پیامبر(ص) را اجرا می کردند و امام حسین(ع) را نزد حضرت می آوردند.
«ثُمَّ یقَعُ عَلَیهِ فَیقَبِّلَهُ وَیبْکی» زمانی که پیامبر(ص) امام حسین(ع) را از دست پدرشان می گرفت، روی زمین می خواباند، سپس دو دست مبارک شان را شبیه حالت سجده بالای سر فرزندش می گذاشت و ایشان را زیر سینه شان قرار می داد. در این حالت ابتدا سر فرزندش را می بوسید، سپس دست ها، صورت و لب مبارک شان را می بوسید.
رسول خدا صلى الله علیه و آله گلوى حسین علیه السلام را مى بوسید. از امام باقر علیه السلام ، روایت شده است: «امام حسین علیه السلام ، در کودکى بر رسول خدا صلى الله علیه و آله وارد شد. رسول خدا صلى الله علیه و آله او را در آغوش گرفت و زیر گلوى او را بوسید و بى اختیار، اشک از چشمان مبارکش جارى شد. روزى حسین علیه السلام پرسید: یا جداه! چرا گریه مى کنید؟ حضرت فرمود؛ چرا گریه نکنم، درحالى که جاى شمشیرهاى دشمنان را مى بوسم».
کربلا جای این اتفاقها بود. اگر لب و دندان حسین را بوسید این لب و دندان چوب خیزران خورد .
اگر گلوی حسین را بوسید ، به این شمر خنجر گذاشت .
اگر پیشانی حسین را بوسیدجای سنگ عدو بود.
اگر پیراهن را بالا زد سینه ی حسین را بوسید جای تیر سه شعبه بود ـ
راوی می گوید سنگ به پیشانی آقا اصابت کرد دامن پیراهن عربی را بالا آورد تا خون پیشانی را پاک کند . یک وقت حرمله نانجیب تیری سه شعبه به قلب ابا عبدالله زد. حسین حسین .
و سیعلم الذین ظلموا اَیَّ مُنقَلبِ یَنقَلبُون
مالک رجبی دارابی سفر تبلیغی مازندران ،بهشهر
دهه اول محرم شب چهارم محرم 1444 ه ق برابر با شب 11 مرداد 1401 ه ش التماس دعا
سعی میکنیم زیارت وارث را تا اتمام ماه صفر بخوانیم .
ختم زیارت وارث در دو ماه محرم و صفر
سلام علیکم
🏴بسم الله الرحمن الرحیم
روز پنجم محرم زیارت وارث را میخوانیم بنیت خود ( و بنیابت انبیاء اولیا و اوصیا امام زادگان شهدا و اموات و اجداد پدران مادران و برادران خواهران اقوام خویشان بستگان مومنین مومنات
مسلیمن مسلمات و بنیابت درماندگان فقیران بد واراث بی وارث و همه کسانیکه به گردن ما حقی دارند از احیاء و اموات و جهت حاجت حاجتمندان و ادای قرض مقروضین و یا هرکسی به یک نحوی مشکلات دارند جهت برطرف شدن مشکل آنها ) میخوانیم قربتا الی الله
در ضمن در وسط متن نماز زیارت وارث دو رکعت وارد شده خوانده شود چون ما ماموریم طبق نسخه عمل کنیم
باز هم مخفی نماند اگر شرائط فراهمه همیشه ساعت 10 صبح زیارت عاشورا و زیارت وارث خوانده شود بهتر است و اگر مقدور نیست از صبح تا آخر شب فرصت برای خواندن دارید... التماس دعا
زیارت وارث
*" بِسمِاللهِالرَّحمَنِالرَّحیِم "*
*السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ نُوحٍ نَبِيِّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ مُوسَى كَلِيمِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ عِيسَى رُوحِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ مُحَمَّدٍ حَبِيبِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام [وَلِيِّ اللَّهِ] السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ خَدِيجَةَ الْكُبْرَى السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ثَارَاللَّهِ وَ ابْنَ ثَارِهِ وَ الْوِتْرَ الْمَوْتُورَ أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَطَعْتَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ *
*فَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً ظَلَمَتْكَ، وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّكَ كُنْتَ نُورا فِي الْأَصْلابِ الشَّامِخَةِ وَ الْأَرْحَامِ الْمُطَهَّرَةِ لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجَاهِلِيَّةُ بِأَنْجَاسِهَا وَ لَمْ تُلْبِسْكَ مِنْ مُدْلَهِمَّاتِ ثِيَابِهَا وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ مِنْ دَعَائِمِ الدِّينِ وَ أَرْكَانِ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ الْإِمَامُ الْبَرُّ التَّقِيُّ الرَّضِيُّ الزَّكِيُّ الْهَادِي الْمَهْدِيُّ وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ وُلْدِكَ كَلِمَةُ التَّقْوَى وَ أَعْلامُ الْهُدَى وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَ الْحُجَّةُ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا وَ أُشْهِدُ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ وَ أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ أَنِّي بِكُمْ مُؤْمِنٌ وَ بِإِيَابِكُمْ [بِآيَاتِكُمْ] مُوقِنٌ بِشَرَائِعِ دِينِي وَ خَوَاتِيمِ عَمَلِي وَ قَلْبِي لِقَلْبِكُمْ سِلْمٌ وَ أَمْرِي لِأَمْرِكُمْ مُتَّبِعٌ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ عَلَى أَرْوَاحِكُمْ وَ عَلَى أَجْسَادِكُمْ وَ عَلَى أَجْسَامِكُمْ وَ عَلَى شَاهِدِكُمْ وَ عَلَى غَائِبِكُمْ وَ عَلَى ظَاهِرِكُمْ وَ عَلَى بَاطِنِكُمْ. *
*پس خود را به روى قبر بينداز و آن را ببوس و بگو:*
*بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَ جَلَّتِ الْمُصِيبَةُ بِكَ عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ فَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً أَسْرَجَتْ وَ أَلْجَمَتْ وَ تَهَيَّأَتْ لِقِتَالِكَ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَصَدْتُ حَرَمَكَ وَ أَتَيْتُ إِلَى مَشْهَدِكَ أَسْأَلُ اللَّهَ بِالشَّأْنِ الَّذِي لَكَ عِنْدَهُ وَ بِالْمَحَلِّ الَّذِي لَكَ لَدَيْهِ أَنْ* *يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ يَجْعَلَنِي مَعَكُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ. *
*آنگاه برخيز و بالاى سر دو ركعت نماز بگذار و در آن دو ركعت پس از سوره حمد هر سوره اى را كه می خواهى* *بخوان و پس از نماز بگو:*
*اللَّهُمَّ إِنِّي صَلَّيْتُ وَ رَكَعْتُ وَ سَجَدْتُ لَكَ وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ لِأَنَّ الصَّلاةَ وَ الرُّكُوعَ وَ السُّجُودَ لا يَكُونُ إِلا لَكَ لِأَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَبْلِغْهُمْ عَنِّي أَفْضَلَ السَّلامِ وَ التَّحِيَّةِ وَ ارْدُدْ عَلَيَّ مِنْهُمُ السَّلامَ اللَّهُمَّ وَ هَاتَانِ الرَّكْعَتَانِ هَدِيَّةٌ مِنِّي إِلَى مَوْلايَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِمَا السَّلامُ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّ
دٍ وَ عَلَيْهِ وَ تَقَبَّلْ مِنِّي وَ أْجُرْنِي عَلَى ذَلِكَ بِأَفْضَلِ أَمَلِي وَ رَجَائِي فِيكَ وَ فِي وَلِيِّكَ يَا وَلِيَّ الْمُؤْمِنِينَ. *
*السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ نَبِيِّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الْحُسَيْنِ الشَّهِيدِ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الشَّهِيدُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمَظْلُومُ وَ ابْنُ الْمَظْلُومِ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً ظَلَمَتْكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً سَمِعَتْ بِذَلِكَ فَرَضِيَتْ بِهِ. *
*پس خود را بر قبرش بينداز و آن را* *ببوس و بگو:*
*السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ وَ ابْنَ وَلِيِّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الْمُصِيبَةُ وَ جَلَّتِ الرَّزِيَّةُ بِكَ عَلَيْنَا وَ عَلَى جَمِيعِ الْمُسْلِمِينَ فَلَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً قَتَلَتْكَ وَ أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْكَ مِنْهُمْ. *
*سپس از درى كه پايين پاى على بن الحسين علیهالسّلام است بيرون بيا و به سوى شهدا متوجه شود و بگو:*
*السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّهِ وَ أَحِبَّاءَهُ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَصْفِيَاءَ اللَّهِ وَ أَوِدَّاءَهُ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ دِينِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ فَاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَلِيِّ [الزَّكِيِ] النَّاصِحِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَنْصَارَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِي [أَنْتُمْ] فِيهَا دُفِنْتُمْ وَ فُزْتُمْ فَوْزا عَظِيما فَيَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ مَعَكُمْ . *
🏴⚜️🏴⚜️🏴
سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم
سوگنامه شب پنجم محرم روضه خوانی حضرت قاسم
قاسم اجازه میدان رفتن خواست، ولى امام حسین علیهالسلام نپذیرفت، آنقدر دست و پاى امام را بوسه زد تا رضایت ایشان را جلب کرد و در حالى که اشک مىریخت به میدان رفت .
شهادت برای قاسم از عسل شیرینتر است
ابوحمزه ثمالى در روایتى از امام سجّاد علیهالسلام ماجراى وفادارى یاران و خاندان حضرت را در شب عاشورا بازگو میکند، تا آنجا که امام علیهالسلام خبر شهادت همه یارانش را داد. در آن هنگام قاسم بن حسن به امام علیهالسلام عرض کرد: «أَنَا فِی مَنْ یُقْتَلْ؟؛ آیا من هم فردا در شمار شهیدان خواهم بود؟».
امام حسین علیهالسلام با مهربانى و عطوفت فرمود: «یا بُنَىَّ کَیْفَ الْمَوْتُ عِنْدَکَ؟؛ فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟». عرض کرد: «یا عَمِّ أَحْلى مِنَ الْعَسَلِ؛ عموجان! از عسل شیرینتر!».
امام فرمود: «إی وَاللَّهِ فِداکَ عَمُّکَ إِنَّکَ لَأَحَدُ مَنْ یُقْتَلُ مِنَ الرِّجالِ مَعِی بَعْدَ أَنْ تَبْلُوا بِبَلاءٍ عَظیمٍ وَابْنی عَبْدُاللَّهِ؛ آرى به خدا! عمویت به فداى تو باد . تو نیز از شهیدان خواهى بود آن هم پس از گرفتارى سخت و پسرم عبداللَّه (شیرخوار) نیز شهید خواهد شد!».
قاسم گفت: «اى عمو! آیا آنان به زنان هم حمله میکنند که عبداللَّه شیرخوار نیز شهید میشود؟!».
امام علیه السلام فرمود:«فِداکَ عَمُّکَ یُقْتَلُ عَبْدُاللَّهِ اذْ جَفَّتْ رُوحی عَطَشاً وَ صِرْتُ الى خِیَمِنا فَطَلَبْتُ ماءً وَ لَبَنَاً فَلا أَجِدُ قَطُّ؛ فَأَقُولُ: ناوِلُونی ابْنِی لِأَشْرَبَ مِنْ فیهِ، فَیَأْتُونی بِهِ فَیَضَعُونَهُ عَلى یَدی فَأَحْمِلُهُ لِأَدْنِیَهُ مِنْ فِیَّ فَیَرْمِیَهُ فاسِقٌ بِسَهْمٍ فَیَنْحِرَهُ وَ هُوَ یُناغی فَیَفیضُ دَمُهُ فی کَفّی، فَأَرْفَعُهُ إِلىَ السَّماءِ وَ أَقُولُ: اللَّهُمَّ صَبْراً وَ احْتِساباً فیکَ، فَتُعَجِّلُنِی الْأَسِنَّةُ فیهِمْ وَالنَّارُ تُسْتعِرُ فِى الْخَنْدَقِ الَّذی فِی ظَهْرِ الْخِیَمِ، فَأَکُرُّ عَلَیْهِمْ فِی أَمَرِّ أَوْقاتٍ فِی الدُّنْیا، فَیَکُونُ ما یُریدُ اللَّهُ».
«عمویت به فداى تو باد . عبداللَّه هنگامى کشته خواهد شد که من از تشنگى زیاد بى تابم و در خیمهها دنبال آب یا شیر مىگردم ولى چیزى نمیابم. پس فرزندم «عبداللَّه» را طلب کنم تا از لبانش سیراب شوم. چون او را به دستم دهند. پیش از آنکه لبهایم را بر دهان او بگذارم، ناگاه فاسقى گلوى او را با تیر بشکافد و او دست و پا مىزند و خون او در دستانم جارى گردد . در آن حال او را به آسمان بلند کنم و مىگویم: خدایا از تو صبر مىطلبم و این را براى تو و به حساب تو میگذارم.
آنگاه نیزههاى دشمن مرا به سوى خود بخواند و آتش از خندق پشت خیمه ها زبانه کشد و من بر آنان در آن تلخترین لحظات زندگیم حمله خواهم کرد و آنچه خدا خواهد، رخ خواهد داد».
امام سجّاد علیهالسلام فرمود: آنگاه او گریست و ما نیز گریستیم و صداى گریه فرزندان پیامبر در خیمهها پیچید.
(مدینة المعاجز، سید هاشم بحرانی، ج 4 ص 214 نفس المهموم، ص 116 ؛ عاشورا ریشهها، انگیزهها، رویدادها، پیامدها ص 398)
مالک رجبی دارابی سفر تبلیغی بهشهر شب پنجم محرم 1444 ه ق برابر با شب 12 مرداد 1401ه ش
سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم
سوگنامه شب ششم محرم روضه ( توسل به حضرت حر )
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللّهُ اخِرَالْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الحسین
دل اگر نذر حسین است، خریدن دارد
اشک اگر مال حسین است،خریدن دارد
همه عالم و آدم به فدایت ارباب
غم ارباب به دلها چه کشیدن دارد
بی سر و سامان توام یا حسین
دست به دامان توام یا حسین
توسل به حر
آقای فاطمی نیا ضمن بیان خاطراتی از کرامات جناب حر ابن یزید ریاحی فرمودند: بسیاری از بزرگان در مشکلات خود متوسل به جناب حر می شدند و با این توسل گره از مشکلات خود می گشودند. که مسیر حر در تمام تاریخ ادامه دارد و هرکس مانند او گناهانش را ترک کند و در کشتی نجات آقا اباعبدالله علیه السلام قرار گیرد همین صفت را پیدا می کند.، همین کسی که حضرت امام به او لقب حر نهضت را دادند.
همین جناب طیب حاج رضایی که در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام دفن شده است. همین شهید هم مانند حر است. بنده شاهد بودم که برخی از بزرگان و علما سر قبر این آقا و با حاجات روا شده باز می گشتند . خود بنده وقتی از خدا چیزی بخواهم به زیارت مزار این بزرگوار می روم. از ایشان می خواهم که واسطه شوند تا مشکلات ما برطرف شود و خدا شاهد است هر بار که می روم با حاجات روا شده برمی گردم./
می نویسند در روز عاشورا ابتدا امام حسین(علیه السلام) با حضرت ابالفضل(سلام الله علیه) آمدند و ملاقاتی با عمر سعد(لعنةالله علیه) داشتند.
به اصطلاح، سَرانِ این طرف با سَرانِ آن طرف ملاقات کردند.
حُرّ هم با عمر سعد و در جرگه آن ها بود. امام حسین(علیه السلام) آنجا هم شروع کرد این ها را موعظه کردن و تذکردادن و… ؛ بعد هم پیشنهادهایی کردند که هیچ کدام را عمر سعد نپذیرفت. خوب، امام حسین(علیه السلام) اتمام حجّتش را کرد و برگشت. در تاریخ و مقاتل می نویسند حُرّ رو کرد به عمر سعد و گفت: هیچ کدام از پیشنهادهای امام حسین(علیه السلام) را نمی پذیری تو؟
عمر سعد گفت: نه، با او جنگی کنم که آسان ترین چیزش این باشد که سرها از بدن ها و دست ها از پیکرها جدا شود. اینجا بود که حُرّ جدا شد از عمر سعد و آمد کنار. مهاجر بن اوس می گوید: دیدم حُرّ سوار بر مرکب شده است و آرام آرام دارد می رود؛ امّا بدنش می لرزد و حال دیگری دارد. به او گفتم حُرّ، این چه حالی است که در تو می بینم؟
اگر از سرداران بزرگ کوفه از من سؤال می کردند، من از تو تجاوز نمی کردم و می گفتم بزرگترین سردار کوفه حُرّ بن یزید ریاحی است. گفت ای مهاجر! به خدا قسم خودم را بین بهشت و جهنم می بینم؛ تعاون به برّ و تقوی کنم یا از آن طرف شوم و به اثم و عدوان تعاون کنم؟ بعد قسم خورد و گفت به خدا قسم، و الله، جز بهشت هیچ چیز را انتخاب نمی کنم. مهاجر بن اوس می گوید دیدم حُرّ آرام آرام دارد می رود سمت خیام امام حسین(علیه السلام) و این جملات را می گوید: «الهی إلیکَ أَنَبتُ فَتُب عَلَیَّ» خدایا! من رو به سوی تو آوردم؛ توبه من را بپذیر؛ من را قبول کن.
«فَإنّی و قد أرعَبتُ قلوب أولیائک و أولادَ بنتِ نبیِک» ای خدا! من دل های دوستان و اولیاء تو را لرزاندم؛ دل های فرزندانِ دختر پیغمبر را لرزاندم… .
حُرّ آرام آرام نزدیک خیام امام حسین(علیه السلام) رسید. من نمی دانم با چه هیأتی بود؛ امّا از جمله ای که امام حسین(علیه السلام) به او گفته است، معلوم می شود که یا سرش را پایین انداخته بود یا از اسب پیاده شده بود و صورتش را روی زمین گذاشته بود؛ چون امام حسین(علیه السلام) که آمد به استقبالش اوّلین جمله ای که به او گفت این بود که «إرفع رأسَکَ یا شیخ». سرت را بلندکن، چرا سرت را به زیر انداخته ای؟ اگر اینجا نیامده بودی سر به زیر بودی؛ امّا حالا دیگر سربلندی. حُرّ رو کرد به امام حسین(علیه السلام) و عرض کرد «هَل لی مِن توبة؟…»..
لا حولا قوه الا بالله العلی العظیم التماس دعا
مالک رجبی دارابی سفر تبلیغی مازندران دهه اول محرم بهشهر شب ششم محرم 1444 ه ق برابر با شب 12 مرداد 1401 ه ش
التماس دعا
ح ع ر د:
سلام علیکم
بسم الله الرحمان الرحیم
سوگنامه شب هفتم محرم روضه خوانی حضرت علی اصغر
السلام علیک ایهاالطفل الرضیع
شب هفتم محرم به طفل شش ماهه امام حسین (علیه السلام ) حضرت علی اصغر (ع) اختصاص دارد.
تلخ ترین لحظات تاریخ نزدیک می شد . تمامی یاران و اصحاب امام حسین (ع) به میدان رفته و کشته شده بودند. در اردوگاه حق تنها دو مرد باقی مانده بود:
اباعبدالله الحسین (ع) و امام سجاد (ع) که آن روز به اراده الهی بیمار بود تا زنده بماند و رهبری امت را پس از امام حسین (ع) به دست بگیرد.
امام (ع) چون خویشتن را تنها و بی یاور دید آخرین حجت را بر مردم تمام کرد و بانگ برآورد:
«هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد یخاف الله فینا؟
هل من مغیث یرجو الله باغاثتنا؟
هل من معین یرجو ما عندالله فی اعانتنا؟»
یعنی: «آیا مدافعی هست که از حریم رسول خدا دفاع کند؟
آیا یکتاپرستی هست که از خدا بترسد و ما را یاری دهد؟
آیا فریادرسی هست که به خاطر خدا ما را یاری رساند؟
آیا کسی هست که به خاطر روضه و رضوان الهی به نصرت ما بشتابد؟»
صدای این کمک خواهی امام که به خیمه ها رسید و بانوان دریافتند که حسین دیگر یاوری ندارد، صدایشان به شیون و گریه بلند شد. امام روی به خیمه ها کرد، شاید که زنان با دیدن او اندکی آرام گیرند؛ که ناگاه صدای فرزند شش ماهه اش «عبدالله بن الحسین» که به علی اصغر معروف بود را شنید که از شدت تشنگی می گریست. علی اصغر طفلی شیرخواره بود که نه آبی در خیمه ها بود تا وی را سیراب کنند و نه مادرش «رباب» شیری در سینه داشت که به وی دهد.
امام (ع) قنداقه علی اصغر را در دست گرفت و به سوی دشمن رفت. در مقابل لشکر یزید ایستاد و فرمود: «ای مردم اگر به من رحم نمی کنید بر این طفل ترحم نمایید…»
اما گویی که بذر رحم بر دل سنگ آنان پاشیده نشده بود و تمامی رذالت دنیا در اعماق وجودشان ریشه دوانده بود. زیرا به جای آن که فرزند رسول خدا (ص) را به مشتی آب میهمان کنند، تیراندازی از بنی اسد (که گفته شده است «حرمله بن کاهل» بود) تیری در کمان نهاد و گلوی طفل را نشانه گرفت. ناگاه دستان و سینه امام (ع) به خون رنگین شد… سر کوچک و گردن ظریف طفل شیرخواره را از بدن جدا شده بود
آتش عشق تو در من شعله ور بود ای پدر
پیش تیر عشق تو، قلبم سپر بود ای پدر
شد گلویم روی دستت ذبح، می دانی چرا؟
پیش تیر عشق تو، قلبم سپر بود ای پدر
امام (ع) دستان خود را از خون علی اصغر پر کرد و به آسمان پاشید و گفت. «هون علی ما نزل بی انه بعین الله»؛ «تحمل این مصیبت بر من آسان است چرا که خدای آن را می بیند»… در همین حال، «حصین بن تمیم» تیر دیگری افکند که بر لبان مبارک امام (ع) نشست و خون از دهان حضرت جاری شد. گریه حضار..
امام روی به آسمان کرد و اینگونه نیایش نمود: «خدایا سوی تو شکایت می کنم از آنچه با من و برادران و فرزندان و خویشانم می کنند»…
اصغر که به چهره ز عطش رنگ نداشت
یارای سخن با من دلتنگ نداشت
یا رب! تو گواه باش، شش ماهه من
شد کشته ظلم و با کسی جنگ نداشت
آنگاه از سپاه دشمن دور شد؛ با شمشیرش قبر کوچکی کند؛ بدن علی اصغر را به خون او آغشته نمود؛ بر او نماز گزارد و جنازه کوچک را دفن کرد…
به روایت منابع تاریخی، شهادت علی اصغر (ع) از سخت ترین و جانگدازترین مصیبتها در نزد ائمه بوده است.
الا لعنه الله علی القوم الظالمین و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.
منابع
1. کتاب نفس المهموم اثر شیخ عباس قمی
2. کتاب اللهوف فی قتلی الطفوف اثر سید بن طاووس
3. کتاب سفینه البحار اثر شیخ عباس قمی
مالک رجبی دارابی سفر تبلیغی دهه اول محرم 1444 ه ق مازندران بهشهر
برابر با 13 مرداد 1401 ه ش
سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم
سوگنامه شب هشتم محرم
مقتل حضرت علی اکبر (علیه السلام) بر اساس نقل سید بن طاوس
منبع: لهوف، سید بن طاوس، ص113
ترجمه در ذیل متن عربی آورده شد
فَلَمَّا لَمْ يَبْقَ مَعَهُ سِوَى أَهْلِ بَيْتِهِ خَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیه السلام وَ كَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَحْسَنِهِمْ خُلُقاً فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِي الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ ثُمَ نَظَرَ إِلَيْهِ نَظَرَ آيِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى عَيْنَهُ وَ بَكَى ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ وَ كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَيْهِ فَصَاحَ وَ قَالَ يَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي فَتَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِيداً وَ قَتَلَ جَمْعاً كَثِيراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِيهِ وَ قَالَ يَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَدِيدِ قَدْ أَجْهَدَنِي فَهَلْ إِلَى شَرْبَةٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِيلٌ فَبَكَى الْحُسَيْنُ علیه السلام وَ قَالَ وَا غَوْثَاهْ يَا بُنَيَّ قَاتِلْ قَلِيلًا فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّكَ مُحَمَّداً ص فَيَسْقِيَكَ بِكَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَةً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداً فَرَجَعَ إِلَى مَوْقِفِ النُّزَّالِ وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ فَرَمَاهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّةَ الْعَبْدِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ فَنَادَى يَا أَبَتَاهْ عَلَيْكَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّي يُقْرِؤُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَيْنَا ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَةً فَمَاتَ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ حَتَّى وَقَفَ عَلَيْهِ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوكَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاءُ. قَالَ الرَّاوِي: وَ خَرَجَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ تُنَادِي يَا حَبِيبَاهْ يَا ابْنَ أَخَاهْ وَ جَاءَتْ فَأَكَبَّتْ عَلَيْهِ فَجَاءَ الْحُسَيْنُ فَأَخَذَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى النِّسَاءِ.
ترجمه: و چون با آن حضرت به جز خاندانش كسى نماند، علىّ بن الحسين عليه السّلام كه از زيبا صورتان و نيكو سيرتان روزگار بود برای جنگ بيرون آمد و از پدرش اجازه جنگ خواست. حضرت بلافاصله به او اجازه داد. سپس نگاهى مأيوسانه به او كرد و چشمان خودرا به زير افكند و اشک ريخت، سپس فرمود: بارالها شاهد باش جوانى كه در صورت و سيرت و گفتار شبيه ترين مردم به پيغمبرت بود به جنگ اين مردم رفت. ما هر گاه به ديدن پيغمبرت مشتاق مي شديم به اين جوان نگاه میكرديم. سپس به فرياد بلند صدا زد: اى پسر سعد. خدا رَحِم تو را قطع كند همچنان كه رَحِم مرا قطع كردى. علی اکبر عليه السّلام به سمت لشكر دشمن رفت و جنگ سختى نمود و عدّهاى را كشت و به نزد پدرش بازگشت و عرض كرد: پدر جان تشنگى جانم را به لب رساند و از سنگينى اسلحه آهنين سخت ناراحتم آيا جرعه آبى هست؟
امام حسين عليه السّلام گريه کرد و فرمود: پسر جانم كمى دیگر به جنگ ادامه بده ساعتى بيشتر نمانده است كه جدّت محمّد (ص) را ملاقات كنى و او با كاسه اى لبريز از آب تو را سيراب خواهد كرد؛ آبى كه پس از آشاميدن آن هرگز تشنه نخواهى شد. آن بزرگوار به ميدان بازگشت و كارزار عظيمى نمود تا آنكه منقذ بن مرّة عبدى لعين تيرى به سوى او پرتاب نمود و او را از پاى در آورد. علی اکبر صدا زد: پدرم خداحافظ. اين جدّم است كه بر تو سلام مي رساند و مي فرمايد: هر چه زودتر نزد ما بيا. پس ناله ای زد و مرغ روحش از قفس تن پرواز نمود. امام حسين عليه السّلام آمد تا بر بالينش نشست و صورت خود را بر صورت على اکبر گذاشت و فرمود: خدا بكشد گروهى را كه تو را كشتند. چه جرأتى نسبت به خدا و هتك احترام پيغمبر داشتند، بعد از تو خاك بر سر دنيا باد. راوى گفت: زينب دختر على عليه السّلام از خيمه ها بيرون آمد و فرياد مي زد: اى دلبندم! اى فرزند برادرم. آمد تا آنكه خود را به روى كشته آن جوان انداخت. امام حسين علیه السلام آمد و بازوى خواهر را گرفت و به سوى زنان حرم برگردانيد.
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
سفر تبلیغی بهشهر 14 مرداد 1401 ه ش
مالک رجبی دارابی
سوگنامه شب و روز نهم محرم ( تاسوعا)
سلام علیکم
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین وصلّی الله علی جمیع الأنبیاء والمرسلین وصلّ علی محمّد وآله الطاهرین، ولعن علی اعدائهم .
از سنگین ترین و سخت ترین مصائب کربلا، شهادت وجود مبارک قمر بنی هاشم(ع) است. شخصیت و عظمت و شهادت او را کتاب شریف ارشاد، بحار، فرصان الإیجا، پیشوای شهیدان، مقتل مقرّم، معال سبطین، کبریت احمر بیرجندی، اعیان الشیعه و منتهی الآمال و مقتل ابومخنف و منتخب تریهی نقل کردند
صدوق در کتاب خصال از امام زین العابدین(علیه السلام) نقل می کند که فرمود: (رَحِمَ الله أمّیَ العَبّاس فَلَقَد آثَرَ وَ وَ فَداه أخاهُ بِنَفسِک) خدا عمویم عباس را رحمت کند که ایثار کرد، جنگ نمایانی کرد، خودش را فدای برادرش کرد. (حَتِّی قُطِعَت یَداه) تا دو دستش از بدن جدا شد. (فَبَدَّلَ اللهُ عَزَّ وَ جَل مِنهُما جَناحَین) خدا به جای آن دو دست جدا، دو پر به عمویم می دهد که در قیامت، (یَطیرُ بِهِما مَعَ المَلائِکةِ فِی الجَنَّة) با فرشتگان در بهشت پرواز می کند. و حضرت فرمود: (إنَّ لِلعَبّاس عِندَ اللهِ مَنزلَةً یَغبِطُهُ بِها جَمیعُ الشُّهدا یَومَ القیامَة) مقامی پیش خدا برای عباس هست که همه ی شهدا روز قیامت به آن مقام غبطه می خورند. امام صادق می فرماید: (کانَ عَمُّنا عَبّاس نافِذَ البَصیرَة سَلبَ الإیمان جاهَدَ أخیهِ الحُسین وَ أبلا بَلاءَ الحَسَنا وَ مذا شَهیدا) عمویم عباس بصیرت نافذی داشت، ایمان استوار و قوی داشت، کنار برادرش جهاد کرد، جنگ نیکویی با دشمن کرد وخ شهید از دنیا رفت.
عصر تاسوعا وقتی عمر سعد دستور حمله داد، حضرت کنار خیمه سر به زانو داشت، خواب بود که زینب کبری صیحه زد و نزد برادر آمد، عرض کرد: حسین جان صدای دشمن را نمی شنوی، نزدیک شدند. امام سر برداشت و گفت: خواهر، الان پیامبر را در خواب دیدم، به من گفت نزد ما می آیی. زینب به صورت خودش زد و ناله کرد. حضرت فرمود: خواهر ساکت باش، ناله نکن. قمر بنی هاشم گفت: برادر لشکر دشمن به سوی شما می آیند. حضرت برخاست و فرمود: (عَبّاس بِنَفسی أنتَ یا أخی) فدای تو شود جان من ای برادر، برو به سوی آن ها، اگر شود آن ها را برگردان تا فردا صبح، چرا که امشب را زنده بمانیم، (لَعَلَّنا نُصَلِّ لِرَبِّنا اللَیلَة وَ نَدعوهُ وَ نَستَغفِرُه) امشب را با نماز برای پروردگارمان و دعا و استغفار به پایان ببریم. (فَهُوَ یَعلَمُ أنّی قَد اُحِبُّ الصَّلوةَ لَه) خدا می داند که من عاشق نماز برای او هستم و عاشق تلاوت کتابش هستم و عاشق دعا و استغفار هستم. منظور از این که امام فرمود: (بِنَفسی أنتَ) من فدای تو شوم عباس، عظمت عباس درک می شود.
دایی حضرت قمر بنی هاشم که از حاشیه نشینان بارگاه دشمن بود به خیال این که به خواهرزاده هایش خوش خدمتی کند، امان نامه برایشان گرفت و با پیکی به کربلا فرستاد. قمر بنی هاشم به پیک فرمود: برو به او بگو امان خدا برای ما بهتر است و شمر وقتی پشت خیمه آمد و قمر بنی هاشم و برادرهایش را صدا زد، حضرت جواب نداد، برادرانش هم جواب ندادند. امام حسین فرمود: عباس جان هر چند هم فاسق است، او را بی جواب نگذار. بیرون آمدند گفتند: چه می خواهی؟ گفت: همگی شما در امان هستید و کسی با شما کار ندارد. هر چهار نفر گفتند خدا تو را و امان تو را لعنت کند، آیا ما امان داشته باشیم و پسر رسول خدا امان نداشته باشد؟ از مقاتل استفاده می شود وقتی غربت و تنهایی برادر را دید، پیش حضرت آمد گفت: (هَلّی مِن رُخصَة) به من اجازه می دهید به میدان بروم؟ (فَبَکی الحُسَین بُکاءً شَدیدا) امام حسین گریه ی سختی کردند.
(ثُمَّ قالَ یا أخی أنتَ صاحِبُ لِوایی) برادر، تو صاحب پرچم منی، اگر تو بروی شیرازۀ کار از هم می پاشد، جمع ما متفرق می شود، عمارت زندگی ما خراب می شود. (یَعولُ جَمعُنا إلی الشِّطاط، عِمارَتُنا تَنبَعُ إلَی الخَراب) بعد فرمود: عباسم، (فَطلُب لَهؤلاءِ الأطفال قَلیلاً مِنَ الماء) کمی آب برای این بچه ها بیاور. قمر بنی هاشم آمدند مقابل لشکر، لشکر را موعظه کردند، از عذاب خدا ترساندند. سودی نکرد به مردم. (فَرَجَعَ إلی أخیه) برگشتند به طرف حضرت حسین. (فَسَمَعَ الأطفال یُنادون العَطَش العَطَش) شنیدند این بچه ها دارند فریاد می زنند: العَطَش، العَطَش. سوار یک مرکب شد، نیزه ای به دست گرفت، مشک به دوش برداشت، حمله کرد به دشمن، هشتاد نفر را کشت،
تا خودش را به آب رساند. این جا نهایت مواسات را به خرج داد. نهایت جوانمردی را نشان داد. (فَلَمّا أرادَ أن یَشرِبَ غُرفَةً مِنَ الماء) می خواست کفی از آب را بخورد. (ذَکَرَ عَطَشَ الحُسین وَ أهلِ بَیتِه) به عطش ابی عبدالله و اهل بیتش توجه کرد، (وَ قال وَ اللهِ لا أشرِبُهُ) به خدا سوگند نمی خورم، (وَ أخِ الحُسین وَ عَیالِهِ وَ أطفالِهِ عَطاشا) برادرم حسین و زن و بچه اش و اطفالش تشنه باشند، (لا کانَ ذلِکَ أبدا) ابداً چنین چیزی ممکن نیست که من لب به آب بزنم. مشک را پر کرد، روی شانه ی راست انداخت، به سوی خیمه حرکت کرد. ولی از هر طرف او را احاطه کردند و از همه طرف به او تیراندازی شروع شد. نوشتند: در حدّی که زره او پر از تیر شده بود
زین ابن ورقاع و حکیم ابن طفیل کمین کردند و از پشت یک درخت خرما، دست راستش را قطع کردند. به سرعت شمشیرش را داد به دست چپ، بند مشک را به شانۀ چپ انداخت
و فریاد زد: (وَ اللهِ إن قَطَعتُموا یَمینی إنّی اُحامی أبداً عَن دینی، وَ أن إمام الصّادِقِ الیَقینی نَجعِل نَبّیٍ طاهِرِ الأمینی) به همین حال به جنگ ادامه داد تا ناتوان شد. نوفل ازرقی و حکیم ابن طفیل کمین کردند و دست چپش را هم قطع کردند. که فریاد زد: (یا نَفس لاتَخشیَ مِنَ الکُفّاری وَ أبشَری بِرَحمَةِ الجَبّاری) تو داری در راه حسین کشته می شوی، من تو را به رحمت خدا بشارت می دهم، هیچ واهمه نداشته باش. ولی در عین حال شاد بود. خوشحال بود که آب دارد و می تواند به خیمه ها برساند، ناراحت دو دستش نبود. ولی نوشته اند: در این حال تیری به مشک خورد، همۀ آب ها ریخت، در جا تیر دیگری هم به سینۀ او زدند، عمودی از آهن به فرقش زدند که دیگر طاقت سواری نداشت. از بالای اسب روی زمین افتاد. (صاحَ إلی أخیهِ الحُسین أدرِکنی) اولین باری بود که حضرت را به عنوان برادر خطاب قرار داد. امام به سرعت آمد و او را با دست بریده و فرق شکافته و بدن قطعه قطعه دید، فریاد زد: (ألانَ إن کَسَرَ) برادر کمرم شکست (وَ غَلَّت حیلَتی) چاره ام کم شد.
(وَ نَقطَعَ رَجائی) امیدم برید، (وَ شَمُطَ بی عَدوّی) حالا دیگر دشمن مرا زخم زبان می زند، (وَ الکَمَهُ قاتِلی) غصۀ تو تا غروب امشب، اگر این مردم مرا به شهادت نرسانند، مرا می کشد. لشکر با آمدم امام پا به فرار گذاشتند. امام فریاد زد: (أینَ تَفرّون) کجا فرار می کنید؟ (وَ قَد قَتَلتُم أخی) شما که برادر مرا کشتید، (أینَ تَفرّون) کجا فرار می کنید شما که نیروی مرا در هم شکستید؟ چون بدن عباس را قطعه قطعه کرده بودند، نتوانست بدن را حرکت دهد. از آن طرف نوشتند: دیگر سوار بر مرکب نشد، انگار طاقت نداشت، عنان مرکب را به دست گرفت، به سوی خیمه ها حرکت کرد، وقتی زنان و دختران دیدند دارد می آید، از همه زودتر سکینه به جانب ابی عبدالله آمد، عنان اسب پدر را گرفت، گفت: (أبَتا هَلَ لکَ عِلمٌ بِعَمّی العَبّاس) از عمویم عباس خبر داری؟ او به من وعده ی آب داد، عادتش هم خلف وعده نبود، پدر آیا خود او آب خورد؟ امام با شنیدن سخنان سکینه گریه کرد، فرمود: دخترم عباس را کشتند
وقتی زینب خبر قتل برادر را شنید فریاد زد: (وا أخاه، وا عَبّاسا، وا قلَّتُ ناصِرا، وا ضَیعَتاهُ مِن بَعدِک) وای برادرم، وای عباسم، وای از کمی یار، وای از تلف شدن بعد از تو. در بعضی کتاب ها دارد: کنار بدن وقتی نشست، (أخَذَ الحُسین رَأسَه) سرش را به دامن گرفت. (وَ وَضَعَهُ فی حِجرِه) آن فرق شکافته را روی دامن گذاشت و خون از دو چشم عباس پاک کرد. نفسی مانده بود برای قمر بنی هاشم که همان نفس را هم خرج گریه کرد. امام حسین فرمود: (ما یُبکیک) چرا گریه می کنی؟ برای چه گریه می کنی؟ عرض کرد: (یا أخی یا نورَ عَینی وَ کیفَ لا أبکی) برادرم، نور چشمم، چرا گریه نکنم؟ (وَ مِثلکَ الان جِئتَنی وَ أخَذتَ رَأسی عَنِ التُّراب) تو آمدی الان سر مرا از روی خاک برداشتی، (فَبَعدَ ساعَةٍ مَن یَرفَعُ رَأسَک) اما ساعت دیگر که خودت شهید می شوی، چه کسی سر تو را از روی خاک بر می دارد و چه کسی خاک از صورت مبارک تو پاک می کند. گفت و به شرف شهادت نائل شد.
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
سفر تبلیغی بهشهر دهه اول محرم 1444 ه ق برابر با 15 مرداد 1401 ه ش مالک رجبی دارابی