🔴 #تکنیک_گوش_دادن
💠 وقتی به صحبتها و گلایههای همسرتان #گوش میدهید به منظور آنکه نشان دهید به حرفهای او گوش میدهید گاهی بگویید: چهجالب، آها، خوب، اِ و ...
💠 ارتباط کلامی با این #واژهها و نیز ارتباط #چشمی با همسرتان در حین گوش دادن، بسیار در #آرامش همسرتان موثر است و شما را پناهگاه و سنگ صبور خوبی تلقی خواهد کرد.
💠 اگر خوب و با توجه به صحبتهای همسرتان گوش ندهید برداشت او این خواهد بود که او را #درک نکردهاید و همین خود عامل گلایه و #تشنّج جدید خواهد شد.
🆔
شبهای دلتنگی ( ۳۶ )
هفتمین شب ماه صفر روضه در خانه
( بمناسبت امشب هفتم ماه صفر و ایام شهادت امام دوم امام حسن مجتبی علیه السلام روضه این امام همام را میخوانیم) التماس دعا
یااَبا مُحَمَّدٍ یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبی یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا
یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه
چشم اهل دل از گریه خونبار است
حضرت مهدی امشب عزادار است
خاک غم شب بر فرق عالم شد .
سینه شیعه دریای ماتم شد
غریب کوچهها شدن با من
غریب کربلا شدن با تو
دیدن مادر روی خاک با من
شهید سر جدا شدن با تو
استاد خطیب شهیر مرحوم کافی می گوید بارها امام حسن(ع) را زهر دادند. هر دفعه می آمد به حرم پیغمبر(ص) متوسل می شد و خدا شفایش می داد. معاویه به تنگ آمد.به پادشاه روم نوشت: من یک دشمن سرسخت دارم. چند مرتبه تا حالا زهرش دادم،ولی کارگر نشده،می خواهم او را از پا در بیاورم. یک زهری برایم آماده کن تا از زندگی قطع امید کند و کشته شود. پادشاه روم زهری آماده کرد. و برای معاویه فرستاد. و پیغام داد: مبادا!این زهر را به یک خدا پرست و مومن و مسلمانی بدهی. معاویه با چند واسطه با زن امام حسن (ع) جعده تماس گرفت و این زن خبیثه و ملعونه را فریب داد. معاویه صد هزار درهم پول برای جعده فرستاد و پیغام داد: فقط این زهر را به شوهرت بده تا بخورد.ممکن است به من بگویی پول به من دادی اما شوهرم را از من گرفتی چه کنم؟ تو شوهرت را بکش من تو را برای پسرم،یزید می گیرم. این زن فریب خورد.آی بمیرم، امام حسن (ع) روزه بود. هوا بسیار گرم بود. این زن نا نجیب یک ظرف شیر مخلوط با عسل که در آن زهر ریخته بود برای آقا آورد. آقا تشنه اش بود،تا این شربت از گلوی آقا پایین رفت اثر زهر را احساس کرد. شاید داد زده و ناله می کرده است: آه جگرم!آه جگرم!
ای وای
چرا به امام حسن (ع) میگویند :غریب مدینه ؟
یک وجه میتواند این باشد که قبر شریف آن حضرت در بقیع ؛ گنبد و بارگاه و ظاهری ندارد . یا بگویم وجه غربت آن حضرت این است که سرداران لشکر امام حسن به او خیانت کردند و حتی دوستانش به او گفتند : یا مذل المومنین ؛ ای کسی که ذلیل کننده ی مومنان هستی ؛ اینها همه درست است اما یک وجه هم این است که امام حسن تنها پسری بود که در آن کوچه همراه مادرش ،حضرت زهرا (س) حاضر بود تنها فرزندی بود که دید مادرش در آن کوچه سیلی خورد و نقش زمین شد . بعد آن جریان هم نمیتوانست به کسی حرفی بزند . همه ی این ها بغض شده بود . باید هم بعدها به صورت پاره های جگر درون طشت بریزد .
از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
و آن طشت را از خون جگر باغ و لاله کرد
خونی که خورده بود همه عمر از گلو ریخت
دل را تهی ز خون دل چند ساله کرد
بگوئیم ای کریم اهل البیت هر چند دشمن خانگی داشتی و به شما زهر خوارانیده و ایام سختی را گذرانیدی..
اما امام سجاد(ع) فرمودند: لَا يَوْمَ كَيَوْمِ الْحُسَيْنِ(ع) ازْدَلَفَ عَلَيْهِ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ كُلٌّ يَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ وَ هُوَ بِاللَّهِ يُذَكِّرُهُمْ فَلَا يَتَّعِظُونَ حَتَّى قَتَلُوهُ بَغْياً وَ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً؛ هیچ روزی مانند روز [شهادت] حسین(ع) نیست که سیهزار نفر علیه او جمع شدند و همه گمان میکردند از این امت هستند و همه میخواستند با ریختن خـون او به خدا نزدیک شوند در حالی که حسین(ع) آنها را نصیحت میکرد، اما تاثیری نداشت تا اینکه او را از روی سرکشی و ظلـم و دشمنی کشتند. [امالی شیخ صدوق، صفحه ۴۶۳]
«لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»،
«أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمینَ » (هود: 18).
اللهم عجل لولیک الفرج
حوزه علمیه قم مالک رجبی دارابی پنجم مهر ۹۹
@Moje_ahkam_malek_rajabi_darabi
شبهای دلتنگی ( ۳۷ )
هشتمین شب ماه صفر روضه در خانه
(روضه طفلان مسلم بن عقیل علیه السلام )
السلام علیکم یا اهل بیت النبوه و موضع الرساله
خدا قسمتتان کند به عراق بروید.
وقتی می خواهید از بغداد به سمت کربلا بروید اگر نگاه کنید ، بین درخت های خرما دوتا گنبد کوچک پیداست وقتی داخل حرمشان می شوی خدا شاهد است نه واعظ میخواهی نه زیارتنامه خوان ونه روضه خوان همین که پایت را داخل حرم این دو بزرگوار می گذاری و دوتا قبر کوچک را پهلوی هم می بینی اتش میگیری.
بعد از شهادت مسلم درکوفه وشهادت امام حسین(ع) اهل بیت را به کوفه اوردند. دوتا بچه های مسلم نزد شریح قاضی بودند. شریح با اینکه علیه حسین (ع) فتوای جهاد داده بود اما دوتا بچه های مسلم را لو نداد و انها را در خانه نگه داشت. اهل بیت(ع)وقتی به کوفه امدند، شریح با یک طرح دستی دوتا بچه ها را به زین العابدین(ع) رساند. نمی دانم این حرف را امشب بگویم یا نه؟ نمی دانم خبر دارید یا نه؟ زینب(ع) را درکوفه دوازده روز به زندان بردند. بچه های فاطمه(ع) را دوازده روز به زندان بردند. نمی دانم مُفَتِّشین انها چطور فهمیدند که دوتا بچه بر اهل بیت(ع) اضافه شده است؟ انها فهمیدند که دوتا بچه در خانه شریح بوده اند وبه اقا زین العابدین (ع) تحویل داده شده اند. عبیدالله یک حساسیت عجیبی نسبت به مسلم بن عقیل و بچه هایش داشت. وقتی خواستند ال محمد(ص) را از زندان بیرون اورند، یک مأمور از طرف عبیدالله دم در زندان ایستاد و گفت: بچه و بزرگ باید خودشان را معرفی کنند تا من اسامی آنها را بنویسم. می خواست بچه های مسلم را پیدا کند. تمام زن ومرد اسامیِشان یادداشت شد. به این دو تا بچه که رسید، گفت: امیر، عبیدالله دستور داده که ما این دو تا بچه را نگه بداریم و باید همین جا بمانند. آقایان عزیز! یک دفعه صدای این دو بچه بلند شد که ای خدا! ما گوشه زندان چه کنیم؟ امام چهارم(ع) هر چه اصرار کرد تا این دو بچه هم همراه آنها بیاید فایده ای نداشت. برای این دو بچه یک زندان بان تعیین کردند. هر روز نزدیک غروب آفتاب فقط دو تا قرص نان جو برایشان می آوردند. برادر بزرگتر اسمش محمد است. یک روز صدا زد: داداش! اینها هر روز غذا را نزدیک غروب آفتاب می آورند خوب است روزها را روزه بگیریم. این بچه ها روزها را روزه می گرفتند. زندانی آنها یک سال به طول کشید. اواخر، یک پیرمرد که اسمش مشکور بود زندان بان آنها شد. یک روز بچه ها به این پیرمرد گفتند: پیرمرد! بگو بدانیم آیا تو پیغمبر اسلام (ص) را می شناسی؟ گفت: من مسلمانم او پیغمبر است، چطور نشناسمش؟ گفتند: بگو بدانیم آیا تو علی (ع) را می شناسی؟ گفت: او امام من است من چطور نشناسمش؟ گفتند : پیرمرد! بگو بدانیم آیا تو حسن را می شناسی؟ گفت: امام دوم من است. گفتند پیرمرد! بگو بدانیم تو حسین را می شناسی؟ گفت: آری امام سوم من است. خدا لعنت کند آنهایی را که پارسال حسین(ع) را کشتند. من مدتی است برای حسین(ع) دارم گریه می کنم. گفتند: پیرمرد! بگو بدانیم آیا مسلم بن عقیل را می شناسی؟ گفت: آری ، نماینده امام حسین(ع) بود. به کوفه آمد او را هم کشتند. پیرمرد گفت: اینها چه سوالی است که می کنی؟ برای چه اینها را از من می پرسید؟ یک وقت گفتند: آی پیرمرد! ما بچه های مسلم بن عقیل هستیم. آی غریب مسلم!…
پیرمرد گفت: آقا زاده ها! چرا زودتر خودتان را به من معرفی نکردید؟ در زندان باز است اگر می خواهید بروید آزادید. اگر هم می خواهید بمانید من غلام شما هستم. هر کار بگویید می کنم. گفتند: پیرمرد! اجاز بدهی ما برویم به خدا دلمان برای مادرمان تنگ شده است. صدا زد: آقا زاده ها! چشم من آزادتان می گذارم بروید. این کار برای من مسئولیت دارد، شاید کشته هم شوم اما این کار را می کنم. فقط یک لطفی بکنید الان می ترسم آزادتان کنم. می ترسم بروید و شما را دستگیر کنند. بگذارید شب شود آن وقت برودید. شب شد. زندان بان در زندان را باز کرد، گفت: دو سه ساعتی بچه ها در کوچه سرگردان بودند. تا بالاخره سر از فرات، کنار نخلها در آوردند. خسته شده بودند. نشستند سر به درخت خرما گذاشتند و خوابیدند. ای کاش آن شب آنجا نخوابیده بودند. صبح شد. زنهای عرب می آمدند از آنجا آب می بردند. کنیز حارث آمد کنار شریعه مَشکَش را آب کند دید دو تا بچه زیر درخت نشسته اند و دارند گریه می کنند. گفت: شما که هستید؟ گفتند: ما یتیمان مسلم هستیم. آنها را به خانه آورد. به زن حارث گفت: خانم! دو تا مهمان برایت آورده ام اما این مهمان ها خیلی قیمتی هستند. این مهمانها خیلی با ارزش هستند. گفت: از کجا پیدایشان کردی؟ کنیز جریان را گفت. این زن بچه ها را شست و شو داد. لباسهایشان را عوض کرد. گفت: آقازاده ها! من جای مادر شما هستم. مبادا غصه بخورید.
حوزه علمیه قم مالک رجبی دارابی ۶ مهر ۹۹
@Moje_ahkam_malek_rajabi_darabi
شبهای دلتنگی ( ۳۷ )
ادامه ذکر مصیبت طفلان مسلم علیهم السلام
این زن به بچه ها غذا داد. شب شد بچه ها را در اتاق دیگری خواباند. در را هم روی بچه ها بست. نصف شب دامادش (و به نقلی پسرش ) حارث آمد. زن گفت: مرد! تا حالا کجا بودی؟ گفت: صبح به عبیدالله خبر دادند که زندان بان، بچه های مسلم را آزاد کرده است. عبیدالله گفته: هر کس این دو بچه را پیدا کند دوهزار درهم به او جایزه می دهم. من از صبح تا حالا خودم و اسبم را در این بیابانها هلاک کردم، دنبال این دوتا بچه گشتم به خدا قسم اگر آنها را پیدا کنم قطعه قطعه شان می کنم. حارث خوابید. یک ساعت خوابش برد. یک وقت دید از داخل آن اتاق صدای گریه بچه ها بلند شد. یکی از بچه ها خوابی دیده بود. بلند شد و برادرش را بیدار کرد. صدا زد: برادر! به نظرم امشب شب آخر عمرمان است. یا الله! حارث از خواب بیدار شد. گفت: صدای گریه بچه از داخل خانه ما می آید؟ زن گفت: شاید برای همسایه ها باشد. گفت: نه از خانه ماست. بلند شد یکی یکی در اتاقها را باز کرد تا به اتاق بچه ها رسید. این دو تا آقازاده را دید که دست به گردن هم انداخته اند و دارند گریه می کنند. این نانجیب گفت: « من أنتما» شما کیستید؟ گفتند: درامانیم؟ گفت: آری. گفتند: بچه های مسلم هستیم. بمیرم این نانجیب آن قدر سیلی به صورت بچه ها زد.
یتیمی درد بی درمان یتیمی
یتیمی خواری دوران یتیمی
الهی طفل بی بابا نباشد
اگر باشد در این دنیا نباشد
گیسوهای این دو بچه را به هم بست. صبح زود بلند شد. غلام و پسرش را برداشت وبه همراه بچه ها کنار فرات آمد تا سرشان را جدا کند. محمد و ابراهیم گفتند: ای حارث! پس به ما مهلت بده تا چند رکعت نماز بخوانیم. مهلتشان داد آنها هم چهار رکعت نماز خواندند دستهایشان را طرف آسمان بلند کردند و گفتند: « ای خدا! بین ما و بین او به حق قضاوت کن!» الله! الله! ای آسمان چرا خراب نشدی؟ نه غلام حارث و نه پسرش هیچ کدام حاضر نشدند این دو بچه را بکشند. این نانجیب خودش سر از بدن آنها جدا کرد. این بچه ها این قدر پاهایشان را به زمین کشیدند تا از دنیا رفتند. سرها را میان یک ظرف گذاشت و به مجلس عبیدالله آورد. جمعیتی نشسته اند. یک دفع سرها را جلوی امیر انداخت. امیر گفت: اینها چیست؟ نانجیب گفت: بچه ها مسلم را خواستی من هم سرهایشان را آوردم. گفت: نانجیب گفتم بچه ها را پیدا کن! نگفتم سرهایشان را بیاور. عبیدالله با آن قساوت قلبش ناراحت شد. گفت: آیا کسی هست این مرد را گردن بزند؟ یک مرد شامی گفت: بله من حاضرم. این مرد، حارث را همانجا برد و در محل قتل طفلان مسلم سر از بدنش جدا کرد.
دیدی که خون نا حق پروانه، شمع را
چندان امان نداد که شب را سحر کند
اللهم صل علی محمد وآل محمد،
أللهم انا نسئلک و ندعوک باسمک العظیم یا الله...
اللهم عجل لولیک الفرج
منبع : از بیانات مرحوم استاد ارجمند دانشمند بزرگ اسلام خطیب مشهور حاج آقا کافی که از نوارش ۳۴ سال قبل گوش کردم و در دفتر یاداشتم نوشتم .
و از مقاتل آیه الله نظری منفرد ، و خطیب محترم سید حسین مومنی و دیگر مقاتل مورد تحقیق اینجانب قرار گرفت
حوزه علمیه قم مالک رجبی دارابی ۶ مهر ۹۹
@Moje_ahkam_malek_rajabi_darabi
❌ شبهه
جوانهایی که تو جنگ شهید شده بودند تو رژیم شاه تربیت شدند، جوانهای حالا چی؟ اهل فلان و فلان...
✅ پاسخ
🔹 نادرشاه در یکی از جنگها دید پیرمردی با رشادت و شجاعت زیادی میجنگد، او را صدا زد و گفت:
زمانی که افغانها به ایران حمله کردند جوانهایی مثل تو اصفهان نبودند که جلوی آنها بایستند؟
پیرمرد گفت:
ما بودیم، اما فرماندهی مانند نادرشاه نبود!
بله! این نفس امام راحل بود که نه فقط جوانان بلکه تمام ایران را احیاء کرد وگرنه قبل از انقلاب به مردم ما «نمیتوانیم» القاء میشد.
اگر استدلال شبهه ناک فوق صحیح باشد، پس رشادتهای امیرالمومنین، حمزه، سعد و... در جنگهای صدر اسلام هم حاصل تربیت دوران جاهلیت بوده است!! نخیر این پیامبر بود که آنها را با ایمان، شهادت و زندگی جاوید اخروی آشنا کرد.
این از جوانهای صدر انقلاب، اما جوانهای امروز هم اگر از آن جوانها رشیدتر و مقاوم تر نباشند، کمتر نیستند. امروز حججی ها، احمدی روشن ها و... در شرایطی که الگو و اسطورهی ایمان و ایثار شدند که شور و هیجان ابتدای انقلاب هم در کار نیست.
🔹امروز میدانهای جهاد و خودسازی چنان پیچیده شده که حفظ ایمان و اعتقادات دختران و پسران ایرانی در این بمباران فکری و فرهنگی که در فضای مجازی و رسانهای بیداد میکند، کمتر از معجزه نیست.
ــــــــــــــــ
#ما_قوی هستیم
🌷هفته دفاع مقدس گرامی باد
آیا میدانستید؟؟؟
1. کفشهای شما اولین چیزی است که افراد ، ناخودآگاه به آن توجه می کنند ، پس کفش خوب بپوش.
2.
اگر بیش از 11 ساعت در روز بنشینید ، پنجاه درصد شانس وجود دارد که شما در ظرف سه سال آینده فوت کنید.
3.
6 نفر در دنیا هستند که درست مثل شما هستند .
9 در صد شانس وجود دارد که شما در طول عمرتان با یکی از آنها ملاقات کنی.
4.
خوابیدن بدون بالش از درد پشت میکاهد و ستون فقرات شما را قویتر می کند.
5.
قد شخص با پدر و وزن افراد با مادرشان معین میگردد.
6.
اگر قسمتی از بدنتان خواب رفت میتوانی تقریبا همیشه با تکان دادن سرت بیدارش کنی.
7.
سه چیز است که انسان نمیتواند در توجه به آنها مقاومت کند: غذا ، آدمهای جّذاب و خطر.
8.
افراد راست دست تمایل جویدن غذا با طرف راست شان دارند.
9.
گذاشتن یک تی بگ در کفش و یا ساک محتوای وسائل ورزشی باعث جذب بوهای نامطبوع میگردد.
10.
مطابق گفته آلبرت انیشتن اگر زنبور عسل از کره زمین ناپدید می شد انسانها در ظرف 4 سال می مردند.
11.
انواع سیب در دنیا باندازه ایست که اگر هر روز یک نوع از آن را بخورید 20 سال طول می کشد تا همه آنها را امتحان کرده باشید.
12.
شما میتوانید بدون غذا دو هفته جان سالم بدر برید,ولی بدون خواب 11 روز.
13.
افرادی که زیاد میخندند سالم تر از آن هائی هستند که نمی خندند.
14.
تنبلی و عدم فعالیت به اندازه کشیدن سیگار افراد را میکشد.
15.
ظرفیت مخ بشر برای ذخیره اطلاعات 5 برابر ويکى پدیا جا دارد.
16.
مخ ما به اندازه یک لامپ ده وات انرژی مصرف می کند.
17.
بدن ما در نیم ساعت باندازه جوش آوردن 1.5 لیتر آب انرژی تولید میکند.
18.
تخمک بزرگترین و نطفه کوچکترین سلول است.
19.
اسید معده به اندازه ای قویست که میتواند یک تیغ ژیلت را آب کند.
20.
نهايتاً ده تا 30 دقیقه پیاده روی و خنده در روز ، ضد افسردگی است.
21.
هر روز ده دقیقه بشین و سکوت کن.
22.
وقتی صبح از خواب بیدار میشوی برای منظور و مقصودت از خداوند راهنمائی بخواه.
23.
بیشتر از غذاهای درختی استفاده کن تا از غذاهای کارخانه ای.
24.
چای سبز با آب فراوان بنوشید و بلوبرى ، بروکلی و مغر بادام بخورید. (بلوبرى ، نوعی توت از خانواده توت فرنگی است که به شکل انگور یاقوتی ولی آبی رنگ است )
25.
سعی کن هر روز حد اقل سه نفر را بخندانى
26.
انرژی گران بهایت را صرف حرفهای خاله زنک بازی نکن.
مسائل گذشته و افکار منفی و چیزهائی که در کنترلت نیستند را دور بریز و انرژیت را بطور مثبت برای زمان حال صرف کن.
27.
صبحانه را شاهانه و نهار را مثل شاه زاده و شام را مثل دانشجو با کردیت کارت بی محل بخور (بشرط اینکه بیماری قند نداشته باشی.)
28.
زندگی منصفانه نیست؛ولی هنوز خوبه.
29.
زندگی کوتاه و با ارزش تر از آنست که از کسی متنفر باشی. برای همه چیز ببخششان.
30.
خود را خیلی جدی و مهم نگیر ، دیگری هم شما را جدى نمی گیرد.
31.
شما نباید در همه بحث ها ببری ، با تضاد داشتن توافق کن.
32.
دلخوری و رنجش از گذشته را کنار بگذار تا زمان حالتان را خراب نکند.
33.
زندگی خودت را با دیگران مقایسه نکن ، شما نمیدانی مراحل زندگی آنها چگونه بوده.
34.
هیچکس بجز خودت مسئول خوشی و خوشبختی شما نیست.
35.
هر مصیبتی را با این کلمات محدود ومحاصره اش کن :
آیا در پنج سال دیگر این موضوع هنوز اهمیت دارد؟
36.
به مستمندان کمک کن. دست و دل باز و دهنده باش نه گیرنده.
37.
اينكه دیگران در باره تو چه چيزى فکر میکنند به شما مربوط نیست.
38.
زمان همه چیز را التیام می بخشد.
39.
هر چقدر كه موقعیت خوب یا بد باشد ، عوض میشود.
40.
کار شما در موقع بیماری از شما مراقبت نمیکند .دوستان مراقبت میکنند. با آنان درتماس باش.
41.
حسادت و حسرت خوردن وقت تلف کردن است.شما هم اکنون تمام مایحتاج خود را داری .
42.
هرشب قبل از رفتن به رختخواب خداوند را نیایش کن و سپاسگزار باش از آنچه که امروز بانجام رساندی.
43.
بخاطر داشته باش شما خوش بخت تر از آنی هستی که فشار روحی داشته باشی.
این را برای *دوستانتان* بفرستيدتا کمک کنيد که آنها هم زندگی خوش و سالم تری را داشته باشند
شبهای دلتنگی ( ۳۸ )
نهمین شب ماه صفر المظفر روضه در خانه
( روضه گفتگوی نافع بن هِلال با امام حسین علیه السلام و در نهایت روضه شهادت نافع )
قسمت اول
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
«السّلام علی نافع بن هلال البجلی المرادی»
در نیمه شب عاشورا، ابا عبدالله الحسین (علیهالسّلام) از خیمه خارج شد تا به بررسی تپهها و گردنههای اطراف بپردازد. در این هنگام نافع امام (علیهالسّلام) را دید و آهسته امام (علیهالسّلام) به دنبال ایشان به راه افتاد. امام (علیهالسّلام) متوجه حضور نافع شدند پس از او پرسیدند: «چرا از خیمه بیرون آمدی؟» نافع گفت: «ای فرزند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)! خروج شما از خیمهگاه به طرف این سپاه طغیانگر، مرا به وحشت انداخته است.» امام (علیهالسّلام) فرمود: «من از خیمه بیرون آمدم تا پیش از حمله فردا، از این تپهها و بلندیها و پستیها بازدید کنم.» پس از انجام بازرسی، حضرت (علیهالسّلام) به سوی خیمه برگشتند.
ایشان در حالی که دست نافع را گرفته بود به او فرمود: «آیا نمیخواهی در این شب تار از بین دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟» نافع خود را به روی قدمهای امام (علیهالسّلام) انداخت، و در حالی که بر آن بوسه میزد گفت: «انّ سیفی بالفٍ و فرسی مثله، فوالله الّذی منّ بک علیّ لا فارقتک حتّی یکلا عن فریٍ و جریٍ؛ شمشیری دارم که به هزار درهم میارزد و اسبی دارم که به همیناندازه میارزد، پس به آن خدایی که بر من به حضور در رکاب شما منت نهاد سوگند، هرگز تا هنگامی که شمشیرم به کار آید از شما جدا نمیشوم.»
پس از آن گفتگو امام (علیهالسّلام) به اردوگاه برگشتند و وارد خیمه خواهرش زینب (سلاماللهعلیها) شدند. نافع بن هلال نیز در کنار خیمه به انتظار امام (علیهالسّلام) نشسته بود. در این هنگام نافع شنید که حضرت زینب (سلاماللهعلیهم) به امام (علیهالسّلام) عرض کرد: «آیا شما یارانتان را آزمودهاید؟ از این نگرانم که آنان نیز به ما پشت کنند و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن کنند»؛ امام (علیهالسّلام) در پاسخ فرمود: «و الله لقد بلوتهم فما وجدت فیهم الا الاشوس الاقعس یستانسون بالمنیّة دونی، استیناس الطّفل الی محالب امّه؛ به خدا سوگند، اینها را امتحان کردهام پس آنان را مردانی یافتم که سینه سپر کردهاند، به گونهای که مرگ را به گوشه چشمانشان مینگرند و به مرگ در راه من چنان شیرخواره به سینه مادرش انس دارند.»
نافع با شنیدن این سخن گریان شده نزد حبیب بن مظاهر رفت و داستان گفت و گوی امام (علیهالسّلام) و خواهرش را برای او بازگفت. حبیب گفت: «به خدا سوگند، اگر منتظر امر امام (علیهالسّلام) نبودم، همین حالا با این شمشیرم به سپاه دشمن حملهور میشدم» نافع به حبیب گفت: «من نزد خواهرشان بودهام! گمان میکنم باید خاطر بانوان حرم را از وفاداری خود آسوده سازیم. آیا میتوانی یارانت را جمع کنی تا نزد آنها رفته خیالشان را آسوده کنیم؟» «حبیب» از جای برخاست و فرمود: «ای یاران مردانگی! ای شیران! چون شیران شرزه از خیمهگاهتان به در آیید»؛
سپس به بنیهاشم گفت: «به خیمههای خویش باز گردید (امیدوارم که) چشمانتان بیدار مباد»، بعد از آن به اصحاب خود نظر کرد و آنچه را که از نافع شنیده بود، بازگو کرد. همگی گفتند: «به آن خدایی که بر ما منت نهاد که در این جایگاه قرار بگیریم، اگر انتظار فرمان حسین (علیهالسّلام) نبود، اکنون با شتاب بر آنان حمله میکردیم تا که جان خویش را پاک و چشم را روشن سازیم». حبیب از خداوند بر آنان طلب خیر کرد و گفت همراه من بیایید تا که نزد بانوان حرم برویم و خاطرشان را آسوده سازیم. او به راه افتاد و یاران، از پیاش به راه افتادند.
حبیب به نزدیک حرم اهل بیت (علیهالسّلام) رسیده و فریاد زد: «ای حریم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ! این شمشیرهای جوانان و جوانمردان شماست که به غلاف نخواهد رفت تا این که گردن بدخواهان شما را بزند. این نیزههای پسران شماست، سوگند یاد کردهاند که آن را تنها در سینه کسانی که از دعوتتان سر بر تافتهاند فرو برند»، در این هنگام زنهای حرم از خیمههایشان گریان خارج شدند و گفتند: «ای پاکان! از دختران رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و نوامیس امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) حمایت کنید»، در آن حال همه منقلب و گریان شده بودند. ادامه دارد
حوزه علمیه قم مالک رجبی دارابی ۷ مهر ۹۹
قسمت دوم
شبهای دلتنگی ( ۳۸ )
نهمین شب ماه صفر المظفر روضه در خانه
( روضه گفتگوی نافع بن هِلال با امام حسین علیه السلام و در نهایت روضه شهادت نافع
ادامه روضه نافع
نافع با شنیدن این سخن گریان شده نزد حبیب بن مظاهر رفت و داستان گفت و گوی امام (علیهالسّلام) و خواهرش را برای او بازگفت. حبیب گفت: «به خدا سوگند، اگر منتظر امر امام (علیهالسّلام) نبودم، همین حالا با این شمشیرم به سپاه دشمن حملهور میشدم» نافع به حبیب گفت: «من نزد خواهرشان بودهام! گمان میکنم باید خاطر بانوان حرم را از وفاداری خود آسوده سازیم. آیا میتوانی یارانت را جمع کنی تا نزد آنها رفته خیالشان را آسوده کنیم؟» «حبیب» از جای برخاست و فرمود: «ای یاران مردانگی! ای شیران! چون شیران شرزه از خیمهگاهتان به در آیید»؛
سپس به بنیهاشم گفت: «به خیمههای خویش باز گردید (امیدوارم که) چشمانتان بیدار مباد»، بعد از آن به اصحاب خود نظر کرد و آنچه را که از نافع شنیده بود، بازگو کرد. همگی گفتند: «به آن خدایی که بر ما منت نهاد که در این جایگاه قرار بگیریم، اگر انتظار فرمان حسین (علیهالسّلام) نبود، اکنون با شتاب بر آنان حمله میکردیم تا که جان خویش را پاک و چشم را روشن سازیم». حبیب از خداوند بر آنان طلب خیر کرد و گفت همراه من بیایید تا که نزد بانوان حرم برویم و خاطرشان را آسوده سازیم. او به راه افتاد و یاران، از پیاش به راه افتادند.
حبیب به نزدیک حرم اهل بیت (علیهالسّلام) رسیده و فریاد زد: «ای حریم رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ! این شمشیرهای جوانان و جوانمردان شماست که به غلاف نخواهد رفت تا این که گردن بدخواهان شما را بزند. این نیزههای پسران شماست، سوگند یاد کردهاند که آن را تنها در سینه کسانی که از دعوتتان سر بر تافتهاند فرو برند»، در این هنگام زنهای حرم از خیمههایشان گریان خارج شدند و گفتند: «ای پاکان! از دختران رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) و نوامیس امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) حمایت کنید»، در آن حال همه منقلب و گریان شده بودند.
ابو مخنف نقل کرد
هِلال جَمَلی، نام خود را بر روی تیرهایش نوشته بود و با همان نشان ها، آنها را پرتاب می کرد و می گفت: من، جَمَلی ام. بر دین علی ام.
آن گاه، دوازده تن از یاران عمر بن سعد را افزون بر زخمی ها، از پای در آورد.
آن قدر به او ضربه زدند تا بازوهایش شکست و اسیر شد. شمر بن ذی الجوشن، به همراه یارانش، او را گرفت و به سوی عمر بن سعد بُرد. عمر بن سعد به او گفت: وای بر تو، ای نافع! چه چیز، تو را وادار کرد که این کار را با خود بکنی؟
نافع گفت: پروردگارم می داند که مقصودم، چه بوده است.
آن گاه، در حالی که خون وی بر محاسنش جاری بود، می گفت: به خدا سوگند، دوازده تن از شما را، افزون بر زخمی ها، کشته ام و خود را بر تلاشم، سرزنش نمی کنم؛ و اگر برایم دست و بازو مانده بود، نمی توانستید اسیرم کنید.
شمر به او گفت: او را بُکش خدا، کارت را به سامان کند!
عمر گفت: تو او را آورده ای. اگر می خواهی، او را بکش.
شمر هم شمشیرش را بر کشید. نافع به او گفت: بدان که به خدا سوگند، اگر از مسلمانان بودی، بر تو گران می آمد که خدا را با ریختن خون های ما، دیدار کنی. پس ستایش، خدایی را که مرگ ما را به دست بدترینِ آفریدگانش قرار داد!
سپس شمر، او را کشت.
اگر نافع بن هِلال محاسنش به خون سر خضاب شد در این کار به مولایش حسین اقتدا کرد امام حسین هنگامی که تیر به قلب مبارکش خورد ، محاسنش را به خون خضاب کرد
« فَوَضَعَ یَدَه تَحْتَ الجُرحِ فَلمّا اِمْتَلاَ لَطَخَ بِها رَأسَهُ وَ لِحْیَتَهُ وَ قالَ هٰکِذا اَکُوُنُ حَتّی اَلْقیٰ جَدّی رَسُولُ اللهِ »
دست خود را زیر زخم سینه مبارکش گذاشت و هنگامی که دستش پر از خون شد ، به و محاسنش مالید فرمود : این گونه باشم تا جدم رسول خدا را ملاقات کنم
و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون
منابع : بحار ، ابصارالعین فی انصارالحسین ، مقتل آیت الله نظری منفرد و
حوزه علمیه قم مالک رجبی دارابی ۷ مهر ۹۹
🔴 #پدران_آخرالزمان
💠 رسول اكرم (ص) به تعدادي از كودكان نگاه کرد، سپس فرمود: واي بر فرزندان آخرالزمان از پدرانشان. عرض شد يا رسول الله از پدران مشرك آنها؟ فرمود: نه بلكه از پدران مسلمانشان كه هيچ چيز از فرائض مذهبي را به آنان نميآموزند و اگر خود فرزندان پارهاي از #مسائل_ديني را فرا گيرند آنها را باز ميدارند و تنها به اين قانع هستند كه فرزندانشان #متاع ناچيزي از دنيا بدست آورند، من از اين قبيل پدران بري هستم و آنان نيز از من بيزارند.
⏺ مستدرك الوسائل، ج ۲، ص ۶۲۵
🔴 #زندگی_به_سبک_ساعتشنی
💠 سیستم ساعت #شنی به این شکل است که دو ظرف شیشهای متصل به یکدیگر به نوبت #پذیرای شنهای ظرف دیگر است و وقتی شنها و بار ظرف بالا خالی شد شیفتشان عوض شده و دیگری #شانه به زیر بار ظرف بالایی میدهد. در واقع مکمّل یکدیگر هستند و تا وقتی مسئولیت خود را به نوبت انجام دهند به ساعت شنی #معنا میدهند.
💠 یکی از اصول مهم در زندگی مشترک این است که زن و شوهر مثل یک ساعت شنی بارِ مشکلات و سختیها را از دوش همسر خود بردارند و پذیرای احساسات و #عواطف یکدیگر باشند.
💠 زن یا مرد در مواقعی نیاز به کمک جسمی، #روحی و یا فکری همسر پیدا میکنند و مشکلات و گرفتاریهای زندگی، آنها را خسته و کلافه میکند در اینگونه مواقع باید مثل سیستم ساعت شنی، برای یکدیگر #وقت بگذاریم و شانه به زیر بار مشکلات همسر بدهیم و مانند ساعت شنی که به نوبت ظرفیت خود را در اختیار ظرف دیگر قرار میدهد #ظرفیت بالای خود را در اختیار همسر قرار دهیم تا ذهن او را از افکار آشفته و پریشان #خالی کرده و با دیدن پشتیبانی و حمایت ما به آرامش، آسودگی خاطر و #امنیت روانی برسد.
🔴 #آسمان_عزّت_و_محبوبیت
💠 پذیرش #اشتباه یکی از راهکارهای پایداری بنیان خانواده است.
💠 شما میتوانید با گوش دادن به صحبتهای همسرتان او را #آرام کنید و با #پذیرفتن اشتباه خود و گفتن جمله ""ببخشید"" بار دیگر #عشق را به زندگیتان هدیه دهید.
💠 معنای پذیرش اشتباه این است که شما خواهان ادامه #رابطه_گرم با همسرتان هستید و برای حل مشکل، فرد #منطقی و بدون تعصب میباشید.
💠 علاوه بر اینکه پا گذاشتن روی هوای نفس و کوتاه آمدن، #سکوی پرشی به سمت آسمانِ #محبوبیت و عزّت است.
🔴 #مخفی_کردن_از_شوهر_ممنوع
💠 برخی کارها بشدت از #محبوبیت شما در نزد شوهر میکاهد.
مثل مخفیکاری و #پنهان کردن برخی امور در زندگی از شوهر...
💠 وقتی شوهر از امور پنهان، مطلع شود او را #ناراحت میکند چرا که او فکر میکند او را حساب نکردهاید و نظرش برایتان مهم نبوده است.
💠 با اینکار، شوهرتان نسبت به کارهای آینده شما #بدبین میشود. به #صداقت شما در برخی کارها شک میکند و عامل بسیاری از بگومگوها و #مشاجرات میگردد.