eitaa logo
آرامشِ زندگی
452 دنبال‌کننده
948 عکس
642 ویدیو
4 فایل
💎ساخت برند شخصی تو، از کتاب تا زندگی 👌از اشک های شب امتحان تا لبخند رضایت... (همراهت هستم) ✏️ مشاوره تحصیلی: دیگه هیچوقت از درس عقب نمونی 🎯 coach کنکور (با متد اختصاصی) 💞 مشاوره خانواده: ارتباطتو به «بهشت» تبدیل کن
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش میشد نشاط معنوی دوکوهه را آدم درون جعبه ای کند و با خود ببرد تا هر وقت دلش گرفت جعبه را باز کند.
🍃 جا دارد كه دوكوهه مزار عشاق باشد، زیارتگاه عشاقی كه ازقافله شهدا جا مانده اند
دوکوهه نقطه شروع است و مبدا و معبری به آسمان...
26.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داشتم فیلم می گرفتم و یکی از دخترامون با حال منقلب گفت : خانم عکس پسر عمه ام را دیدید؟ و بعد با اشکی در چشمان گفت... شهید مدافع حرم مهدی عزیزی نثار روح تمامی شهدا صلوات🌿
گردان عمار و حال خوبی که در بلندای گردان کسب کردیم... انگار بهشت زیر پاهایمان بود و حس تمامی دختران جز این نبود...
این نخل های بی سر شما را یاد چه می اندازد؟
سلام به دوستان پر مهر روز بخیر قدردان محبت عزیزانی هستم که جویای احوالات ما بودند❤️ بعد از چند روزی که شرایط مهیا برای پیام نبود ... امروز اینگونه آمده ام... شاید یک نکته را خوب یاد گرفتم این روزهااا ک... صوت زیر باقلبت گوش کن
@tarannomatenc_16914200051248207253652-mc.mp3
زمان: حجم: 5.64M
زود تمام می‌شویم برای‌ت .. ! تا به خویش برسیم نه تو .. ! گویا یادمان می‌رود ما همه تو بودیم .. !
از وقتی از راهیان نور برگشتم... یک جمله در ذهنم خیلی زیاد تداعی می‌شود... سخت شده ، درست شدنِ کار‌های‌م، این کار‌ها از عهده‌ی من بر نمی‌آید .. ‌ 🌿خیلی دلم می خواست هر منطقه ای براتون کامل از احوالاتش بنویسم و خیلی در این امر جدیت داشتم... اتفاقی عجیب افتاد در طلاییه که خیلی از درون خااالی شدم ، هر منطقه که رفتم تهی تر شدم ، دیدم چقدر کمال الانقطاع الیک نیاز دارم ... دیدم چقدر با او بودن زیباتر هست ... چقدر درونت شفاف تر می شود.. عمری برای رضایت شخصی و دیگران دویدم... عمری دنبال این بودم که کسی ناراحت نشود.. عمری دنبال این بودم که هوااای همه را داشته باشم.. اونجا بهم فهماندند که اشتباه رفتی ... برگرد.. اگر فقط برای او کار می کردی همه این اتفاقات می افتاد... خودت را همه کاره دیدی و در کوچه و شهر دنبال مردم افتادی... برگرد.. و شد انقطاعی که از همه چیز پیدا کردم... از تمام دوست داشتن هایم... از همه افراد زندگیم... از همه محبت های اطرافم... از همه منیت ها.. از همه ی تقواهایی که برایم کلاس داشت و با تَقی ، وا می شد... بعد از آنکه همه کاره را حقیقتا او دیدم ، هر منطقه ای نشستم حس کردم او کنارم نشسته و عمیقأ نگاهم می کند... از شدت شوق اگر اشک ریختم او بارانش و رحمتش را فرستاد که محبتش را نشان دهد... تا رسیدم به شب های بله برون... https://eitaa.com/joinchat/2781479527Cee5ed93391
آری شب های بله برون شلمچه و آه من الفراق... کنار عزیزانم روی خاک ها نشستم... حاج حسین یکتا شروع کرد به روایت.. نمیدانم چرا ذهنم فقط درگیر امام زمانم عج بود... البته این ها که می گویم فکر نکنید که همش کارمان گریه بود و... خیر کلی با دخترانم میگفتم و می خندیدم و در کنار این گپ و گفت ها باهم گریه می کردیم و... اما شاید تفاوت در این بود که حواسم به صاحبخانه بود.. 🌿می دویدم اما نگاهم این بود که او خواسته و توان داده و لذت محبتش را چشانده ، اویی که یامن اضحک و ابکی ست... از قبل می دانستم که شلمچه قرار هست اتفاقات خوبی رقم بخورد... گریه و ناله و...جای خود اما دختری که دفعه اولش بود شلمچه می آید و دایی او آنجاست سالیان سال ، مگر می شود استقبالش نیاید مگر می شود او را نبیند.. آری او را دید.. عمو یکی دیگر از دختران شب قبلش به خوابش آمده بود که فردا شلمچه می آیی ، دیدار ما، با اینکه در جریان برنامه نبود وقتی رسیدیم به محل گفتیم پیاده شوید ، گفت خانم کجا هستیم ، تا گفتم شلمچه ، باران چشمانش شروع کرد به باریدن... به همین زیبایی به ما کُد می دادند... حاج حسین وسط صحبت رسید به امام زمان عج... نمیدانم خوابم رفت.. چشمانم را بستم.. نمیدانم لحظه ای دیدم چقدر تابوت شهدا دور و برمان هست و شهدا رو به رویمان نشستند و عمیقأ نگاهمان می کنند... دیگر قلبم نمی کشید.. هر کدام از بچه ها به گونه ای حالشان بد بود... یکی بغلم می کرد که من را نبرید ، دایی من الان کنارم هست .. یکی دیگر جمله ای دیگر.. و من مات و مبهوت و مدهوش... مگر می شود یک قدم برداری به سوی او و از همه دل بکنی بعد او بشود رفیق ِ شفیقت بخدا که می شود.. من این را با تمام وجودم لمس کردم.. اینجا نوشتم که بدانم هرجا دل به دیگری سپردم و فکر کردم که باید از او تمنا کنم و از او خواسته ای داشته باشم و محبت او بر محبت خدا الویت داشته باشد ، قطعا غلط اضافه کرده ام و شکر اضافه خوردم... این راهیان برایم همین بس..‌ که او شد همه کاره او شد یا عماد من لا عماد له او شد یا مقلب القلوب او شد هوالاول و الاخر و الظاهر و الباطن و او شد حیات و ممات من و این دنیا بماند برای همه‌ی کسانی که در آن حال خوب کسب می کنند... من حال خوب شهدای ۱۴ساله ای را نیاز دارم که دنیا برایشان مهمانخانه بود و زائر سرا... کاش تو هم در این روزهای آخر ماه شعبان طعم لذت بله برون با خدا را بچشی و این روزها ، برای خودت آشتی کنون راه بیندازی... https://eitaa.com/joinchat/2781479527Cee5ed93391
. این هایی که نوشتم برای منی هست که ادعای مذهبی بودنم در تهران زیاد بود.. ادعای کار فرهنگی کردنم سر به فلک کشیده بود.. ادعای بودن با افرادی که سرشون به تنشون می ارزه و تمنای خیلی از دوستان هست شاید دائما قل قلکم می داد.... و فکر می کردم چقدر خدا را دوست دارم.. چقدر زندگیم رنگ و بوی الهی دارد.. چقدر کار برای او میکنم... چقدر هییت ... چقدر روضه.. چقدر مطالعه... اما فهمیدم که او را در زندگیم ندارم که اگر داشتم هیچوقت این ادعاها را نداشتم ... هیچ وقت احساس تنهایی نمی کردم... هیچ وقت نگاهم به شخص دیگری نبود... هیچ وقت دنبال محبت و قدردانی کسی نبودم... هیچ وقت با حرف کسی دلم نمی شکست.. هیچ وقت نمیگذاشتم غمم را کسی بفهمد و جوری عمل می کردم که بگویند از غم فارغ هست... و هزاران هیچ وقت دیگر 🌿گوشت و پوست و خون شهدا برایم بعد از سال های سال رفتن و تمنا کردن معجزه کرد و خدا شناسی را یادم داد که بفهمم او همه کاره ست حقیقتا و بی خیال همه و رفتار و عمل و منش و گفتار و نگاه دیگران... و تا خدا هست نگرانی بی جاست ... رفیق پیام ها را قلبت بخوان و فکر کن .. https://eitaa.com/joinchat/2781479527Cee5ed93391
@tarannomat1656698990-e25541689c65a388bdec669d6f7e4cd1-mc.mp3
زمان: حجم: 7.28M
إِلٰهِى مَنْ ذَا الَّذِى ذاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرامَ مِنْكَ بَدَلاً ؟ وَمَنْ ذَا الَّذِى أَنَِسَ بِقُرْبِكَ فَابْتَغَىٰ عَنْكَ حِوَلاً ؟ معبودم، کیست آن‌که شیرینی محبّتت را چشید پس به‌جای تو دیگری را برگزید؟ و کیست آن‌که با مقام قرب تو انس یافت پس مایل به روی برتافتن از تو شد؟ این مناجات رو هزار باز گوش بدید و ازش بخواید توی تک تک ثانیه ها پیداش کنید .. https://eitaa.com/joinchat/2781479527Cee5ed93391