eitaa logo
سوزستان
1.4هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
694 ویدیو
25 فایل
می‌نویسم آنچه را باید نوشت... دستنوشته های زهرا آراسته نیا ارتباط با من: @suzestan کانال اختصاصی اشعار: @ghatre_ashk
مشاهده در ایتا
دانلود
مناجات الدانش‌آموزیه! از درس شوم اگرچه گاهی خسته مشغول تقلبم اگر پیوسته من فکر معلمانم ای کاش که زود از بودن من رها شوند این دسته! 😅 روز معلم به همه معلمینی که می‌شناسم مبارک ❤️💐 @arastehnia
۷ سلام عزیز دلم. حالم چطور است؟ خوبم؟ خوشم؟ کم و کسری که ندارم إن‌شاءالله؟ چرا می‌خندی؟! خب من سراغ خودم را از چه کسی بگیرم که بهتر از تو بداند احوالم را؟! مگر نه اینکه نزدیکتری به من از رگ گردنم و مگر نه اینکه تقدیرم را دست قدرت تو رقم می‌زند؟! پس چطور انتظار داری حالم را از تو نپرسم؟ اصلا مگر تو نخواهی منی هست که حالی داشته باشد؟ یا مگر آن حالی که تو در آن نباشی به درد من می‌خورد؟ قشنگی حالم و احسن الاحوالم درست همان است که تو برایم هدیه می‌کنی. همانی که هنوز از دسترس من خارج است و نتوانسته‌ام با بی‌حواسی‌هایم خرابش کنم. می‌شود بیشتر مراقبم باشی؟ می‌شود حالم را بگیری دست خودت و از دسترس اطفالی چون من دور نگهش داری؟ بگذار دستت را بگیرم. ترس ورم داشته. حس می‌کنم یک من، درون من در کمین تمام خوبی‌هایم نشسته‌ است. کم کم حتی باید آرزوهایم را از خودم پنهان کنم. چه خوب می‌شد هم حالم را و هم خودم را همیشه توی آغوشت پنهان کنی. سرم که روی شانه های تو باشد آرامم. آنقدر که اشک مهمان چشمانم می‌شود. از همان اشک‌های عاشقانه ای که داغی‌شان را تا عمرداری فراموش نمی‌کنی و دلت می‌خواهد خیسی‌شان را تا همیشه به یادگار داشته باشی. بگذار امروزم پر از لحظه های در آغوش تو بودن باشد. بگذار آرام آرام در گوشت نجوا کنم عاشقانه‌هایم را ای کسی که شاهد تمام نجواهایی! ✍️ زهرا آراسته‌نیا @arastehnia Suzestan.ir Instagram.com/arastehnia
۸ دستم کوتاه است. آن قدر که هرچقدر هم روی تُک پا بایستم به تو نخواهم رسید. من که تازه این را فهمیده‌ام اما تو آنقدر حواست جمع است که بین من و خودت آدم‌هایی را گذاشتی که خم‌ شوند و دستان کوتاه مرا به دستان آسمانی تو پیوند دهند وگرنه جهانِ مملو از بودنِ تو کجا و دنیای پر از نیستیِ من کجا! ساعت که هشت می‌شود، روز که به هشتم می‌رسد، شمار دعاهایم که هشت تا می‌شود، برای من کافی‌ست تا چیزی در دلم نقاره بزند و ضربان قلبم تندتر شود و لبهایم زیباترین ترانه‌ها را سر‌دهد که: السلام علیک یا علی بن موسی الرضا... آن وقت است که خانه برایم تنگ می‌شود و هیچ جا برایم مشهد نخواهد شد. همین یک سلام کافی‌ست تا اباصلتی شوم شنیدن احادیثش را، دعبلی شوم سرودن مقامش را و کبوتری شوم دانه‌چینی الطاف کریمانه‌اش را که هرچه فیض قرار است قسمت زندگی‌ام گردد به واسطه حضور روشن اوست. دستم را کودکانه به دستش می‌سپارم تا آقایی کند و با خود ببردم در خانه ی خدایی که خیلی خیلی بزرگ است. می‌دانم خدا، آنقدر دوستش داری که با دیدن روی ماهش، حیفت بیاید شادی چشم در چشم شدنتان را با نبخشیدن مزاحم ناچیزی چون من خراب کنی. اصلا خودشان گفته اند شرط به حصن الله وارد شدن، دست در دست شمس الشموس بودن است و همین است که حتی دوست داشتن خدایم را کرم آقای سرزمینم می‌دانم. خدایا، ای رازق کل مرزوق، رزق عاشقی رضایت را از من مگیر... ✍ زهرا آراسته‌نیا @arastehnia Suzestan.ir Instagram.com/arastehnia
۹ دیدی چه شد؟ داشتم می‌افتادم ها! اصلا گمانم افتادم! افتادن یعنی همین دیگر؟! جهان دور سرت بچرخد و پایت روی هیچ چیز نباشد. آری! افتادم و اگر در آن لحظه ی بایسته، ناگهان دلت به حالم نسوخته بود و درست سر به زنگاه دستت را به طرفم دراز نکرده بودی، من حالا ته ته ته نیستی بودم. اصلا یادم نمی‌آید صدایت کرده باشم. من که تمام تلاشم را کردم تو خبردار نشوی از لحظه سرپیچی‌ام، پس چطور... این چه سوال مسخره ای‌ است می‌پرسم؟! درست است که من تو را فراموش می‌کنم اما تو که عالِم بودنت و بیدار بودنت و مهربان بودنت، روز و شب و حالا و فردا بردار نیست. هستی، درست آن لحظه که باید باشی و یاری می‌کنی درست آن لحظه که هیچ کس را یارای یاری نیست. من تو را بارها بوییده‌ام، بارها و بارها توی آغوشت آرام گرفته‌ام، بارها نوازش دست‌های مهربانت را روی گونه های خیسم حس کرده ام، بارها چشم در چشم تو قول داده‌ام دیگر سر به هوا نباشم، اما... از تو چه پنهان ته نگاهت یک پوزخندی می‌دیدم که یعنی می‌دانم سر قولت نمی‌مانی! و بی آنکه چیزی بگویی محکم جلویت می‌ایستادم و می‌گفتم: «نه! مطمئن باش! این بار هم از دستم در رفت وگرنه من و این حرف‌ها؟!» حالا که فکرش را می‌کنم می‌بینم اتفاقا، خیلی هم زیاد من و این حرف‌ها! خیلی هم زیاد من و نافرمانی‌ات، خیلی هم زیاد من و افتادن هایم و هزاران بار شُکرت که در مقابل، خیلی هم زیاد تو و دست‌گیری هایت و به روی من نیاوردن‌هایت. قلبم هنوز تاپ تاپ می‌کند و همین برای نوازش‌های دلبرانه تر تو کافی‌ست. همین کافی‌ست تا سرت را بیاوری کنار گوشم و آرام بگویی: «بی‌خیال! به هیشکی نمی‌گم چی دیدم فقط پیشم بمون» و من هق هق کنان سرم را بالا و پایینی کنم که یعنی: «چشم قولِ قولِ قول!» تو را نمی‌دانم ولی خودم دیگر خسته شده ام. بیا و دیگر نگذار از کنارت جم بخورم. کاش اصلا این اختیار لعنتی را به من نداده بودی و می‌شدم یکی از تمام مخلوقاتت که بی آنکه بدانند می‌روند و تا کمال کوتاهشان می‌رسند. من شدم انسان که ازفرشته ها بالاتر بپرم، شدم انسان که با تو بودن را انتخاب کنم، شدم انسان که مختارانه دست تو را رها نکنم اما... شرمنده ام، ای مختار دانای مهربان. اعتمادی به قول‌های من نیست و باز هم هر که صدایم کرد دنبالش راه می‌افتم و از تو دور می‌شوم. تو بزرگی کن! کمکم کن لذت برگشتن به آغوشت را از خودم دریغ نکنم، ای ملجأ تمام دورافتادگان ✍️ زهرا آراسته‌نیا @arastehnia Suzestan.ir Instagram.com/arastehnia
۱۰ چه کسی فکرش را می‌کرد خودت به پدرم آدم کلماتی یاد دهی تا با آن ها برایت دلبری کند و اشتباهش را ببخشی. من که فکر می‌کنم آن لحظه بود که فرشته‌ها حساب کار دستشان آمد و فهمیدند این موجود دوپای محدودِ وابسته به خوراک و پوشاک، شده است معشوق اصلی خدایشان. حالا دیگر نوبت آدم بود تا جواب این همه محبت را جلوی چشم کائنات جوری بدهد که خدا برای خلقت او به خودش آفرین بگوید. توبه برای جبران عاشقی های این چنین خدایی خیلی کم است باید به فکر ارزش افزوده ای برای توبه هایش می‌بود. آدمِ از گناه برگشته، آدمِ شرمگینِ سرافکنده، حالا عذرخواه از خط خارج شدن‌هایش بود، درست مثل حالای من. این نواده ی هرگز ندیده ی حضرت آدم، در عبور از تمام لحظه های تاریخ، گوشه تاریک خانه اش نشسته و مشق در مسیر ماندن می‌کند. هر بار که سرم به سنگ می‌خورد آغوش توبه‌پذیرت را به سمتم باز می‌بینم و دلم غنج می‌رود منت کشی‌های آشتی‌کنان را. اما بعد ته دلم خجالت دل‌شکستنت، امانم را می‌برد. باید تضمینی بدهم که کنارت ماندنم را به این سادگی ها بی خیال نمی‌شوم. عهد می‌بندم با چشم‌هایت که جز آنچه تو دوست‌تر می‌داری از من نبینند. به تلافی آن همه مرامی که جلوی ملائکه ات خرج منِ پرادعای سرتاپا نیاز کردی، حالا باید چنان عاشقانه تو را بخواهم که روی تمام ورودی‌های قلبم حک شود: «ورود هرگونه غیرخدا، ممنوع» اصلا گناه که هیچ، باید از مباحت هم چشم بپوشم تا شاید پرونده ام آن‌قدر با ستاره های مستحب و واجب بدرخشد که فرشته ها خیره خیره ذکر سبحان الله سردهند. من می‌خواهم، همه این چیزهای خوب را می‌خواهم، اما تا یاری و هدایت و تذکر دوچندان خودت نباشد معلوم نیست عاقبتم چه خواهد شد. پس از من مگیر توفیق اِنابه‌ را ای هادی تمام مُنیبین. *زهرا آراسته‌نیا* @arastehnia Suzestan.ir Instagram.com/arastehnia
⭕️ ما و مداح انقلابی‌مان حتی سرکلاس عرفان نظری هم با استاد بحثم می‌شد که چرا باید قبول کنم یک نفر به فلان کشف و شهود رسیده که بعد بخواهد به زور تحت استدلال های شبه منطقی بچپاندشان و درست بودن شهودش را برایم اثبات کند؟! من نهایتا می‌توانم بگویم فلانی آدم دروغ‌گویی نیست پس لابد یک چیزی دیده که برای خودش حجت است. همین! هر بار هم که با مادرم روضه خانگی زنانه شرکت می‌کردم، در تمام مدت اضطراب در چهره او موج می‌زد که نکند با خانم‌جلسه بحثم شود سر همین تعریف حکایت ها و خواب های این و آن. با تمام این حرف‌ها می‌دانم که این نظر شخصی ذهن چارچوب‌بسته و منطقی من است و نه آن عرفا و نه آن خانم‌جلسه ها، هیچ کدام گناهی مرتکب نشده‌اند تا وقتی که نخواهند آن حرف ها را به عنوان اصل دین به دیگران بقبولانند. ماجرای حاج محمود کریمی دوست‌داشتنی هم از همین دست است. اگر من بودم هیچ وقت وسط روضه حکایت تعریف نمی‌کردم ولی او من نیست و خیلی های خیلی زیاد دیگر هم من نیستند و امامشان را دلی و لاتی دوست دارند. و بعد هم توضیحات منطقی حاجی که به طور واضح مشخص کرد نه عمدی در کار بوده و نه حتی، با نگاهی از زاویه دیگر، تقصیری. این وسط سیل توبیخ ها و شماتت های بیش از حدی که پیرغلام خوش فکر و انقلابی دستگاه ثارالله را هدف قرار داده آدم را بدجور یاد روند گیردادن ها به ایشان بعد از موضع گیری های صریحشان در فتنه ۸۸ تا به امروز می‌اندازد. گیردادن هایی که هر بار وجهی از زندگی حاج محمود را بهانه می‌کنند برای به انزوا کشاندن این نیروی فعال و تاثیرگزار و خالص انقلاب. وگرنه انتقاد دارید، به روی چشم! او هم که پذیرفت اشتباهش را. هرچند شأن حاج محمود بسیار بالاتر است اما لااقل همپایه ی سلبریتی های بی فایده برای اجتماعی که هر روز زیر تا بالای نظام و کشور و شهدا و همه چیزمان را به باد سخره و توهین می‌گیرند با او برخورد کنید. همانها که بعد با یک کلیپ زورکی عذرخواهی دوباره صاحب آنتن ملی صدا و سیما می‌شوند و در تمام مسائلی که هیچ تخصصی ندارند فرصت حرف زدن بهشان داده می‌شود و تازه برای چرندیاتشان میلیون میلیون پول بیت المال را هم تقدیمشان می‌کنند. غلام حضرت ارباب که معامله اش با خود ارباب است و این تشویق ها و تهدید های آدم ها خللی در اراده اش ندارد ولی... ولی خودمانیم آیا آنان که مساجد و هیئت‌ها و حرم ها را بسته می‌خواهند حالا دنبال گرفتن همین عرض ارادت های از راه دور هم نیستند؟ آیا نباید شک کرد که امروز کریمی و حکایتش بهانه باشد و فردا چیز دیگر؟ ✍ زهرا آراسته‌نیا @arastehnia Suzestan.ir Instagram.com/arastehnia
۱۱ تندتند وسایل را جابه‌جا می‌کنم، قلم را ماهرانه در دست می‌چرخانم و روی کاغذ پیش می‌برم. زیر چشمی نگاهت می‌کنم تا مطمئن شوم داری مرا نگاه می‌کنی. لبخند که می‌زنی قند توی دلم آب می‌شود که حتما خوشت آمده است از کارم. دست خودم که نیست, تو مرا اینگونه آفریده ای که هی دوست داشته باشم دوست‌داشته شوم، هی دوست داشته باشم تشویقم کنند و به به و چه‌چه ببندند به ناف کارهایم. اصلا غصه ام می‌گیرد وقتی کسی گیر بدهد و ایراد بگیرد. حتی وقتی می‌دانم که درست می‌گوید و فلان جای کارم کم و کسری دارد، باز هم دلم می‌خواهد زمین دهان باز کند و انتقاد کننده را در خود جای دهد. خودم می‌دانم این آن بنده ی ایده‌آل تو نبود ولی بعضی وقتها اینطوری می‌شوم دیگر. ولی خودمانیم تمام تشویق ها و تمجیدهای دیگران به پای یک لحظه لبخند آرام تو نمی رسد. وقتی نگاهت می‌کنم و چشمم گره می‌خورد به زیبایی چشمان خندانت، وقتی سرت را میچرخانی طرف فرشته ها و بی آنکه حرفی بزنی میفهمانی‌شان که دیدید بنده ام چه کار خوبی کرد! وقتی میزنی روی شانه‌ام که یعنی دست‌مریزاد! میخواهم بال دربیاورم از خوشحالی. اصلا واژه خوشحالی جای دیگری ندارد غیر از همینجا. واقعا چه ارزشی دارد آدمهای دیگر خوششان بیاید یا بدشان وقتی می‌دانم که تو شاهد تمام لحظه‌هایی؟! فکرش را بکن تو باشی و من و آن طرف تمامِ تمام آدم‌ها! وااای چه زیبا صحنه ای می‌شود! آن وقت محکم دستت را می‌گیرم... نه اصلا دستم را حلقه می‌کنم دور کمرت و عاشقی‌ام را به رخ همه می‌کشانم که ببینید معشوقم از من راضی ست! خدایا خودم می‌دانم اینجور لحظه ها خیلی در زندگی‌ام کم‌اند. یعنی خودشان کم نیستند ها! من هی همان دم آخر خرابشان می‌کنم با توجهم به این و آنی که غیر تو هستند. خودت که خوب می‌دانی چقدر پشیمانم، پس مرحمت کن و بالاترین حال انقطاع از همه به سوی خودت را نصیبم فرما که تو سخی ترین هدیه‌کنندگانی آمین یا رب العالمین زهرا آراسته‌نیا @arastehnia Suzestan.ir Instagram.com/arastehnia
۱۲ ⚜️ببین، بیا خودت کلاهت را قاضی کن! مگر می‌شود من، تو را نشناسم و خاطرخواهت شوم؟! مگر می‌شود بی‌آنکه بدانم با تو بودن به چه دردم می‌خورد دستم را توی دستت بگذارم؟! من انسانم‌ها! با همان مختصات عجیب و غریبی که خودت از روز اول در سیستمم تعبیه کرده‌ای. و بعد برای آفرینش من، باز هم تأکید می‌کنم، منِ با همین مختصات، به خودت آفرین گفته‌ای. ❤️حالا این من، می‌خواهد بیشتر بشناسدت... 💫 من اغلب فکر می‌کنم به تو، به خودم، به نسبتمان، به اینکه من با این همه ناقص بودن چطور می‌توانم علتی به کاملی تو داشته‌ باشم؟ چطور می‌توانم پلک‌هایم را ببندم و تو را با تمام خوبی‌هایت یکجا توی دلم حس کنم؟ چطور می‌شود انتظار داشته‌باشم تو، توی رحیم، بگذاری من، منِ ذلیل، در بی‌پناهی‌های دنیا به قهقرا بروم؟ اصلا من با سوأل زنده‌ام. هر جوابی که می‌یابم انگار یک روز به زندگی‌ام اضافه شده. روزهای زندگی‌ من از جنس آگاهی‌ست. 🌱خیلی پررویی می‌شود اگر از تو بخواهم خودت را بیشتر برایم معرفی کنی؟! آخر من تو را عاشق شناخته‌ام؛ عاشق‌ترین عاشق‌ها. زشت است معشوق چنین عاشقی باشی و شبیهش نباشی. میخواهم سریع شبیهت شوم و می‌دانم که تو آگاهی محضی. ✨چشم‌هایم که به نگاهت گره می‌خورد نوری درونم را روشن می‌کند. تو را با نشانه‌هایت شناخته‌ام پس ای نور، ای فوق کل نور، ای لیس کمثله نور، قلبم را به نور دانایی و شناخت روشن کن‌. ممنون🙏 *زهرا آراسته‌نیا* @arastehnia Suzestan.ir Instagram.com/arastehnia
۱۳ دستت لای موهای دشت که می‌پیچد موج می‌افتد در تن گندم‌زار و عطر انگشتانت قاصدک‌ها را بیدار می‌کند. خورشید زود خودش را می‌رساند و روز با نام تو آغاز می‌شود که بهترین نام‌هاست. گل‌، مهربانی‌ات را لالایی می‌کند برای آرامش خواب غنچه‌هایش و کبوتر، کو کو کنان مشق بی‌قراری‌ات را در جهان منتشر می‌کند‌. این عالم، عالم تو است و من در ناچیزترین حالت ممکن، خود را مرکز این دستگاه می‌دانم وقتی نگاهت برایم به شدت کافی‌ست. بگذار هرکه هرچه دلش خواست بگوید، همین که مطمئنم تو با تمام خدایی‌ات حواست به من، با تمام بندگی‌ام هست، یعنی من مرکز این عالمم. همین دیروز و هر روز بود که دم گوشم نجوای آرامش می‌خواندی و گفتی: «جایی برای ترسیدن نیست، خودم کنارت هستم». و من کودکانه فریاد شوق سردادم و روی ماهت را بوسیدم و درست همان موقع بود که بوته محمدی باغچه‌مان گل کرد. اصلا مهم نیست که از زمین و زمان برایم ببارد، که حالا دیگر خیس باران محبت تو هستم؛ محبت تویی که بزرگ‌تر از همه ی آنهایی. حالا، در صبحی دیگر از پیچش تن گندمزارها و پیش نگاه بیدار قاصدکها، نم گوشه ی چشمانم تقدیمت باد! ای لایق ترین محبوبان عالم. *زهرا آراسته‌نیا* @arastehnia Suzestan.ir Instagram.com/arastehnia
۱۴ خیلی وقت‌ها، خیلی حرف‌ها آنقدر تکرار می‌شوند که انگار ذهن در برابرشان سر می‌شود. شبیه وقتی که می‌روی عطر بخری و کارت به بو کردن قهوه تلخ می‌کشد! حالا حکایت ما و واژه ی عمیق انتظار است. تو با مهربانی و حکمتت برای رسیدن ما به فیض بی‌حدت، از خوبانت مایه گذاشتی و ما در غفلتی بچگانه مشغول دل‌شکستن شدیم. تو بی‌تاب اوج‌گرفتنمان بودی و ما هی ندبه‌های طوطی‌وار را با بلندترین صدای اکو‌خورده ی آخرین مدل‌ بلندگوهایمان فریاد می‌زدیم و بعد در غروب جمعه باز دل‌مان که بی بهانه می‌گرفت در سَمات دلتنگی از شر دشمن سوئی که خودِ خودِ خودمان بود به تو پناه می‌آوردیم و یادمان می‌رفت که این وسط یک منجی هنوز هم تنها ست. کاش دستی به سر و صورت واژه هایمان بکشی تا دوباره بفهمیم بی تابی ذاتی واژه انتظار را. کاش «عطر نرگس» را جوری بنویسیم که در هیجانی برای بوییدنش بی‌قرار شویم. کاش قافیه های شعرهای انتظارمان، تمام‌قد برای آمدنش قیام کنند و از وزن بزنند بیرون، شاید آن موقع به تریج قبای این نظم بی معنی سراسر عادتمان بر بخورد و یادمان بیاید قرارمان این نبود. ما حتی یادمان رفته روز مبادا یعنی همان روزی که تو ذخیره‌ات را برای آن روز نگاه داشته ای. مگر خودت کاری کنی، امروز شدیدا روز مباداست. اللهم عجل لولیک الفرج *زهرا آراسته‌نیا* @arastehnia Suzestan.ir Instagram.com/arastehnia
🌸🌼🌸 یا ابامحمد، یا حسن بن علی، ایها المجتبی یابن رسول الله... شیر جمل، رزمنده ی نام‌آور صفین کوه صبور ای روی دوش تو لوای دین ای مرجع تقلید شاه کربلا، ای نور روشن شده با تابش تو جاده ی آیین از تو کرامت را شنیدیم و یقین داریم دست گدایی‌مان نخواهد دید غیر از این نام عزیز تو همینکه روی لب آمد عرض ارادت‌هایمان شد درد را تسکین دنیا خزان می‌شد بدون برکت نامت با بودنت هر لحظه‌مان شد غرق فروردین من مطمئنم که مدینه روز میلادت با پرچم «یا مجتبی» روزی شود آذین إن‌شاءالله *زهرا آراسته‌نیا* @arastehnia Suzestan.ir Instagram.com/arastehnia
هدایت شده از طنزیم
شده یکسال که رفته عمو سام کند تحریم در تحریم ادغام برای تو نشد بابای خوبی بمیرم من برایت طفل برجام 🔺زهرا آراسته‌نیا🔺 طنزیم| @tanzym_ir