eitaa logo
آرشیو مطالب(سخنرانی)
2.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
61 فایل
💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 https://eitaa.com/joinchat/2017460411C29baaffe93 تعرفه وتبلیغات👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼 @kianatv ─┅═ ༅✤ ⃟ ⃟ ‌✤༅═┅─ #کانال_آرشیو_مطالب_سخنرانی #احادیث_روایات_صوت_متن_سخنرانی @archive_mataleb_sokhanrani
مشاهده در ایتا
دانلود
س16: «یُبَلِّغَنِی الْمَقَامَ» رسیدن به این مقام یعنی چه؟ ج: از خدا می‌‌خواهم من را هم به آنجا برساند؛ یعنی از آن کار‌‌هایی که آن‌‌ها کردند و به مقام محمود رسیدند برای من پیش بیاورد تا من هم انجام بدهم و من هم به مقام محمود برسم. مجانی که [مقام] نمی‌دهند؛ باید یک مشکل بزرگی پیش بیاید تا آدم شایسته‌ی آن مقام شود؛ و الّا همین‌جوری کسی را [بالا] نمی‌برند. مثل داستان کربلا، باید یک چنین حادثه‌ای پیش بیاید و آدم تحمل کند و در راه خدا گذشت کند آن‌وقت او را به آنجا می‌‌رسانند. س17: یعنی این مقام محمود، جزء موارد انحصاری حضرات علیهم السلام نیست؟ ج: نه، آن مقام خاص منحصر برای مؤسس آن است، این‌‌ها هم دور و بر او جمع می‌‌شوند، این‌جوری است، و الّا [مقام این‌ها] عین او و اندازه‌ی او نیست. کاری که آن‌‌ها کردند هیچ‌کس دیگر نمی‌تواند بکند، منحصر به آن‌هاست. س18: آن درجه ­اش منحصر به حضرات علیهم السلام است؟ ج:  بله. س19: اینکه می­گویند این مقام محمود همان مقام شفاعت است درست است ؟ ج: یکی از مقامات محمود شفاعت است، همه­ اش نیست. س20: در عبارت «وَ أَنْ یَرْزُقَنِی طَلَبَ ثَارِکُمْ»[4]اگر به جای «ثَارِکُمْ»، ثاری گفته شود به چه معنی می­شود؟ ج: مال ما درست نیست، مال آن­هاست، خود متن زیارت عاشورا «ثار» را اضافه به« کُم» کرده است، چون مال آن­ها است. از آن­ها کشتند و آن­ها صاحب دم هستند، ربطی به ما ندارد، این نسخه بدل به اشتباه هر دو را نوشته‌اند، نفهمیدند یاء غلط است، همان کُم کافی است. س21: در عبارت «مَعَ إِمَامٍ هُدیً ظَاهِرٍ نَاطِقٍ بِالْحَقِّ مِنْکُمْ»، «إِمَامٍ هُدیً» درست است یا «مهدی»؟ ج: «هُدیً» درست است، «مهدی» بعداً اضافه شده است؛ این‌‌هایی که خیلی به «مهدی» علاقه‌شان زیاد بود تبدیل کردند به «مهدی». لازم نیست؛‌ «هُدیً» کافی است. «هُدیً» قابل انطباق به همه‌ی خوب‌هاست اما «مهدی» یکی بیشتر نیست. س22: منظور از جمله «مُصِیبَةٍ مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمَ‏ رَزِیَّتَهَا فِی الْإِسْلَامِ»[5] در زیارت چیست؟ ج: در اسلام، مصیبت بزرگ و بی‌سابقه مثل کربلا نبوده است؛ از اول زندگی انسان تا امروز یک چنین مصیبتی اتفاق نیفتاده است، بی‌نظیرِ بی‌نظیر است؛ کم‌نظیر نیست. س23: لطفا این فراز زیارت عاشورا که می فرماید: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی فِی مَقَامِی هَذَا مِمَّنْ تَنَالُهُ مِنْکَ صَلَوَاتٌ وَ رَحْمَةٌ وَ مَغْفِرَة»، را توضیح بفرمائید ؟
: همینجا که هستم و دارم زیارت عاشورایت را می خوانم، من را مشمول رحمت خودت قرار بده، من را مشمول آمرزش و مغفرت خودت قرار بده، همین الان. س24: کلمه «هَذَا الْیَوْم»[6] را‏ هم روز عاشورا باید بگوییم «یوم عاشورا»؟  ج: بله باید عوضش کنید، هر کسی روز عاشورا زیارت را خواند متن همان ثابت است و اگر غیر روز عاشورا خواند باید چند تا جمله­اش را عوض کنیم، چون درست نیست و غلط است. س25: اگر این «هذا» اشاره باشد به آن روزی که معهود ذهنی است باز هم آن را عوض کنیم؟ ج: نمی­شود، چون یک روز خاص بیشتر نیست، اسمش هم عاشوراست. اگر در همان روز خواندی درست است و الّا باید آن­را عوض کنی. س26: وقتی امام باقر علیه السلام زیارت عاشورا را انشاء فرمودند، فرمودند که هر روز می­شود آن را خواند؟ ج: ایشان انشاء فرمودند در روز عاشورا خوانده شود، امّا اگر هر روز خواندی آن­وقت باید آن را عوض کنی زیرا آن روز دیگر عاشورا که نیست. شما بخواهی شش ماه بعد از عاشورا زیارت را بخوانی نمی­گویند روز عاشوراست، باید عوض کنی. همان دعا را یک خُرده عوض کنی بیاوری روی شش ماه بعد. اما اگر روز عاشورا خواندی همان متن درست است. س27: یعنی این قید چون واضح بود حضرت علیه السلام اشاره نفرمودند که «هذا» را در روزهای دیگر که می­خوانید عوض کنید؟ ج: بله دیگر، معلوم است دیگر. این را فرموده‌اند برای روز عاشورا. هر سال که این روز می­آید این را بخوانند که فراموش نشود. س28: این مطلب که در زیارت عاشورا به جای صد لعن فقط آن «اَللهُمَّ العَنهُم جَمیعاً» را صد بار بگوییم و سلام هم به جای صدتا فقط «اَلسلامُ عَلَی الحُسَین» را صد بار بگوییم اشکال ندارد؟ ج: لعن را به هر صورتی یک بار، ده بار، هزار بار بگوییم بجا است. امّا یک صیغه معمول باشد مناسبتراست، همه بگویند السلام علی الحسین تا آخر «مِائَةَ مَرَّة» (100مرتبه) یا «اَلفَ مَرَّة» (هزار مرتبه). س29: باید حتما آن صد لعن و صد سلام را بگوییم؟ ج: فرصت می­خواهد، اگر فرصت داری بگو و الّا همان «مِائَةَ مَرَّةٍ» کافی است. س30: این صد بار حتماً باید همان جا گفته شود؟
ج: نه خیر، می­توانی همان جا بگویی، می­توانی متفرق بگویی، می­توانی تبدیل کنی به «مِائَةَ مَرَّة» و کافی است، می­خواهند هر کسی هر چقدرش را می­تواند بخواند و محروم نشود، بخواند. س31: آثار خواندن زیارت عاشورا با صد لعن و سلام چیست؟ ج: بقاء ذکر مصائب کربلاست، آشنا شدن انسان با ولایت و دشمن شدن او با دشمنان ولایت، اینها از آثار بزرگ شهادت کربلاست ان شاء الله. س32: اگر مقید بشویم که هر روز زیارت عاشورا بخوانیم حتی روزهایی که حال نداریم باز هم مفید واقع می شود؟ ج: عبادت بزرگی است ولی باید مراعات کرد وظائف دیگر زمین نماند. س33: خواندن زیارت عاشورا هر چند روز یکبار مناسب است؟ ج:خوب آدم کار واجب­تر هم دارد، هفته ­ای یکبار بخواند کافی است، باید درس بخوانیم، کارهای دیگر داریم.  س34: هر روز صبح زیارت عاشورا می خوانم ولی تنها یک لعن و یک سلام را می گویم آیا باید صد تا لعن و صد تا سلام بگویم؟ ج: یک دانه هم بگویی حساب است، هزار تا هم بگویی حساب است؛ هر چه بیشتر اجرش بیشتر است. س35: وقت ندارم هم زیارت عاشورا و هم زیارت جامعه بخوانم کدام یک از اینها مقدم است؟ ج: هفته ای یکبار هر کدام را بخوانی کافی است. یک هفته این را بخوانی و یک هفته آن را بخوانی. س36: اگر زیارت عاشورا خواندن یا قرآن خواندنی را که مداومت داشته ایم مدتی بعد کاهلی بکنیم و نخوانیم اثر منفی دارد؟ ج: تاثیر منفی آن این است که از آن همه منافع خودش را محروم کرده دیگر. س37: قال علی ابن موسی الرضاعلیهما السلام: «یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ‏ءٍ فَابْکِ‏ لِلْحُسَیْنِ‏ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی­طَالِبٍ ع»[7] درباره این روایت توضیح دهید.   ج: خُب خدا به آدم چشم داده است، چشم هم دارای غدّه­ های اشکی است، غده اشک موقعی که آدم غصّه­ دار می­شود راه می­افتد. پدر بمیرد، مادر بمیرد، زن بمیرد، فرزند بمیرد، دوست بمیرد آدم گریه می­کند. در روایت می­فرماید: اگر یک وقت پدرت مرد، مادرت مرد، دوستت مرد، برای آنها گریه نکن، مُفت گریه نکن، برای امام حسین علیه السلام گریه کن که اثر داشته باشد، چون برای امام گریه کردن دو قطره ­اش چقدر اثر دارد[8]. شما اگر شب تا صبح برای فامیل­ هایت که مرده ­اند گریه کنی فایده ندارد، هر وقت خواستی بر هر چیزی گریه کنی برای امام حسین علیه السلام گریه کن.
الله خوشوقت اعلی الله مقامه [1] - المزار الکبیر (لابن المشهدی) ص482 [2] - همان [3] - همان [4] - همان [5] - همان [6] -  اللَّهُمَّ إِنِّی أَتَقَرَّبُ إِلَیْکَ فِی هَذَا الْیَوْم‏ - المزار الکبیر (لابن المشهدی) ص483 [7] - عَنِ الرَّیَّانِ بْنِ شَبِیبٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى الرِّضَا ع فِی أَوَّلِ یَوْمٍ مِنَ الْمُحَرَّمِ فَقَالَ... یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ‏ءٍ فَابْکِ‏ لِلْحُسَیْنِ‏ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع.... عیون أخبار الرضا علیه السلام ج‏1ص299 [8] - ....یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ بَکَیْتَ عَلَى الْحُسَیْنِ حَتَّى تَصِیرَ دُمُوعُکَ عَلَى خَدَّیْکَ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتَهُ صَغِیراً کَانَ أَوْ کَبِیراً قَلِیلًا کَانَ أَوْ کَثِیراً ...عیون أخبار الرضا علیه السلام ج‏1ص299
✅روایتی تکان دهنده و زیبا 🔴شب اول قبر آیت‌‌الله حائری و عنایت امام رضا علیه السلام بعد از مرگ آیت الله حائری شبی اورا در خواب دیدم. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟! پرسیدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می‌آمد، شروع کرد به تعریف کردن: وقتی از خیلی مراحل گذشتیم،همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل می‌دیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشه‌ای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی می‌آید. صداهایی رعب‌آور وحشتناک! به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود! بیابانی بود برهوت با افقی بی‌انتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک می‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشی که زبانه می‌کشید و مانع از آن می‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف می‌زدند و مرا به یکدیگر نشان می‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم فریاد بزنم ولی صدایم در نمی‌آمد. تنها دهانم باز و بسته می‌شد و داشت نفسم بند می‌آمد. بدجوری احساس بی‌کسی غربت کردم: خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم….همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم. صدایی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من می‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزدیکتر می‌شد آن دو نفر آتشین عقب‌تر و عقب‌تر می‌رفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند. نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. آقایی را دیدم از جنس نور. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمی‌توانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی؟ من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسیدم، اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ‌ترک می‌شدم و خدا می‌داند چه بلایی بر سر من می‌آوردند. راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید. وآقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می‌نگریستند فرمودند: من علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) هستم. آقای حائری! شما 38 مرتبه به زیارت من آمدید من هم 38 مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبه‌اش بود 37 بار دیگر هم خواهم آمد.. 📘ناقل آیت‌الله العظمی سیدشهاب‌الدین مرعشی نجفی(ره)
تو برای آخرت آفریده شده ای! نه برای دنیا... بترس از آن روز که مرگ تو را دریابد و تو در حال گناه باشی...
🌸🍃🌸🍃 روزی حضرت داود (ع) از حضرت حق خواست که قضاوتی را به او کمک کند که اگر خدا بود چنین قضاوتی بین دو شاکی می‌کرد. حضرت حق فرمود: «ای داود از این سودا و تقاضا درگذر و بر اساس آنچه می‌بینی قضاوت کن.» اما داود نبی (ع) اصرار کرد. روزی حضرت حق جل‌جلاله به او فرمود: «فردا نزد تو پیرمردی با جوانی برای دادرسی مراجعه خواهند کرد، بین آن دو قضاوت نکن تا من قضاوتی بکنم که در روز رستاخیز در بین مردم خواهم کرد.» صبح روز بعد شد و پیرمردی، جوانی را نزد داود (ع) آورد و گفت: «این جوان این انگور را از باغ من دزدیده است. جوان بی‌‌چون‌وچرا دزدی از باغ این پیرمرد را پذیرفت.» جبرییل نازل شد، در حالی‌که مردم شاهد قضاوت داود (ع) بودند به داود (ع) امر کرد، از کمر خنجر خود را در بیاور و به دستان این جوان بسپار تا پیرمرد را بکشد و سپس جوان را آزاد کن. داود (ع) از این قضاوت الهی ترسید؛ ولی چون خودش خواسته بود، تسلیم امر حق شد. در پیش چشم مردم! دستان پیرمرد را گرفت و خنجر به جوان داد و امر کرد جوان سر پیرمرد را برید. مردم از این قضاوت داود (ع) آشفته شدند و حتی دوستان او، او را رها کردند. مدتی گذشت، همه داود (ع) را به بی‌دینی و بی‌عدالتی متهم کردند. داود نبی (ع) سر در سجده برد و اشک‌ها ریخت و از خدا طلب کرد تا شایعات را از او دور کند. ندا آمد: «ای داود! مردم را به باغی که برای این پیرمرد بود ببر. به مردم بگو این قضاوت، امر من بود. آن پیرمرد قاتل پدر این جوان بود و این باغ ملک پدر این جوان. پس پسر٬ قاتل پدر را قصاص کرد و به باغ خود رسید. گوشه باغ را بکَن خمره‌ای طلا خواهید دید که برای این پسر است. به مردم نشان بده تا باور کنند این قضاوت از سوی من و درست بود. ای داود (ع) دیدی! من نخواستم قضاوتی به تو نشان دهم٬ به اصرار تو این کار را کردم. چون نمی‌خواستم در بین مردم به بی‌دینی و ناعدالتی متهم شوی. چنان‌چه بسیاری از مردم چون از کارهای یکدیگر بی‌خبر هستند و علم ندارند مرا به بی‌عدالتی متهم می‌کنند و از من دور می‌شوند. در حالی‌که اگر از عمق افعال من باخبر شوند هرگز در مورد من چنین گمان نمی‌کنند و مرا دوست می‌دارند. ای داود خواستم بدانی این انسان با جهل خود چه ظلمی در حق من روا می‌دارد و از نادانی، مرا به بی‌عدالتی متهم می‌کند، مگر کسانی که مرا به توحید راستین شناخته و باور کرده‌اند. نزد من محبوب‌ترین بنده کسی است که مرا به جمیع صفات توحید بشناسد و یقین بر پاکی من کند.»
🔻♦️یونس ارمنی چگونه مسلمان شد؟ ♦️🔻 در کتاب « کرامات الصالحین » به نقل از حاج عباس یکی از دوستان شیخ محمد تقی بافقی آمده است: « نيمه شبي در اتاق خودم كه كنار در حياط منزل آقاي حاج شيخ محمد تقي بافقي بود، خوابيده بودم. ناگهان صداي پايي در داخل حياط مرا از خواب بيداركرد. من فوراً از جا برخاستم. ديدم جواني وارد منزل شده و در وسط حياط ايستاده است. نزد او رفتم و گفتم شما كه هستيد و چه مي خواهيد؟ مثل آن كه نمي توانست فوراً جواب مرا بدهد حالا يا زبانش از ترس گرفته بود و يا متوجّه نشد كه من به فارسي به او چه مي گويم. زيرا بعداً معلوم شد او اهل بغداد و عرب است ولي مرحوم آقاي بافقي قبل از آن كه او چيزي بگويد از داخل اتاق صدا زد كه حاج عباس، او يونس ارمني است و با من كار دارد، او را راهنمايي كن كه نزد من بيايد. من او را راهنمائي كردم. او به اتاق آقاي بافقي رفت. مرحوم آقاي بافقي وقتي چشمش به او افتاد بدون هيچ سؤالي به او فرمود: احسنت. مي خواهي مسلمان شوي؟ او هم بدون هيچ گفتگويي به ايشان گفت: بلي براي تشرف به اسلام آمده ام. مرحوم آقاي بافقي بدون معطلي بلافاصله آداب و شرايط تشرف به اسلام را به ايشان عرضه نمود و او هم مشرّف به دين مقدّس اسلام شد. من كه همۀ جريانات برايم غير عادّي بود از يونس تازه مسلمان سؤال كردم كه جريان تو چه بوده و چرا بدون مقدّمه به دين مقدس اسلام مشرف گرديدي و چرا اين موقع شب را براي اين عمل انتخاب نمودي !؟ او گفت: من اهل بغدادم و ماشين باري دارم و غالباً از شهري به شهري بار مي برم. يك روز از بغداد به سوي كربلا مي رفتم، ديدم دركنار جادّه پيرمردي افتاده و از تشنگي نزديك به هلاكت است. فوراً ماشين را نگه داشتم و مقداري آب كه در قمقمه داشتم به او دادم. سپس او را سوار ماشين كردم و به طرف كربلا بردم. او نمي دانست كه من مسيحي و ارمني هستم. وقتي پياده شد، گفت: برو جوان، حضرت ابوالفضل العبّاس ( علیه السلام ) اجر تو را بدهد. من از او خداحافظي كردم و جدا شدم. پس از چند روز باري به من دادند كه به تهران بياورم، امشب سر شب به تهران رسيدم و چون خسته بودم خوابيدم. درعالم رؤيا ديدم در منزلي هستم و شخصي درب آن منزل را مي زند. پشت در رفتم و در را باز كردم. ديدم شخصي سوار اسب است و مي گويد: من ابوالفضل العباس هستم، آمده ام حقّي كه به ما پيدا كردي به تو بدهم. گفتم چه حقي؟فرمودند: حق زحمتي كه براي آن پيرمرد كشيدي. سپس فرمودند: وقتي از خواب بيدار شدي به شهر ري مي روي. شخصي تو را بدون آن كه تو سؤال كني به منزل آقاي شيخ محمد تقي بافقي مي برد. وقتي نزد ايشان رفتي به دين مقدّس اسلام مشرف مي گردي. من گفتم: چشم قربان و آن حضرت از من خداحافظي كردند و رفتند. من از خواب بيدار شدم و شبانه به طرف حرم حضرت عبدالعظيم ( علیه السلام ) حركت كردم. در بين راه آقايي را ديدم كه با من تشريف مي آورند و بدون آن كه چيزي از ايشان سؤال كنم، مرا راهنمايي كردند و به اينجا آوردند و من مسلمان شدم. » انتشار با صلوات بلامانع است
کرامات آقا ابوالفضل العباس علیه السلام "نذر زن ارمنی و شفاي فرزندش  عالم رباني حضرت آيت‏الله حاج سيد احمد موسوي نجفي فرمودند: چند سال پيش از يکي از خيابانهاي تهران رد مي‏شدم، که ناگهان به طور غير عادي به سمت يک مغازه کشيده، و وارد آن مغازه شدم، مغازه‏ متعلق به يک عتيقه فروش بود. اما چيزي را متوجه نشدم. تا سه روز اين قضيه تکرار شد، بعد از سه روز به صاحب مغازه گفتم: آقا شما چه چيزي داري؟ چه سر و سرّي داري؟ که مرا به اينجا کشيده‏اي!؟     در جواب سؤالم گفت: حاج آقا شما مسلمان، شيعه و سيد چه سر و سرّي من ارمني با شما دارم؟ بنده ارمني هستم و نامم هم موسي است.   خلاصه، بعد از اينکه با هم مقداري آشنا شديم گفت: فقط برايت بگويم من شفا يافته‏ي آقاي شما شيعيانم و قضيه‏ي خود را اينگونه تعريف کرد: من بچه ده ساله‏اي بودم که در محله‏اي از محلات تهران زندگي مي‏کردم. يکروز براي بازي با بچه‏هاي هم محلي‏ام بيرون رفتيم. مادر يکي از همبازي‏هايم، تا مرا ديد با عصبانيت تمام مرا مورد خطاب و عتاب قرار داد که: يهودي، ارمني، برو ببينم، مثلا تو نجس هستي و با دستش محکم به سينه من زد به طوري که ناخودآگاه از بلندي ايوان که در کنارم بود، به پائين پرتاب شدم. پايم خيلي درد گرفت. با زحمت فراوان خودم را به منزل رساندم و از ترس پدر و مادرم خوابيدم. نصف شب خيلي اذيت شدم و متوجه اين معنا نبودم که پايم شکسته شده است، با ناله و فرياد من خانواده‏ام متوجه شدند و مرا به بيمارستان منتقل کردند. بعد از مدتي پزشکان به اين نتيجه رسيدند که پايم بايد قطع شود، مادرم به من گفت: روي تخت دراز کشيده و بيهوش بودي، يک نفر از همراهان يکي از بيماران مقداري شيريني آورد و داد من هم گرفتم ولي ترسيدم که بگويم من ارمني هستم فقط گفتم: مال چيست؟   گفت: مگر نمي‏داني امشب شب ميلاد قمر بني‏هاشم ابوالفضل العباس (عليه‏السلام) است. تا اين نام را شنيدم، دلم شکست و نذر کردم که اگر اين بچه شفا پيدا کند. ابوالفضل (عليه‏السلام) را احترام نمايم. مادرم در کنار من بيدار بود و او اين نذر را کرده بود. در همان حال من در خواب ديدم، يک آقاي خوش سيما، و بلند قد، تشريف آورد و به من گفت: بلند شو!  من خيال کردم از پزشکان بيمارستان است. گفتم: آقا من نمي‏توانم بلند شوم. مي‏خواهند پايم را قطع کنند. گفت: بلند شو و دست مرا گرفت و کشيد و پرتاب کرد. يکوقت خودم را پايين تخت وسط اتاق ديدم. مادرم خيال کرده بود که ديوانه شده‏ام و داد و فرياد مي‏کرد که ناگهان متوجه شدند که من روي پاهاي خود مي‏دوم و راه مي‏روم. و خلاصه به عنايت و نظر اباالفضل العباس (عليه‏السلام) من خوب شدم. و الان براي تشکر از آن جناب همه ساله در ايام تولد اينجا را چراغاني مي‏کنم. شيريني مي‏دهم و خلاصه در منزل و مغازه جشن و سرور برگزار مي‏کنم شايد علت اينکه شما به اينجا آمديد و رغبت نشان داديد همين باشد.    منبع : شاه شمشاد قدان (سيري در زندگاني و کرامات حضرت اباالفضل العباس) ، سيد محمد حسيني ، هنارس ،چاپ دوم پاییز 1384 صص69تا7
🌸🍃🌸🍃 پیامبر (ص) فرمودند: خداوند باریتعالی هر صبح و شب به صورت پیرمرد مؤمن نظر می‌کند و میگوید: ای بنده ي من ، سن و سالت زیاد گشته و استخوانهایت سست شده و پوستت نازک گشته و مرگت نزدیک شده و و بزودی پیش من وارد میشوی؛ پس از من حیا کن (و با این سن دیگر گناه نکن) تا من هم از محاسن سفید تو حیا کنم و تو را با آتش جهنم عذاب نکنم. قالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی ینْظُرُ فِی وَجْهِ الشَّیخِ الْمُؤْمِنِ صَبَاحاً وَ مَسَاءً فَیقُولُ یا عَبْدِی كَبِرَ سِنُّكَ وَ دَقَّ عَظْمُكَ وَ رَقَّ جِلْدُكَ وَ قَرُبَ أَجَلُكَ وَ حَانَ قُدُومُكَ عَلَی فَاسْتَحِ مِنِّی فَأَنَا أَسْتَحِی مِنْ شَیبَتِكَ أَنْ أُعَذِّبَكَ بِالنَّارِ.
🌸🍃🌸🍃 امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: روزی دو فرشته از آسمان به زمین می آمدند که یکدیگر را ملاقات کردند. یکی به دیگری گفت: «برای چه کاری فرو می آیی؟» او پاسخ داد: «خداوند، مرا مأمور کرده است که به دریای نیل بروم و یک ماهی نادر را برای حاکمی ستمگر که به آن میل پیدا کرده است بالا بیاورم، تا او در کفرش به نهایت آرزوی دنیایی برسد. تو برای چه کاری می روی؟» فرشته دیگر پاسخ داد: «من مامورم کاری شگفت انگیزتر از کار تو انجام دهم! به سوی بنده مؤمنی می روم که روزه دار و نمازگزار بوده و دعا و صدایش در آسمان شناخته شده است. می روم تا ظرف غذایش را که برای افطار آماده کرده است، بریزم تا به نهایت آزمون در ایمانش برسد... بنابراین هر بلایی که برای آزمودگی مؤمن به او می رسد، آثار پر برکت آن برایش ذخیره می شود. خداوند میفرماید: ای محمد! اگر بنده ای را دوست بدارم، او را با سه چیز مواجه می سازم: دلش را غمگین، بدنش را بیمار و دستش را از بهره دنیا تهی می کنم... و آن گاه که بر بنده ای خشم گیرم، او را با سه حالت همراه می کنم: دلش را شاد، بدنش را سلامت و دستش را از بهره های دنیا پر میکنم.
☀️ ✅ امام صادق عليه السلام: از طلب روزىِ حلال دست مكش؛ زيرا طلب روزى حلال تو را در دينت يارى مى رساند.