بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت5⃣
چون اهل بیت علیهالسلام وارد شهر شدند،
ام کلثوم علیهاالسلام به شمر گفت:
حاجتی دارم ممکن است آنرا انجام دهی؟
ما را از دروازهای وارد کنید که تماشاچی کمتر باشد و به کسانی که سرها را حمل میکنند بگو سرها را از محفل زنها دور کنند که در معرض دید این همه تماشاچی نباشیم!
شمر پست فطرت دقیقاً بر عکس دستور داد سرها را بالای نیزهها نصب کنند و در کنار محمل زنها حرکت دهند و آنها را از دروازه بزرگ شهر وارد کردند
سهل ابن سعد میگوید:
برای زیارت بیت المقدس رفته بودم
عبورم به شام افتاد
دیدم تمام شهر آذین بسته شده
و مردم به رقص و پایکوبی مشغولند!
با خودم گفتم آیا برای مردم شام عیدی هست که من بیخبرم؟!
ناگهان دیدم در گوشهای چند نفر
به آرامی مشغول صحبت هستند
گفتم: آیا برای شما شامیها عیدی است که ما بیخبریم؟
گفتند: پیرمرد غریبی؟
گفتم من سهل از صحابه رسول خدایم
گفتند: سهل تعجب نمیکنی چرا از آسمان خون نمیبارد و زمین اهلش را فرو نمیبرد؟
گفتم: مگر چه شده؟
گفتند: سر حسین فرزند رسول خدا را برای یزید هدیه آوردهاند!
گفتم: الله اکبر! سر حسین را میآورند و مردم این چنین خوشحالی میکنند؟!!
جلوی دروازه آمدم، سواری را دیدم که نیزهای در دست دارد که سری روی آن است که شبیهترین انسانها به رسول خدا است
نزدیک یکی از زنان اهل بیت رفتم و گفتم: آیا حاجتی داری که من بتوانم انجام دهم؟
حضرت سکینه فرمود:
ای سهل به کسی که این سر را حمل میکند بگو اندکی جلوتر برود تا مردان کمتر ما را نگاه کنند
جلوتر رفتم و به آن مرد گفتم:
اگر سر را جلوتر ببری چهارصد دینار به تو میدهم،
مرد پذیرفت و سر را جلوتر برد
از علی ابن الحسین روایت شده:
هنگامی که ما را بر یزید وارد کردند دوازده جوان و اطفال ذکور که همه را به ریسمان بسته بودند جلو یزید قرار گرفتیم و گفتیم:
یزید تو رو به خدا چه فکر میکنی اگر رسول خدا ما را به این حالت ببیند؟
یزید دستور داد بند از ما برداشتند
فاطمه دختر ابی عبدالله فرمود:
ای یزید! دختران رسول خدا و اسیری؟
ناگهان زنی از بنیهاشم و دوستداران اهل بیت که در قصر یزید بود شیون کشید و گفت:
ای حبیبم حسین
ای سید اهل بیت رسول خدا
ای پسر رسول خدا
ای کشتهٔ اولاد زنا
ندبه و گریههای این زن همهٔ زنان اهل مجلس را گریانید
مردی از اهل شام که فکر میکرد اهل بیت پیغمبر از خوارج هستند فاطمه دختر امام حسین را دید و از یزید خواست دختر را به او ببخشد
زینب دختر علی علیهالسلام غضبناک شد و با پرخاش گفت: دعوی دروغ کردی و پستتر از آنی هستی که چنین خواهشی کنی که نه برای تو و نه امیرت جایز نیست!
یزید از گفتار حضرت زینب خشمگین شد و گفت: ادعای دروغ میکنی!
اگر بخواهم میتوانم!
زینب سلام الله فرمود:
چنین نیست! خدا چنین اختیاری به تو نداده مگر اینکه از دین ما خارج بشوی و به دین دیگری در آیی!
مرد شامی دوباره درخواستش را تکرار کرد و گفت این دختر را به من ببخش
یزید نتوانست جوابی به حضرت زینب بدهد و چون سرشکسته شده بود به مرد شامی گفت: خفه شو خدا مرگ حتمی به تو ببخشد
◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️
✍ منابع:
📚بحارالانوار، جلد۴۵،صفحه۱۲۹
📗حیات الحسین، جلد۳، صفحه۳۷۱
📕نفس المهموم، صفحه۴۳۳
📔طبری، جلد۷، صفحه۳۸۱
📘ارشادالقلوب، صفحه۲۴۶
📙کامل جلد۴، صفحه۸۶
📓روضه الواعظین، صفحه۱۶۴
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت6⃣
در همین وقت مأموران ابن زیاد وارد شدند و سرها را نزد یزید قرار دادند
سر حسین علیهالسلام درون طشت طلا قرار داشت
سکینه و فاطمه دختران اباعبدالله قد میکشیدند تا سر پدر را ببینند، همین که چشمشان به سر پدر افتاد صدای شیونشان بلند شد
یزید خبیث با خوشحالی با چوب خیزران بر لب و دندان حسین علیهالسلام میزد و میگفت:
انتقام جنگ بدر را گرفتیم!
سپس اشعاری خواند که مضمون اشعار بدین شرح است:
آرزو میکند کشتههای بدر که به جهنم واصل شده بودند، حضور داشتند و این روز را میدیدند
به کشتن پسر پیغمبر افتخار میکند
تصور میکند دیگر مخالفی ندارد و حکومتش تثبیت شده و تزلزل ناپذیر است
منکر اصل دین و وحی و رسالت و تمام مسائل الهی میشود!
حضرت زینب سلام الله مظلومانه با اینکه در دست دشمن اسیر است و حامی و پشتیبانی ندارد، اما با یک شجاعت بینظیر و شهامت بیمثال بیاناتی میفرماید که بینی یزید را به خاک میمالد تا آنجا که میفرماید:
من تو را انسانی بیارزش و بیمقدار میبینم و بسیار سرزنش و توبیخ میکنم
تو هرچه تلاش کنی و خدعه و نیرنگ به کار ببری که نام ما را از سر زبانها برداری و محبت ما را از قلبها خارج کنی هرگز نخواهی توانست
ننگ کار پلید تو تا ابد با هیچ آبی شسته نمیشود.
یزید! گمان میکنی از اینکه تمام راههای آسمان و زمین را بر ما بستی و ما را مانند اسیران شهر به شهر میگردانی، نزد خدا بی مقدار شدهایم و تو مورد عنایت پروردگار قرار گرفتهای و مقامت نزد خدا افزون گشته که بر ما پیروز گشتی و این چنین اظهار خوشحالی میکنی؟
چون دنیا به کام توست و حکومت ما در دست تو قرار گرفته؟ نه چنین نیست!
گفته خدا را فراموش نکن:
کفار گمان نکنند که مهلت دادن به آنها به خیر آنها است، بلکه به آنها مهلت میدهیم تا بر گناهانشان بیفزایند که برای آنان عذابی دردناک است
ای پسر آزاد شدگان!
آیا رواست که کنیزکان خود را در پس پرده حجاب نگهداری و دختران رسول الله را در مسیر دید دشمنان باز بذاری تا به چهرهٔ آنان بنگرند در حالیکه مرد و محرمی ندارند تا از آنان حمایت کند؟!
چگونه انتظار حمایت داشته باشیم از کسی که فرزند هند جگرخواره هست و گوشت او از خون شهدای ما روئیده!
کسی که با چوب خیزران بر لب و دندان سید جوانان اهل بهشت میزند
صبر کن که به زودی به پدران خود ملحق خواهی شد در حالیکه آرزو میکنی ای کاش فلج و لال بودم و چنین حرفهایی نمیزدم
هر چند سخن گفتن با تو مصیبتم را تشدید میکند و اندوهم را افزون میسازد
اما باید تو را خوار و کوچک سازم و از این گردن فرازی فرود آورم
تمام کوشش خود را به کار بگیر ولی بدان به خدا قسم نمیتوانی یاد ما را از میان مردم محو کنی و احکام الهی را نابود سازی
ننگ عمل پلیدت تا ابدت ماندگار میشود، مدت زندگیت کوتاه و همدستانت اندک است و روز قیامت منادی ندا میدهد:
آگاه باش که لعنت خدا بر ستمکاران محقق است...
◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️
✍ منابع:
📘 نفس المهموم، صفحه۴۴۴
📓حیات الحسین، جلد۴
📚بحارالانوار، جلد۴۵، صفحه۱۳۳
📒اعلام النساء
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت7⃣
بعد از سخنرانیهای حضرت زینب سلام الله علیها، مردمی که در کاخ جمع شده بودند منقلب شده و احساس ندامت میکردند.
در این هنگام که امام سجاد علیهالسلام را بر یزید وارد کردند، یزید که سرشکسته شده بود و دنبال بهانهای برای شهید کردن امام سجاد علیهالسلام بود از او سؤالاتی میپرسید و امام هم به کوتاهی پاسخ میداد.
در حالیکه تسبیح کوچکی در دست داشت و آنرا میچرخانید
یزید گفت: این چه کاری است که من با تو سخن میگویم و با تسبیح بازی میکنی و احترام نمیگذاری؟
💠🔹امام علیهالسلام فرمود:
پدرم از جدم برایم نقل کرده که وقتی نماز صبح را انجام میداد تسبیح به دست میگرفت و ذکری میگفت
سپس تسبیح را در دست میچرخانید و به کارش میرسید بدون اینکه ذکری بگوید
و میفرمود:
چرخاندن تسبیح ذکر به حساب میآید و چون در رختخواب میرفت تسبیح را زیر بالشش قرار میداد و میخوابید و میفرمود تا صبح تسبیح ذکر میکند
من از روش آنها پیروی میکنم
یزید گفت: با هر کدام از شما که سخن میگویم به گونهای سخن میگوید که در گفتار پیروز میشود!
در تاریخ آمده است که بعد از این سخنان یزید امام سجاد و اهل بیت را در خرابهٔ بیسقفی منزل داد که از سرما و گرما در پناه نبودند
آنقدر بر اهل بیت سخت گذشت که صورتشان پوست انداخت و مجروح گردید
منهال عمرو میگوید:
امام سجاد علیهالسلام را دیدم که تکیه بر عصا داده و پاهایش مانند دوتا نی خشک و خون از آنها جاری بود، رنگ شریفش نیز زرد شده بود
از او پرسیدم: یابن رسول الله چگونه صبح کردید؟
💠🔹امام سجاد علیهالسلام فرمود:
چگونه است حال کسی که در دست یزید اسیر است!؟
زنهای ما تابحال از طعام سیر نشدهاند و سرهایشان پوشیده نگردیده است
هر وقت هم که یزید ما را میطلبد
گمان میکنم قصد کشتن ما را دارد
منهال! عرب به عجم افتخار میکند که
محمد ﷺ عربی است ولی ما خاندان مردانمان کشته میشود توسط خود اعراب و زنان و اطفالمان اسیر میشوند!
پرسیدم: کجا میروید؟
فرمود جایی که به ما دادهاند حفاظی ندارد و آفتاب پوست ما را گداخته است.
جهت ضعف بدن بیرون آمدهام تا قدری استراحت کنم و برگردم از جهت ترس بر زنان
در این حال صدای زنی بلند شد:
نور دیدهام کجا میروی؟ برگرد که از دشمن بر جان تو میترسم!
امام با شنیدن صدای عمهاش مرا گذاشت و به خرابه بازگشت...
◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️
✍ منابع:
📓 مقتل مقرم، صفحه۴۵۳
📚 بحارالانوار، جلد۴۵، صفحه۱۴۰
📘 لهوف، صفحه۱۹۳
📙 نفس المهموم، صفحه۴۵۹
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت8⃣
اهل بیت امام حسین علیهالسلام از کودکانی که پدرشان در کربلا شهید شده بود، خبر شهادت پدر را مخفی میداشتند.
دختر سه ساله حسین علیهالسلام شبی از خواب پرید و بهانه پدر گرفت و گفت:
بابایم حسین الان کنارم بود و مرا در آغوش گرفت... به کجا رفت؟
اهل بیت که از خواب رقیه آگاه شده بودند صدای ضجه و نالهشان بلند شد.
صدای شیون به خانه یزید رسید
و از خواب بیدار شد!
پرسید در خرابه چه خبر است؟
گفتند دختر حسین، بهانه پدر گرفته است
یزید لعنت الله گفت:
سر پدرش را برایش ببرید
سر حسین علیهالسلام را درون طشتی نهاده و با پارچهای میپوشانند و برای رقیهخاتون میآورند.
او به خیال اینکه برایش غذا آوردهاند فرمود: عمه جان من گرسنه نیستم، من بابایم حسین را میخواهم!
گفتند: هرچه میخواهی در میان طشت است. دختر اباعبدالله با دستهای کوچکش روی ظرف را برداشت...
چشمش به سر بریده پدر افتاد، سر را در آغوش گرفت و با سر پدر شروع به درد و دل کرد
بعد از ساعتی اهل بیت حسین دیدند که سر یک طرف و رقیه به طرفی افتاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد...
حضرت سکینه نقل میکند:
هنگامی که در خرابه شام بودیم، شبی در خواب دیدم پنج نفر بر مرکبهائی از نور سوارند و فرشتگان آنها را احاطه نموده و خادمی نیز با آنها است به راهی میروند
مرکبها گذشتند ولی خادم به طرف من آمد و گفت: سکینه جدت رسول خدا ﷺ به تو سلام میرساند.
گفتم: سلام خدا بر رسولش، تو کیستی؟
گفت: من خادمی هستم از خدمه بهشت
گفتم: این مردانی که بر مرکبهای نور سوارند، کیستند و به کجا میروند؟ گفت:
✨اولی آدم صفی الله
✨دومی ابراهیم خلیل الله
✨سومی موسی کلیم الله
✨چهارمی عیسی روح الله
✨و پنجمی که محاسنش را در دست گرفته، گاهی میافتد و برمیخیزد
او جدت رسول خداست، که برای زیارت پدرت حسین به کربلا میروند.
همین که نام جدم را شنیدم به سویش دویدم تا از مصائبی که بر ما گذشته او را خبر بدهم و بگویم ستمکاران با ما چه کردهاند
که ناگهان دیدم پنج هودج از نور به زمین فرود آمدند و در میان هر هودج خانمی نشسته
پرسیدم اینان کیستند؟
گفت:
✨اولی حوا ام البشر
✨دومی آسیه بنت مزاحم
✨سومی مریم دختر عمران
✨چهارمی خدیجه خویلد
✨و اون خانمی که دست بر سر نهاده گاهی میافتد و گاهی برمیخیزد جدهٔ تو فاطمه دختر رسول خداست.
گفتم میروم و به جدهام فاطمه شکایت این ستمکاران را مینمایم، دویدم جلوی حضرت زهرا را گرفتم و گریه کنان گفتم:
مادر، مادر بخدا قسم حق ما را منکر شدند
مادر، مادر بخدا سوگند جمع ما را پراکنده ساختند،
مادر، مادر بخدا پدرم حسین را شهید کردند
فرمود: سکینه جان دیگر بس است، نالهات جگرم را آتش زد و بندهای قلبم را برید
این پیراهن آغشته به خون پدرت حسین است که از خود جدا نمیکنم تا خدا را ملاقات نمایم
که ناگهان از خواب بیدار شدم
پس از آنکه یزید دریافت که برنامه قتل حسین بر خلاف تصوراتش نتوانست محبت اهل بیت را از دلها بیرون کند و نه تنها حکومتش تثبیت نشد
بلکه متزلزل گشت و با واکنش قتل حسین علیهالسلام از همه طرف روبرو شد
در مقام گرامیداشت ظاهری اهل بیت برآمد و آنان را در مجلسی خصوصی احضار کرد و گفت:
شما دوست دارید در شام بمانید و با عزت و احترام زندگی کنید و همواره مورد لطف حکومت باقی بمانید؟
یا به مدینه برگردید و سه حاجت شما برآورده گردد؟
◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️
✍ منابع:
📕 اعیان الشیعه، جلد۱، صفحه۶۲۶
📓مقرم ۴۵۶
📘نفس المهموم، صفحه۴۶۶
📚بحارالانوار، جلد۴۵، صفحه۱۴۴
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت9⃣
اهل بیت علیهالسلام در پاسخ یزید گفتند:
ما برای حسین علیهالسلام عزاداری نکردیم، فعلاً میخواهیم برایش عزاداری کنیم.
یزید قبول کرد و خانه مجللی در اختیارشان قرار داد و هفت روز در دمشق به عزاداری پرداختند.
تمام زنان قریشی و هاشمی که در شام زندگی میکردند حتی زنان بنیامیه و خانواده یزید لباس سیاه پوشیدند و در عزای حسینی شرکت کردند
پس از آنکه مردم شام، خاندان اهل بیت را شناختند، مخصوصاً بعد از سخنرانی کوبنده حضرت زینب و امام سجاد علیهالسلام، حکومت بنیامیه به افتضاح کشیده شد و انقلاب فکری در مردم ایجاد نمود.
یزید امام سجاد را خواست و اظهار داشت:
خدا لعنت کند پسر مرجانه را...
اگر من با پدرت روبرو میشدم تمام پیشنهادات او را میپذیرفتم، لکن مقدرات الهی است که باید اجرا شود،
اکنون حاجتی داری، بخواه
✨امام سجاد علیهالسلام فرمود:
◽️حاجت اولم این است که سر بابایم حسین را به من نشان بدهی تا او را دیدار و وداع کنم.
◽️دوم دستور بده هر چه از ما غارت کردند به ما برگردانند.
◽️سوم اگر قصد کشتنم را داری کسی را همراه زنان بفرست تا ایشان را به حرم جدشان برگرداند.
یزید گفت: سر پدرت را هرگز نخواهی دید
اما از قتل تو گذشتم تو خود آنها را به وطن میرسانی و به جای آنچه از شما گرفتهاند چندین برابر به شما خواهم داد.
امام فرمود: چشمداشتی به مال تو نداریم بلکه در میان این اموال لباسهایی است که جدهام حضرت زهرا آن را رشته و بافته است
و مخصوصاً روسری و پیراهن و گوشوارههای فاطمه دختر رسول خدا در میان آنهاست
یزید دستور داد آنها را برگردانند و دویست دینار هم بر آنها افزود که امام علیهالسلام آنرا در میان فقرا تقسیم کرد.
↩️ ورود اهل بیت به کربلا
هنگامی که اهل بیت اباعبدالله در مسیر به سوی مدینه به سرزمین عراق رسیدند به راهنما گفتند: ما را از راه کربلا ببرید که نتوانستیم روز عاشورا عزاداری کنیم.
چون به قتلگاه اباعبدالله رسیدند جابر ابن عبدالله انصاری و جماعتی از بنیهاشم را دیدند که برای زیارت حسین ابن علی آمده بودند و همزمان با اهل بیت وارد کربلا شده بودند.
این گروه تا چشمشان به خاندان اباعبدالله افتاد صدا را به شیون و زاری بلند کردند و عزای حسین را بر پا کردند.
آنچنان عزاخانهای تشکیل شد که زنان قبایل نزدیک هم اجتماع کردند و سه روز عزاداری ادامه داشت...
◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️
✍ منابع:
📕نفس المهموم، صفحه ۴۵۵
📚بحارالانوار، جلد۴۵، صفحه۱۴۴
📗ارشاد، صفحه ۲۴۷
📘حیات الامام حسین، جلد۳، صفحه۳۹۲
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت🔟
⏪بعد از مراسم عزاداری، امام سجاد علیهالسلام و اهل بیت اباعبدالله نزدیک مدینه رسیدند.
امام فرمود خیمهها را سرپا کنند و زنان و اهل بیت وارد شدند.
سپس به بشیر فرمود:
وارد مدینه شو و مردم را از شهادت اباعبدالله علیهالسلام و آمدن ما با خبر کن
بشیر اطاعت کرد و وارد مدینه شد و به مسجد رفت، سپس صدایش به گریه بلند شد و اشعاری سرود و گفت:
من بشیر ابن جنلم فرستاده امام سجادم،
علی ابن حسین با عمهها و خواهرانش بیرون دروازه مدینهاند و مرا فرستاده تا مکانش را به شما معرفی کنم.
⏪مردم شتابان به خارج مدینه هجوم آوردند،
زنی نماند در مدینه که بیرون نیامده باشد
همگی صدایشان به گریه و شیون بلند شد و مدینه یکپارچه ضجه و ناله شد...
وقتی مردم خارج از مدینه تجمع کردند، امام از خیمه خارج شد در حالی که گریان بود و دستمالی در دست داشت که اشکهایش را پاک میکرد.
مردم با دیدن حضرت صدایشان به شیون بلند شد و حضرت را تسلیت و تعزیت گفتند.
امام روی صندلی نشست و سپس با دست اشاره کرد که مردم ساکت شوند
✨سپس ضمن ایراد خطبه فرمود:
خدا را حمد و سپاس میگویم که ما را با ابتلا به مصیبتهای بزرگ در معرض امتحان و آزمایش قرار داد...
حسین و افراد و اهل بیتش را کشتند و زنان و کودکانش را اسیر کردند و سر بریدهاش را شهر به شهر گرداندند.
این مصیبتی است که مثل و مانندی ندارد
مردم! ما از شهر خود رانده شدیم و در بیابانها سرگردان شدیم، بدون آنکه جرمی مرتکب شده باشیم و یا شکافی در اسلام پدید آورده باشیم
چه مصیبت بزرگ و جانسوز و رنج دهندهای بود که به ما رسید و ما به حساب خدا میگذاریم که او عزیز است و انتقام گیرنده...
⬅️ ورود اهل بیت به مسجد رسول الله
اهل بیت به محض ورود به مدینه قبل از رفتن به خانههایشان به کنار قبر مطهر رسول الله میروند تا گزارش سفرشان را به رسول خدا بدهند و شکایت کنند.
چه گفتگوهایی بود و چه درد و دلهایی کردند که تاریخ از بیان آن عاجز است و مختصراً آورده میشود:
✨زینب سلام الله علیها دستها را دو طرف درب مسجد گذاشت و سر را داخل مسجد برد و صدا زد:
یا جداه! خبر قتل برادرم حسین را آوردهام
✨سکینه با صدای بلند فریاد کشید:
ای جد گرامی از آنچه بر ما گذشته است پیش تو شکایت آوردهام
به خدا قسم سنگدل تر از یزید ندیدم و کافر و مشرکی بدتر از او ندیدم
با چوب خیزران بر لب و دندان پدرم حسین میزد و میگفت:
حسین چوبها را چگونه میبینی...!؟
◽️▪️◽️▪️◽️▪️
✍ منابع:
📗 لهوف، صفحه ۱۹۷
📚بحارالانوار، جلد۴۵، صفحه۱۴۷
📒 نفس المهموم، صفحه ۴۶۹
📓حیات الحسین، جلد۳، صفحه۴۲۵
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🗓 #بعد_از_کربلا_چه_گذشت
بـعـد از کــ🚩ـــربلا چـه گذشـت
⬅️ قسمـت آخــر ↯
گریههای امام سجاد در طول زندگی
امام سجاد علیهالسلام پس از واقعه کربلا
تا آخر عمر اشک چشمش خشک نشد
حدود چهل سال بر پدر بزرگوارش گریست
در حالیکه روزها را روزه میگرفت
و شبها را به عبادت میپرداخت
هنگام افطار غلام آن حضرت غذایش را حاضر میساخت و عرض میکرد غذایتان را میل کنید
امام میفرمود:
پسر پیغمبر را با شکم گرسنه و لب تشنه شهید کردند، آنقدر تکرار میفرمود و گریه میکرد تا غذا با اشک چشمش مخلوط میگردید
یکی از غلامان حضرت گفت:
امام سجاد روزی راه صحرا را در پیش گرفت من در پیاش رفتم دیدم روی سنگ خشنی به سجده افتاده و صدای گریهاش بلند است و مکرر میفرماید:
《لا اِلهَ اِلّا اللهُ حَقاً حَقاً
لا اِلهَ اِلّا اللهُ تَعَبُّداً وَ رِقاً
لا اِلهَ اِلّا الله ایماناً وَ تَصدیقاً وَ صِدقاً》
من تا هزار بار اذکار حضرت را شمردم
آنگاه سر از سجده برداشت در حالیکه
تمام صورت و محاسنش از اشک به حدی
خیس بود که انگار آن را شسته باشد
گفتم: مولای من وقت آن نرسیده که
اندوهتان به پایان برسد؟
فرمود: وای بر تو
یعقوب پیغمبر دوازده تا پسر داشت خدا یکی از آنان را پنهان کرد موی سرش از اندوه سفید شد و کمرش از غم خمید و دیدگانش را به سبب گریه از دست داد در حالی که میدانست فرزندش زنده است
من پدر و هفده نفر از بستگانم را دیدم که به خون آغشته روی زمین افتادهاند پس چگونه اندوهم پایان پذیرد و گریهام بکاهد!؟
أَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاءَ💔
✨اَلسَّـلامُ عَلَى الْحُسَيْـنِ
✨وَ عَلى عَلِیِّ ابْنِ الْحُسَيْـنِ
✨وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْـنِ
✨وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْـنِ
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
14.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روضه جانسوز اول ماه صفر...
ورود اسرا به شام 💔😭
🎙استادرفیعی
اول ماه صفر ،برای سلامتی امام عصر(عج)
حتما صدقه کنار بذارید
✅هنگامی که کاروان #اسرای_کربلا وارد کاخ یزید شد، مجلسی رسمی متشکل از بزرگان شام و نمایندگان ادیان در کاخ تشکیل شده بود و یزید نیز در حالی که شراب می نوشید؛
📋《فَوُضِعَ بَينَ يَدَيهِ فِی طَسْتٍ مِن ذَهَبِ وَجَعَلَ یَضرِبُ بِقَضیبِ فِی یَدِه عَلَی ثَنَایَاهُ》
♦️سر مبارک امام حسین(ع) جلوی او در طشت طلا قرار داده شد، وآن لعین با چوپ، بر میان دو لب مطهر ایشان می زد و می گفت :
📋《لَقَد أَسرَعَ الشَّيبُ إلَيكَ يَا أَبَا عَبدِاللهِ(ع)!》
♦️اى اباعبدالله! چقدر زود پير شدى؟!!
[محاسنت سفيد گشته است!](۱)
و در نقلی دیگر؛
📋《..ثُمَّ صَبَّ فَضْلَتَهُ عَلَى مَا یَلِی الطَّسْتَ مِنَ الْأَرْضِ》
♦️آنگاه یزید لعین باقی مانده شراب خود را در کنار طشتى که سر بریده و مقدس امام حسین(ع) در آن بود بر زمین میریخت.(۲)
آن لعین در حالت مستی، با خویش شعری کفرآمیز زمزمه می کرد و می گفت :
📋《لَیْتَ أَشْیَاخِی بِبَدْر شَهِدُوا،
جَزَعَ الْخَزْرَجُ مِنْ وَقْعِ الاَسَلْلْ》
♦️ای کاش بزرگانی از قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند، هم اکنون بودند و زاری قبیله خزرج را از زدن شمشیرها و نیزه ها می دیدند!
📋《لاََهَلُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً،
وَ لَقالُوا یا یَزِیدُ لاَ تَشَلْ》
در آن هنگام از شدت فرح و خوشحالی فریاد می زدند و می گفتند: ای یزید دستت درد نکند!
📋《قَدْ قَتَلْنَا القَرْمَ مِن سَادَاتهِمْ،
وَ عَدَلْناه بِبَدْرٍ فَاعتَدَلْ》
♦️ما بزرگان اینها را به جای کشتگانمان در بدر کشتیم که سربه سر شد.
📋《لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ،
خَبَرٌ جاءَ وَ لاَ وَحْىٌ نَزَلْ》
♦️بنی هاشم با سلطنت و حکومت بازی کردند و گرنه خبری نیامده بود و وحیی نازل نشده بود.(۳)
👤طبرانی می نویسد :
📋《..فَبَعَثَ بِهِمْ إِلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ، فَأَمَرَ بِسُكَيْنَةَ(س) فَجَعَلَهَا خَلْفَ سَرِيرِهِ لِئَلَّا تَرَى رَأْسَ أَبِيهَا وَذَوِي قَرابَتِهَا، وَعَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) عَنْهُمَا فِي غُلٍّ، فَوَضَعَ رَأْسَهُ، فَضَرَبَ عَلَى ثَنِيَّتَيِ الْحُسَيْنِ(ع) وَ قَالَ : {نُفَلِّقُ هَامًا مِنْ رِجَالٍ أَحِبَّةٍ،
إِلَيْنَا وَهُمْ كَانُوا أَعَقَّ وَأَظْلَمَا}》
♦️عبيد اللّه بن زیاد، اهل بیت امام حسین(ع) را به سوى يزيد بن معاويه فرستاد.
يزيد فرمان داد تا سَكينه(س) را در پشتِ تخت او بگذارند، تا سرِ پدر و خويشانش را نبيند.
على بن الحسين(ع) در غل و زنجير بود.
يزيد، سر امام حسين(ع) را پايين گذاشت و بر دندان هاى پيشينِ حسين(ع) زد و گفت : سرِ مردانى را مى شكافيم كه دوستشان داريم، ولى آنان، نافرمان ترين و ستمكارترين بودند.
امام سجاد(ع) فرمود :
📋《{مَا أَصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللهِ يَسِيرٌ}(حديد۲۲)》
♦️مصيبتى در زمين و يا در خودتان به شما نمى رسد، جز آن كه پيش از آن كه ايجادش كنيم، ثبت شده است و اين، براى خدا آسان است.
این سخن بر يزيد گران آمد كه او به شعرى استشهاد كند و على بن الحسين(ع)، آيه اى از كتاب خداى عزوجل تلاوت كند.
پس یزید گفت :
📋《بَلْ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ ويَعْفُو عَنْ كَثِيرٍ!》
♦️بلكه به سبب دستاورد خودتان است و خدا از بسيارى هم مى گذرد.
امام سجاد(ع) فرمود :
📋《أَمَا وَاللهِ لَوْ رَآنَا رَسُولُ اللهِ(ص) مَغْلُولِينَ لَأَحَبَّ أَنْ يُخَلِّيَنَا مِنَ الْغُلِّ!》
♦️هان! به خدا سوگند! اگر رسول خدا(ص) ما را در بند مىديد، دوست مى داشت كه بند را از ما بگشايد!
يزيد گفت : راست گفتى! بند را از آنان بگشاييد.
امام سجاد(ع) مجدد فرمود :
📋《وَلَوْ وَقَفْنَا بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ الله(ص) عَلَى بُعْدٍ لَأَحَبَّ أَنْ يُقَرِّبَنَا!》
و اگر ما در پيشِ روى رسول اکرم(ص) دور مى ايستاديم، دوست مى داشت كه ما را نزديك نمايد.
يزيد گفت : راست گفتى! آنان را نزديك بياوريد.
پس؛
《فَجَعَلَتْ فَاطِمَةُ(س) وَ سُكَيْنَةُ(س) يَتَطَاوَلَانِ لِتَرَيَا رَأْسَ أَبِيهِمَا، وَجَعَلَ يَزِيدُ يَتَطَاوَلُ فِي مَجْلِسِهِ لِيَسْتُرَ عَنْهُمَا رَأْسَ أَبِيهِمَا》
♦️فاطمه(س) و سَكينه(س)، گردن مىكشيدند تا سرِ پدرشان را ببينند و يزيد هم آن جا كه نشسته بود، گردن مىكشيد تا سرِ پدرشان را از آن دو، پنهان بدارد.(۴)
📚منابع :
۱)امالی شیخ صدوق، ص۱۶۵
۲)من لایحضره الفقیه شیخ صدوق، ج۴، ص۴۱۹
۳)الاحتجاج طبرسی، ج۲، ص۳۰۷
۴)المعجم الكبير طبرانی، ج۳، ص۱۰۴
✅امام سجاد(ع) در مسجد شام بر فراز منبر رفت و خطاب به مردم شام فرمود :
📋《أَيُّهَا النَّاسُ! أُعْطِينَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ : أُعْطِينَا الْعِلْمَ وَ الْحِلْمَ وَ السَّمَاحَةَ وَ الْفَصَاحَةَ وَ الشَّجَاعَةَ وَ الْمَحَبَّةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ!
وَ فُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِيَّ الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً وَ مِنَّا الصِّدِّيقُ وَ مِنَّا الطَّيَّارُ وَ مِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ
مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِي وَ نَسَبِي!》
♦️اى مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ويژگى بر ديگران فضيلت بخشيده است. به ما ارزانى داشت علم، بردبارى، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبت در قلوب مؤمنين را و ما را بر ديگران برترى داد به اينكه پيامبر بزرگ اسلام، صديق، جعفر طيار، شير خدا و شير رسول خدا(ص)، و امام حسن و حسین(ع) دو فرزند بزرگوار رسول اكرم(ص) را از ما قرار داد.
با اين معرفى هر كس مرا شناخت كه شناخت، و براى آنان كه مرا نشناختند با معرفى پدران و خاندانم خود را به آنان میشناسانم.
و در ادامه فرمود :
📋《أَيُّهَا النَّاسُ! أَنَا ابْنُ مَكَّةَ وَ مِنَى أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَ الصَّفَا!
أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّكْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا!
أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَ ارْتَدَى!
أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنِ انْتَعَلَ وَ احْتَفَى!
أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنْ طَافَ وَ سَعَى!
أَنَا ابْنُ خَيْرِ مَنْ حَجَّ وَ لَبَّى!
أَنَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَى الْبُرَاقِ فِي الْهَوَاءِ!
أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِيَ بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى!
أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِيلُ إِلَى سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى!
أَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى!
أَنَا ابْنُ مَنْ صَلَّى بِمَلَائِكَةِ السَّمَاءِ!
أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحَى إِلَيْهِ الْجَلِيلُ مَا أَوْحَى!
أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى أَنَا ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى!
أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِيمَ الْخَلْقِ حَتَّى قَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ!
أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ(ع) بِسَيْفَيْنِ وَ طَعَنَ بِرُمْحَيْنِ وَ هَاجَرَ الْهِجْرَتَيْنِ وَ بَايَعَ الْبَيْعَتَيْنِ وَ قَاتَلَ بِبَدْرٍ وَ حُنَيْنٍ وَ لَمْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ!
أَنَا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِينَ وَ وَارِثِ النَّبِيِّينَ وَ قَامِعِ الْمُلْحِدِينَ وَ يَعْسُوبِ الْمُسْلِمِينَ وَ نُورِ الْمُجَاهِدِينَ وَ زَيْنِ الْعَابِدِينَ وَ تَاجِ الْبَكَّائِينَ وَ أَصْبَرِ الصَّابِرِينَ وَ أَفْضَلِ الْقَائِمِينَ مِنْ آلِ يَاسِينَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِينَ!
أَنَا ابْنُ الْمُؤَيَّدِ بِجَبْرَئِيلَ الْمَنْصُورِ بِمِيكَائِيلَ!
أَنَا ابْنُ الْمُحَامِي عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِينَ وَ قَاتِلِ الْمَارِقِينَ وَ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمُجَاهِدِ أَعْدَاءَهُ النَّاصِبِينَ وَ أَفْخَرِ مَنْ مَشَى مِنْ قُرَيْشٍ أَجْمَعِينَ!
وَ أَوَّلِ مَنْ أَجَابَ وَ اسْتَجَابَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَوَّلِ السَّابِقِينَ وَ قَاصِمِ الْمُعْتَدِينَ وَ مُبِيدِ الْمُشْرِكِينَ وَ سَهْمٍ مِنْ مَرَامِي اللَّهِ عَلَى الْمُنَافِقِينَ وَ لِسَانِ حِكْمَةِ الْعَابِدِينَ وَ نَاصِرِ دِينِ اللَّهِ وَ وَلِيِّ أَمْرِ اللَّهِ وَ بُسْتَانِ حِكْمَةِ اللَّهِ وَ عَيْبَةِ عِلْمِهِ! سَمِحٌ سَخِيٌّ بَهِيٌّ بُهْلُولٌ زَكِيٌّ أَبْطَحِيٌّ رَضِيٌّ مِقْدَامٌ هُمَامٌ صَابِرٌ صَوَّامٌ مُهَذَّبٌ قَوَّامٌ.
قَاطِعُ الْأَصْلَابِ وَ مُفَرِّقُ الْأَحْزَابِ.
أَرْبَطُهُمْ عِنَاناً وَ أَثْبَتُهُمْ جَنَاناً وَ أَمْضَاهُمْ عَزِيمَةً وَ أَشَدُّهُمْ شَكِيمَةً أَسَدٌ بَاسِلٌ يَطْحَنُهُمْ فِي الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ الْأَسِنَّةُ وَ قَرُبَتِ الْأَعِنَّةُ طَحْنَ الرَّحَى وَ يَذْرُوهُمْ فِيهَا ذَرْوَ الرِّيحِ الْهَشِيمِ.
لَيْثُ الْحِجَازِ وَ كَبْشُ الْعِرَاقِ مَكِّيٌّ مَدَنِيٌّ خَيْفِيٌّ عَقَبِيٌّ بَدْرِيٌّ أُحُدِيٌّ شَجَرِيٌّ مُهَاجِرِيٌّ. مِنَ الْعَرَبِ سَيِّدُهَا وَ مِنَ الْوَغَى لَيْثُهَا وَارِثُ الْمَشْعَرَيْنِ وَ أَبُو السِّبْطَيْنِ الْحَسَنِ(ع) وَ الْحُسَيْنِ(ع) ذَاكَ جَدِّي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ(ع)!
ثُمَّ قَالَ : أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ(س) أَنَا ابْنُ سَيِّدَةِ النِّسَاءِ انا ابنُ خَدیجهَ الکبری(س)!
فَلَمْ يَزَلْ يَقُولُ أَنَا أَنَا حَتَّى ضَجَّ النَّاسُ بِالْبُكَاءِ وَ النَّحِيبِ.
وَ خَشِيَ يَزِيدُ لَعَنَهُ اللَّهُ أَنْ يَكُونَ فِتْنَةٌ》