ذکر مصیبت
روز عاشورا بعد از ظهر بود، دورش را گرفتند. کسی از یاران دیگر نمانده بود. خانم ها گفتند: آقا اگر دین به ما اجازه می دهد، مردی برای شما نمانده، ما اسلحه برداریم از شما دفاع کنیم. ما با دشمن ها وارد جنگ بشویم. آقا فرمودند: نه عزیزان من، شما بمانید من دیگر باید بروم. یک نگاهی به همه کرد و خداحافظی کرد.
«عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلَام»
اما به این سادگی نبود، صدای ناله زن و بچه به آسمان بود. خودش هم مثل ابر بهار گریه می کرد. بعد هم یک خداحافظی با زینب کبری(س) کرد. دست را روی قلب خواهر گذاشت، خواهرم تحمل کن. گفت حسین جان چه کنم؟ حضرت فرمود: با خدا معامله کن. تکیه به خدا کن. سوار بر مرکب شد. دیگر همه دل بریدند، می خواهد برود. دید مرکب راه نمی رود، من که با همه خداحافظی کردم، بچه ها را که بوسیدم. با خواهرم که خداحافظی کردم. اسب، تو چرا نمی روی؟ چشم اسب هم دارد اشک می ریزد. دید سکینه جلوی اسب آمده است. بابا می خواهی بروی؟ مولا پیاده شد، روی خاک نشست. حداکثر سنی که برایش نوشته بودند، سیزده سالش بود. نشاند بغل دست خودش، گفت: بابا، صبح تا حالا که برای این تک شهدا میدان می رفتی، بر می گشتی. الآن که داری می روی هم بر می گردی؟ دخترم نه، دیگر این آخرین باری است که من می روم. ولی دیگر بر نمی گردم. بابا نمی شود یک کاری برای ما بکنی؟ چی عزیزم؟ قبل از رفتن، خودت بیا ما را به مدینه برگردان. سکینه جانم من که دیگر وقتم تمام شده است، نمی گذارند که من برگردم. بابا تو از من یک درخواست کردی من نمی توانستم جواب تو را بدهم. حالا من از تو یک درخواست بکنم؟ بچه بلند شد دست به گردن پدرش انداخت، صورت بابا را روی سینه اش گذاشت. بابا را بوسید، بابا چی کار کنم؟ سکینه جان آن که من از تو می خواهم این است که آنقدر زیاد برای من گریه نکن. حضرت به میدان آمد، حمله کرد. ترسیدند، راه باز کردند. وارد شریعه شد؛ «الْمَاءَ حَتَّى تَشْرَبَ» ؛قصد کرد یک خورده آب بخورد. «و رماه حصين بن الامیر بسهم فی خده»؛ «هنوز آب را ور نداشته بود یک تیر به صورتش زدند. گردن اسب را گرفت، سرش را نزدیک آب برد.» به اسب گفت:
«أَنْتَ عَطْشَان» ؛ «تو هم که تشنه ای و من هم تشنه هستم.» «وَ اللَّهِ لَا ذُقْتُ الْمَاء» ؛ «به خدا قسم تا تو آب نخوری، من نمی خورم.»
از یک حیوان این جور پذیرایی می کنند، آن وقت ما یک عمری بیاییم گریه کنیم و نماز بخوانیم و روزه بگیریم، چه جوری از ما پذیرایی می کنند، خدا می داند. «فَلَمَّا سَمِعَ الْفَرَسُ كَلَام» اسب وقتی سخن اباعبدالله(ع) را شنید پوزش را از نزدیک آب تا جایی که می شد بالا آورد. گردن را بالا نگه داشت. یعنی تو تشنه باشی و من آب بخورم. «وَ لَمْ يَشْرَب» ؛ «آب نخورد.»
تو شریعه بود که یک مرتبه جارچی ها با هم صدا زدند. به خیمه های اباعبدالله(ع)حمله کردند. حضرت بدون اینکه وقت کند آب بخورد، بیرون آمد. به طرف خیمه ها پیچید، دشمن عقب نشینی کرد. وقتی آمد کنار خیمه ها بچه ها و خواهر ها و زن ها بیرون ریختند، دیدند صورت و پیشانی زخم است. فریاد زن و بچه بلند شد. «و تطمن وجوههن» شروع کردند به سر و صورت زدند. فرمود: «فقال لهن مهلا» گریه نکنید. «فان البکاء عماکم» الان گریه نکنید، آن وقت فریاد زد، «یا زینب، یا کلثوم، یا يَا سُكَيْنَةُ يَا فَاطِمَةُ يَا زَيْنَبُ يَا أُمَّ كُلْثُومٍ عَلَيْكُنَّ مِنِّي السَّلَام» دیگر برای اسارت آماده بشوید. برای سیلی خوردن، تازیانه خوردن، آماده بشوید. نمی شود که از مادر من ارث نبرید. نمی شود که فقط فاطمه(س) سیلی بخورد. نمی شود که قنفوز مادرم را بزند، شما را نزنند. حرکت کرد وقتی یک ذره دور شد، زینب کبری(س) گریبان چاک زد و روی خاک افتاد. دوباره برگشت کنار زینب نشست. شما کسی را که غش می کند با چی به هوش می آورید؟ آب نبود. خم شد صورتش را نزدیک صورت زینب آورد، شروع کرد گریه کردن اشک چشم روی صورت ریخت. خواهر چشم را باز کرد، دید حسین(ع) است. سر زینب(س) را به دامن گذاشت. خواهرم جدم رفت، بابام رفت، مادرم رفت، برادرم رفت، چرا این قدر بی تابی می کنی؟ بعد امام حسین(ع) رفت وارد معرکه شد. امام صادق(ع) می فرماید: بابای من وسط معرکه، سی و سه تیر به بدنش آمد. سی و چهار زخم شمشیر هم به ایشان خورد. ایشان در جای دیگر می فرماید: نیزه دست خودش را روی زمین فرو کرد، همانطور که روی مرکب نشسته بود، آرام به نیزه تکیه داد. همان طوری که به نیزه تکیه داده بود، پیشانی را مورد حمله قرار دادند. دامن پیراهن را بالا زد تا اینکه جلوی خون پیشانی را بگیرد، نمی دانم چند نفر ولی از همه طرف شروع به سنگ باران کردن، کردند. این جا یک جمله مال زینب کبری(س) است. مثل اینکه دختر علی(ع) تو این شلوغی بالای بلندی آمده بود. زینب کبری(س) می گوید: آن وقتی که تکیه داده بود یک نفر آمد جلو، یک شمشیر به سرش زد عمامه اش پر خون شد. عمامه را نمی شد نگه داشت. عمامه را برداشت، سرش برهنه شد. اسب آمد
در گودال، دست و پایش را پهن کرد که تا ارتفاع اباعبدالله(ع) را با زمین کم کند. آرام پایش را از رکاب در آورد، می خواست خودش پیاده شود، نشد به زمین افتاد.
بلند مرتبه شاهی زر به زیر افتاد
اگر غلط نکنم، اسب بر زمین افتاد
زینب می گوید: «فحمل علی من کل جانب» تا دیدند افتاد از همه طرف ریختند. در گودال یکی با پا روی شانه اش، روی دستش، دیگری روی سرش و روی پایش آمد. یک مرتبه دیدند شمر آمد، راه برایش باز کردند. جلو زن و بچه با دو زانو آمد و رو سینه نشست.
او می کشید و من می کشیدم
او خنجر از کین من ناله از دل
او می برید و من می بردیم
او از حسین سر من از حسین دل
سخنران حجت الاسلام حسین انصاریان
*⚜️پـــــــایــــــان مــطالــب امـــروز⚜️*
*⚜️حتمـــا ایــن مطلب ها را بخــوانیـــد خیــلی زیبــا هستنـــد*
*⚜️خـــادم همــه ی شمـا عزیزان؛ شعبانپـــــــور*
*⚜️اجــــــرتـــون بــا حضــرت علـــی⚜️*
ویژگی اصلی جامعه ولایی
جامعه اي كه بر محور ولي خدا شكل مي گيرد، رفته رفته به سمت محبت ولي خدا حركت مي كنند و انگيزه ها و اهداف تغيير مي كند*
*انگيزه اصلي و محوري شان در همه روابط جمعي و اجتماعي شان محبت ولي خداست و هدف هم دستيابي بيشتر به دولت اولياء خدا و تحقق ولايت آنها در عالم است. البته چنين جامعه اي تحت ولايت ولي خدا رشد مي كند و به درجات قرب مي رسد*
💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀
در روايت امام صادق (علیه السلام) آمده فرمود: تَاسُوعَاءُ يَوْمٌ حُوصِرَ فِيهِ الْحُسَيْنُ ع وَ أَصْحَابُهُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ بِكَرْبَلَاءَ
تاسوعا روزي است كه حلقه محاصره امام حسين تنگ شد و از هر جهت امام حسين را در محاصره قرار دادند. دشمن متوجه شد كه ديگر کسی براي ياري امام حسين (علیه السلام) نمي آيد. پس در تعبير نوراني امام صادق (علیه السلام) آمده كه دشمن خيلي خوشحال شد.
ابن زیاد دستور داد كه هنگام رسيدن دستور من يا از امام حسين (علیه السلام) بيعت بگيريد يا جنگ را آغاز كنيد.
وجود مقدس سيدالشهدا (علیه السلام) در كنار خيمه ها سر را روي زانو گذاشته بودند كه ناگهان همهمه دشمن آغاز شد و دشمن با سر و صدا به سوی خيمه هاي حضرت حركت كردند. زينب كبري (سلام الله علیها) حضرت را صدا زدند: برادر ببينيد سر و صداي دشمن مي آيد .چه خبر است؟
حضرت برادرشان قمر بني هاشم (علیه السلام) را فرستادند. کسی از سوی دشمن آمده بود که يا بايد تسليم شويد يا جنگ را آغاز كنيد. حضرت پيغام را آوردند
🌀💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀
گويا اين فرصتي است كه حضرت مي خواهند با خدا به راز و نیاز مشغول باشند. البته انگيزه هاي ديگري هم هست. عده اي بايد بمانند و اين راه را ادامه بدهند.
امام حسين (علیه السلام) در اين شب عزيز آنها را براي ادامه اين راه آماده كردند. عده اي بايد فردا به شهادت برسند. حضور در عاشورا، يك استعداد كافي و كامل مي خواهد. حضرت مي خواهد آنها را آماده كند. پس حرم را محيا كردند، فرزندانشان را، اهل بيتشان را.
امام سجاد مي فرمايد: من درخيمه بودم. كنار خيمه اي كه امام حسين تشريف داشتند. ديدم حضرت اشعاري را مي خوانند كه حكايت از بي وفايي دنيا و كوتاه بودن عمر خودشان مي كند و عمه ام زينب هم در همین خيمه من بودند. من متوجه شدم پدر بزرگوار من قصد دارند صداي خودشان را به عمه ام برسانند و این اشعار را می خواند:
يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ
کَمْ لَكَ بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِيلِ
💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀
عمه ام زينب متوجه شدند و سراسیمه از خيمه بيرون دويدند. پدر بزرگوارم به ايشان تسلي خاطر دادند. فرمودند: خواهرم! همه آسماني ها مي ميرند. همه زميني ها مي ميرند. جدم از من بهتر بود. پدرم از من بهتر بود.
مادرم برادرم همه از من بهتر بودند و رفتند. ما هم بايد برويم. هيچ كس باقي نمي ماند.
يكي از مهمترين كارهاي حضرت آماده کردن اصحابي است كه فردا بايد در كربلا به شهادت برسند. آنها افراد برگزیده و خالص بودند، ولي در عين حال باز هم امتحان سختی از آنها گرفتند و آنها را براي فردا آماده كردند؛ چون تحمل عاشورا كار سختي است. مهم نيست كه كسي كشته بشود، مهم اين است كه چگونه كشته شود. شهادت سيدالشهدا يك شهادت استثنايي و فوق العاده است.
💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀💠
ستایش الهی در اوج بلا
يَقُولُ لِأَصْحَابِهِ ُثْنِي عَلَى اللَّهِ أَحْسَنَ الثَّنَاءِ وَ أَحْمَدُهُ عَلَى السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ اللَّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ عَلَى أَنْ أَكْرَمْتَنَا بِالنُّبُوَّةِ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنَ وَ فَقَّهْتَنَا فِي الدِّينِ وَ جَعَلْتَ لَنَا أَسْمَاعاً وَ أَبْصَاراً وَ أَفْئِدَةً فَاجْعَلْنَا مِنَ الشَّاكِرِينَ
خدا را تسبيح مي كنم به بهترين ستايش ها و تسبيح ها و او را حمد مي كنم بر سختي ها و خوشي ها بر گشايش ها و مشكلات. تو را كه ما را با نبوت گرامي داشتي و ما را با قرآن آشنا كردي. علم قرآن به ما دادي. قرآن را به ما آموختي و ما را اهل تفقه در دين و فهم در دين خودت قرار دادي و براي ما گوش ها، ديده ها و قلب هايي قرار دادي.
كسي كه در محور سخت ترين بلاهاي عالم است، امشب این گونه خدا را حمد مي كند. او در متن بلا، زيبايي هاي صنع خدا را مي بينيد و از آن زيبايي ها با اصحابش گفت وگو مي كند. آنچه در متن بلا انسان را صابر مي كند، درك همان زيبايي ها و جمال صنع خداست.
آنچه كه امشب امام حسين (علیه السلام) مي خواهد اصحابش را به آن نقطه برساند كه آماده فردا بشوند اين است كه اول گرفتاري امام حسين و بلاء امام حسين را لمس كنند و وارد اين حلقه بلا شوند كه عالم با اين حلقه بلا به سوی خدا حركت مي كند و دوم اینکه در اين حلقه بلا كه وارد مي شوند به زيبايي اين بلاي الهي واقف شوند.
💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀
اين اوج قرب انسان به سوي خداي متعال است. مقامي بالاتر از رضا نيست و رضا هم درجاتي دارد. مهم ترين حد از رضا اين است كه انسان در متن بلا راضي باشد.
گاهي ظرفيت انسان براي اسقاء بلا يك ظرفيت محدود است. گاهي ظرفيت انسان در بلا رشد مي كند. براي غير معصوم مهمترين مرتبه رشد اين است كه بلاي معصوم را لمس كند و به آن بلا مبتلا بشود.
امشب شبي است كه بايد افراد امام آماده بشوند، براي اين فردا. ما چهره ظاهري مصيبت ها را مي بينيم.
آنها را هم شبيه سازي هم مي كنيم. كودك شش ماهه اي روي دست پدر هدف تير قرار گرفته است. پدري بر بالين بدن قطعه قطعه فرزندش حاضر می شود. شبیه سازی این صحنه ها خوب است، ولی واقعیت چيزي فراتر از اينهاست.
مصيبت امام حسين (علیه السلام) بلاي ديگري است كه خدا برای او رقم زده. اينها جلوه هاي ظاهري آن بلا هستند. باطن اين ابتلا، بسيار سنگين تر است.
اگر انساني با همه توان حركت كرد و با تمام توشه به طرف خدا آمد، باز هم احساس مي كند راه به سوي او بسته است؛ چون با پاي زمینی كه نمي شود به طرف خدا رفت. اگر انسان به اينجاها رسيد،
آن وقت او را با بلاهاي بالاتر آشنا مي كنند. آن وقت مي تواند در آن ظرفيت رشد كند. آنگاه اگر توانست بر آن بلا راضی شد، آماده حرکت واقعی است
💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀💠🌀💠