eitaa logo
آرشیو مطالب(سخنرانی)
2.2هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
61 فایل
💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 https://eitaa.com/joinchat/2017460411C29baaffe93 تعرفه وتبلیغات👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼 @kianatv ─┅═ ༅✤ ⃟ ⃟ ‌✤༅═┅─ #کانال_آرشیو_مطالب_سخنرانی #احادیث_روایات_صوت_متن_سخنرانی @archive_mataleb_sokhanrani
مشاهده در ایتا
دانلود
اطاعت کردن و ولایت مداری عبادت آدم را نجات نمی دهد اطاعت و ولایت نجات می دهد. اگر عبادت نجات می داد خوارج عبادت شبانه روزی می کردند. شیطان شش هزار سال عبادت کرد ولی اطاعت نکرد و از درگاه الهی رانده شد. نفس پرست و عادت پرست نباشیم. می بینی موقع افطار چند تا گرسنه نشسته اند منتظر هستند آقا می گوید که من می خواهم نماز اول وقت بخوانم. خدا این نماز اول وقت را از شما نخواسته است. ما اکثرمان عادت پرست و نفس پرستیم. شهید دستغیت نقل می کرد عابدی سی سال نماز جماعت می آمد. یک روزی پیش آمدی شد نتوانست زود بیاید دیر شد رفت در صف آخر ایستاد. دید همه دارند چپ چپ نگاهش می کنند. پوزخند می زنند. احساس کرد که سی سال نمازش ریا بوده است. نماز سی سالش را قضاء کرد. آقای احمدی میانجی می گفت خانم من مریض شده بود. از دفتر مقام معظم رهبری زنگ زدند دوست داریم برای حج واجب بیایید. گفتم: من نمی آیم. گفتند: چرا نمی آیی؟ گفتم: خانم من مریض است. گفتند: پرستار می گیریم. گفتم: نه، پرستار کار شوهر را به جا نمی آورد. مرحمیتی که مرد دارد دیگران ندارند. گاهی خدا در مقابل این کارها ثواب هزاران حج را می دهد. کسی دستشویی رفته بود یک کسی هم بیرون در منتظر بود دید که دعای آب ریختن به دهان موقع وضو را دارد در دستشویی می خواند. گفت:   دعا خوب از بر کردی  لیک سوراخ دعا گم کردی
 حالا بعضی ها هم دعا را از بر کردند ولی جایش را گم کردند. دخترمرحوم علامه نقل می کند که پدر من پیر بود و مشغول تالیفاتش بود. من بزرگ بودم شوهر و بچه داشتم. وقتی به خانه پدرم می آمدیم بابام به استقبالم می آمد از من پذیرایی می کرد. چایی می آورد. نمی گفت که من درس و بحث دارم. علامه هستم. چایی و میوه می آورد. مقابل من دو زانو با ادب می نشست. می گفتم بابا من خودم صاحب خانه ام، می گفت: اولا شما الآن مهمان من هستید. دوما شما سیده علویه هستی. عمل کردن بهتر از گفتن است. الآن کسی ماشینش کنار جاده خراب شود کسی نگه نمی دارد ببیند چه مشکلی دارد. آیا می تواند کمکی کند یا نه؟ کار عملی از صدها منبر بهتر است. البته بیرون خانه خوش اخلاق بودن زیاد مهم نیست مهم این است که در داخل خانه خوش اخلاق باشید. آقایی آن قدر بداخلاق بود و خانمش را اذیت کرد که خانمش دق کرد و مرد. خانمش می گفت این شوهر من مسجد و جماعت و جلسه اش ترک نمی شود. بیرون کسی این را ببیند می گوید مالک اشتر و سلمان فارسی است. ولی در خانه داد و فحش و قهرش پدرمان را در می آورد. گاهی چند روز پشت سر هم قهر می کند. اگر می خواهی شمر مجسم را نگاه کنی بیا در خانه به این نگاه کن. 🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹
آثار بداخلاقی پیامبر برای اخلاق آمده است. هر چه قدر هم که عابد باشی، پدر شهید باشی، مجاهد باشی باز بد اخلاقی فشار قبر دارد. سعد بن معاذ بهترین رزمنده و سردار لشکر بود. اول ولایت مدار بود. پیامبر بعد از شهادتش فرمود اگر تو زنده بودی جلوی غصب ولایت را می گرفتی. «لَوْ بَقِيتَ لَكَفَفْتَ الْعِجْلَ الَّذِي يُرَادُ نَصْبُهُ فِي بَيْضَةِ الْإِسْلَامِ كَعِجْلِ قَوْمِ مُوسَى»[10] حضرت فرمودند ای سعد اگر تو زنده بودی جلوی آن گوساله ای که قرار است سامری این امت به پا کند می گرفتی. همه پیش آمدهایی که در امت های سابق بود در این امت هم هست. اگر حضرت موسی سامری و گوساله و فرعون داشت این امت هم دارد. نود هزار فرشته و جبرئیل و میکائیل و خود پیامبر هم بدون عبا و کفش در تشییع جنازه سعدبن معاذ شرکت کردند. اول شخصیت عالم در تشییع جنازه سعد شرکت کرد. (حالت عزادار هیچ مشکلی از بداخلاقی افراد را حل نمی کند.) مادر جناب سعد گفت: پسرم بهشت بر تو گوارا باد. پیامبر فرمود: ساکت باش. از کجا می دانی پسرت به بهشت رفته است. مادرسعد گفت: آقا پسر من با این همه تشریفات خدایی به بهشت نرفته است؟ پیامبر فرمودند: نه بهشت نرفته، در عالم قبر و برزخ در عذاب است. به خاطر این که یک مقداری در خانه بداخلاق بود 🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹
سگ برزخی شهید مطهری استادی بنام حاج میرزا علی آقای شیرازی داشت. شهید مطهری می گوید کسی که من را با دریای نهج البلاغه آشنا کرد ایشان بودند. شهید مطهری می گوید یک بار که سر درس رفتم دیدم استاد نگران است. گفتم: آقا چرا ناراحتی؟ گفت: دیشب خوابی دیدم که من را نگران کرده است. خواب دیدم که از دنیا رفتم. (آن هایی که کارشان درست است در همین دنیا هشدارهایی به آن ها می دهند. بیدارشان می کنند.) من را که در قبر گذاشتند سگی (نه سگ خیلی بزرگ و قویی، بلکه از این سگ های کوچک) به من حمله کرد. من خیلی نارحت بودم. چون ایشان روضه خوان هم بودند. گفت در عالم برزخ توسل به امام حسین پیدا کردم. گفتم یا اباعبدالله من نوکر شما هستم لطفی کنید نظری فرمایید. استغاثه کردم آقا اباعبدالله آمدند و نهیبی به این سگ زدند و سگ کنار رفت. در این موقع از خواب بیدار شدم. گفتم آقا تعبیرش چیست؟ گفت: گاهی در خانه یک کمی (نه زیاد، زیادش تمام ثواب های آدم را از بین می برد.) جوش می آورم و عصبانی می شوم. گفت دیگر از این به بعد آتش بس کامل برقرار می کنم. 🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹
مرحوم میرزا علی آقای شیرازی آقای دیباجی می گفت من در درس نهج البلاغه مرحوم میرزا علی آقای شیرازی شرکت می کردم. به اطراف کرج برای منبر رفتم. شب خواب دیدم به اصفهان آمدم و مردم اصفهان هم به یک جایی هجوم می آورند. گفتم: چه خبره؟ گفتند: پیامبر و امیرالمومنین به دیدن حاج میزار شیرازی آمدند. مردم به زیارت پیامبر و امیرالمومنین می رفتند. من هم خوشحال شدم جمعیت را شکافتم رفتم داخل اتاقی که آقای شیرازی بود شدم. دیدم آقای شیرازی خوابیده در حال جان دادن است. در یک طرفش پیامبر و در طرف دیگرش امیرالمومنین نشسته اند. روایات فراوان داریم که ائمه فرمودند: دوستان ما نمی میرند مگر این که حضرت علی و پیامبر بر بالینشان حاضر می شوند. دیدم حاج میرزا دارد اعمالی که انجا داده یکی یکی برای حضرت می گوید. حضرت امیر هم فرمود که همه اش را قبول کردم درست است. حاج میرزا گفت یا امیرالمومنین یک مقدار وجوهات اضافه آمده چه کار کنم؟ اشاره کردند که به دیباجی بده. ایشان وقتی که حساب و کتاب هایشان را تحویل دادند حضرت امیر جلو آمدند و ایشان را در بغل آقا گرفتند. آقای شیرازی شروع کرد به خواندن اشعار سعدی و زار زار گریه کردن،  در آن نفس که بمیرم درآرزوی تو باشم          بدان امیـد دهم جان که خـاک کوی تو باشم  الصبـاح قیامت که سـر زخـاک بـر آرم             به جستجوی تو خیزم به گفته گوی تو باشم 📚📚📚 این اشعار را می خواند و گریه می کرد و در آغوش مولی از دنیا رفت. آقای دیباجی می گفت بعد از چند روز به قم برگشتم. خوابی که دیده بودم یادم رفته بود. در فیضیه بودم که یک نفر آمد گفت: حاج آقا ختم دارد تمام می شود نمی خواهی شرکت کنی؟ گفتم ختم کیست؟ گفت: مگر خبر نداری. یک هفته قبل آقای شیرازی فوت کردند. دیدم دقیقا همان ساعت و شبی که خوابم دیدم. آمدم فیضیه خوابم را برای آیت الله نقل کردم. یه وقت دیدم آقا مثل ابر بهار شروع کرد به گریه کردن، گفتند وای به حال من، آیا امیرالمومنین به دیدن ما هم می آیند. 🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹
توبه جناب حر جناب حر یک عمر در لشکر مخالف بود. اهل بیت و امام حسین را دستگیر کرد و به دست دشمن تحویل داد. ولی در آن لحظه آخر دید اشتباه کرده، فکر نمی کرد که کار به اینجا بکشد. آمد به عمر بن سعد گفت: می خواهی بجنگی؟ گفت: آره، می خواهم بجنگم. شخصی که کنار حر بود می گوید دیدم که بدن حر می لرزد. گفتم: تو آدم شجاع و قهرمانی بودی فکر نمی کردم از هفتاد نفر بترسی. گفت: به خدا قسم خودم را بین بهشت و جهنم می بینم و به خدا قسم تا بهشت را نخرم و اختیار نکنم باز نمی ایستم. نهیبی به اسبش زد و به طرف اباعبدالله7رفت. اما سپرش را وارونه گرفته بود.  ما به دین نه پی حشمت و جاه آمده ایم از بد حادثه به این جا به پناه آمده ایم  جناب حر خیلی ناراحت بود و گریه می کرد. می گفت من چه کار کردم؟ عرض کرد آقا جان من همانم که دل شما و فرزندانتان را به درد آوردم. آیا توبه من قبول است؟ آقا هیچ به رویش نیاورد فرمود: بله، توبه تو قبول است. در بعضی از مقاتل نوشتند که آقا دید که حر خیلی شرمنده است فرمود: تو که حسینی شدی سرت را بالا بگیر. عرض کرد آقا اجازه بدهید که من پیاده نشوم و جانم را فدای شما بکنم. آمد جلو لشکر گفت: ای مردم این آب بر کفار و حیوانات حلال است. آیا به بچه های پیامبر و فاطمه که العطششان بلند است آب نمی دهید. دید اثر نکرد دست به شمشیر برد و جنگید. عده ای را به هلاکت رساند و شهید شد. اما لحظه آخر که جان از بدنش خارج می شد چشمانش را باز کرد دید که اباعبدالله بالای سرش است. حضرت فرمود: تو آزاده هستی همان طور که مادرت تو را آزاده نام نهاد. بعضی می گویند آقا دید پیشانی حر شکاف برداشته است با دستمالشان پیشانی حر را بستند. نوازشان کردند. عرض کنیم یا اباعبدالله شما بر بالین حر آمدید اما خودتان در گودی قتل گاه هر چه صدا زدید که جگرم از تشنگی می سوزد کسی به بالینتان نیامد 🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂
پی نوشت ها: [1] سورة الأعلى:‏ 14،15. [2] شیخ حر عاملی، وسائل‏ الشيعة، ج5، ص: 459. [3]  محدث نوری، مستدرك‏ الوسائل، ج5، ص: 356. [4] شیخ حرعاملی، وسائل ‏الشيعة، ج9، ص: 35. [5] شیخ حرعاملی، وسائل ‏الشيعة، ج12، ص: 153. [6] مجلسی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج‏1، ص: 106. [7] شیخ کلینی، الكافي، ج2، ص: 3. [8] مجلسی، بحارالأنوار، ج 68، ص: 394. [9] نهج ‏البلاغة، ص: 487. [10] مجلسی، بحارالأنوار، ج21، ص: 257
خوش اخلاقی یکی از کمالات انسانی است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که دارای حسن اخلاق است، اجر و پاداش او در نزد خداوند به اندازه کسی است که شبها را به عبادت و روزها را به روزه داری سپری کرده است.[1] و نیز فرمود: در میزان قیامت هیچ عملی سنگین تر از حسن خلق نیست.[2] و نیز فرمود: حُسْنُ الْخُلق نِصف الدّین؛ خوبی اخلاق نصف دین است.[3] از امام صادق علیه السلام درباره حدّ و مرز حسن خلق سؤال شد. آن حضرت در پاسخ فرمودند: «حسن خلق در سه چیز نمود پیدا می کند: 1. در کیفیت برخورد با اشخاص (افراد خوش اخلاق با چهره گشاده و قیافه متبسّم با اشخاص برخورد می کنند؛) 2. در طرز حرف زدن (افراد خوش خلق با رعایت ملایمت و ادب با مردم حرف می زنند؛) 3. در کیفیت رفتار (رفتار و حرکت افراد خوش خلق با نرمی و جلب محبّت و تأمین رضایت اشخاص توأم است)»[4] پی نوشت ها: [1] . وسائل الشیعه، ج 8، ص 503. [2] . همان مدرک. [3] . وسایل الشیعه، ج 12، ص 154. [4] . قلت لأبى عبداللَّه علیه السلام ما حد حسن الخلق قال« تلین جانبک، و تطيّب کلامک، و تلقى اخاک ببشرٍحسن». معانى الاخبار، ص 252؛ سفینة البحارالأنوار، ج 1، ص 410. 🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂
أَرْبَعٌ مَنْ کنَّ فِیهِ کمَلَ إِسْلَامُهُ وَ مُحِّصَتْ ذُنُوبُهُ وَ لَقِیَ رَبَّهُ وَ هُوَ عَنْهُ رَاضٍ مَن وَفَی لِلَّهِ عَّزَ وَ جَلَّ بِمَا یَجْعَلُ عَلَی نَفْسِهِ لِلنَّاسِ وَ صِدْقُ لِسَانِهِ مَعَ النَّاسِ وَ اسْتحْیا مِنْ کلِّ قَبِیحٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ النَّاسِ وَ حُسْنُ خُلُقِهِ مع اهله چهار خصلت است که در هرکس باشد، ایمانش کامل، گناهانش بخشوده خواهد بود، و در حالتی خداوند را ملاقات می کند که از او راضی و خوشنود است: 1 - تقوای الهی با کارهایی که برای مردم به به دوش می کشد. 2 - راست گوئی و صداقت با مردم. 3 - حیا و پاکدامنی نسبت به تمام زشتی های در پیشگاه خدا و مردم. 4 - خوش اخلاقی و خوش برخوردی با خانوادۀخود. 🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂
ماجرای توبه رسول در یکی از این شبهای دهه اول محرم  رسول ترک به سوی هیئت و جلسه روضه ای میرفت که مسئولین و بعضی از شرکت کننده های در آن هیئت از اینکه رسول ترک به هیئت و جلسه آنها میآمد بسیار ناراحت و ناخشنود بودند. در این چند شبی که از محرم گذشته بود رسول ترک هر شب در آن هیئت حاضر شده بود. او در این چند شب به همه نشان داده بود که نمیتواند مانند بسیاری از شرکت کنندگان و عزاداران در گوشهای از مجلس آرام و ساکت بنشیند. او  فکر میکرد میتواند در آن جلسات هر کاری که هر یک از اعضای هیئت میکند او نیز انجام دهد. او حتی بدش نمیآمد تا در نظم و ترتیب بخشیدن به مراسم عزاداری نیز دخالت کند. هر چند که همه حرکتها و کارهای رسول با نوعی شلوغکاری همراه بود اما به وجه اساس و ریشه این نارضایتیها و دلخوریهای اهل هیئت بخاطر این شلوغکاریها نبود. آنها از مرام و شخصیت رسول ناراحت بودند. آنها فکر میکردند که وجود و حضور چنین آدمی هیئت و جلسه عزاداری و توسل را از شور و اخلاص و صفا باز میدارد ، زیرا  آقارسول آدمی قلدر و لات بود. او مردی بود که به زورگویی شهرت داشت. او یکی از قلدرهای شروری بود که مأمورهای کلانتریهای تهران از اینکه بخواهند با او برخوردی جدی داشته باشند بیم و هراس داشتند. اما رسول ترک دوست داشت در ماههای محرم در هر شکل و حالتی که هست در جلسه های سوگواری و روضه سرور آزادگان عالم حضرت حسین بن علی (ع) شرکت کند. رسول ترک آن شب نیز وارد هیئت شد. بسیاری از نگاههایی که به او میافتاد محترمانه و مهربانانه نبود. مسئول هیئت هم که آدمی خوش سیما و با صفا بود با دیدن و مشاهده رسول ناراحت به نظر میرسید. دقایق زیادی از آمدن و حضور رسول نگذشته بود که  جوانی از میان مسئولین هیئت  قد راست کرد و یک راست به سوی رسول رفت و مشغول صحبت با رسول شد . کم کم آثار ناراحتی و غضب در صورت و چهره رسول ظاهر گشت. رسول ساکت بود و فقط با ناراحتی به حرفها و صحبتهای آن جوان گوش میداد. آن جوان که خود فرستاده مسئول هیئت معرفی کرده بود با صراحت و بدون هیچ ملاحظه و ترس و واهمه ای به رسول حالی کرده بود که باید از مجلس بیرون برود و دیگر حق ندارد در هیئت و جلسه آنها شرکت کنند. معلوم بود که رسول ترک از اینکه او را از جلسه امام حسین (ع) بیرون میکنند به خشم آمده است. او از روی ناراحتی نمیتوانست حرفی و سخنی بگوید. او در حالی که خودش را کنترل میکرد به حرفی و سختی از جایش بلند شد. برای لحظاتی سکوت و خاموشی بر مجلس سایه افکنده بود. در آن لحظات بعضیها گمان میکردند که او الان دعوا و جنجالی به راه خواهد انداخت. آن شب نیز مثل همه شبهای خدا به پایان رسید هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که دری باز شد و مردی از خانه اش بیرون آمد. او به جلوی خانه رسول رسید و شروع به در زدن نمود. رسول در را باز کرد. مردی که پشت در ایستاده بود همان مسئول هیئت بود. مسئول هیئت در حالی که بر روی پنجه های پایش ایستاده بود هیکل و جثه قوی و بزرگ رسول را در آغوش گرفته بود. مسئول هیئت بعد از معذرت خواهی ها و دلجوییهای فراوان از رسول خواست تا او حتماً در شبهای آینده در جلسه های آنها شرکت کند و تمام اتفاقات و حرفهای شب گذشته را فراموش کند. مسئول هیئت نمیخواست بیش از این توضیحی بدهد و دلیل و علت این تغییر نظر و رفتارش را بیان بنماید. زمانی که مسئول هیئت میخواست خداحافظی کند و برود رسول مانع از رفتنش شد. رسول میدانست که مسئول هیئت بدون علت و بیخودی عقیدهاش تغییر پیدا نکرده است. او پافشاری و اصرار داشت تا علت این تغییر را بداند. مشاهده یک خواب و رؤیایی عجیب باعث شده بود تا مسئول هیئت از اینکه در شب گذشته رسول را از جلسه امام حسین (ع) بیرون کرده است به شدت پشیمان و نادم بشود.
تقدیر و اراده خداوند بر این تعلق گرفته بود تا مسئول هیئت دراولین دقیقه های صبح و در همان جلوی خانه رسول همه رویا و خوابش را برای رسول بازگو کند و  واسطه و رساننده یک پیام و دعوتی رمزدار از جانب امام حسین (ع)برای رسول ترک باشد . مسئول هیئت در شب گذشته در عالم خواب دیده بود در شبی تاریک در صحرای کربلا قرار دارد. او در خواب دیده بود که خیمه ها و یاران و اصحاب امام حسین (ع) در یک طرف میباشند و یاران و خیمه های لشکریان یزید (لعنت الله علیهم اجمعین) در سویی دیگر. مسئول هیئت تصمیم می گیرد برای مشاهده اوضاع و احوال خیمه های امام حسین (ع) به سوی خیمه های آن حضرت حرکت کند. هنوز بیشتر از چند قدم بر نداشته بود که ناگاه متوجه میشود سگی در حال پاسبانی و نگهبانی از خیمه های امام حسین (ع) است. آن سگ با پارسها و حمله های جسورانه اش به هیچ غریبهای اجازه نمیداد به خیمه های امام حسین (ع) نزدیک شود. مسئول هیئت قدم بر میدارد و با احتیاط به سوی خیمه های سیدالشهداء حرکت میکند ولی آن سگ به سوی او نیز حمله ور میشود و با سماجت مانع از نزدیک شدن وی به خیمه های حسینی میگردد. مسئول هیئت در آن تاریکی و ظلمت شب با آن سگ درگیر میشود و میخواهد خودش را به خیمه ها برساند. او به سختی و با کوشش و تلاشی زیاد در حال رها شدن از آن سگ بوده است که ناگهان با نگاه به سر و کله آن سگ متوجه یک منظره بسیار عجیب  و غریبی میگردد. مسئول هیئت با گریه و اشک به رسول ترک میگوید: «… رسول! من در حالیکه با آن سگ رو در رو شده بودم یکدفعه متوجه مسئله عجیبی شدم، من ناگهان متوجه شدم که سرو صورت آن سگ سر و صورت توست، این سر و کله تو بود که بر روی هیکل و بدن آن سگ قرار داشت؛ رسول! در واقع این تو بودی که در حال پاسداری از خیمه های امام حسین (ع) بودی…» رسول ترک بعد از شنیدن رویای مسئول هیئت شروع به گریه و زاری میکند، او ناله کنان، تند تند از مسئول هیئت میپرسیده است: «… راست میگویی یعنی واقعاً من سگ نگهبان خیمه های اما حسین (ع) بودم؟… » با شور و وجدی آمیخته به گریه و اشک فریاد میکشیده است:«… خودشان مرا به پاسبانی قبول کرده اند…»رسول ترک توانست به اشارتی ، بشارت اما م حسین را دریابد و یک حسینی واقعی شود؛ آنچنان که احساس کند چشمه های فضیلت و عشق در دلش جوشان شده، چشم دل آنچه نادیدنی ست ببیند و در هر پدیده ای که به ظاهر همگان به آن می نگرند ، آفتاب حقیقت را بیابد و ذره ذره وجودش محو آن گردد. رسول ترک به طور رسمی روضه‌خوان و یا مداح نبوده است؛ بلکه او گاهی در وسط بین روضه‌ خوانی‌ها، نکات تکان‌دهنده‌ای را که بر قلبش جاری می‌شده، بیان می‌کرده است. گاهی شرح و تفسیرهای رسول تا ساعت‌ها به درازا میکشیده و دیگر نوحه خوانی‌ها و مرثیه سرایی‌های را تحت الشعاع قرار می‌داده است. وی پس از یک دوره بیماری در سال 1339 جان به جان افرین تسلیم کرد. 🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂🌹🍂