از اینرو، درست مثل پرندهای که وقتی باد سرد میوزد، بهراحتی و بیهیچ تعلق، لانه و کاشانهی خود را پشت سر مینهد و بالزنان به سمت آفتاب و آسمان پرواز میکند.
و یادمان باشد که این هجرت و مهاجرت، دامنهی وسیعی دارد.
هجرت فقط از دیاری به دیاری رفتن نیست؛
گاهی باید از محلهای به محلهای، یا از محل کاری به محل کاری، یا از کاری به کاری رفت ، و از رفیقی به رفیقی و از اخلاقی به اخلاقی باید هجرت کرد، کوچ کرد، تا دین و ایمان آدمی محفوظ بماند.
نتیجه اینکه:
ماجرای خباب بن ارت، داستان انسانی است که نه با جبر و ترس، بلکه با عشق، آگاهی و اراده، دین را برگزید. او آموخت که دینداری اگر از دل برنخیزد، نه ماندگار است و نه اثرگذار. این حکمت امیرالمؤمنین ع، یادآور این حقیقت است که ایمان، وقتی زنده و پرنور میشود که ریشه در رغبت و محبت داشته باشد، نه در اجبار و منفعت.
برای پیادهسازی این حکمت در زندگی:
۱. با خودت صادق باش: اگر کاری دینی میکنی (نماز، روزه، کمک به دیگران)، از خودت بپرس: آیا این کار را از سر عشق و فهم انجام میدهم، یا فقط از روی عادت، ترس یا چشم و همچشمی؟
۲. دین را با اجبار به دیگران تحمیل نکن: حتی به فرزندت؛ بلکه با رفتار زیبا، و گرمی، و عشق و درک، او را جذب کن.
۳. به نیتهایت دقت کن: نیتت از هجرتها، تغییرها، کارها و حتی سکوتها، اگر از سر رشد و رضای خدا باشد، برکت میآورد.
۴. عشق را وارد عمل کن: از دل کارهای ساده مثل غذا درست کردن، مراقبت از خانواده، مهربانی با اطرافیان، یک "نیت عاشقانه" بساز.
۵. هر از گاهی هجرت کن: از عادتی که تو را از خدا دور کرده، از جمعی که روحت را پژمرده کرده، از فضای مجازی که دلت را مشغول کرده؛ کوچ کن.
۶. دعا برای رغبت کن: مثل امام سجاد، هر روز بخواه: «اللهم ارزقنی الرغبه»؛ چون این میل و اشتیاق، همان جانِ ایمان است.
يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا ۗ وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ ۗ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ(٣٠)
معنی آیه:
یادت باشه یه روزی میرسه… روزی که هر آدمی، هر کار خوبی که کرده، هر ذره مهربونی یا کار مثبتی که تو زندگیش انجام داده، جلوی چشماش میاد. اما نه فقط خوبیها... کارای بدشم، حتی اونایی که فکر میکرد فراموش شدن، همهشونو جلوش میبینه.
اون لحظه، دلش میخواد ای کاش بین خودش و اون کارای بد یه دنیا فاصله بود... کاش میتونست ازشون فرار کنه، اما نمیشه...
خدا اون روز بهت هشدار داده… نه از روی ترسوندنِ بیدلیل، بلکه چون خیلی دوستت داره. آره، خدا خیلی دلسوزه برات، خیلی مهربونه، مثل یه پدرِ دلسوز یا مادری که طاقت دیدن ناراحتی بچهش رو نداره...
معنی تکتک کلمهها:
يَوْمَ: روز، موقع، زمان
تَجِدُ: پیدا میکنه، میفهمه، میبینه
كُلُّ: هر، همهی، تکتک
نَفْسٍ: آدم، شخص، فرد
مَا: اونچیزیکه، هرچیکه، هرچی
عَمِلَتْ: انجام داده، کرده، عمل کرده
مِنْ: از، بخشی از، قسمتی از
خَيْرٍ: خوبی، کار نیک، کار مثبت
مُحْضَرًا: جلوش حاضر میشه، میارن جلوش، روبهروش قرار میگیره
وَ: و، همچنین، بعدش
مَا: اونچیزیکه، هرچیکه، هرچی
عَمِلَتْ: انجام داده، کرده، عمل کرده
مِنْ: از
سُوءٍ: بدی، کار زشت، گناه
تَوَدُّ: دلش میخواد، آرزو میکنه، دوست داره
لَوْ: ای کاش، اگر، کاشکی
أَنَّ: که، اینکه، یعنی
بَيْنَهَا: بین خودش، فاصلهی خودش
وَبَيْنَهُ: و بین اون (کار بدش)، و با اون، نسبت به اون
أَمَدًا: فاصله، مدت، زمان
بَعِيدًا: دور، خیلی دور، فاصلهدار
وَ: و، همچنین، بعدش
يُحَذِّرُكُمُ: هشدار میده، میترسونه، خبر میده
اللَّهُ: خدا، پروردگار، خالق
نَفْسَهُ: خودش، ذاتش، وجودش
وَ: و، همچنین، بعدش
اللَّهُ: خدا، پروردگار، خالق
رَءُوفٌ: مهربونه، دلنازکه، رقیقالقبه
بِالْعِبَادِ: با بندگان، نسبت به مردم، برای آدمها
یه توضیح ساده:
يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا
یعنی روزی میرسه که هر آدمی، همه اون کارهای خوبی رو که کرده جلوش حاضر میبینه.
مثل اینه که همهی لبخندهایی که به لب کسی نشوندی، دستهایی که گرفتی، دلهایی که نشکستی، همهشون یکجا میان جلوت. انگار برات فیلم میذارن و میگن: این کارای خوب خودته!
تو دنیای امروز، شاید خیلی از کارای خوبمون بیجواب بمونه، کسی نبینه، حتی گاهی تحقیر بشیم... ولی اون روز، هیچچیزی گم نمیشه.
وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ
و همینطور هر کار بدی هم که کرده، جلوش ظاهر میشه.
مثل لحظههایی که دل کسی رو شکوندی، یا از روی غرور نادیدهش گرفتی، یا حرفی زدی که نباید... حتی اگه یادت رفته باشه، اون یادش نرفته.
تو دنیای امروز شاید یه اشتباهو بپیچونی یا پنهون کنی، ولی اونجا، هیچچی پنهون نمیمونه.
تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا
اونوقت آدم دلش میخواد که ای کاش بین خودش و اون کارای بد، فرسنگها فاصله بود!
مثل وقتی یه پیام اشتباه یا حرف بدی فرستادی و آرزو میکنی ای کاش میشد پسش گرفت... ولی دیگه دیر شده.
تو دنیای امروز، خیلی از تصمیمهامون رو راحت میگیریم، بیفکر، بیملاحظه. اما اون روز، همهش برمیگرده به خودمون.
وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ
خدا داره خودش رو بهتون هشدار میده.
یعنی داره میگه: من جدیام! و من با کسی شوخی ندارم! نه از سر تهدید، از سر اهمیت.
مثل مادری که با گریه میگه مراقب باش، چون نمیخواد بچهش بسوزه. خدا هم نمیخواد ما بسوزیم، برای همینه هشدار میده.
وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ
و درعینحال، خدا خیلی مهربونه با بندههاش.
یعنی اگه بدونی اشتباه کردی و برگردی، آغوشش بازه. سخت میگیره چون میخواد نجاتت بده.
مثل یه مربی دلسوز که سخت میگیره، نه برای شکستن، برای ساختن.
نتیجه اینکه:
خدا مهربونه، ولی جدی هم هست. کار خوب و بد، از جلوی چشمش نمیافته.
پس اولا وقتی کسی نبود که خوبیتو ببینه، نگران نباش؛ چون اون روز، همهش جلوت ظاهر میشه.
و دوم هم اینکه اگه اشتباهی کردی، امروز وقتشه جبران کنی؛ چون فردا ممکنه فقط حسرتش بمونه... خیلی دور، ولی خیلی واقعی.
قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ ۗ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ(٣١)
معنی آیه:
بگو اگه واقعاً خدا رو دوست دارید، راه منو دنبال کنید، با من بیاید جلو.
خدا هم عاشقتون میشه، دلش براتون میسوزه و گناهاتون رو میبخشه،
چون خدا خیلی آمرزندهست و پر از مهربونی…
معنی تکتک کلمهها:
قُلْ: بگو، اعلام کن، بفرما
إِن: اگر، اگه، چنانچه
كُنتُمْ: بودید، هستید، اگه شماها بودین
تُحِبُّونَ: دوست دارید، علاقه دارید، عشق میورزید
اللَّهَ: خدا رو، پروردگار رو، خالق رو
فَاتَّبِعُونِي: پس دنبال من بیاید، از من پیروی کنین، راه منو برید
يُحْبِبْكُمُ: دوستتون داره، عاشقتون میشه
اللَّهُ: خدا، پروردگار، خالق
وَيَغْفِرْ: میبخشه، عفو میکنه، چشمپوشی میکنه
لَكُمْ: برای شما، شما رو، بهتون
ذُنُوبَكُمْ: گناهاتون، اشتباهاتون، خطاهاتون
وَاللَّهُ: و خدا، و پروردگار، و خالق
غَفُورٌ: بسیار بخشنده، آمرزنده، چشمپوش
رَّحِيمٌ: مهربون، دلسوز، رحمتدار
یه توضیح ساده:
قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ
بگو: اگه واقعاً خدا رو دوست دارید...
چون ادعا آسونه، خیلیا میگن: «ما خدا رو دوست داریم»، ولی این آیه داره یه سؤال جدی میپرسه: میگه واقعاً دوستش داری یا فقط عادت کردی اینو بگی؟
تو زندگی امروز هم خیلی وقتا میگیم عاشقیم، ولی عشق بدون عمل، فقط حرفه. اینجا خدا داره میگه ببینم، عشقت واقعیه یا فقط زبونی؟
فَاتَّبِعُونِي
پس دنبالم بیاید، از من (پیامبر) پیروی کنید.
یعنی نشونهی دوست داشتن خدا، دنبالهروی از پیامبرشه. مثل کسی که اگه عاشق یه راه باشه، راهنمای اون مسیر رو با جون و دل میپذیره.
تو زندگی روزمره هم اگه کسی رو دوست داری، سبک زندگیش برات الگو میشه. اگه پیامبر رو واقعاً قبول داری، باید سعی کنی مثل اون رفتار کنی: او مهربون بود تو هم مهربونی؟ او انصاف داشت تو چطور؟ او نرم بود گرم بود اهل مدارا بود تو هم اینهمه هستی؟
يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ
اونوقت خدا هم شما رو دوست داره.
یعنی اگه عشقت رو با عمل نشون بدی، خدا هم عاشقت میشه.
تو دنیای ما، همه دنبال محبوب بودنن. دنبال لایک، تأیید، احترام. ولی اینجا یه عشق خاص مطرحه: محبوب خدا شدن... چی بالاتر از این؟
وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ
و گناههاتون رو میبخشه.
یعنی حتی اگه اشتباه هم کردی، ولی برگشتی و مسیر رو درست رفتی، نهتنها عاشقت میشه، بلکه گذشته ها تو هم پاک میکنه.
این یعنی عشق واقعی، عشقی که میبخشه، پاک میکنه، ترمیم میکنه.
وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ
و خداوند بسیار آمرزنده و مهربونه.
یعنی خیالت راحت، هیچوقت دیر نیست.
مثل پدری که در خونهش همیشه بازه، حتی اگه هزار بار اشتباه کرده باشی، باز هم میگه برگرد... فقط صادق باش.
نتیجه اینکه:
خدا عشق بیعمل نمیخواد، ولی وقتی عمل کردی، هم عاشقت میشه، هم گناههات رو میبخشه.
و دیگه اینکه اگه واقعاً خدا رو دوست داری، یه نگاهی به سبک زندگی پیامبر بنداز و بپرس: چقدر شبیهش شدم؟
و اینکه از تغییر هم نترس. خدا فقط دنبال کامل بودن نیست، دنبال صداقت و تلاشه. راه بیفت، خودش عاشقت میشه.
قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ ۖ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْكَافِرِينَ(٣٢)
معنی آیه:
بگو: «از خدا و پیامبرش حرفشنوی کنید، گوش بدید و اطاعت کنید.»
چون اگه پشت پا بزنید و نافرمانی کنید، بدونید خدا هیچوقت این آدمهای لجباز و بیدین رو دوست نداره.
معنی تکتک کلمهها:
قُلْ: بگو، اعلام کن، بفرما
أَطِيعُوا: اطاعت کنید، گوش بدید، حرفشنوی داشته باشید
اللَّهَ: از خدا، پروردگار، خالق
وَالرَّسُولَ: و پیامبر، فرستاده خدا، رسول
فَإِن: پس اگر، اگه، چنانچه
تَوَلَّوْا: روی گردوندن، نافرمانی کردن، بیتوجهی کردن
فَإِنَّ: پس بدونید که، چونکه، درواقع
اللَّهَ: خدا، پروردگار، خالق
لَا يُحِبُّ: دوست نداره، خوشش نمیاد، محبت نمیکنه
الْكَافِرِينَ: کافرا رو، منکرها رو، ناسپاسها رو
یه توضیح ساده:
قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ
بگو: از خدا و پیامبرش اطاعت کنید.
یعنی راه روشنه. خدا خودش رو پنهون نکرده، پیامبرش یعنی الگوش رو هم نشون داده.
مثل وقتی که مسیریاب تو دستته، و مسیر معلومه، فقط باید اعتماد کنی و بری.
خدا و پیامبرش رو هم بپذیر، چون اونا مسیر رو بهتر از هر کسی میدونن.
فَإِن تَوَلَّوْا
اما اگه رو بگردونن، پشت کنن...
یعنی اگه گفتن: نه، ما راه خودمون میریم، و نمیخوام گوش بدیم، نمیخوام بپذیریم...
مثل بیماری که نسخهی دکتر رو پاره میکنه و میگه: من بهتر میدونم!
ای جور آدما کافرن...
فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْكَافِرِينَ
و بدون که خدا کافرا رو دوست نداره.
یعنی وقتی کسی آگاهانه راه حق رو پس میزنه، خدا هم رابطهی محبت با اون رو قطع میکنه.
این کفر، فقط به معنی "بیدینی" نیست؛ گاهی آدم میدونه راه چیه ولی انکارش میکنه... لج میکنه...
در دنیای ما، رابطهی سالم وقتی معنا داره که دوطرفه باشه. خدا میگه: من عاشق بندههامم، اما اگه کسی از عمد پشت کنه، این عشق، یهطرفه نمیمونه.
نتیجه اینکه:
محبت و لطف خدا بینهایته، اما این بهمعنای بیتفاوتی نیست. اگر راه رو آگاهانه نبینی و پشت کنی، کمکم نور محبتش از زندگیت کنار میره.
پس اولا توی مسیر زندگی، گاهی باید بایستی و از خودت بپرسی: من واقعاً گوش میدم؟ یا فقط حرف خودمو میزنم؟
و دوم هم اینکه عشق خدا با گوش دادن به راهنماییهاش زنده میمونه؛ اگه خودتو بزنی به ندیدن، کمکم همهچی تار میشه، حتی قلبت.
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَىٰ آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ(٣٣)
معنی آیه:
خدا حسابی دلش میخواست بهترینها رو داشته باشه،
برای همین آدم، نوح و خانوادهی ابراهیم و خانوادهی عمران رو انتخاب کرد،
چون اونها از بقیهی دنیا یه سر و گردن بالاتر بودن.
معنی تکتک کلمهها:
إِنَّ: بیتردید، قطعاً، حتماً
اللَّهَ: خدا، پروردگار، خالق
اصْطَفَىٰ: برگزید، انتخاب کرد، برتری داد
آدَمَ: آدم، حضرت آدم، پدر بشر
وَنُوحًا: و حضرت نوح، پیامبر نوح
وَآلَ: و خاندان، اهل، خانواده
إِبْرَاهِيمَ: حضرت ابراهیم، پیامبر ابراهیم
وَآلَ: و خاندان، اهل، خانواده
عِمْرَانَ: عمران، پدر حضرت مریم، خانوادهی عمران
عَلَى: بر، بالاتر از، نسبت به
الْعَالَمِينَ: جهانیان، مردم دنیا، همهی مخلوقات
یه توضیح ساده:
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَىٰ آدَمَ وَنُوحًا
خداوند، آدم و نوح رو برگزید...
یعنی از بین همهی آدمها، این دو نفر رو بهعنوان الگو و نقطهی شروع یه مسیر بزرگ انتخاب کرد. چون دلشون پاک بود، حرف خدا رو شنیدن و پا پس نکشیدن.
تو زندگی ما هم همیشه کسایی هستن که میدرخشن؛ نه لزوماً چون بهترین امکاناتو داشتن، بلکه چون خوب انتخاب کردن و در نتيجه انتخاب شدن.
بله اگه دل آماده باشه، خدا دستتو میگیره، هر جا که باشی.
وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ
و خاندان ابراهیم و خاندان عمران رو هم برگزید...
یعنی این انتخاب، فقط فردی نبود، یه نسل بود، یه جریان بود. مثل خانوادههایی که چراغ ایمان توشون روشنه، نسل به نسل، نور میدن به بقیه.
تو دنیای امروز هم بعضی خونوادهها فقط خونه نمیسازن، انسان میسازن. و تربیت، ایمان، اخلاق...و همینا میمونه تو نسل.
عَلَى الْعَالَمِينَ
بر همهی جهانیان برتری دادشون.
اما نه بهخاطر نژاد، قوم، یا ظاهر؛ بهخاطر قلب و رفتارشون.
این یعنی برتری واقعی، توی عمله، توی انتخابهای درست، توی وفاداری به راه خدا.
تو جامعهی امروز که مدام دنبال برتر بودنیم، این آیه یادمون میندازه که عزت واقعی، از «دل مؤمن» شروع میشه، نه از مدرک یا موقعیت.
نتیجه اینکه:
برتری تو دین خدا، یعنی انتخاب شدن برای یه مسیر روشن. این انتخاب با دل شروع میشه و با عمل ادامه پیدا میکنه.
پس خودت رو دستکم نگیر، اگه نیتت صاف باشه، تو هم میتونی توی اون فهرستهای انتخابشده باشی.
و به خونوادهت نگاه کن و به اخلاق و معنویتشون اهمیت بده؛ نور اگر از یهجا شروع بشه، میتونه نسلبهنسل ادامه پیدا کنه. پس یه چراغ باش.
ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ ۗ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ(٣٤)
معنی آیه:
نسلی که همهشون مثل هم، پاک و درستکارن،
یه جور خاص از یک جنس هستن،
و خدا همیشه گوش میده و همهچیز رو میدونه.
معنی تکتک کلمهها:
ذُرِّيَّةً: نسل، فرزندان، دودمان
بَعْضُهَا: بعضیاشون، بخشیشون، قسمتی از اونا
مِنۢ بَعْضٍ: از بعضی دیگه، به هم مرتبط، از یکدیگر
وَ: و، همچنین، بعدش
اللَّهُ: خدا، پروردگار، خالق
سَمِيعٌ: شنوا، خوب گوشکننده، آگاه از گفتهها
عَلِيمٌ: دانا، باخبر، آگاه از همهچی
یه توضیح ساده:
ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ
نسلی که بعضی از آنها از بعضی دیگرند...
یعنی این آدمهای برگزیده (آدم، نوح، آل ابراهیم، آل عمران) یه نسل بودن، ریشه در هم داشتن.
مثل دونهای که از دل یه درخت خوب درمیاد، و خودش بعداً درخت میشه، و باز دونههایی ازش رشد میکنن.
تو زندگی خودمون هم این یعنی تأثیر عمیق خونواده، تربیت، محیط و انتقال ارزشها. اگه پدر و مادر اهل نور باشن، احتمال زیاد بچهها هم تو مسیر روشن حرکت میکنن، البته اگه خودشون هم بخوان.
این نسل، فقط نسل خونی نیست؛ نسل ایمانیه، نسل انسانسازی.
وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
و خداوند شنوا و داناست.
یعنی خدا همه چیزو میشنوه، نیتهامون رو، حرفهامون رو، زمزمههای دلمون رو... و به همه چیز آگاهه، چه آشکار، چه پنهان.
تو دنیای امروز، خیلی وقتا فکر میکنیم اگه کسی نشنوه یا نبینه، پس نیست. ولی خدا هم میشنوه، هم میدونه، و از روی اون، انتخاب میکنه.
پس اگه خواستی جزو نسلهای روشن باشی، یادت باشه باید دل و عملت با هم صادق باشن؛ چون اونکه انتخاب میکنه، از درون آگاهه.
نتیجه اینکه:
مسیر نور، از دل خونوادههایی میگذره که دل به خدا سپردن؛ اما در نهایت، هر کسی با صداقت خودش انتخاب میشه.
پس به نقش تربیتی خودت جدی نگاه کن، حتی یه حرف یا رفتار خوب میتونه نوری باشه که نسل بعدی رو بسازه.
و هیچ دنبال دیده شدن نباش، خدا خودش میشنوه و میدونه... و اگه لایق بدونتت، انتخابت میکنه؛ برای چیزهایی بزرگتر از تصور ما.
إِذْ قَالَتِ امْرَأَتُ عِمْرَانَ رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّي ۖ إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ(٣٥)
معنی آیه:
همسر عمران، با دلی پر از عشق و نجوا، به خدا گفت:
«خدایا… این بچهای که توی دلم دارم، کامل برای توئه.
میخوام وقف تو باشه، فارغ از هر وابستگی، فقط برای دین تو زندگی کنه.
خودت ازم قبولش کن، چون فقط تویی که صداها رو میشنوی و دلهارو میفهمی...»
معنی تکتک کلمهها:
إِذْ: وقتیکه، اونموقعیکه، زمانیکه
قَالَتِ: گفت، اظهار کرد، بیان کرد
ٱمْرَأَتُ: زنِ، همسرِ، خانمِ
عِمْرَٰنَ: عمران، پدر مریم، پدر خانوادهی عمران
رَبِّ: پروردگارا، خدای من، ای خالق
إِنِّى: من واقعاً، من بهراستی، من قطعاً
نَذَرْتُ: نذر کردم، عهد کردم، وقف کردم
لَكَ: برای تو، تقدیم به تو، در راه تو
مَا: آنچه، اون چیزی که، هرچی
فِى: در، داخل، توی
بَطْنِى: شکمم، رحمم، درونم
مُحَرَّرًا: آزادشده، رهاشده از دنیا، وقفشده
فَتَقَبَّلْ: پس قبول کن، بپذیر، ازم قبول کن
مِنِّى: از من، از طرف من، از سوی من
إِنَّكَ: چون تو، بهدرستی که تو، واقعاً تو
أَنتَ: خودت، تویی، تنها تویی
ٱلسَّمِيعُ: شنوا، گوشدهنده، آگاه به صداها
ٱلْعَلِيمُ: دانا، باخبر، همهچیزدون
یه توضیح ساده:
إِذْ قَالَتِ ٱمْرَأَتُ عِمْرَٰنَ
یاد کن وقتی که همسر عمران گفت...
یعنی اینجا قصهای شروع میشه از زنی مؤمن و آگاه. کسی که هنوز فرزندش به دنیا نیومده، ولی دلش پر از نیت پاکه.
مثل مادری که از همون اول، توی دلش روشنه که بچهاش باید وقف نور باشه، وقف خوبی.
رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّرًا
پروردگارا! من نذر کردهام آنچه در شکم دارم، آزادشده برای تو باشه.
یعنی بچهای که در راهه، نه برای خودم، نه برای آرزوهام، بلکه برای تو، برای خدمت، برای راه روشن...
این یه حرف بزرگه. تو دنیای امروز، خیلیا دنبال اینن که بچهشون پزشک، پولدار، معروف بشه. اما این زن میگه: خدایا، من بچهمو از همه این قید و بندها و آرزوها آزاد کردم و میخوام وقف تو کنم.
محَرَّر یعنی آزاد، آزاد از دنیا، و آزاد از آرزوهای اهل دنیا، رها از قیدها؛ یعنی از قبل از تولد، بچه رو از وابستگیها جدا کرده.
فَتَقَبَّلْ مِنِّي
پس از من بپذیر.
یعنی خدایا، این نیت رو قبول کن، خالصه، و برای خودته.
مثل وقتایی که یه کار خوب میکنی و ته دلت فقط یه دعا داری: خدایا، قبول کن... من که چیزی نیستم، ولی این دلِ صافو ازم بپذیر.
إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلْعَلِيمُ
بیتردید، تو شنوا و دانایی.
یعنی تو نیتمو شنیدی، و از دلم با خبری.
گاهی آدم حرفی نمیزنه، فقط دلش میلرزه. خدا همون لرزش رو میشنوه، همون اشتیاق رو میفهمه.
نتیجه اینکه:
گاهی بهترین هدیهای که به دنیا میدی، یه انسان پاکه. اما مهمتر از به دنیا آوردن، نیتیه که پشتش هست.
و یادمون بمونه که نیتهای بزرگ، دلهای بزرگ میخواد؛ اگه بچهدار شدی، یا مربی بودی، یا حتی مسئول کسی شدی، یادت نره: میتونی نسلساز باشی.
و اگه کار خوبی کردی، از خدا بخواه که قبول کنه؛ چون قبولی، مهمتر از خودِ عمله.
فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُهَا أُنْثَىٰ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنْثَىٰ ۖ وَإِنِّي سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ وَإِنِّي أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ(٣٦)
معنی آیه:
وقتی بچهش به دنیا اومد، یه نگاه به صورت کوچولوش انداخت و با یه حس عجیب، پر از دلهره و حسرت گفت: «خدایا... بچهم دختره!»
انگار توی دلش فکر میکرد یه پسر شاید میتونست نذرشو بهتر ادا کنه، قویتر باشه، و توی معبد خدمت کنه... اما خدا بهتر میدونست. خوب هم میدونست که این دختر کوچولو، همونیه که قراره قصهی بزرگی رو شروع کنه.
دختری که اون موقع همه فکر میکردن سادهست، ولی قراره مادر یکی از بزرگترین پیامبران عالم باشه.
بعد گفت: «اسمشو میذارم مریم. و از همین الان، هم خودش، هم نسلشو به تو میسپارم. از شرّ هر چی بدی و وسوسه و شیطونه، حفظشون کن خدایا...»
معنی تکتک کلمهها:
فَلَمَّا: وقتیکه، همینکه، اونموقعی که
وَضَعَتْهَا: به دنیا آوردش، زاییدش، بدنیاش آورد
قَالَتْ: گفت، اظهار کرد، صدا زد
رَبِّ: پروردگارا، خدای من، ای خالق
إِنِّى: من واقعاً، بهراستی، قطعاً من
وَضَعْتُهَا: به دنیا آوردمش، زاییدمش، تحویل دادمش
أُنثَىٰ: دختر، مونث، بچهدختر
وَٱللَّهُ: و خدا، و پروردگار، و خالق
أَعْلَمُ: داناتره، بهتر میدونه، آگاهتره
بِمَا: به آنچه، به چیزی که، نسبت به اونچیزی که
وَضَعَتْ: به دنیا آورده، زاییده
وَلَيْسَ: نیست، برابر نیست، یکسان نیست
ٱلذَّكَرُ: پسر، نر، مرد
كَٱلْأُنثَىٰ: مثل دختر، برابر با دختر
وَإِنِّى: و من واقعاً، بهراستی، حقیقتاً
سَمَّيْتُهَا: اسمش رو گذاشتم، نامگذاریش کردم
مَرْيَمَ: مریم، حضرت مریم، دختر پاک
وَإِنِّى: و من حتماً، واقعاً، بیشک
أُعِيذُهَا: پناه میدمش، میسپارمش، محافظتش میکنم
بِكَ: به تو، به خودت، در پناه تو
وَذُرِّيَّتَهَا: و نسلش، بچههاش، نوادگانش
مِنَ: از، در برابر، دور از
ٱلشَّيْطَٰنِ: شیطان، ابلیس، وسوسهگر
ٱلرَّجِيمِ: راندهشده، ملعون، دورشده از رحمت
یه توضیح ساده:
فَلَمَّا وَضَعَتْهَا
وقتی که فرزندش را به دنیا آورد...
یعنی اون لحظهای که نذر به دنیا اومد، و چشم انتظار، به حقیقت پیوست. یه لحظه مقدس. لحظهای که یک "نیت الهی" لباس جسم پوشید.
قَالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُهَا أُنثَىٰ
گفت: پروردگارا، من او را دختر زاییدم...
تو اون زمان، بیشتر مردم فکر میکردن پسرها فقط میتونن کار بزرگ کنن. بهمین خاطر برای خدمت در محراب، برای کارهای دینی، فقط پسر میخواستن.
و این زن مؤمن، وقتی که میبینه اونچه زاییده دختره نه پسر، انگار که همه آرزوهاش هوار میشه روی سرش و با حیرت و تعجب میگه: دختره! من دختر زاییدم خدا! یعنی حیف!
وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ
و خدا داناتر است به آنچه که زاییده است...
یعنی خدا بهتر میدونه که این بچه کیه و قراره چی بشه.
انگار خدا با نرمی بهش میگه: نگران نباش، تو نمیدونی، ولی من میدونم. همین دختربچه، قراره نوری باشه توی تاریخ.
تو زندگی هم همینه. گاهی فکر میکنی یه چیز، کمتر از اونیه که میخواستی. ولی خدا میدونه همون "کمتر" قراره از همه چیز بزرگتر باشه.
وَلَيْسَ ٱلذَّكَرُ كَٱلْأُنثَىٰ
و پسر، همانند دختر نیست...
شاید این جمله، حرف خود مادره... یا شاید نقل قول خداست، که میگه: "مقایسه نکن!"
هر کسی یه نقش داره، یه توانایی، یه مسیر. قرار نیست همه مثل هم باشن.
تو دنیای امروز، هنوزم بعضیا فکر میکنن دختر بودن یعنی کمتر بودن... ولی خدا همونجا پاسخ داده: نه! فرق دارن، ولی کمارزش نیستن. نقشها متفاوته، ولی نور یکیه.
وَإِنِّي سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ
و من اسم او را مریم گذاشتم...
یعنی از همون اول، براش هویت گذاشت. اسمی پاک، روشن، خاص.
تو زندگی، اسم فقط یه نشونه نیست. انگار داره با این نامگذاری، رسالت هم بهش میده. یعنی: تو قراره «مریم» باشی. پاک، استوار، الهی.
وَإِنِّي أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ ٱلشَّيْطَٰنِ ٱلرَّجِيمِ
و او و نسلش را به تو پناه میدهم از شیطان راندهشده...
چه دعای قشنگی... انگار با تمام عشق، بچهشو میسپره به خدا.
میگه: خدایا! این بچه رو از آلودگی، از وسوسه، از تباهی حفظ کن... و نه فقط خودش، نسلش رو هم.
این یعنی یه مادر مؤمن، فقط به لحظه تولد فکر نمیکنه، به آینده بچهش، به ایمانش هم توجه داره.
نتیجه اینکه:
تو زندگی خیلی وقتا چیزی که بهنظر ما "کمتر" میاد، از نظر خدا دقیقاً همون "بهتر"ه. ما فقط ظاهر رو میبینیم، اما خدا آینده و معنا رو میبینه.
همونطور که مریم، دختری که شاید از نگاه آدمها ساده بود، تبدیل شد به مادر یکی از بزرگترین پیامبران خدا.
فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا ۖ كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا ۖ قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَا ۖ قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ(٣٧)
معنی آیه:
خدا هم مریم رو با دل و جون پذیرفت،
یه جوری که انگار با دقت خاصی همهچی رو برای رشدش آماده کرده بود.
زکریا رو هم گذاشت تا بشه سرپرستش، مراقب و همراهش.
هر وقت زکریا میرفت به عبادتگاه تا سری به مریم بزنه،
با صحنهای عجیب روبهرو میشد:
کنار مریم خوراکیهای تازه، خوشمزه و خاصی بود که اصلاً معمولی نبودن!
یه بار با تعجب پرسید:
«مریم! اینا رو کی برات آورده؟ از کجا میان؟!»
مریم با آرامش و اطمینان گفت:
«اینا از طرف خداست…
خدا به هرکسی که بخواد، بیحساب و بیمنت روزی میده…»
معنی تکتک کلمهها:
فَتَقَبَّلَهَا: پس پذیرفتش، قبولش کرد، قبولش نمود
رَبُّهَا: پروردگارش، خدای خودش، آقای بالا سرش
بِقَبُولٍ: با پذیرشی، با قبول خاص، بهخوبی
حَسَنٍ: نیک، خوب، زیبا
وَأَنبَتَهَا: و رشدش داد، پرورشش داد، بزرگش کرد
نَبَاتًا: رشدی ، رویشی، سبز شدنی
حَسَنًا: خوب، زیبا، پاک
وَكَفَّلَهَا: و سرپرستش کرد، به سرپرستی سپردش، کفالتش رو داد
زَكَرِيَّا: حضرت زکریا، پیامبر زکریا
كُلَّمَا: هر وقت، هر زمان که، هروقتی
دَخَلَ: وارد شد، رفت داخل، داخل شد
عَلَيْهَا: پیش اون، به سمت او، نزد او
زَكَرِيَّا: حضرت زکریا، پیامبر
ٱلْمِحْرَابَ: محراب، عبادتگاه، محل نیایش
وَجَدَ: دید، پیدا کرد، مواجه شد
عِندَهَا: نزدش، پیشش، کنار او
رِزْقًا: روزی، غذا، نعمت
قَالَ: گفت، پرسید، صدا زد
يَـٰمَرْيَمُ: ای مریم
أَنَّىٰ: از کجا، چطور، چگونه
لَكِ: برای تو، از آنِ تو
هَـٰذَا: این، این چیز، این نعمت
قَالَتْ: گفت، پاسخ داد، جواب داد
هُوَ: این، اون، اینه دیگه
مِنْ عِندِ: از طرف، از نزد، از جانب
ٱللَّهِ: خدا، پروردگار، خالق
إِنَّ: یقیناً، قطعاً، واقعاً
ٱللَّهَ: خدا، پروردگار، خالق
يَرْزُقُ: روزی میده، نعمت میفرسته، عطا میکنه
مَن: هر که، کسی که، هرکس
يَشَآءُ: بخواد، اراده کنه، صلاح بدونه
بِغَيْرِ: بدون، بی، فارغ از
حِسَابٍ: حسابوکتاب، محدودیت، اندازه
یه توضیح ساده:
فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ
خداوند مریم را به شایستگی قبول کرد با قبولی خوب و مورد رضایت.
یعنی وقتی مادر مریم نذرش رو کرد، خدا با دل مهربونش این نذر رو پذیرفت، نه فقط قبول، بلکه با احترام و لطف خاص.
مثل وقتی که هدیهای از ته دل میدی و طرف نه تنها قبول میکنه، بلکه خوشحال میشه و قدرشو رو میدونه.
وَأَنْبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا
و او رو رشد داد به شکلی زیبا و خوب.
یعنی خدا مثل باغبانی ماهر که گل رو به زیبایی تمام رشد و پرورش میده، مریم رو پرورش داد، به بهترین شکل، با سلامت و پاکی و رشد درست.
تو زندگی ما هم گاهی وقتی نیتها درست باشن، خدا خودش مراقب رشد ماست و شرایط رشد رو فراهم میکنه.
وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا
و سرپرستیش رو به زکریا داد.
زکریا، مردی پاک و مهربون بود و مراقب مریم شد.
و این یعنی حتی بزرگترینها هم به مراقبت نیاز دارن. خدا همیشه مراقبی قرار میده برای ما.
كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا
هر بار که زکریا وارد محراب میشد، رزقی نزد مریم میدید.
یعنی هر وقت سراغش میرفت، نشانههای برکت و خیر رو میدید.
قَالَ يَا مَرْيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَٰذَا
گفت: ای مریم، اینها از کجا برای تو آمده؟
زکریا از این برکات تعجب میکرد، چون میدید اینها معمولی نیستن.
تو زندگی ما هم بعضی وقتا اتفاقات خوب میافته که نمیتونیم توضیح بدیم، و فقط می تونیم بگیم خدا.
قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ
مریم گفت: اینها از جانب خداست.
او میدونست که همه چیز دست خداست، و این نعمتها هدیهای الهیان.
مثل وقتی که هر موفقیتی تو زندگیت پیدا می کنی، میدونی که تنها، تلاش خودت نیست، بلکه برکت خدا هم همراهته.
إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ
خدا هر که رو بخواد، بیحساب و بی اندازه روزی میده.
یعنی رزق و برکت خدا بیحد و حسابه، محدودیت و کمبود براش معنی نداره.
و این یعنی ما باید به خدا اعتماد کنیم که همیشه روزی میرسونه، حتی وقتی شرایط سخت به نظر میان.
نتیجه اینکه:
وقتی دلت پاک باشه و به خدا توکل کنی، خدا بهترین پذیرش و رشد رو به تو میده، حتی اگر راهها و برکاتش عجیب و غیرمنتظره باشن.
پس، همیشه به برکتهای کوچک زندگی توجه کن و باور داشته باش که از جانب خداست.
و در سختیها هم به خدا اعتماد کن که روزیات را بیحساب میرسونه؛ فقط باید دل پاک و صادق داشته باشی.
نهجالبلاغه
حکمت ۴۳
بخش دوم
َ قَالَ (علیه السلام) فِي ذِكْرِ خَبَّابِ بْنِ الْأَرَتِّ:
يَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الْأَرَتِّ، فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً، وَ هَاجَرَ طَائِعاً، وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ، وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ، وَ عَاشَ مُجَاهِداً.
امیر گل ها که درود خدا بر او باد فرمود: خداوند بر خبّاب بن الارت رحمت فرستد؛ مردى که با دل و جان اسلام را پذیرفت، با فرمانبردارى راه هجرت را در پیش گرفت، به آنچه خدا برایش مقدر کرده بود، دل خوش داشت و راضى به رضای پروردگار بود. عمرى را در جهاد و پيكار در راه حق گذراند و سربلند از اين جهان رفت.
واژه ها:
يَرْحَمُ: میآمرزد، رحم میکند، لطف میفرماید
اللَّهُ: خدا، پروردگار، خالق
خَبَّابَ: خَبّاب، یکی از صحابه، یار پیامبر
بْنَ: پسر، فرزند، نسل
الْأَرَتِّ: لقب پدر خباب، فردی که لکنت داشت، ارت لقب او بود
فَلَقَدْ: همانا، بهراستی، یقیناً
أَسْلَمَ: اسلام آورد، مسلمان شد، ایمان آورد
رَاغِباً: با میل، با اشتیاق، با علاقه
وَ: و، همچنین، سپس
هَاجَرَ: هجرت کرد، مهاجرت نمود، کوچ کرد
طَائِعاً: با فرمانبری، با رضایت، با اختیار
قَنِعَ: قناعت کرد، راضی شد، بسنده کرد
بِالْكَفَافِ: به مقدار کافی، به روزی اندک، به زندگی ساده
رَضِيَ: خشنود شد، راضی شد، پذیرفت
عَنِ اللَّهِ: از خدا، به رضای خدا، نسبت به مشیت الهی
عَاشَ: زندگی کرد، عمر گذراند، زیست
مُجَاهِداً: در حال جهاد، رزمنده، اهل تلاش در راه خدا
شرح:
اگر آستین شما اندازه باشد، راحت هستید؛ اما اگر بیش ازاندازه و بلندتر باشد، اسباب زحمت است.
قناعت یعنی آستین راحت؛ یعنی آستین رفاه را به اندازه گرفتن، که همین باعث آسایش و آرامش خواهد بود.
و آنچه موجب ناراحتی بشر امروز است، طمع برای راحتی بیشتر است؛ و آنچه مایهی غم بیشتر است، طلب شادی بیشتر است.
و این البته ریشه در رقابت و چشموهمچشمی دارد. یعنی چون در دیگران راحتی بیشتری میبینیم، ما هم راحتی بیشتری میخواهیم؛ و چون شادی بیشتری میبینیم، شادی بیشتری میطلبیم.
و این درست مثل این است که اندازهی آستین کسی دیگر را طلب کنیم، غافل از اینکه اگر آستین او بلند است، چون دست او هم بلند است!
ما آن دست را نمیبینیم، فقط آستین را میبینیم.
و قناعت یعنی آستین را به اندازهی دست گرفتن.
از ویژگیهای برجستهی خَبّاب بن اَرَت از اصحاب پیامبر ص و از شیعیان علی ع یکی همین قناعت بود.
او اگرچه بعدها صنعت آهنگری داشت و میتوانست بیشتر هم داشته باشد، اما به همان داشتههای خود بسنده میکرد.
خَبّاب، چنانکه گفتیم، از نخستین مسلمانان بود؛ و اسلامش را هم با شکنجههای تلخ و طاقتفرسا برای خود حفظ کرد.
راوی میگوید: دیدم هفت جای بدنش بهشدت سوخته است. پرسیدم: بعد از گذر سالها، هنوز هم از این سوختگیها رنج میبری؟
گفت: اگر پیامبر نهی نکرده بود که آرزوی مرگ نکنید، من از شدت رنج، آرزوی مرگ میکردم.
حال، امیرالمؤمنین (ع) در وصف او میفرماید:
«وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ»
یعنی او به آنچه نیازش را برطرف میکرد بسنده مینمود و بیشتر از آن نمیخواست.
او با حداقلها زندگی میکرد؛ بیحسرت، بیحرص.
درست مثل یک درخت انجیر در دل کوه، که با کمترین آب و خاک هم میماند و رشد میکند و میوه میدهد؛ بیصدا و بیتوقّع، بیحاشیه ولی پُرثمر.
و درست مثل گیاهی که در دل کوه با چند قطره شبنم هم زنده میماند و گل میدهد، بیآنکه از کمآبی شکایت کند یا چشمش دنبال رودخانه باشد.
و همچون کاکتوس که در دل کویر، با چند قطره آب زندگی میکند؛ نه گله میکند، نه چشمش دنبال باغهای خرّم و سبز است.
و خباب چنین بود. دنبال مال زیاد نمیرفت، چشم به سفرهی دیگران نداشت، و همچون درختی که هرچه از باران و نور بر او ببارد یا بتابد، به همان بسنده میکند، او نیز به آنچه میرسید، بسنده میکرد.
«وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ»
و دیگر آنکه خباب، از خود راضی نبود بلکه از خدا راضی بود.
و رضایت از خداوند، خود یک مقام است؛ و آدمی به چنین مقامی نمیرسد، مگر دو حقیقت را باور کرده باشد:
نخست اینکه: هرچه هست و هرچه نیست، از جانب خداست. و اوست که میدهد، و اوست که نمیدهد.
و دوم اینکه: خداوند حکیم است.
اگر میدهد، از روی حکمت است؛ و اگر نمیدهد، باز هم از روی حکمت.
درست مثل مادری که اگر به کودک خود شیر میدهد، باید بدهد؛ و اگر نمیدهد، نباید بدهد.
و هر دو هم از سر مهر و رحمت است، گرچه کودک درک نکند.
کسی که این دو حقیقت را باور کند، به مقام رضا میرسد.
فراموش نمیکنم، در کودکی، روحانی سالخوردهای در محلهی ما بود که عینکی داشت با شیشههایی ضخیم.
من سخت دوست داشتم آن عینک را به من بدهد.
گاهی به درِ خانهاش میرفتم و التماس میکردم.
هرچه میگفت: «پسرجان، این به کار تو نمیآید»، بیشتر حسرت میخوردم، و بیشتر دلخور و دلتنگ میشدم.
غافل از اینکه، او اگر به من نمیداد، از سر محبت بود.
حال، بسیاری از خواستها و خواهشهای ما از خداوند، دقیقاً همینطور است.
ولی چون این حقیقت را نمیفهمیم، گلهمند میشویم؛ حال آنکه سراپا لطف و لطافت است.
همان که مولوی گفت:
«بس دعاها کان زیان است و هلاک
وز کرم مینشنود یزدان پاک»
و خباب به چنین مقامی دست یافته بود.
از اینرو، هیچگاه شکایتی نداشت، و هرچه پیش میآمد، با دلی آرام میپذیرفت.
دلش قرص بود که خداوند برای او بد نمیخواهد.
از اینرو، حتی وقت درد و سختی هم دلخور نمیشد؛ چون به حکمت خداوند ایمان داشت.
«وَ عَاشَ مُجَاهِداً»
و دیگر آنکه، خباب زندگیش را در راه جهاد گذرانید.
یعنی فقط نفس نکشید، فقط زنده نبود؛ بلکه با هر لحظهاش جنگید، ساخت، ایستاد، یاد داد، و در برابر ظلم، خم نشد.
همچون رودخانهای که از دل سنگ و صخره میگذرد و هیچگاه نمیایستد؛ چون بودن یعنی حرکت، یعنی طراوت، یعنی زندگی.
زندگی خباب، فقط خوردن و خوابیدن نبود؛ هر لحظهاش در تلاش و ایستادگی بود،
همچون خورشیدی که تا لحظهی غروب، با تاریکی و ظلمت درگیر و در حال مبارزه است.
البته توجه داشته باشیم که زندگانی مجاهدانه، نه به این معناست که همیشه در میدان جنگ با تیغ و تیر درگیر باشیم؛
بلکه دایرهی جهاد و مجاهدت، بسیار گستردهتر از آن است.
تا جایی که آن، کوچکترین جهاد است؛ و این، بزرگترین: یعنی جهاد با نفس، با هوسها و خواستهای دل.
و اگر آن را کوچکترین مینامند و این را بزرگترین، از آن روست که:
جنگهای بیرونی، محدود به زمان و زمینی خاص است.
چون همیشه جنگ نیست، و همهجا جنگ نخواهد بود.
اما مجاهدت با نفس و هوسها، در هیچ زمان و زمین و زمینه ای نیست که نباشد.
و اساساً آن جهاد بیرونی هم، حتی ریشه در همین جهاد درونی دارد؛
چون آدمی، ابتدا با هوسها و امیال خود میجنگد، که میتواند تن به تیغ و تیر بدهد، و پا به میدانهای بیرونی بگذارد.
نتیجه اینکه:
قناعت، رضایت، و مجاهدت سه ستون شخصیتی خباب بودند؛ و هرکس بخواهد طعم آرامش عمیق را بچشد، باید مثل او، «کم خواستن»، «بهتر فهمیدن»، و «عمیق زیستن» را تمرین کند.
برای پیادهسازی این حکمت در زندگی:
قناعت کن: آنچه داری را ببین و از داشتهات لذت ببر، نه از نداشتههای دیگران حرص بخور.
مقایسه نکن: آستین دیگران را نگاه نکن، اندازهی دست خودت را بشناس.
رضایت یاد بگیر: اگر چیزی به تو نرسید، فکر کن شاید مثل آن عینک، به کارت نمیآمد.
مجاهد باش: با نفس خودت، تنبلیها، خواستههای بیجا و افکار منفی بجنگ؛ این جهادِ هرروزهست.
بیصدا رشد کن: مثل کاکتوس، مثل انجیرِ در کوه، پرثمر باش، حتی اگر کسی تشویقت نکند.