نهجالبلاغه
حکمت ۴۳
بخش دوم
َ قَالَ (علیه السلام) فِي ذِكْرِ خَبَّابِ بْنِ الْأَرَتِّ:
يَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الْأَرَتِّ، فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً، وَ هَاجَرَ طَائِعاً، وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ، وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ، وَ عَاشَ مُجَاهِداً.
امیر گل ها که درود خدا بر او باد فرمود: خداوند بر خبّاب بن الارت رحمت فرستد؛ مردى که با دل و جان اسلام را پذیرفت، با فرمانبردارى راه هجرت را در پیش گرفت، به آنچه خدا برایش مقدر کرده بود، دل خوش داشت و راضى به رضای پروردگار بود. عمرى را در جهاد و پيكار در راه حق گذراند و سربلند از اين جهان رفت.
واژه ها:
يَرْحَمُ: میآمرزد، رحم میکند، لطف میفرماید
اللَّهُ: خدا، پروردگار، خالق
خَبَّابَ: خَبّاب، یکی از صحابه، یار پیامبر
بْنَ: پسر، فرزند، نسل
الْأَرَتِّ: لقب پدر خباب، فردی که لکنت داشت، ارت لقب او بود
فَلَقَدْ: همانا، بهراستی، یقیناً
أَسْلَمَ: اسلام آورد، مسلمان شد، ایمان آورد
رَاغِباً: با میل، با اشتیاق، با علاقه
وَ: و، همچنین، سپس
هَاجَرَ: هجرت کرد، مهاجرت نمود، کوچ کرد
طَائِعاً: با فرمانبری، با رضایت، با اختیار
قَنِعَ: قناعت کرد، راضی شد، بسنده کرد
بِالْكَفَافِ: به مقدار کافی، به روزی اندک، به زندگی ساده
رَضِيَ: خشنود شد، راضی شد، پذیرفت
عَنِ اللَّهِ: از خدا، به رضای خدا، نسبت به مشیت الهی
عَاشَ: زندگی کرد، عمر گذراند، زیست
مُجَاهِداً: در حال جهاد، رزمنده، اهل تلاش در راه خدا
شرح:
اگر آستین شما اندازه باشد، راحت هستید؛ اما اگر بیش ازاندازه و بلندتر باشد، اسباب زحمت است.
قناعت یعنی آستین راحت؛ یعنی آستین رفاه را به اندازه گرفتن، که همین باعث آسایش و آرامش خواهد بود.
و آنچه موجب ناراحتی بشر امروز است، طمع برای راحتی بیشتر است؛ و آنچه مایهی غم بیشتر است، طلب شادی بیشتر است.
و این البته ریشه در رقابت و چشموهمچشمی دارد. یعنی چون در دیگران راحتی بیشتری میبینیم، ما هم راحتی بیشتری میخواهیم؛ و چون شادی بیشتری میبینیم، شادی بیشتری میطلبیم.
و این درست مثل این است که اندازهی آستین کسی دیگر را طلب کنیم، غافل از اینکه اگر آستین او بلند است، چون دست او هم بلند است!
ما آن دست را نمیبینیم، فقط آستین را میبینیم.
و قناعت یعنی آستین را به اندازهی دست گرفتن.
از ویژگیهای برجستهی خَبّاب بن اَرَت از اصحاب پیامبر ص و از شیعیان علی ع یکی همین قناعت بود.
او اگرچه بعدها صنعت آهنگری داشت و میتوانست بیشتر هم داشته باشد، اما به همان داشتههای خود بسنده میکرد.
خَبّاب، چنانکه گفتیم، از نخستین مسلمانان بود؛ و اسلامش را هم با شکنجههای تلخ و طاقتفرسا برای خود حفظ کرد.
راوی میگوید: دیدم هفت جای بدنش بهشدت سوخته است. پرسیدم: بعد از گذر سالها، هنوز هم از این سوختگیها رنج میبری؟
گفت: اگر پیامبر نهی نکرده بود که آرزوی مرگ نکنید، من از شدت رنج، آرزوی مرگ میکردم.
حال، امیرالمؤمنین (ع) در وصف او میفرماید:
«وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ»
یعنی او به آنچه نیازش را برطرف میکرد بسنده مینمود و بیشتر از آن نمیخواست.
او با حداقلها زندگی میکرد؛ بیحسرت، بیحرص.
درست مثل یک درخت انجیر در دل کوه، که با کمترین آب و خاک هم میماند و رشد میکند و میوه میدهد؛ بیصدا و بیتوقّع، بیحاشیه ولی پُرثمر.
و درست مثل گیاهی که در دل کوه با چند قطره شبنم هم زنده میماند و گل میدهد، بیآنکه از کمآبی شکایت کند یا چشمش دنبال رودخانه باشد.
و همچون کاکتوس که در دل کویر، با چند قطره آب زندگی میکند؛ نه گله میکند، نه چشمش دنبال باغهای خرّم و سبز است.
و خباب چنین بود. دنبال مال زیاد نمیرفت، چشم به سفرهی دیگران نداشت، و همچون درختی که هرچه از باران و نور بر او ببارد یا بتابد، به همان بسنده میکند، او نیز به آنچه میرسید، بسنده میکرد.
«وَ رَضِيَ عَنِ اللَّهِ»
و دیگر آنکه خباب، از خود راضی نبود بلکه از خدا راضی بود.
و رضایت از خداوند، خود یک مقام است؛ و آدمی به چنین مقامی نمیرسد، مگر دو حقیقت را باور کرده باشد:
نخست اینکه: هرچه هست و هرچه نیست، از جانب خداست. و اوست که میدهد، و اوست که نمیدهد.
و دوم اینکه: خداوند حکیم است.
اگر میدهد، از روی حکمت است؛ و اگر نمیدهد، باز هم از روی حکمت.
درست مثل مادری که اگر به کودک خود شیر میدهد، باید بدهد؛ و اگر نمیدهد، نباید بدهد.
و هر دو هم از سر مهر و رحمت است، گرچه کودک درک نکند.
کسی که این دو حقیقت را باور کند، به مقام رضا میرسد.
فراموش نمیکنم، در کودکی، روحانی سالخوردهای در محلهی ما بود که عینکی داشت با شیشههایی ضخیم.
من سخت دوست داشتم آن عینک را به من بدهد.
گاهی به درِ خانهاش میرفتم و التماس میکردم.
هرچه میگفت: «پسرجان، این به کار تو نمیآید»، بیشتر حسرت میخوردم، و بیشتر دلخور و دلتنگ میشدم.
غافل از اینکه، او اگر به من نمیداد، از سر محبت بود.
حال، بسیاری از خواستها و خواهشهای ما از خداوند، دقیقاً همینطور است.
ولی چون این حقیقت را نمیفهمیم، گلهمند میشویم؛ حال آنکه سراپا لطف و لطافت است.
همان که مولوی گفت:
«بس دعاها کان زیان است و هلاک
وز کرم مینشنود یزدان پاک»
و خباب به چنین مقامی دست یافته بود.
از اینرو، هیچگاه شکایتی نداشت، و هرچه پیش میآمد، با دلی آرام میپذیرفت.
دلش قرص بود که خداوند برای او بد نمیخواهد.
از اینرو، حتی وقت درد و سختی هم دلخور نمیشد؛ چون به حکمت خداوند ایمان داشت.
«وَ عَاشَ مُجَاهِداً»
و دیگر آنکه، خباب زندگیش را در راه جهاد گذرانید.
یعنی فقط نفس نکشید، فقط زنده نبود؛ بلکه با هر لحظهاش جنگید، ساخت، ایستاد، یاد داد، و در برابر ظلم، خم نشد.
همچون رودخانهای که از دل سنگ و صخره میگذرد و هیچگاه نمیایستد؛ چون بودن یعنی حرکت، یعنی طراوت، یعنی زندگی.
زندگی خباب، فقط خوردن و خوابیدن نبود؛ هر لحظهاش در تلاش و ایستادگی بود،
همچون خورشیدی که تا لحظهی غروب، با تاریکی و ظلمت درگیر و در حال مبارزه است.
البته توجه داشته باشیم که زندگانی مجاهدانه، نه به این معناست که همیشه در میدان جنگ با تیغ و تیر درگیر باشیم؛
بلکه دایرهی جهاد و مجاهدت، بسیار گستردهتر از آن است.
تا جایی که آن، کوچکترین جهاد است؛ و این، بزرگترین: یعنی جهاد با نفس، با هوسها و خواستهای دل.
و اگر آن را کوچکترین مینامند و این را بزرگترین، از آن روست که:
جنگهای بیرونی، محدود به زمان و زمینی خاص است.
چون همیشه جنگ نیست، و همهجا جنگ نخواهد بود.
اما مجاهدت با نفس و هوسها، در هیچ زمان و زمین و زمینه ای نیست که نباشد.
و اساساً آن جهاد بیرونی هم، حتی ریشه در همین جهاد درونی دارد؛
چون آدمی، ابتدا با هوسها و امیال خود میجنگد، که میتواند تن به تیغ و تیر بدهد، و پا به میدانهای بیرونی بگذارد.
نتیجه اینکه:
قناعت، رضایت، و مجاهدت سه ستون شخصیتی خباب بودند؛ و هرکس بخواهد طعم آرامش عمیق را بچشد، باید مثل او، «کم خواستن»، «بهتر فهمیدن»، و «عمیق زیستن» را تمرین کند.
برای پیادهسازی این حکمت در زندگی:
قناعت کن: آنچه داری را ببین و از داشتهات لذت ببر، نه از نداشتههای دیگران حرص بخور.
مقایسه نکن: آستین دیگران را نگاه نکن، اندازهی دست خودت را بشناس.
رضایت یاد بگیر: اگر چیزی به تو نرسید، فکر کن شاید مثل آن عینک، به کارت نمیآمد.
مجاهد باش: با نفس خودت، تنبلیها، خواستههای بیجا و افکار منفی بجنگ؛ این جهادِ هرروزهست.
بیصدا رشد کن: مثل کاکتوس، مثل انجیرِ در کوه، پرثمر باش، حتی اگر کسی تشویقت نکند.
هُنَالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ ۖ قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً ۖ إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ(٣٨)
معنی آیه:
اون لحظه زکریا با دلِ پر از امید و بغض، خدا رو صدا زد و گفت:
«خدایا، خودت یه بچهی خوب بهم بده... میدونم تو همیشه صدای دلمو میشنوی و دعاهامو رد نمیکنی.»
معنی تکتک کلمهها:
هُنَالِكَ: اونجا، در همون لحظه، در اون موقع
دَعَا: صدا زد، دعا کرد، خواست
زَكَرِيَّا: زکریا (اسم یه پیامبر)، همون زکریا، حضرت زکریا
رَبَّهُ: پروردگارش، خدایش، صاحبش
قَالَ: گفت، صدا زد، بیان کرد
رَبِّ: ای پروردگار من، خدای من، ای صاحب من
هَبْ لِي: بده به من، لطف کن بهم، عطا کن به من
مِنْ لَدُنْكَ: از طرف خودت، از نزد خودت، مخصوصِ خودت
ذُرِّيَّةً: نسل، فرزند، بچه
طَيِّبَةً: پاک، خوب، خوشاخلاق
إِنَّكَ: واقعاً تو، حتماً تو، بیشک تو
سَمِيعُ: شنوا، گوشبهزنگ، کسی که میشنوه
الدُّعَاءِ: دعای من، خواستههام، صدام
یه توضیح ساده:
هُنَالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ
در همون لحظهها، که زکریا می دید مریم چجوری با لطف خدا پرورش یافته ، مثل یه باغبون که وقتی میبینه باغی خشک شده، اما یه گوشهاش هنوز سبزه، دلش گرم میشه و از ته دل دعا میکنه برای بارون، او هم ، دلش لرزید و گفت: نوبت من کی میرسه؟
قَالَ رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً
گفت: خدایا، یه بچهی خوب از طرف خودت به من هم ببخش. یه نسلی پاک، یه فرزندی که دل رو روشن کنه.
مثل یه درخت سیب که نهتنها خودش زیباست، بلکه میخوای میوهش هم شیرین باشه، خوشبو باشه، سالم باشه... نه فقط یه اسم تو شناسنامه.
زکریا دنبال نَفَسی بود که خیر ازش بجوشه، نه فقط صدا و شلوغی.
إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ
چون تویی که صداها رو میشنوی، حتی وقتی بیصدا و از ته دل گفته میشن.
مثل وقتی که یه قطرهی بارون میافته روی خاک داغ، حتی اون صدای ریز رو هم زمین حس میکنه... خدا هم دعا رو همینطور عمیق میشنوه.
زکریا امید داشت، چون میدونست صداش به گوش خدا میرسه، حتی اگه هیچکس دیگه صداشو نشنوه.
نتیجه اینکه:
اگه چیزی رو از ته دل بخوای، اگه بدونی هنوز دیر نشده، اگه مثل زکریا وسط زندگیِ خاکستری، امیدتو از دست ندی...
خدا حتما جوابتو میده، حتی اگه زمانش به چشم تو دیر باشه.
تو فقط دعا کن، با دل صاف، مثل کسی که میدونه نور از پشت ابر بالاخره بیرون میزنه...
همین! فقط نذار دلت بیصدا بشه.
فَنَادَتْهُ الْمَلَائِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَىٰ مُصَدِّقًا بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَسَيِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ(٣٩)
معنی آیه:
یه روز، وقتی زکریا داشت توی عبادتگاه با دل و جان نماز میخوند، ناگهان فرشتگان پیشش اومدن و گفتن:
«خدا بهت خبر خوب میده؛ پسری به نام یحیی به دنیا میاد که پیامبرِ ویژهایه. اون پیامبری رو که خدا آفریده، یعنی عیسی رو با دل و جون میپذیره. یحیی خیلی پاک و باشخصیته و از بهترین پیامبران به حساب میاد.»
معنی تکتک کلمهها:
فَنَادَتْهُ: پس صداش زدن، باهاش حرف زدن، نداش دادن
الْمَلَائِكَةُ: فرشتهها، ملائکه، پیامرسانهای آسمونی
وَهُوَ: در حالی که اون، همون موقع که اون، وقتی که اون
قَائِمٌ: ایستاده بود، سر پا بود، در حال قیام بود
يُصَلِّي: نماز میخوند، دعا میکرد، عبادت میکرد
فِي: در، داخل، توی
الْمِحْرَابِ: محراب، جای عبادت، گوشه خلوت عبادت
أَنَّ: که، یعنی، اینطور که
اللَّهَ: خدا، پروردگار، معبود
يُبَشِّرُكَ: بهت مژده میده، خوشحالات میکنه، خبر خوب میده
بِيَحْيَىٰ: به یحیی، پسری به اسم یحیی، فرزندی به نام یحیی
مُصَدِّقًا: باورکننده، تصدیقکننده، تأییدکننده
بِكَلِمَةٍ: به سخنی، به کلامی، به پیام و فرمانی
مِنَ اللَّهِ: از طرف خدا، از جانب خدا، فرستاده از سوی خدا
وَسَيِّدًا: آقا، بزرگ، آبرومند
وَحَصُورًا: پاکدامن، خوددار، بیمیل به زن
وَنَبِيًّا: و پیامبر، فرستاده خدا، نبی
مِنَ الصَّالِحِينَ: از آدمای خوب، از بندگان درستکار، از صالحان
یه توضیح ساده:
فَنَادَتْهُ الْمَلَائِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرَابِ
فرشتهها صداش زدن، همونجایی که وایساده بود و داشت با دل شکسته نماز میخوند.
مثل وقتی که یه نفر شب تا صبح با اشک دعا میکنه، و همون لحظه که اصلاً فکرش رو نمیکنه، گوشی زنگ میخوره و یه خبر خوب میرسه...
زکریا در حال بندگی بود، نه در حال گلایه؛ و همونجا جواب گرفت.
أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَىٰ
بهش گفتن: خدا یه پسر بهت میده، و اسمش یحییـ؛
ببین مثل بارونی که وسط خشکسالی بیهوا میباره و زمینو زنده میکنه...
خدا گاهی درست وقتی که همهچی غیرممکن به نظر میرسه، در میزنه با یه خبر که زندگی رو عوض میکنه.
مُصَدِّقًا بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ
یحیی قراره به کلمهای از طرف خدا ایمان بیاره، یعنی به عیسی.
مثل یه شمع که روشن شده فقط برای اینکه یه چراغ بزرگتر رو نشون بده...
یعنی مأموریتی داره، نه فقط بودن، بلکه باور داشتن و تأیید کردن.
وَسَيِّدًا وَحَصُورًا
و یحیی بزرگوار و خویشتنداره.
مثل یه درخت پربار که با اینکه هزار بار میتونست خم بشه یا بشکنه، ولی سرپا وایساده، قوی و سربلند...
یعنی توی دنیا بودن بدون اسیر دنیا شدن.
وَنَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ
و اون پیامبری از میان خوبان.
مثل کسی که توی تاریکی فانوس بهدست میره جلو، تا بقیه هم راهو ببینن...
یعنی یحیی فقط برای خودش خوب نیست، برای همه یه نشونهست.
نتیجه اینکه:
خدا همیشه صدای دلا رو میشنوه، مخصوصاً وقتی تو خلوت، وسط دعا و بندگی صداش بزنی.
مثل زکریا که جوابشو توی خود عبادت گرفت، ما هم باید حواسمون باشه که گاهی بهترین بشارتا، توی لحظههایی میان که داریم بیصدا با خدا حرف میزنیم. نذار اون لحظهها کم بشن... اونجاست که آسمون به زمین نزدیک میشه.
قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً ۖ قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزًا ۗ وَاذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيرًا وَسَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَالْإِبْكَارِ(٤١)
معنی آیه:
زکریا که دلش میخواست زودتر بفهمه این وعده کی قراره اتفاق بیفته، با بیتابی گفت:
«خدایا، یه نشونه بهم بده که بدونم کی وقتشه.»
خدا جواب داد:
«نشونهاش اینه که سه روز و سه شب نمیتونی با کسی حرف بزنی، فقط با اشاره و نگاه.
اما یادت نره… توی این مدت، تا میتونی منو یاد کن. صبح و شب با دلت صدام کن و شکر این نعمتو بجا بیار.»
معنی تکتک کلمهها:
قَالَ: گفت، جواب داد، صدا زد
رَبِّ: خدای من، پروردگارم، صاحبم
اجْعَلْ لِي: قرار بده برام، بگذار برام، بده به من
آيَةً: نشونه، علامت، دلیل روشن
قَالَ: (خدا) گفت، پاسخ داد، جواب داد
آيَتُكَ: نشونهات، علامت تو، دلیل تو
أَلَّا تُكَلِّمَ: اینه که حرف نزنی، صحبت نکنی، با کسی نگی
النَّاسَ: مردم، آدمها، بقیه
ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ: سه روز، سه شبانهروز، سه روز کامل
إِلَّا رَمْزًا: فقط با اشاره، جز با ایما و اشاره، غیر از رمز و علامت
وَاذْكُرْ: یاد کن، به یاد بیار، ذکر بگو
رَبَّكَ: پروردگارت، خدات، صاحبت
كَثِيرًا: زیاد، مداوم، همیشگی
وَسَبِّحْ: تسبیح بگو، پاکی خدا رو بگو، ستایش کن
بِالْعَشِيِّ: هنگام غروب، دم غروب، آخر روز
وَالْإِبْكَارِ: وقت صبح، اول صبح، دم سحر
یه توضیح ساده:
قَالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً
زکریا گفت: خدایا یه نشونهای بهم بده، یه علامتی که بدونم این وعدهات حتما داره اتفاق میافته.
مثل وقتی که دلت یه تأیید محکم میخواد، یه چیزی که بگه "آره، راه رو درست اومدی." مثل نور سبز یه چراغ راهنما وقتی توی تاریکی منتظری رد شی.
قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزًا
خدا گفت: نشونهات اینه که سه روز نمیتونی با مردم حرف بزنی، فقط با اشاره.
مثل وقتی که گوشی آدم خاموش میشه، نه میتونی زنگ بزنی، نه جواب بدی...
وَاذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيرًا
اما تو توی همین سکوت، زیاد خدا رو یاد کن.
مثل قطرههای بارونی که بیوقفه به زمین میزنن، یاد خدا هم باید توی قلب آدم بچکه، آروم و مداوم. حتی وقتی زبونت بستهست، دلت میتونه زمزمه کنه.
وَسَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَالْإِبْكَارِ
و صبح و شب، خدا رو تسبیح کن، توی تاریکی و روشنایی، یادت نره.
مثل نفس کشیدن کنار ساحل، صبحها با طلوع، غروبها با آرامش موج... لحظههایی که انگار دنیا آروم میگه: "وقت گفتنِ اسم خداست."
نتیجه اینکه:
گاهی خدا سکوت رو بهت میده تا صدای دلتو بیشتر بشنوی.
مثل وقتی که برق میره و همهچی خاموش میشه، تازه متوجه صدای قلبت میشی.
پس اگه یهوقتی از دنیا جدا شدی، یا زبونت بسته شد، اون لحظهها رو دستکم نگیر... شاید همون وقت، بیشتر از همیشه به آسمون وصل شدی.
قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ ۖ قَالَ كَذَٰلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ(٤٠)
معنی آیه:
زکریا با یه نگاه پر از تعجب و کنجکاوی پرسید:
«خدایا، مگه میشه من تو این سن بالا پدر بشم؟! دیگه پیرم، همسرم هم نمیتونه بچهدار بشه!»
خدا با مهربونی جواب داد:
«آره، همینطوره... ولی یادت باشه، هر کاری که من بخوام، میتونم انجام بدم.»
معنی تکتک کلمهها:
قَالَ: گفت، جواب داد، بیان کرد
رَبِّ: ای خدای من، پروردگارم، صاحبم
أَنَّىٰ: چطور ممکنه؟، از کجا؟، چجوری؟
يَكُونُ لِي: برام میشه؟، نصیبم میشه؟، میتونه باشه برام؟
غُلَامٌ: پسر، فرزند پسر، بچهی نرینه
وَقَدْ: در حالی که، تازه اینکه، با اینکه
بَلَغَنِيَ: رسیده به من، سراغم اومده، من رسیدم به
الْكِبَرُ: پیری، سن بالا، کهولت
وَامْرَأَتِي: و زنم، همسرم، شریک زندگیم
عَاقِرٌ: نازاست، نمیتونه بچهدار شه، نازا مونده
قَالَ: (فرشته یا خدا) گفت، پاسخ داد، جواب داد
كَذَٰلِكَ: همینطوره، آره همینجوره، دقیقا اینطوریه
اللَّهُ: خدا، پروردگار، معبود
يَفْعَلُ: انجام میده، عمل میکنه، کار میکنه
مَا: هر چی، هر چیزی که، اونچه رو که
يَشَاءُ: بخواد، اراده کنه، تصمیم بگیره
یه توضیح ساده:
قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ يَكُونُ لِي غُلَامٌ وَقَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِي عَاقِرٌ
زکریا با تعجب گفت: خدایا چطور ممکنه من بچهدار بشم؟ من که پیر شدم، همسرمم که نازاست!
مثل یه درخت خشک که سالهاست میوه نداده، و آدم فکر میکنه دیگه هیچ بهاری براش نیست...
زکریا با اینکه اهل ایمانه، ولی از شدت تعجب، این سوال رو میپرسه. مثل ما که گاهی با اینکه به خدا اعتماد داریم، باز ته دلمون میپرسه: واقعاً میشه؟
قَالَ كَذَٰلِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ
خدا جواب داد: آره، همینجوریه! خدا هر کاری که بخواد، میتونه بکنه.
مثل بارونی که یهدفعه وسط کویر میباره و گل درمیاره... وقتی خدا بخواد، قانونا کنار میرن، و معجزه میاد جای عقل حسابگر.
اینجاست که باید بدونی خواستن خدا، قویتر از هر غیرممکنه.
نتیجه اینکه:
اگه فکر میکنی دیره، یا دلت از امید خالی شده، یادت باشه برای خدا هیچوقت دیر نیست.
مثل زکریا که توی سن پیری جواب گرفت، ما هم باید باور داشته باشیم که وقتی خدا بخواد، همه چی ممکنه. شرطش اینه که دل ببریم پیشش، حتی وقتی شرایط، برعکسِ رویاست.
وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَىٰ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ(٤٢)
معنی آیه:
فرشتهها به مریم گفتند:
«خدا تو رو انتخاب کرده، تو رو از هر جور آلودگی ظاهری و درونی پاک کرده و از بین همه زنهای دنیا، تو رو برای مادر شدن خاص انتخاب کرده؛ مادری که بدون همسر بچهدار میشه!»
معنی تکتک کلمهها:
وَإِذْ: و وقتی که، اون زمان که، موقعی که
قَالَتِ: گفتند، صداش کردند، اعلام کردند
الْمَلَائِكَةُ: فرشتهها، پیامرسانهای آسمونی، فرستادههای خدا
يَا مَرْيَمُ: ای مریم
إِنَّ: واقعاً، حتماً، بیتردید
اللَّهَ: خدا، پروردگار، معبود
اصْطَفَاكِ: انتخابت کرد، برگزیدت، تو رو جدا کرد
وَطَهَّرَكِ: پاکت کرد، تطهیرت کرد، از هر آلودگی دورت کرد
وَاصْطَفَاكِ: و باز انتخابت کرد، دوباره برگزیدت، خاصترت کرد
عَلَىٰ: بالاتر از، برتر از، نسبت به
نِسَاءِ: زنان، خانمها، بانوان
الْعَالَمِينَ: همه دنیا، جهانیان، تمام مردم دنیا
یه توضیح ساده:
وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ
یادته وقتی فرشتهها اومدن و به مریم گفتن: «ای مریم...»
مثل وقتی که یه نامه مهم میرسه و روش اسم تو رو با احترام نوشته، انگار یه عالمه توجه و لطف مخصوص، فقط سمت تو اومده. یه صدا که از بین همه، فقط تو رو صدا میزنه.
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاكِ
خدا تو رو برگزیده... یعنی از بین همه، انتخابت کرده، چون یه چیز خاصی توی دل و رفتارت بوده.
مثل وقتی که یه باغبون از بین کلی گل، یکی رو جدا میکنه چون هم عطرش بیشتره و هم قشنگتره. و این یعنی دیده شدی، اونم نه توسط آدما، بلکه توسط خالق همه خوبیها.
وَطَهَّرَكِ
و پاکت کرده، نه فقط از آلودگی ظاهری، از هرچی دل و روح رو چرک میکنه.
مثل وقتی که بارون تمیز، شیشهی کثیف یه پنجره رو میشوره و بعدش نور بهتر میتابه. دلت که پاک باشه، نور خدا راحتتر ازش رد عبور می کنه.
وَاصْطَفَاكِ عَلَىٰ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ
و دوباره انتخابت کرده، این بار بالاتر از همه زنهای جهان! یعنی نه فقط خوب، بلکه بهترین در زمان خودت.
مثل وقتی که توی یه رقابت بزرگ، اول میشی، نه به خاطر شانس، به خاطر صداقت، صبر و ایمان. یه افتخار بیسروصدا ولی خیلی عمیق.
نتیجه اینکه:
اگه دلت با خدا باشه، حتی توی سکوت و تنهایی هم میتونه فرشتهها بیان سراغت.
مثل مریم که بیادعا و خالص بود، ولی خدا خودش بلندش کرد...
پس مهم نیست کجایی یا چند نفر تحویلت میگیرن، مهم اینه که دلت پیش کیه و چقدر برای پاک موندن میجنگی. خدا همونجاست، منتظر یه مریم دیگه توی دل این شلوغیها.
يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ وَاسْجُدِي وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ(٤٣)
معنی آیه:
«مریم، در برابر خدا با دلِ خاکی و آروم سر فرود بیار... با بندگیات خالص باش، برایش سجده کن، و همراه نمازگزاران رکوع کن. دلت رو بسپار بهش، همونطور که تنت رو به خاک میذاری.»
معنی تکتک کلمهها:
يَا مَرْيَمُ: ای مریم
اقْنُتِي: بندگی کن، خالصانه بایست، با تمام وجود مطیع باش
لِرَبِّكِ: برای پروردگارت، برای خدات، برای صاحب و نگهدارندهات
وَاسْجُدِي: و سجده کن، پیشونی بذار زمین، خودتو به خاک بنداز برای خدا
وَارْكَعِي: و رکوع کن، خم شو، تعظیم کن
مَعَ: همراه، با، در کنار
الرَّاكِعِينَ: رکوعکنندهها، عبادتکنندهها، اونایی که در حال خمشدنن برای خدا
یه توضیح ساده:
يَا مَرْيَمُ اقْنُتِي لِرَبِّكِ
ای مریم! برای پروردگارت فروتن باش، یعنی با دل کامل و خالص وایسا پای بندگیاش.
مثل یه شمع که توی تاریکی میسوزه، بیهیاهو، اما روشن. خالص بودن یعنی کاری رو فقط برای خدا انجام بدی، نه برای دیده شدن یا تحسین شدن.
تو زندگی هم وقتی کاری رو از ته دل برای کسی میکنی، حتی اگه نبینه، اثرش میمونه... با خدا که دیگه جای خود داره.
وَاسْجُدِي
و برای او سجده کن… یعنی خودتو بنداز زمین، از سر عشق، نه اجبار.
مثل یه برگ که وقتی بارون میباره، سر خم می کنه و همین کار گرد و غبارهاش شسته میشه و فرو می ریزه.و راز سجده هم همینه.
توی روزمره، بعضی وقتا باید غرورتو بذاری کنار و با دلِ خمیده بری سمت کسی که میدونی همه چیزته... و اون فقط خداست.
وَارْكَعِي مَعَ الرَّاكِعِينَ
و با رکوعکنندگان رکوع کن… یعنی کنار بقیه بندهها، با هم خم بشید در برابر خدا.
مثل موجهایی که با هم میان سمت ساحل، نه تنها.
بندگی یه سفر دستهجمعیه.
نتیجه اینکه:
بندگی یعنی توی شلوغی دنیا، دلتو بدی به کسی که همیشه هست و همیشه میفهمه.
مثل مریم که بیادعا ولی پر از خلوص بود... ما هم اگه از ته دل وایسیم و برای خدا، خم شیم، و کنار بقیه دست به دعا برداریم، خیلی چیزا عوض میشه.
ذَٰلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ ۚ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ(٤٤)
معنی آیه:
ای پیامبر... این چیزهایی که برات تعریف میکنیم، قصههای پنهونی هستن، همونهایی که فقط ما میدونیم و داریم برات وحی میکنیم.
تو که اون موقع بینشون نبودی؛ نه وقتی داشتن قرعه مینداختن ببینن کی سرپرست مریم بشه، نه وقتی سر همین موضوع با هم بحث و بگومگو داشتن.
معنی تکتک کلمهها:
ذَٰلِكَ: این ماجرا، این داستان، این حرفها
مِنْ: از، بخشی از، مربوط به
أَنْبَاءِ: خبرها، روایتها، ماجراها
الْغَيْبِ: پنهانها، چیزهای نادیدنی، غیب و پشت پردهها
نُوحِيهِ: بهت وحی میکنیم، در دلت میریزیم، بهت میرسونیم
إِلَيْكَ: به سمت تو، برای تو، خطاب به تو
وَمَا كُنْتَ: و تو نبودی، تو حضور نداشتی، نبودی اونجا
لَدَيْهِمْ: پیششون، کنار اونها، بین اونها
إِذْ: وقتی که، اون لحظهای که، موقعی که
يُلْقُونَ: میانداختن، میریختن
أَقْلَامَهُمْ: قلمهاشون، چوبخطهاشون، وسیله قرعهکشیشون
أَيُّهُمْ: که کدومیکیشون، از بینشون کی، چه کسی
يَكْفُلُ: سرپرستی کنه، مراقبت کنه، نگهداری کنه
مَرْيَمَ: مریم رو، مریم مقدس
وَمَا كُنْتَ: و تو نبودی، حضور نداشتی، کنار اونا نبودی
لَدَيْهِمْ: پیششون، در جمعشون، بینشون
إِذْ: وقتی که، اون موقع که، در اون زمان
يَخْتَصِمُونَ: جر و بحث میکردن، با هم دعوا میکردن، اختلاف داشتن
یه توضیح ساده:
ذَٰلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ
این چیزیه که از دنیای نادیدنی برات فرستادیم، از اون چیزایی که فقط خدا میدونه.
مثل صدای قلب بچهای تو شکم مادر، که کسی نمیشنوه جز اونکه همهچی رو میدونه.
توی روزمره، بعضی وقتا حس میکنی یه چیزی ته دلت روشن میشه، بیاینکه کسی گفته باشه. اون نوره، اون وحیه، اون هدیهی نادیدنیه...
وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ
تو پیششون نبودی وقتی داشتن قرعه مینداختن ببینن کی سرپرستی مریم رو عهده بگیره.
مثل وقتی که چندتا آدم میخوان یه کار مهم رو انجام بدن و میدونن باید به بهترینش بسپارن. اونجا خداست که انتخاب میکنه.
توی زندگیمون هم گاهی فکر میکنیم همهچی شانسه، ولی حقیقت اینه که «دست خدا» تو قرعهها هم هست... فقط باید اعتماد کنیم.
وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ
و تو اونجا نبودی وقتی با هم جر و بحث میکردن که کی شایستهتره.
مثل یه کلاس که بچهها سر یه مسئولیت مهم با هم بحث میکنن، ولی آخرش معلم میدونه که باید چه کسی رو انتخاب کنه.
ما تو زندگی خیلی وقتا فکر میکنیم باید خودمون حقمونو بگیریم، ولی خدا هست، میبینه، و بهترین داوره.
نتیجه اینکه:
اگه بدونیم که حتی توی دعواها، تصمیمها، قرعهها و چیزای پنهونی زندگی، یه دستی هست که همهچی رو میچینه، آرومتر میشیم...
مثل مریم که همه دعوا میکردن سرش، ولی خدا از قبل انتخابش کرده بود. پس ما هم بجای استرس، با دل آروم پیش بریم، چون اون که باید ببینه، داره میبینه.
إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهًا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ(٤٥)
معنی آیه:
فرشتهها به مریم گفتن:
«مریم جان، خدا بهت یه خبر خوش میده؛ یه بچه خاص از خودت به دنیا میاد. اسمش عیسی، پسر مریم، و لقبش هم مسیحه.
او هم تو دنیا و هم تو آخرت خیلی عزیز و محترم خواهد بود و از نزدیکترین بندگان خدا به حساب میاد.»
معنی تکتک کلمهها:
إِذْ: وقتی که، اون موقع که، زمانیکه
قَالَتِ: گفتن، صدا زدن، اعلام کردن
الْمَلَائِكَةُ: فرشتهها، پیامرسانهای خدا، فرستادههای آسمونی
يَا مَرْيَمُ: ای مریم
إِنَّ: قطعاً، حتماً، واقعاً
اللَّهَ: خدا، پروردگار، آفریدگار
يُبَشِّرُكِ: بهت مژده میده، خبر خوب میده، خوشحالت میکنه
بِكَلِمَةٍ: با کلمهای، با پیامی، با فرمانی
مِنْهُ: از طرف خودش، از جانب او، از سمت خدا
اسْمُهُ: اسمش، نام او، لقبش
الْمَسِيحُ: مسیح، لقب مخصوص عیسی
عِيسَى: عیسی، پسر مریم، پیامبر بزرگ
ابْنُ مَرْيَمَ: پسر مریم، فرزند مریم، زادهی مریم
وَجِيهًا: آبرومند، محترم، آقا و با آبرو
فِي الدُّنْيَا: در دنیا، توی این زندگی، در این جهان
وَالْآخِرَةِ: و آخرت، و دنیای بعد، و سرای دیگه
وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ: و از نزدیکان خدا، از برگزیدهها، از عزیزکردهها
یه توضیح ساده:
إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يَا مَرْيَمُ
وقتی فرشتهها به مریم گفتن: ای مریم...
و این گفتن ای مریم چه دلنوازه، چه روح نوازه! درست مثل وقتی که یه پیام خاص از یه جای خاص برات میرسه، نه یه پیام معمولی، نه از یه آدم معمولی... از آسمون!
توی روزمرهمون، اگه یه آدم بزرگ بهمون امید بده، کلی انرژی میگیریم؛ حالا تصور کن خدا فرشتههاشو میفرسته تا باهات حرف بزنن... چی بهتر از این؟
إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ
خدا بهت مژده میده از طرف خودش، به یه فرزندی که یه دنیا حرف حساب داره.
مثل یه بذر پاک که از دل خاک در میاد و میشه درختی که صدها نفر ازش سایه میگیرن.
ما توی زندگی خیلی وقتا منتظر یه خبر خوبیم، ولی بعضی خبرها فرق دارن، چون ریشهشون آسمونیه، نه زمینی.
اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ
اسمش مسیحه، عیسی پسر مریم.
مثل یه نوری که با اسمش دل روشن میشه... چون این اسم یه مسیر روشن تو دل تاریگیهاست.
وقتی کسی با تمام وجود به خدا وصل باشه، حتی اسمش هم انرژی داره؛ و این رو میشه توی آدمای خاص دید، آدمایی که بودنشون امید میآره.
وَجِيهًا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ
آبرومند و عزیزه، هم توی این دنیا، هم اون دنیا.
مثل یه درخت پربار که تو بهارش میوه میده، پاییزشم رنگ میپاشه، و همیشه مفیده.
ما گاهی فقط دنبال خوب دیده شدن توی دنیاییم، ولی خدا داره میگه میشه هم اینجا آبرومند بود، هم همونجا، اگه باهاش راه بری.
وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ
و از نزدیکای خداست، از اونایی که بهش خیلی نزدیکن.
تو زندگی، خیلیا میخوان دیده شن، ولی فرق داره با اینکه "مقرب" باشی، یعنی محبوب.
نتیجه اینکه:
مریم یه آدم معمولی نبود، ولی مهمتر از اون، اینه که با دل پاکش، یه مأموریت آسمونی گرفت.
مثل ما که گاهی فکر میکنیم کوچیکیم، ولی خدا اگه بخواد، از دل دلهای ساده، بزرگترین کارها رو بیرون میکشه...
پس خوب بودن و پاک موندن، حتی اگه بیصدا باشه، میتونه یه دنیای جدید بسازه.
نهجالبلاغه
حکمت ۴۴
بخش اول
َ قَالَ (علیه السلام): طُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعَادَ، وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ...
امیر گل ها که درود خدا بر او باد فرمود: خوشا به حال کسی که همواره به یاد معاد باشد و برای روز حساب عمل کند.
واژه ها:
طُوبَى: خوشا به حالش، خوشبخت، عاقبتبهخیر
لِمَنْ: برای کسی که، نصیب نصیب کسی که
ذَكَرَ: یاد کرد، به فکر افتاد، به ذهنش رسید
الْمَعَادَ: قیامت، برگشت به خدا، روز حساب
وَ: و، همچنین، بعلاوه
عَمِلَ: کار کرد، انجام داد، دستبهکار شد
لِلْحِسَابِ: برای حساب و کتاب، برای روز پاسخگویی، برای وقت حسابرسی