eitaa logo
آرشیو مطالب(سخنرانی)
2.2هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
61 فایل
💠 اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ 💠 https://eitaa.com/joinchat/2017460411C29baaffe93 تعرفه وتبلیغات👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼 @kianatv ─┅═ ༅✤ ⃟ ⃟ ‌✤༅═┅─ #کانال_آرشیو_مطالب_سخنرانی #احادیث_روایات_صوت_متن_سخنرانی @archive_mataleb_sokhanrani
مشاهده در ایتا
دانلود
فیش سخنرانی: پنج وصف مهم قرآن کریم در بیان امیرالمومنین علیه السلام ✍   امام(عليه السلام) اهمّيّت قرآن مجيد را، اين نسخه شفابخش آسمانى و کتابى که دروس انسانى در آن جمع است بيان مى کند و پنج وصف مهم در پنج جمله بيان مى دارد،(خطبه 176 نهج البلاغه) مى فرمايد: 1-«بدانيد اين قرآن، پند دهنده اى است که هرگز کسى را نمى فريبد» (وَاعْلَمُوا أَنَّ هذَا الْقُرْآنَ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِي لاَ يَغُشُّ). 2-«و هدايتگرى است که هيچ گاه گمراه نمى سازد» (وَ الْهَادِي الَّذِي لاَ يُضِلُّ). 3-«و سخنگويى است که هرگز دروغ نمى گويد» (وَالْمُحَدِّثُ الَّذِي لاَ يَکْذِبُ). 4-«هيچ کس در کنار اين قرآن ننشسته جز اين که از کنار آن با زياده يا نقصانى برخاسته ; زيادتى در هدايت يا نقصانى از کوردلى و جهالت» (وَ مَا جَالَسَ هذَا الْقُرْآنَ أَحَدٌ إِلاَّ قَامَ عَنْهُ بِزِيَادَة أَوْ نُقْصَان: زِيَادَة فِي هُدىً، أَوْ نُقْصَان مِنْ عَمىً). 5-«و بدانيد هيچ کس با داشتن قرآن، فقر و بيچارگى ندارد و هيچ کس بدون آن غنا و بى نيازى نخواهد داشت» (وَاعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ عَلَى أَحَد بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فَاقَة، وَ لاَ لاَِحَد قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غِنىً). در جمله هاى اوّل و دوّم و سوّم مجموعاً اشاره به اين حقيقت شده است که يک راهنماى خوب و هدايتگر، کسى است که نه دروغ بگويد، نه غشّ و خيانت کند و نه گرفتار گمراهى شود تا سبب انحراف ديگران گردد ; ممکن است کسى راه و چاه را به خوبى بشناسد، اما به مخاطبان خود راست نگويد و يا آن ها را بفريبد و نيز ممکن است راستگو و دلسوز باشد، اما راه را پيدا نکند ; در حالى که قرآن چنين نيست ; وحى الهى است که از علم بى پايان حق سرچشمه گرفته ; نه دروغى در آن راه دارد و نه غشّ و خيانتى ; چرا که گوينده اين کتاب، خداوند است و خدا از همگان بى نياز و بر همگان مشفق است. به همين دليل در ادامه اين سخن دو نتيجه مهم براى هدايت هاى قرآن ذکر کرده است: نخست اين که همنشين هاى قرآن پيوسته در زياده و نقصانند: فزونى در هدايت و کاستى در گمراهى ; و ديگر اين که قرآن سرمايه اى است عظيم که هر کس و هر جامعه اى از آن بهره گيرد و دستوراتش را به کار بندد، نه گرفتار فقر معنوى مى شود و نه فقر مادّى ; و آن ها که به آن پشت کنند گرفتار هر دو نوع فقر خواهند شد. سپس امام(عليه السلام) با ذکر پنج جمله چنين نتيجه گيرى مى فرمايد: «حال که چنين است براى درمان بيمارى هاى خود از قرآن شفا بطلبيد و براى پيروزى بر شدايد و مشکلات از آن يارى بجوييد ; چرا که در قرآن شفاى سخت ترين بيمارى ها يعنى کفر و نفاق و جهل و ضلالت است» (فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِکُمْ، وَاسْتَعِينُوا بِهِ عَلَى لاَْوَائِکُمْ، فَإِنَّ فِيهِ شِفَاءً مِنْ أَکْبَرِ الدَّاءِ: وَ هُوَ الْکُفْرُ وَ النِّفَاقُ، وَ الْغَيُّ وَ الضَّلاَلُ). به اين ترتيب، امام(عليه السلام) قرآن را وسيله حلّ مشکلات و درمان بيمارى هاى اخلاقى و اجتماعى و معنوى مى شمرد و اصول اين بيمارى را در چهار چيز خلاصه مى کند: کفر، نفاق، جهل و ضلال ; زيرا قرآن، نور ايمان و اخلاص بر دل مى پاشد و پرده هاى جهل و نادانى را پاره مى کند و انسان را از ضلالت و گمراهى رهايى مى بخشد. به يقين، جامعه آگاه و دانا و صاحب ايمان و اخلاص، هرگز در نمى ماند و گرفتار مشکلى نمى شود. و در ادامه اين سخن در يک نتيجه گيرى ديگر مى فرمايد: «حال که چنين است، آن چه را مى خواهيد به وسيله قرآن از خدا بخواهيد و با محبّت قرآن به سوى خدا روى آوريد، و هرگز به وسيله آن از مخلوقات او چيزى نخواهيد ; زيرا بندگان به چيزى مانند آن به خدا تقرّب نجسته اند» (فَاسْأَلُوا اللهَ بِهِ، وَ تَوَجَّهُوا إِلَيْهِ بِحُبِّهِ، وَ لاَ تَسْأَلُوا بِهِ خَلْقَهُ ، إِنَّهُ مَا تَوَجَّهَ الْعِبَادُ إِلَى اللهِ تَعَالَى بِمِثْلِهِ). از اين تعبير به خوبى استفاده مى شود که قرآن، بهترين وسيله نجات و مهم ترين سبب براى جلب عنايات الهى است. جمله «وَ لاَ تَسْأَلُوا بِهِ خَلْقَهُ» اشاره به اين است که قرآن را وسيله خودنمايى و جلب توجّه مردم و رسيدن به مقاصد دنيوى قرار ندهيد; آن گونه که از امام صادق(عليه السلام) روايت شده است که مى فرمايد: «إِنَّ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقْرَءُ الْقُرْآنَ لِيُقَالَ فُلانٌ قارِءٌ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقْرَءُ الْقُرْآنَ لِيَطْلُبَ بِهِ الدُّنْيَا وَ لاَ خَيْرَ فِي ذلِکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقْرَءُ الْقُرْآنَ لِيَنْتَفِعَ بِهِ فِي صَلاَتِهِ وَ لَيْلِهِ وَ نَهَارِهِ; (قاريان قرآن سه دسته اند) گروهى از مردم قرآن مى خوانند تا (ديگران) بگويند: فلان کس قارى قرآن است و گروهى قرآن مى خوانند تا به وسيله آن به منافع دنيوى برسند و در هيچ يک از اين ها خيرى نيست و گروهى ديگر قرآن را در نمازها و شب و روز مى خوانند تا از آن بهره (معنوى و الهى) گيرند.» اصول کافى، جلد 2، صفحه 607.
(باب من حفظ القرآن... ذيل حديث 1)
فیش سخنرانی: در برخوردها این سه چیز را داشته باشید ✍ در برخوردها این سه تا چیز را داشته باشید که متأسفانه نداریم.  1ـ (چهره گشاده‌ای)با یکی برخورد می‌کنید اولا چهره شما چهره گشاده‌ای باشد و لبخند داشته باش و شادی بر لب شما باشد. از امیرالمؤمنین: «الْمُؤْمِنُ بِشْرُهُ فِي وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ فِي قَلْبِهِ» (حکمت 333 نهج البلاغه) غصه داری در قلب خود بگذار و حالا یک ساعت یک مهمانی می‌روی غم عالم را نیاور این‌جا در سفره بریز. مگر دیگران غصه ندارند هر کسی یک گرفتاری دارد. شادی در چهره شما باشد و حزنه فی قلبه باشد. اما این‌که هر کجا می‌نشینی سفره دل باز کنی این خوب نیست. 2- (سلام)یک روایت از امیرالمؤمنین  که یکی از نشانه های تواضع این است که «مِن التَّواضُعِ أن تُسَلِّمَ على مَن لَقِيتَ .[. بحار الأنوار : 75/120/9.] امام صادق عليه السلام : از فروتنى است كه به هر كس برخوردى، سلام كنى.» هر کسی را دیدید سلام کنید. الان من و شما در خیابان راه بیفتیم اگر به هر کسی سلام کنیم نمی‌گویند که این خل شده است. معروف، منکر شده است و منکر، معروف شده است. 3- (مصافحه) دست دادن. این قدر روایت داریم. در یک روایتی از رسول خدا دیدم که فرمود که «إذا تَلاقَيْتُم فَتلاقوا بالتَّسليمِ و التَّصافُحِ ، و إذا تَفَرّقْتُم فتَفَرَّقوا بالاسْتِغْفارِ .[الأمالي للطوسي : 215/374.]پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :هرگاه به هم رسيديد ، سلام گوييد و دست دهيد و چون از هم جدا شديد با آمرزش خواهى يكديگر را ترك كنيد. جابر می‌گوید که من محضر رسول خدا رسیدم که حضرت به من سلام کرد. هیچ کسی در سلام به پیامبر سبقت نمی‌گرفت. دست با حضرت دادم و حضرت دست من را فشار داد. دست من درد گرفت. پس یکی سلام کردن و دو مصافحه بود. این کرونا باعث شد که خیلی از کارهای خوب فراموش شد و دیگر برنگشت. یکی همین دید و بازدیدها بود و الان که خبری نیست. یکی از اصحاب امام باقر (ع) به نام ابی عبیده حذاء می گوید من محضر امام باقر (ع) بودم حضرت دست من را گرفتند فَنَاوَلْتُهُ يَدِي فَغَمَزَهَا امام دست من را آن قدر فشار دادند حَتَّى وَجَدْتُ الْأَذَى‏ انگشتان من یک مقدار اذیت شد.(الکافي  ,  جلد۲  ,  صفحه۱۸۰ )
فیش سخنرانی سه نعمتی که در پرتو سلامتی حاصل می‌شود  ✍  امام سجاد (عَلَیهِ السَّلَام) در دعای 15 صحیفه زمان صحّت را تشریح می‌کنند: «أَ وَقْتُ الصِّحّةِ الَّتِي هَنَّأْتَنِي فِيهَا طَيِّبَاتِ رِزْقِكَ، وَ نَشَّطْتَنِي بِهَا لِابْتِغَاءِ مَرْضَاتِكَ وَ فَضْلِكَ، وَ قَوَّيْتَنِي مَعَهَا عَلَى مَا وَفَّقْتَنِي لَهُ مِنْ طَاعَتِكَ؛ آيا هنگام تندرستى كه روزهاى پاكيزه خود را بر من گوارا ساخته بودى و مرا در طلب رضايت و فضل خود چالاك گردانيده و براى اداى طاعاتى كه توفيق دادى مرا نيرو بخشيده‌اى»، آیا من باید بیشتر شکرگزار صحّت و سلامتی باشم که در وضعیّت صحّت و سلامت به من این نعمت‌ها را دادی: یک، «طَيِّبَاتِ رِزْقِكَ»؛ اینکه برای من گوارا است نعمت‌ها و رِزقی که تو برای من در طبیعت فراهم کردی، می‌توانم انواع میوه‌ها و غذاها را بخورم، نوشیدنی‌ها را بنوشم، از هوا لذّت ببرم، از محیط بهره‌مند شوم، سیر، سیاحت و سفر داشته باشم، همه‌ی این کارها را انسان وقتی سالم است می‌تواند انجام دهد. دو، «نَشَّطْتَنِي بِهَا لِابْتِغَاءِ مَرْضَاتِكَ وَ فَضْلِكَ»؛ به من این حال و نشاط و سرزندگی را در پرتو صحّت و عافیت کرامت کردی که بتوانم به دنبال تحصیل رضای تو بروم، کارهایی را انجام دهم که تو را راضی می‌کند و از فضل تو بهره‌مند شوم. «فَضْلِكَ»، بدین معنا است که بتوانم خیر تو را به دست بیاورم که ما این سخن را این‌طور معنی می‌کنیم که دنبال تحصیل رِزق حلال بروم؛ انسان باید سالم باشد که فعّالیّت کند، شغل داشته باشد، کار کند و نان حلال به دست بیاورد. سوم، «وَ قَوَّيْتَنِي مَعَهَا عَلَى مَا وَفَّقْتَنِي لَهُ مِنْ طَاعَتِكَ»؛ در پرتو صحّت و سلامتی به من قوّتی دادی که با این قوّت به طاعت تو موفّق شدم. نماز، روزه و همه‌ی عبادات سلامتی می‌خواهد. کسی که مریض باشد، نمی‌تواند روزه بگیرد، نمازهای مستحبّی بخواند، نماز واجب را هم ممکن است گاهی به زحمت بخواند؛ نمی‌تواند حج برود، اعتکاف برگزار کند، تلاوت قرآن داشته باشد، به بندگان خدا خدمت و خیررسانی کند. این سه مسئله، سه نعمت واضحی است که در متن سلامتی نهفته است. این چینش خیلی زیبا و جامع است. امام (عَلَیهِ الصَّلَاةُ وَ السَّلَام) ضمناً به ما می‌گویند: سلامتی و عافیت نعمت بسیار بزرگی است که کارکِردش در زندگی انسان مؤمن این چیزها است: اوّل، بهره‌مندی از طیّبات رِزق، رِزق حلال و پاکیزه. دوم، نشاطی که انسان با آن دنبال تحصیل فضل الهی، رِزق الهی، از مادّی و معنوی برود. سوم، اطاعت الهی و انواع عبادات فردی و جمعی، همه‌ به برکت سلامت و عافیت است که انجام می‌شود. پس زندگی انسان در حالت سلامتی باید بر این سه محور برنامه‌ریزی شود و انسان از فرصت سلامتی خودش کمال استفاده را برای این سه موضوع ببرد♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
چهار نکته درباره حیاء چهار نکته درباره حیاء حیاء عبارت است از حالت نفسانى در انسان که مانع ارتکاب اعمال زشت مى ‏شود. ۱. ارتکاب اعمالى که موجب از بین رفتن حیاء در میان برادران دینى نسبت به یکدیگر مى ‏شود مکروه است.[۳۳] ۲. در انجام تکالیف شرعى حیاء معنا ندارد و حیاء عذر شرعى براى ترک واجب نیست.[۳۴] ۳. حیاء نمى ‏تواند براى ماندن بر جهل به وظایف شرعى و ترک پرسش عذر به شمار آید. ۴. به نیازمندى که به جهت حیاء از گرفتن زکات خوددارى مى ‏کند، جایز بلکه مستحب است به ظاهر تحت عنوان هدیه و در واقع به قصد زکات بدهند.[۳۵] —————————— [۳۳] فرهنگ فقه، ج ۳، ص ۳۸۷. [۳۴] اجوبه الاستفتائات، س ۱۸۱. [۳۵] فرهنگ فقه، ج ۳، ص ۳۸۷؛ جواهر الکلام، ج ۱۵، ص ۳۲۴. ♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️
پیش‌دستی کردن در دعا پیش‌دستی کردن در دعا فَامنُن عَلَيَّ قَبلَ البَلاءِ بِالعافِيَةِ، و قَبلَ الطَّلَبِ بِالجِدَةِ، و قَبلَ الضَّلالِ بِالرَّشادِ‌.[۱] امام زین العابدین(علیه‌السلام) در این عبارت سه خواسته را از خداوند سبحان طلب نموده است: پیش از بلا، تندرستی؛ پیش از نیاز، توانگری و پیش از گمراهی، هدایت. روشن است که هر یک از این خواسته‌ها، یعنی عافیت، توانگری و هدایت، متوقف بر فراهم شدن علل و اسباب آنهاست و اگر آن اسباب و علل تحقق پیدا نکند، محال است که آن خواسته تحقق یابد. پس تا وقتی بلا و بیماری نیامده، درخواست اعطای صحت و تندرستی چه معنایی دارد؟ تا وقتی فقر و نداری رخ نداده، درخواست توانگر شدن به چه معناست؟ وقتی هنوز گمراهی اتفاق نیفتاده، مقصود از طلب هدایت چیست؟ پاسخ این است که دعا در فرهنگ اسلامی، در برابر عمل نیست، بلکه در کنار عمل است. دعا یادآوری می‌کند که همراه عملی که انسان قبل از بلا انجام می‌دهد، می‌تواند عافیت عنایت شود. پس خداوند منان،‌ بلا را پیش از آنکه نازل شود، می‌توان به عافیت تبدیل کند. در آداب دعا، بابی وجود دارد با عنوان «التقدّم فی الدعاء». در این باب سفارش شده است که انسان در دعا کردن پیش‌دستی کند، یعنی پیش از این که مشکلی پیدا کند، در هنگام خوشی دست به دعا بردارد. در روايات، از دعاى كسى كه در خوشى و ناخوشى دعا مى‌كند، به عنوان «صداى آشنا» و از كسى كه فقط در ناخوشى‌ها دعا مى‌كند، به عنوان «صداى ناآشنا» ياد شده است. از امام صادق‌ (علیه‌السلام) روایت شده است که فرمود: مَن‌ تَقَدَّمَ‌ فِي‌ الدُّعاءِ استُجيبَ‌ لَهُ‌ إذا نَزَلَ بِهِ البَلاءُ، و قالَتِ المَلائِكَةُ: صَوتٌ مَعروفٌ و لَم يُحجَب عَنِ السَّماءِ. و مَن لَم يَتَقَدَّم فِي الدُّعاءِ لَم يُستَجَب لَهُ إذا نَزَلَ بِهِ البَلاءُ، و قالَتِ المَلائِكَةُ: إنَّ ذَا الصَّوتَ لا نَعرِفُهُ.[۲] كسى كه در دعا كردن، پيش‌دستى كند (هميشه دعا كند، نه فقط موقع گرفتارى)، وقتى بلا بر او فرود آيد [و دست به دعا بردارد] فرشتگان مى‌گويند: «اين، صدايى آشناست» و از آسمان [در كار رسيدن آن دعا به درگاه خدا] ممانعتى صورت نمى‌گيرد؛ اما كسى كه در دعا كردن پيش‌دستى نكند، چون بلا بر او فرود آيد، دعايش مستجاب نمى‌شود و فرشتگان مى‌گويند: «اين صدا براى ما آشنا نيست». در قرآن کریم نیز کسانی که فقط هنگام سختی خدا را می‌خوانند، بارها نکوهش شده‌اند: ﴿فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ﴾.[۳] هنگامى كه سوار كشتى شوند، خدا را با اخلاص مى‌خوانند؛ امّا هنگامى كه آنان را [به خشكى رساند و] نجات داد، باز مشرك مى‌شوند! قوم یونس تنها قومی بودند که ایمان آنها پیش از آمدن بلا، موجب شد هنگام آمدن بلا، گرفتار نشوند: ﴿فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلاَّ قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ مَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ﴾.[۴] پس چرا [مردم] هيچ شهرى بر آن نبودند كه [به موقع] ايمان آورند تا ايمانشان به حال آنان‌ سود بخشد،، مگر قوم يونس كه چون [به هنگام] ايمان آوردند، عذاب خوارى را در زندگانى دنیا از آنان برداشتيم و تا روزگارى آنان را [از زندگى] بهره‌مند ساختيم. [۱] الصحيفة السجّاديّة، الإمام زین العابدین (علیه‌السلام)، الدعاء ۲۰. [۲] الکافی، الشیخ الکلینی (۳۲۹ ق)، ج۲، ص۴۷۲، ح۱، ط ـ الإسلامیة. [۳] انعام/سوره۶، آیه۶۳ و ۶۴؛ سوره یونس، آیه۱۲، ۲۲ و ۲۳؛ سوره روم، آیه۳۳؛ سوره لقمان، آیه۳۲. [۴] سوره یونس، آیه۹۸.
ادب از قيمتي ترين سرمايه ها و ميراثهاي حيات آدمي «ادب» است، حتي بالاتر از ثروت و سرمايه است (ادب مرد، به ز دولت اوست). در بر خورد ها چيزي به زيبايي و جذابيت ادب نمي رسد. بايد آن را آموخت، به كار بست تا روابطي سالم و احترام آميز و پايدار ميان افراد، حاكم شود. اما همين واژه متداول و مشهور، گاهي تعريفي ناشناخته و حدّ و مرزي مبهم دارد. ازاين رو مناسب است كه بر مفهوم و جايگاه و شرايط آن، تأملي مجدد داشته باشيم و بدانيم كه به راستي «ادب چيست؟» ادب چيست؟ اين صفت كه سر مايه ارزشمند رفتاري انسان و رسالت پدر و مادر و مربي است بر چه پايه هايي استوار است؟ آيا يك خصلت دروني است؟ آيا رفتاري اجتماعي است يا حالتي روحي؟ رمز اينكه انسان ازافراد مؤدب، خوشش مي آيد چيست؟ وقتي سخن از«ادب» به ميان مي آيد، نوعي رفتار خاصّ و سنجيده با افراد پيرامون (از كوچك و بزرگ و آشنا و بيگانه) در نظر مي آيد. اين رفتار كه از تربيت شايسته نشأت مي گيرد، به نحوه سخن گفتن، راه رفتن، معاشرت، نگاه، در خواست، سؤال، جواب و ... مربوط مي شود. ادب، هنري آموختني است. مي توان گفت:«ادب، تربيت شايسته است»، خواه مربي، پدر و مادر باشد، يا استاد و مربي. امام صادق (عليه السلام) فرمود: پدرم مرا به سه نكته ادب كرد... فرمود: هر كس با رفيق بد همنشيني كند، سالم نمي ماند و هر كس كه مراقب و مقيد به گفتارش نباشد پشيمان مي گردد و هر كس به جاهاي بد، رفت و آمد كند، متهم مي شود: «ادبني ابي بثلاث... قال لي:يا بني! من يصحب صاحب السوء لا يسلم و من لا يقيد الفاظه يندم ومن يد خل مداخل السوء يتهم.»[1] آنچه در اين حديث مطرح است، ضابطه داشتن « دوستي» و «گفتار» و«معاشرت» است. دوست داري با تو چگونه رفتار كنند؟ نام و لقب زشت بر تو نگذارند؟ مگر نَه اينكه از توهين و تحقير و استهزاي ديگران نسبت به خودت ناراحت و رنحيده مي شوي؟ مگر نه اينكه دوست داري در جمع مردم، مورد تكريم و تشويق و توجه قرار گيري؟ يكي از نكات مهم مربوط به معاشرت، آن است كه آنچه را درباره خود نمي پسندي، در باره ديگران هم روا نداني و آنچه نسبت به خويش دوست مي داري، براي ديگران هم بخواهي و آنچه را در كار ديگران زشت مي شماري، براي خود نيز زشت بداني. اگر از كارهاي ناپسند ديگران انتقاد مي كني، همان كارها و صفات در تو نباشد. اين نوعي «خود ادب كردن» است و كسي به اين موهبت دست مي يابد كه از فرزانگي و هوشياري و عقلانيّتي تيز و بصير برخوردار باشد. به فرموده حضرت امير (عليه السّلام): «كفاك ادبا لنفسك اجتناب ما تكرهه من غيرك»؛[2] در ادب كردن تو نسبت به خويشتن، همين تو را بس كه آنچه را از ديگري ناپسند مي بيني از آن پرهيز كني. هر كس حدّ و مرز خود را بشناسد و از آن فراتر نرود، داراي ادب است. بي ادبي، نوعي ورود به منطقه ممنوعه و پايمال كردن حدّ و حريم در برخورد هاست. اين سخن بلند علويّ را هم در اين زمينه بخوانيم كه فرمود: «افضل الادب ان يقف الانسان علي حده و لا يتعديّ قدره»؛[3] برترين ادب، آن است كه انسان بر سر حدّ و مرز و اندازه خويش بايستد و از قدر خود فراتر نرود. ادب، به خودي خود يك ارزش اخلاقي و اجتماعي است و ارزش آفرين، هم براي فرزندان، هم براي اولياء كه تربيت كننده آنانند. ادب در هر كه و هر كجا باشد، هاله اي از محبت و مجذوبيت را بر گرد خود پديد مي آورد و انسان با ادب را عزيز و دوست داشتني مي كند. ادب، خودش يك سرمايه است و هر سر مايه اي بدون آن بي بهاست. مدالي است بر سينه صاحبش كه چشمها و دلها را خيره و فريفته مي سازد. آراستگي هر چيزي به چيزي است. آن گونه كه علم، با حلم آراسته مي گردد، وشجاعت، با گذشت و عفو زينت مي يابد، و ثروت، با انفاق و بخشش، ارزش پيدا مي كند، حسب و نسب هم با ادب، ارج مي يابد. شرافت نسب و اعتبار خانوادگي و آبرو و وجهه اجتماع، بدون داشتن ادب، آرايشي سطحي بر چهره‎اي زشت است. اين سخن حضرت علي(عليه السلام) است كه: «لاشرف‎مع‎سوءالادب»؛ با بي ادبي؛ هيچ شرافتي نيست. كسي كه بي اصل و تبار و نسب و حسب باشد، اگر ادب داشته باشد، شرافت مي يابد.ادب حتي نسب و تبار نامناسب را هم مي پوشاند. كلام اميرالمؤمنين( عليه السلام) چنين است: «حسن‎الادب‎يستر‎قبيح النّسب»[4] نشانه ها و جلوه ها هر يك از ادب و بي ادبي نشانهايي دارد. شناخت ادب هم جز با توجه به نمودهاي بي ادبي ميسر نمي گردد. اين نمودها و نشانه ها و علايم، هم در گفتار نمايان است، هم در رفتار و برخورد. اگر عاقلانه زيستن و متانت در گفتارو وقار در رفتار، نشانه ادب است. بي خردي، گفتار زشت، بددهاني، تند خويي زشت گويي، دشنام و توهين، سبكسري و خيره سري، لجاجت و عناد و ... هم بي ادبي است.
اگر كنترل دوستيها و معاشرتها ادب است، بي ادبي يعني رفت و آمد با افراد ناباب و بي دقتي در گزينش دوستان و بي تعهدي در مجالستها و رفاقتها. آنكه زشت گفتار و بد زبان است، به تعبير حضرت علي( عليه السلام) از ادب بي بهره است: «لا ادب لسيي النطق.» [5] كسي كه در برخورد با افراد، حاضر نيست از آنان با عظمت و تكريم ياد كند و مدام به استهزاء ديگران و غيبت آنان مشغول است، آنكه ياوه ديگران را با ياوه و دشنامشان را با دشنامي زشت تر پاسخ مي دهد، آنكه در مجالس و محافل و صفها، رعايت حق ديگران و نظم و مقررات و سكوت و نوبت را نمي كند، آنكه حاضر نيست به حرف ديگران گوش دهد، كسي كه در گفتگو و بحث، داد مي زند، گلو پاره مي كند و جانب انصاف و حق را مراعات نمي كند، آنكه ... اينها همه نشانه هايي از فقدانِ ادب است. ار آن سو، مراعات آداب در خوردن، آشاميدن، لباس پوشيدن يا لخت بودن، خلال كردن، دهن درّه، سرفه، عطسه و ... نشان ادب است. بي ادبي، بي اعتنايي به حقوق و شخصيت و حرمت انسانهاست . اگر كسي هنگام عطسه، آب دهان به سفره و صورت بيفكند، يا به طرز مشمئز كننده اي غذا بخورد، يا به جاي تقديم دو دستيِ نامه و وسيله و ابزار، آن را پرت كند يا حتي يك دستي بدهد، يا هنگام مطالعه شما، سر و صدا كند، يا هنگام خلوت، سر زده وارد اتاقتان شود، و اجازه ورود نگيرد، اينها نمونه هايي از مراعات نكردن ادب اجتماعي است. جالب اين است كه اسلام براي همه اين موارد، دستور العمل دارد. «تربيت اسلامي» و اخلاق مكتبي، همه دستورها و«يابد» و «نبايد» هايش، «ادب آموزي» است. كسي كه پاي بند تعاليم دين نباشد، از حوزه ادب به وادي بي ادبي پاي نهاده است. ادب از كه آموزيم؟
ادب از قيمتي ترين سرمايه ها و ميراثهاي حيات آدمي «ادب» است، حتي بالاتر از ثروت و سرمايه است (ادب مرد، به ز دولت اوست). در بر خورد ها چيزي به زيبايي و جذابيت ادب نمي رسد. بايد آن را آموخت، به كار بست تا روابطي سالم و احترام آميز و پايدار ميان افراد، حاكم شود. اما همين واژه متداول و مشهور، گاهي تعريفي ناشناخته و حدّ و مرزي مبهم دارد. ازاين رو مناسب است كه بر مفهوم و جايگاه و شرايط آن، تأملي مجدد داشته باشيم و بدانيم كه به راستي «ادب چيست؟» ادب چيست؟ اين صفت كه سر مايه ارزشمند رفتاري انسان و رسالت پدر و مادر و مربي است بر چه پايه هايي استوار است؟ آيا يك خصلت دروني است؟ آيا رفتاري اجتماعي است يا حالتي روحي؟ رمز اينكه انسان ازافراد مؤدب، خوشش مي آيد چيست؟ وقتي سخن از«ادب» به ميان مي آيد، نوعي رفتار خاصّ و سنجيده با افراد پيرامون (از كوچك و بزرگ و آشنا و بيگانه) در نظر مي آيد. اين رفتار كه از تربيت شايسته نشأت مي گيرد، به نحوه سخن گفتن، راه رفتن، معاشرت، نگاه، در خواست، سؤال، جواب و ... مربوط مي شود. ادب، هنري آموختني است. مي توان گفت:«ادب، تربيت شايسته است»، خواه مربي، پدر و مادر باشد، يا استاد و مربي. امام صادق (عليه السلام) فرمود: پدرم مرا به سه نكته ادب كرد... فرمود: هر كس با رفيق بد همنشيني كند، سالم نمي ماند و هر كس كه مراقب و مقيد به گفتارش نباشد پشيمان مي گردد و هر كس به جاهاي بد، رفت و آمد كند، متهم مي شود: «ادبني ابي بثلاث... قال لي:يا بني! من يصحب صاحب السوء لا يسلم و من لا يقيد الفاظه يندم ومن يد خل مداخل السوء يتهم.»[1] آنچه در اين حديث مطرح است، ضابطه داشتن « دوستي» و «گفتار» و«معاشرت» است. دوست داري با تو چگونه رفتار كنند؟ نام و لقب زشت بر تو نگذارند؟ مگر نَه اينكه از توهين و تحقير و استهزاي ديگران نسبت به خودت ناراحت و رنحيده مي شوي؟ مگر نه اينكه دوست داري در جمع مردم، مورد تكريم و تشويق و توجه قرار گيري؟ يكي از نكات مهم مربوط به معاشرت، آن است كه آنچه را درباره خود نمي پسندي، در باره ديگران هم روا نداني و آنچه نسبت به خويش دوست مي داري، براي ديگران هم بخواهي و آنچه را در كار ديگران زشت مي شماري، براي خود نيز زشت بداني. اگر از كارهاي ناپسند ديگران انتقاد مي كني، همان كارها و صفات در تو نباشد. اين نوعي «خود ادب كردن» است و كسي به اين موهبت دست مي يابد كه از فرزانگي و هوشياري و عقلانيّتي تيز و بصير برخوردار باشد. به فرموده حضرت امير (عليه السّلام): «كفاك ادبا لنفسك اجتناب ما تكرهه من غيرك»؛[2] در ادب كردن تو نسبت به خويشتن، همين تو را بس كه آنچه را از ديگري ناپسند مي بيني از آن پرهيز كني. هر كس حدّ و مرز خود را بشناسد و از آن فراتر نرود، داراي ادب است. بي ادبي، نوعي ورود به منطقه ممنوعه و پايمال كردن حدّ و حريم در برخورد هاست. اين سخن بلند علويّ را هم در اين زمينه بخوانيم كه فرمود: «افضل الادب ان يقف الانسان علي حده و لا يتعديّ قدره»؛[3] برترين ادب، آن است كه انسان بر سر حدّ و مرز و اندازه خويش بايستد و از قدر خود فراتر نرود. ادب، به خودي خود يك ارزش اخلاقي و اجتماعي است و ارزش آفرين، هم براي فرزندان، هم براي اولياء كه تربيت كننده آنانند. ادب در هر كه و هر كجا باشد، هاله اي از محبت و مجذوبيت را بر گرد خود پديد مي آورد و انسان با ادب را عزيز و دوست داشتني مي كند. ادب، خودش يك سرمايه است و هر سر مايه اي بدون آن بي بهاست. مدالي است بر سينه صاحبش كه چشمها و دلها را خيره و فريفته مي سازد. آراستگي هر چيزي به چيزي است. آن گونه كه علم، با حلم آراسته مي گردد، وشجاعت، با گذشت و عفو زينت مي يابد، و ثروت، با انفاق و بخشش، ارزش پيدا مي كند، حسب و نسب هم با ادب، ارج مي يابد. شرافت نسب و اعتبار خانوادگي و آبرو و وجهه اجتماع، بدون داشتن ادب، آرايشي سطحي بر چهره‎اي زشت است. اين سخن حضرت علي(عليه السلام) است كه: «لاشرف‎مع‎سوءالادب»؛ با بي ادبي؛ هيچ شرافتي نيست. كسي كه بي اصل و تبار و نسب و حسب باشد، اگر ادب داشته باشد، شرافت مي يابد.ادب حتي نسب و تبار نامناسب را هم مي پوشاند. كلام اميرالمؤمنين( عليه السلام) چنين است: «حسن‎الادب‎يستر‎قبيح النّسب»[4] نشانه ها و جلوه ها هر يك از ادب و بي ادبي نشانهايي دارد. شناخت ادب هم جز با توجه به نمودهاي بي ادبي ميسر نمي گردد. اين نمودها و نشانه ها و علايم، هم در گفتار نمايان است، هم در رفتار و برخورد. اگر عاقلانه زيستن و متانت در گفتارو وقار در رفتار، نشانه ادب است. بي خردي، گفتار زشت، بددهاني، تند خويي زشت گويي، دشنام و توهين، سبكسري و خيره سري، لجاجت و عناد و ... هم بي ادبي است.
اگر كنترل دوستيها و معاشرتها ادب است، بي ادبي يعني رفت و آمد با افراد ناباب و بي دقتي در گزينش دوستان و بي تعهدي در مجالستها و رفاقتها. آنكه زشت گفتار و بد زبان است، به تعبير حضرت علي( عليه السلام) از ادب بي بهره است: «لا ادب لسيي النطق.» [5] كسي كه در برخورد با افراد، حاضر نيست از آنان با عظمت و تكريم ياد كند و مدام به استهزاء ديگران و غيبت آنان مشغول است، آنكه ياوه ديگران را با ياوه و دشنامشان را با دشنامي زشت تر پاسخ مي دهد، آنكه در مجالس و محافل و صفها، رعايت حق ديگران و نظم و مقررات و سكوت و نوبت را نمي كند، آنكه حاضر نيست به حرف ديگران گوش دهد، كسي كه در گفتگو و بحث، داد مي زند، گلو پاره مي كند و جانب انصاف و حق را مراعات نمي كند، آنكه ... اينها همه نشانه هايي از فقدانِ ادب است. ار آن سو، مراعات آداب در خوردن، آشاميدن، لباس پوشيدن يا لخت بودن، خلال كردن، دهن درّه، سرفه، عطسه و ... نشان ادب است. بي ادبي، بي اعتنايي به حقوق و شخصيت و حرمت انسانهاست . اگر كسي هنگام عطسه، آب دهان به سفره و صورت بيفكند، يا به طرز مشمئز كننده اي غذا بخورد، يا به جاي تقديم دو دستيِ نامه و وسيله و ابزار، آن را پرت كند يا حتي يك دستي بدهد، يا هنگام مطالعه شما، سر و صدا كند، يا هنگام خلوت، سر زده وارد اتاقتان شود، و اجازه ورود نگيرد، اينها نمونه هايي از مراعات نكردن ادب اجتماعي است. جالب اين است كه اسلام براي همه اين موارد، دستور العمل دارد. «تربيت اسلامي» و اخلاق مكتبي، همه دستورها و«يابد» و «نبايد» هايش، «ادب آموزي» است. كسي كه پاي بند تعاليم دين نباشد، از حوزه ادب به وادي بي ادبي پاي نهاده است. ادب از كه آموزيم؟ رفتار نيك ديگران، بر انسان تأثير مثبت مي گذارد. اين امري روشن و طبيعي است. ناپسنديهاي اخلاقي مردم نيز تأثير سوء مي گذارد. اين هم عادي است. هنر انسانهاي فرزانه و هوشمند آن است كه از رفتارهاي ناپسند ديگران هم عبرت و درس مي آموزند. هم نيكان الگوي نيكي اند، هم بدان سر مشق بدي براي غافلان. امام عاقلتر كسي است كه از بديهاراه خوبيها را مي آموزد. اين همان حكمتِ لقماني است كه از فرزانگي او سر چمشه مي گيرد. به قول سعدي: «لقمان را گفتند: ادب از كه آموختي؟ گفت: از بي ادبان، كه هر چه از ايشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهيز كردم.»[6] و اگر جز اين بود، لقمان به لقبِ «حكيم» مشهور نمي شد. آري... ادب آموختن از بي ادبان. همچنان كه بايد كم حرفي را از ورّاجان پر حرف و بيهوده گوي الهام گرفت. بزرگواري و كرامت نفس را هم بايد از زشتيِ كارِ تنگ نظران و خسيس طبعان فرا گرفت. هيچ كس از زشتي و بدي، خوشش نمي آيد. پس چرا ما خود را از آن پاك نسازيم كه محبوب شويم؟ اگر از زشتيهاي ديگران، آموختيم كه به خوبيها روي آوريم، «استاد اخلاقِ» ما در درون خودمان نهفته است. اين روش، شيوه آموخته از امير مؤمنان (عليه السّلام) است كه فرمود: «اذا رأيت في غيرك خلقا ذميماً فتجنب من نفسك امثاله»؛[7] هر گاه در ديگري اخلاق ناپسندي را ديدي، بپرهيز كه آن گونه رفتار در خودت نباشد! عيساي مسيح هم همين روش را داشت. از او پرسيدند: چه كسي تو را ادب آموخت؟فرمود: كسي مرا ادب نكرد. من، زشتي جهل را ديدم و از آن پرهيز كردم. [8] نشست و بر خاست و انس و معاشرت با افراد مؤدب، خلق و خوي و رفتارمان را به زينت «ادب» مي آرايد. از ادب پيامبر (صلي الله عليه و اله) رسول اكرم (صلي الله عليه و اله) كه اسوه ايمان و الگوي اخلاق و ادب و رفتار نيكو است، خود را ادب كرده پرودگار دانسته و مي فرمايد: «ادبني ربي فاحسن تأديبي»؛[9] پروردگارم مرا ادب كرد و نيكو ادب كرد! «سيره پيامبر»، يك كتابِ ادب آموزي است. رفتار پيامبر، نمونه عالي اخلاقي و معاشرت و الاست. وبه چند نمونه از ادبِ برخورد پيامبر با ديگران اشاره مي كنيم: رسول خدا با هر كس رو به رو مي شد، سلام مي داد، هم به كوچك، هم بزرگ.[10] هيچ گاه پاي خود را پيش كسي دراز نمي كرد. هنگام نگاه، به صورت كسي خيره نمي شد، با چشم ابرو به كسي اشاره نمي كرد، هنگام نشستن، تكيه نمي داد.[11] وقتي با مردم دست مي داد و مصافحه مي كرد، هيچ گاه دست خود را عقب نمي كشيد، تا طرف مقابل دست خود را بكشد.[12] هيچ خوراكي را مذمّت نمي كرد. به هيچ[13] كس دشنام و ناسزا نمي گفت و سخن ناراحت كننده اي بر زبان نمي آورد و بدي را با بدي پاسخ نمي گفت. [1] . بحارالانوار، ج 75، ص261. [2] . ميزان الحكمه، ج 1، ص 72. [3] . غررالحكم. [4] . همان. [5] . همان. [6] . گلستان سعدي، باب 2، حكايت 20. [7] . ميزان الحكمه، ج 1، ص 70، حديث 374.
[8] . ما ادبني احد رأيت قبح الجهل فجانبته(بحار الانوار، ج 14، ص 326). [9] . ميزان الحكمه، ج 1، ص 78. [10] . سنن النبي، علامه طباطبايي، ص 41، 43و75. [11] . همان، ص 45، 46، 47، 73 و61. [12] . همان، ص 41 و47. [13] . همان. @#@ زيرانداز خود را به عنوان اكرام زير پاي كسي كه خدمتش مي رسيد پهن مي كرد. [1] از روز بعثت تا دم مرگ، هرگز در حال تكيه دادن غذا نخورد.[2] هديه افراد را (هر چند اندك و ناچيز) قبول مي كرد.[3] بيشتر اوقات، رو به قبله مي نشست.[4] زانو هايش را پيش اشخاص، باز نمي كرد و بيرون نمي آورد. بر تند خويي غريبه ها در سؤال و درخواست و سخن صبر مي كرد. هيچ كس را ملامت و سر زنش نمي كرد و در پي كشف اسرار ديگران نبود.[5] خنده هايش تبسم بود و هرگز قهقهه سر نمي داد.[6] بسيار شرمگين و با حيا بود. سخن كسي را قطع نمي كرد. از جلوي خودش غذا مي خورد. كار افراد را به هر شكلي راه مي انداخت و... بسياري از فضايل بر جسته ديگر كه همه حاكي از روحي بلند و اخلاقي والا و ادبي متعالي بود. ادب در معاشرت، ميزان رشد و شعور انسان است و هر كس به اندازه اي مي ارزد كه ادب دارد. عيار سنجش قيمت افراد« ادب» آنان است. وقتي مي توان با «ادب» دلها را خريد و هنگامي كه در «ادب داشتن» نشانه ايمان و وسيله تقرّب به خدا و محبوبيت نزد خالق و خلق است، چرا از سنت رسول خدا و سيره اولياء دين، ادب نياموزيم؟ ... آري، ادب در گفتار و كردار، در خانه و جامعه، با كوچك و بزرگ، با خودي و غريبه، در همه جا... و با همگان! [1] . همان، ص 75 و 76. [2] . بحار الانوار، ج 16، ص 237. [3] . همان، ص 227 و 240. [4] . همان. [5] . مكارم الاخلاق، ص 13، 15 و 17. [6] . سنن النبي، ص 75. جواد محدثي ـ اخلاق معاشرت ـ ص 29
ریشه تمام بدی ها تکبر درمقابل خداوند است روح سرکش انسان در برابر خداوند بدترین صفتی که اگر در انسان به وجود بیاید منشأ تمام آلودگی ها و زشتی ها است، محوری ترین صفت شیطان است یعنی استکبار علی الله و لجبازی و زیر بار حق نرفتن که ریشه ی تمام بدی ها که همان تکبر در مقابل خداوند است. اگر این سرکشی در انسان نهادینه شود باعث میشود انسان هیچ نور و کمالی از جانب خداوند دریافت نکند، کسی که در و پنجره ی روح خود را به روی خداوند بسته است هیچ نوری از خداوند نمیگیرد و اگر کسی نوری از کمال خداوند نگیرد مگر از جای دیگری میشود این کمال را بگیرد؟ دلیل اینکه استکبار در مقابل خداوند بدترین صفت است این است که انسان موجود ظلمانی میشود و تمام وجود او را خباثت می گیرد و در او صفات رذیله به وجود می آید که با آن فقط میشود شیطنت کرد چرا که با آن صفات نمی شود بندگی و عبادت خداوند را کرد ( از کوزه همان برون تراود که در اوست) روح تواضع و خشوع انسان در برابر خداوند اگر کسی در مقابل حق تسلیم بود و روح متواضعانه در مقابل خداوند داشت آن وقت پنجره ی وجود او در مقابل خداوند باز است و کمالات الهی را به هر مقدار که تسلیم بود میگیرد. اول شخص در عالم وجود پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیه السلام هستند که خاشع ترین موجودات در مقابل خداوند هستند و طبیعتأ بیشترین کمالات را در مقابل خداوند از آن خود میکنند و دیگران هم به تناسب این روحیه ای که در وجودشان است. در قرآن آمده است: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ کَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ ای کسانی که ایمان آورده اید همگی در صلح و آشتی درآیید! و از گامهای شیطان، پیروی نکنید که او دشمن آشکار شماست. شیطان خلقت خداوند را قبول داشت و آخرت و معاد را هم قبول داشت که به خداوند گفت: تا قیامت به من مهلت بده قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ2 شیطان گفت پروردگارا پس مرا تا روزى كه برانگيخته خواهند شد مهلت ده. نبوت و اولیای خداوند را هم می دانست که معصوم هستند لذا به خداوند گفت من همه را از راه به در میکنم به جز مخلصین که همان معصومین هستند که شیطان به آن ها تسلطی ندارد. قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ/ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ 3 [شيطان] گفت پس به عزت تو سوگند كه همگى را جدا از راه به در مى برم، مگر آن بندگان پاكدل تو را شیطان همه ی این ها را قبول داشت اما با این وجود خداوند شیطان را کافر خواند به خاطر آنکه روح سِلم را نداشت و قلبأ در مقابل خداوند لجباز بود. دانستن دین و اصول و فروع آن و حتی از جهت عقلی اثبات کردن یک حرف است و از جهت ذهنی انسان چیزی را قبول داشته باشد اما قلب او منکر آن باشد و چون شیطان از این جهت بود خداوند فرمود کفر است. دری از بهشت برای مستضعفین است در روایتی از امیرالمومنین علیه السلام آمده است که دری از بهشت برای مستضعفین است ولو اینکه مسلمان و شیعه نیستند اما با این حال یک در از درهای بهشت برای آن هاست به خاطر روح سلیمی که دارند و لذا آنها اصل را دارند حتی با اینکه مسلمان نیستند و فقط حق به آن ها نرسیده است چرا که اگر میرسید تسلیم بودند. به تعبیر شهید مطهری که میگوید: انسان های مستضعف کسانی هستند که مسلمان اسمی نیستند و اما مسلمان رسمی هستند که آن روح دین را دارند. کسی که دین شناس است و اصول و فروع دین را میداند اگر روح سلم را نداشته باشد کفر دارد مثل شیطان. آن کسی که با اصول و فروع دین اشنا نیست اما روح سلم را دارد اهل مغفرت و بهشت می تواند باشد مثل مستضعفین.