༻﷽༺
🌷اول ماه سپردم گره ها را بہ حسین
💞نفس سینہ زن ڪرب و بلا را بہ #حسین
🌷جور عشاق ڪشیدن هنر معشوق اسٺ
💞درد دادن بہ ما و دوا را بہ #حسین
#شاه_سلام_علیڪ❤️
#ظهرتون_حسینی
#ماه_بندگی🌙
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
• • •
[ #امامزمان{عجلاللهتعاݪےفرجہاݪشریف} ]
متوݪد شدم اصݪا ڪھ شـوم نوڪر تو ،
بۍ تو عمـرم همھ باطل ، همھ دم علافےست...!
#اللﮩـمعجـللولیـڪالفـرج♥️
#ماه_بندگی🌙
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌠☫﷽☫🌠
🕊زیارتنامه ی #شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم
💐 امروز ۲۵ فروردین ماه سالروز شهادت شهید "#ابراهیم_عشریه" گرامی باد.
#صلوات
#ماه_بندگی🌙
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
💚 #امیرالمومنین_علیه_السلام :
🌷 در ماه رمضان، بسيار استغفار و دعا كنيد؛ زيرا با دعا از شما دفعِ بلا مى شود و با استغفار، گناهانتان پاك مى گردد
📚 کافی، جلد4، صفحه88
🔸📿🍃🌸🍃📿🔸
#نماز_اول_وقت
#ماه_بندگی🌙
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
آگاه باشيد كه دانش آينده، اخبار گذشته و درمان دردهايتان و نظم ميان شما در قرآن است.
نهج البلاغه(صبحی صالح) ص۲۲۳ ، خطبه ۱۵۸
#خاطرات_محمدحسین🌹
🌷پیش گویی دقیق🌷👇👇
یادم می آید آن روز در بیمارستان صحرایی فاطمه زهرا، بیشتر بچه های اطلاعات مجروح و مصدوم روی تخت های بیمارستان افتاده بودند.😥
حال من بهتر از همه بود و تنها کاری که از عهده ام بر می آمد این بود که برایشان کمپوت باز می کردم و آب آن را در لیوانی می ریختم و به آنها می دادم.🍀
یک مرتبه دیدم محمدحسین و چند نفر از بچه ها را آوردند.🌹
سراسیمه به طرف محمدحسین رفتم، حالت تهوع داشت و چشمانش خیلی خوب نمی دید.☘
او را روی تخت خواباندم.🌹
.کمپوت برایش باز کردم تا بخورد، اما او گفت: «نژاد! دیگر فایده ندارد و از من گذشته.»⚘
گفتم: «بخور! این حرف ها چیه؟
الآن وسیله ای می آید و همه را به اهواز منتقل می کنند.» 😔
🌹گفت: «بله! چند تا اتوبوس می آید و صندلی هم ندارند.»🌹
با خودم گفتم او که الان از منطقه آمد، از کجا خبر دارد؟؟؟؟؟
احتمالا حالش خیلی بد است، هزیان می گوید🌾.
هنوز فکری که در ذهنم می پروراندم به آخر نرسیده بود که یکی از بچه ها فریاد زد:
« اتوبوس ها آمدند، مجروحین را آماده کنید، اتوبوس ها آمدند.»🚑
به طرف در دویدم. خیلی تعجب کردم، محمد حسین از کجا خبر داشت اتوبوس می آید.🤔
برای اینکه مطمئن شوم، داخل اتوبوس ها را نگاه کردم، نزدیک بود شوکه شوم😳
🌹هر سه اتوبوس بدون صندلی بودند.🌹
به طرف محمدحسين رفتم او را به اتوبوس رساندم😔.
گفت: «نژاد! یک پتو پیار و کف ماشین بیندازه او را کف ماشین خواباندم.👇👇👇