eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
4.7هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
✨❤️ تو دلم به خدای مهربون می گفتم: 🍃🌹خدایا... از اون همه گناه هایی که کردم کدومش رو میبخشی⁉️‼️ این آیه یادم اومد: ✨اِنَّ اللّهَ یَغفِرُ الذُّنوبَ جَمیعا✨ زیبابه نگاه خداوعنایت شهدا🌷 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بِسْمِ رَبِٓـــ الشـُ❤️ـَـهـدا🌷 ✾͜͡♥️•♥️⃟ عمریسٺ‌تپش‌هاےدلم‌میگوید یافاطمہ‌اشفعےلناعندالله..🙂✋🏼 ⛅ اولین ســـــلام تقـــدیم بہ ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) ⛅ السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهـِ یا اباصالحَ المَهدۍ یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے ْ الاَمان الاَمان 🍃❤️روزتون مَهدوي❤️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌠☫﷽☫🌠 🕊زیارتنامه ی 🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 💐 امروز یازدهم مهر ماه سالروز شهادت مدافع حرم" " گرامی باد یادونام شهداباصلوات🌿🌷🌿 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌷>>♥••• ✅ 🥀 ⬅️ برادران و خواهران عزیزم رسالت ما در مقابل اسلام و انقلاب و همه شهیدان و کیفیت ادامه راه آنان در رساندن پیام مظلومیت اسلام و مظلومیت این انقلاب که بر همه جهانیان بسی سنگین است بر عهده ماست. من هم مثل تمامی برادران جان بر کف به غیر از جان چیزی ندارم که به دین اسلام هدیه کنم، لذا خواستم جان خود را در راه اسلام و عقیده ام و قرآنم قربانی کنم. ایمان ما استوار و قلب ما آرام است. ما را گریه مادران داغدیده و زاری خواهران بی‌برادر و اشک سالخوردگان و خردسالان از راه خویش بازنمی گرداند.... ••••♥<<🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تلاوت یک آیه از"قرآن کریم"(آل عمران)بهمراه ترجمه آن،هدیه به شهیدعارف،محمدحسین یوسف الهی ❤❤ . بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم بنام خداوندبخشنده بخشایشگر لكُلُّ الطَّعَامِ كَانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرَائِيلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَائِيلُ عَلَىٰ نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ ۗ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ ﴿٩٣﴾🍃🌹 همه خوراکی ها بر بنی اسرائیل حلال بود، جز آنچه اسرائیل [یعنی حضرت یعقوب] پیش از آنکه تورات نازل شود [به علتی] بر خود حرام کرد؛ [بنابراین آنچه از خوراکی ها در تورات حرام شده به کیفر گناهان بنی اسرائیل است نه آنکه از آیین ابراهیم به جا مانده باشد] بگو: اگر راستگویید [و حقیقت غیر از این است] تورات را [که از نظرها پنهان کرده اید] بیاورید و آن را بخوانید، [و اگر از آوردن تورات و خواندنش خودداری ورزید، اعتراف کنید که به تورات دروغ می بندید.] (۹۳)🍃🌹
✨📖✨ 🌹قال الرّضا علیه السلام : ✨لا تَطلُبُوا الهُدی فی غَیرِالقُرآنِ فَتَضِلّوا. هدایت را جز از قرآن مجویید که گمراه خواهید شد ✨                      🍃امالی صدوق🍃
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش علی اکبر هست🥰✋ *شهیدی که حاجت روا می‌کند*💫 *شهید علی اکبر نظری*🌹 تاریخ تولد: ۲ / ۶/ ۱۳۴۲ تاریخ شهادت: ۱۶ / ۱۲ / ۱۳۶۴ محل تولد: قم محل شهادت: فاو *🌹پدرش← عملیات والفجر ۸ پسرم به شهادت رسید🕊️یک روز سر مزار فرزندم میرفتم دیدم خانم مسنّی دارد سنگ قبر فرزندم را می‌شوید🍃گفتم: «خانم این شهید را می‌شناسید؟ گفت: تا یک هفته پیش نمی‌شناختم‼️گفتم: چطور؟ گفت: من خودم مادر شهید هستم🍃فرزندم در ردیف دوم پیش پای شهید زین‌الدین مدفون است🍃بیماری لاعلاجی گرفتم و مدت‌ها دنبال مداوا بودم هرکاری کردم خوب نمی‌شدم؛🥀از خدا خواستم تا خواب فرزند شهیدم را ببینم. وقتی به خوابم آمد به پسرم گله کردم که مگر تو شهید نیستی؟🥀من مادرت هستم و سیده‌ام! کاری بکن و از خدا بخواه شفا بگیرم🥀پسرم گفت: برو سر قبر علی‌اکبر. گفتم: کجاست؟‼️گفت: عصر پنج‌شنبه پدرش می‌آید سر قبرش، بگرد پیدا می‌کنی🍃چند بار آمدم تا پیدا کردم. به شهید شما متوسل شدم و شفا گرفتم💫 بار دیگر از خدا خواستم تا خواب پسرم را ببینم. به خوابم آمد. گفتم: چرا مرا به آن‌ شهید حواله دادی؟‼️گفت: در این عالم شهدا درجه و جایگاه‌های متفاوتی دارند💫هرکسی در دنیا اخلاص و تلاش بیشتری داشته در اینجا درجه و مقام بالاتری دارد💫به همین خاطر شما را به شهید علی‌اکبر نظری ارجاع دادم*🕊️🕋 *شهید علی اکبر نظری ثابت* *شادی روحش صلوات*💙🌹 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌺🕊 💠حاج حسین یکتا : 🌷بچه بسیجی... حیفه که بمیره! بچه بسیجی باید اقتدا کنه به اربابش و شهید بشه... شهدا بهمون فهموندند که میشه غیر معصوم باشی و تو بغل معصوم جون بدی... ولی اون ها خیلی مراقبه میکردنا... به هر چیزی نگاه نمی‌کردند... شما هم اگه میخواین مثل اون ها بشید؛ نباید چشم هاتون هر چیزی ببینه! گوش هاتون نباید هر چیزی بشنوه! 🌷بچه ها به خدا دعا کنید که نمیرید! و سعی کنید نمیرید! تموم تلاشتون رو کنید که نمیرید! بچه بسیجی باید؛ مثل ارباب بی کفنش شهید بشه... 🌺 🍃🌺
💠دکتر احمدرضا بیضائی : 🌷یک‌بار به محمودرضا گفتم : این بار که برمی‌گردی برایم از آنجا سوغاتی بیاور. سوغاتی‌اش یک پرچم کوچک قرمز رنگ بود که رویش نوشته بود: «کلنا عباسک یا بطلة کربلا - لبیک یا زینب» که آن را بعد از رفتنش روی دیوار نصب کردم و الان یادگاریست که از او باقی مانده و حرف‌های زیادی با من می‌زند. غیر از این – یعنی فدا شدن در راه اهل بیت (ع) - انگار چیزی در دل یا ذهنشان خطور نمی‌کرده است و به چیز دیگری فکر نمی‌کرده‌اند. عنوان این شهدا که مشهور شده «مدافع حرم» است. این عنوان خیلی معنادار است. 🌷محمودرضا می‌گفت: این‌ها می‌خواهند در منطقه مقاومت شیعی را با مقاومت سلفی جایگزین کنند. می‌گفت : حقیقت داستان سوریه همین است، باقی را رها کن. گفتم خب اگر جمع‌اش کردند بعدش چه؟ می‌خواهند اسرائیل را به رسمیت بشناسد؟ گفت در این گام می‌خواهند که مقاومت باشد اما مقاومت شیعی دیگر باقی نماند. 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 شهید حاج عبداللّه رودکی حاج عبداللّه روی اسم مادر😘 حساس بود😭 ▪️السلام علیک یا اباعبدالله الحسین🥀 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
💚 🌱دلت را خانه کن بهر امیرالمومنین حیدر 🌱که زهرا می زند جارو همیشه بیت مولا را... 🔸السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمنين علي ابن ابى طالِب عليه السلام. 🔸السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا سلام اللّه عَليها. 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿خاطرات خاص جبهه🌿 *عراقی .... عراقی* شب عملیات بدر، بعد از عبور از آبراه های هور، فکر می کردم سنگر کمین دشمن پاکسازی شده است؛ غافل از این که عراقی ها از آن سنگر، حرکات ما را تحت نظر داشتند. ناگهان از پشت سر، قایق ما را زیر آتش رگبار قرار دادند. دو نفر شهید شدند، یک نفر زخمی شد و یک نفر سالم ماند. به سمت راست سینه ام، دو گلوله اصابت کرده. ریه هایم سوراخ شد و تیر از پشت کمرم بیرون آمد. موتور قایق از کارافتاد، و قایقمان حدود ۲۰ متر از مسیر اصلی منحرف شد و رفت داخل نیزارها. دو نفری را که زنده بودند، با اصرار، به آب انداختم تا برگردند. چفیه ام را محکم دور کمرم بستم و کنار دو شهید، دراز کشیدم. ساعت ۱۱/۵ شب بود. فرکانس بی سیم ها را کم کردم و چیزهایی را که می توانستم، داخل آب انداختم. تا صبح در آن قایق، مکالمات را با صدای کم گوش می دادم و ذکر می گفتم. هر وقت قایق تکان می خورد، قایق را زیر آتش رگبار قرار می دادند. من هم فقط به خدا و اهل بیت (علیهم السلام) توسل می کردم. نفس از جای تیرها وارد ریه ام می شد و از همان جا خارج می شد. خیلی درد می کشیدم. نماز صبح را خوابیده نیت کردم و خواندم. صبح، متوجه نزدیک شدن عراقی ها به قایق شدم. بی سیم ها را خاموش کردم و مثل آن دو شهید، کف قایق دراز کشیدم. عراقی ها وارد قایق شدند و جیره غذایی و دوربین را برداشتند و قایقمان را بردند طرف سنگر کمین و رفتند. یک ساعت بعد، چند نفر دیگر آمدند و شروع کردند به خالی کردن جیب هایمان. نوبت به من که رسید، یکی از آن ها، دستش را داخل جیب بادگیرم کرد. داخل جیب یک جانماز، تیغ موکت بری، عطر و قرآن کوچکی بود. از ضربان قلبم و گرمی بدنم، فهمید که زنده ام. داد زد: «احیا...احیا...». همه آمدند و شروع کردند به سیلی زدن. امّا من به رویم نیاوردم. با اسلحه چندین رگبار بالای سرم زدند. اما از بس، شب گذشته این صداها را شنیده بودم، برایم معمولی بود. دیدند هیچ راهی ندارند؛ یک کلاه کاسک را پر از آب کردند و ریختند روی من. آب به شدت وارد ریه هایم شد و ناخودآگاه چشم هایم را باز کردم. دست و پایم را گرفتند و پرتابم کردند روی سنگر کمین. دست هایم را بستند و با صورت روی زمین انداختند. شکنجه های سختی دادند و اطلاعات میخواستند اما من می گفتم که یک کارگر ساده ام و چیزی نمی دانم. (در حالی که فرمانده یکی از تیپ های عملیاتی لشکر بودم و تمام اطلاعات پیش من بود). دوبار مرا با ریه تیرخورده داخل آب انداختند. ریه ام پر از آب شد. وقتی مرا از آب بیرون کشیدند، تنفس برایم مشکل بود. وقتی دست و پا می زدم، خون و آب از ریه هایم خارج می شد. مرا روی زمین می انداختند و با پا به کمرم می زدند و وقتی آب و خون از ریه هایم بیرون می زد، تفریح می کردند و لذت می بردند. ظهر، خواستم نماز بخوانم، اما نگذاشتند.خوابیده نماز خواندم. متوجه شدم که می خواهند وسایلشان را جمع کنند و بروند. زخمی هایشان را بردند و کشته هایشان را گذاشتند و مرا هم در همان حال رها کردند. با زحمت دست هایم را باز کردم و جلیقه ای پوشیدم تا داخل آب بروم و در نیزارها مخفی شوم. وارد آب که شدم، دوباره ریه هایم پر از آب شد و مجبور شدم خودم را از آب بیرون بکشم. رو به قبله دراز کشیدم و متوسل شدم به امام زمان (عج). در حال اشک ریختن و توسل بودم که ناگهان متوجه صدای قایق های خودمان شدم. نیروهای یکی از گردان های لشکر قم بودند. یکی از آن ها مرا شناخت و گفت: «عراقی... عراقی...». همه گلنگدن ها را کشیدند و آماده تیراندازی شدند. همان بنده خدا دوباره گفت: «بابا عراقی که نیست، عراقی خودمان است»! لباس هایم را درآوردند و چفیه تمیزی به کمرم بستند. چند لحظه بعد، عراقی هایی که مرا شکنجه می کردند، دستگیر کردند و آوردند. آن ها افتادند به دست و پای من و التماس می کردند که نجاتشان دهم... . از آن جا بیهوش شدم و بعد از انتقال به بیمارستان شهیددستغیب شیراز، به هوش آمدم. بالای تخت من کاغذی زده بودند؛ روی آن نوشته بود: عراقی. خانم پرستاری وارد اتاق شد و تا به تخت من رسید، کشیده محکمی زد توی گوشم و بعد از کلی بد و بیراه، گفت: عراقی قاتل! با بی رمقی گفتم: من عراقی نیستم. فامیلی ام عراقی است... . کتاب خاطرات دردناک، ناصر کاوه راوی: سردارعبدالله عراقی 🌷 *شهدا در قهقهه مستانه اشان عندربهم یرزقونند.* 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌸🍃 🍃🌸 ...!! 🌷قرار بود صبح روز عید غدیر برود به خدمت آقا و درجه‌ی سرلشکری اش را بگیرد. همه تبریک گفتند. خودش می‌گفت: «درجه گرفتن فقط ارتقای سازمانی نیست! وقتی آقا درجه را روی دوشم بگذارند؛ حس می‌کنم ازم راضی هستند. وقتی ایشان راضی باشد امام عصر (عج) هم راضی‌اند. همین برایم بس است. انگار مزد تمام سالهای جنگ را یک‌جا بهم داده اند.» 🌹خاطره ای به یاد امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی 🍃🌱 عاقبت صياد دلها، صبح روز ٢١ فروردين سال ٧٨، صيد شهادت شد. روحش شاد. 🌷 🌸🍃 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.... 🌷گوشی بی سیم دستش بود و با صدای بلند به لهجه‌ی مشهدی می‌‌گفت: مو محرابُم، شما ایادی شرق و غرب هستِن. پدرتان را در می‌آرُم. گفتم: با کی داری اینجوری حرف می‌زنی؟ گفت: با رئیس کومله ها، می‌خوام صدامو بشناسن که موقع عملیات بدونن با کی طرِفَن. 🌷یکی از کردها می‌گفت، هر موقع مثلث محراب، قمی و کاوه در یک عملیات کامل می‌شد و صدایشان در بی‌سیم کومله ها می‌پیچید، همه حساب کار دستشان می‌آمد و می‌فهمیدند که شکست قطعی است. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شیمیایی، شهید علی‌اصغر حسینی محراب راوی: رزمنده دلاور سید مجید ایافت ❌ مثلث برادران جبهه.... ❌ مثلث برادران بعد جبهه!!! 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
•°~🦋 🌸🌱 بزرگی‌میگفت‌ نهی‌ازمنکربایدجوری‌باشه‌که‌👈طرف‌مقابل باورکنه‌👈قصدت‌بازکردن زنجیرازدست‌و پاشه.‌. نه‌اینکه‌فکرکنه‌قصدت‌بستن‌زنجیربه دست‌وپاشه! 👇👇👇 +درست‌نهی‌ازمنکرکنیم‌تاشیرینی‌اون‌و بچشیم..(😇🌸)
4_5967331942205492141.mp3
2.2M
🎤•|کربلایۍجواد‌مقدم|• 🔊 شور_اِسْم‌ِحَسَن‌يِه‌عُمره‌بَركَت‌ زِندِگيمِ...؛💔😭• ↓ ۲ امام حسن مجتبی🖤 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ‌🌿🌹🌿🌹🌿 🌹 🌿 🌹 🔸 " در محضـــر شهیـــــد "... برای تهیه مهمات عملیات باید حاج احمد رو می دیدم. رفتیم اتاقش، اما حاجی آنجا نبود! یکی از بچه ها گفت : «فکر کنم بدونم کجاست...» مارو برد سمت دستشویی ها و دیدم حاج احـــمد اونجاست! داشت در نهایت تواضـــع دست شویی ها رو تمیز میکرد. خواستیم سطل آب رو ازش بگیریم که نگذاشت و گفت: «فرمـــانده زمان جنگ برادر بزرگـــتره و در بقیه مواقع کوچــــکتر از همه...» «حاج احمد متوسلیان» 🌹 🌿 🌹 🌿🌹🌿🌹🌿
4_6050633700494804543.mp3
31.49M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🔊 جلسه شصتم * ادامه کتاب؛ حق‌الناس و حق‌النفس * چرا از شیرینی‌های بهشت سخنی گفته نمی‌شود؟ * راه عشق‌بازی با خدا * تجربه‌های نزدیک به مرگ چه ارزشی دارد؟ * آثار تکالیف در بندگی ما * آثار عمل به تکلیف خمس و زکات * سه دستور سلوکی مرحوم شاه‌آبادی * نکاتی پیرامون خمس * نکاتی در مورد زی طلبگی * عمده مشکلات ما مربوط به چه مواردی است؟ * ارتباط خمس با شخصیت امام معصوم * خمس و طهارت * از دعای امام محروم می‌شویم اگر.... * سخت‌ترین شرایط مردم در قیامت * در خانه‌هایی که خمس پرداخت نمی‌شود چه کنیم؟ * وسوسه‌های شیطانی در مورد خمس * خیانت اقتصادی وکیل امام معصوم * مفسدین اقتصادی دوران امیرالمومنین علی علیه السلام در کربلا * خواندن این کتاب را از دست ندهید 🎧 جلسه شصتم 🎙 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| نقشه‌های شیطانی مأمون 🔺 قسمت اول؛ دلایل مأمون برای انتصاب علی ابن موسی الرضا به ولایتعهدی 🔹«از مدینه تا مرو» روایتی از سایه روشن‌های حرکت امام رضا علیه‌السلام به ایران #۴روزتاشهادت امام رضا(ع)🖤 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
( قسمت سی وچهارم)تقدیم نگاه سبزشما👇👇
✍️ 💠 با خبر شهادت ، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد. نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانه‌خرابش کرده و این دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچه‌ها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!» 💠 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش می‌خواست بشنود، گفتم :«شما برید ، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!» و دل مادرش هم برای حرم می‌لرزید که تلاش می‌کرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمی‌شد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت. 💠 سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا می‌زدیم تا به فریاد مردم مظلوم برسد. صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده می‌شد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر می‌زد و خبر می‌داد تاخت و تاز در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود. 💠 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب می‌گفت و در شبکه العربیه جشن کشته شدن بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای تعیین شده بود. در همین وحشت بی‌خبری، روز اول رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!» 💠 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!» تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه می‌کردم و دلواپس بودم که بی‌صبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟» 💠 تروریست‌های را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟» لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی می‌بارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی می‌گشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟» 💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل می‌رفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و می‌دانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته ؟» پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«می‌خواست بره، ولی وقتی دید درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!» 💠 بی‌صدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!» مادر مصطفی مدام تعارف می‌کرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمی‌توانست شیطنت کند که با لهجه شیرین پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم (علیهاالسلام) راحته!» 💠 با متانت داخل خانه شد و نمی‌فهمیدم با وجود شهادت و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور می‌تواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمی‌کردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت. از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره می‌درخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیری‌ها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونه‌ها بودن، ولی الان پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمون‌ها هنوز تک تیراندازشون هستن.» 💠 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بی‌مقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از گرفت و خنده‌ای عصبی لب‌هایش را گشود :«غلط زیادی کردن!» و در همین مدت را دیده بود که به سربازی‌اش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیری‌ها رو گرفته، تو جلسه با ژنرال‌های سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و و به خواست خدا ریشه‌شون رو خشک می‌کنیم!»... 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| ۴ روز مانده تا شهادت امام هشتم کبوترم هوایی شدم ببین عجب گدایی شدم دعای مادرم بوده که منم امام رضایی شدم السلام علیک یا امام الرئوف❤️ 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093