eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌱 هیچ‌‌‌وقت‌فکر‌‌نڪن ڪہ‌امام‌زمان"عج"ڪنارت‌نیست همه‌حرفا‌و‌شِکایت‌ها‌رو بہ‌امام‌زمان‌بگو... و‌‌این‌رو‌بِدون‌ڪہ‌تا‌حرکت‌نڪنی برڪتی‌نِمیاد‌سَمتت...♥️ •••✾🦋🌷🦋✾•••
🌠☫﷽☫🌠 🌹 صدقه اول ماه فراموش نشود 🔹 در کتاب مکیال المکارم از وظایف ما نسبت به امام عصر در وظیفه شماره ۲۳ و ۲۴ آمده است : 🔺صدقه دادن به قصد سلامتی ، با صدقه دادن و این ماه را آغاز کنیم. 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از جمله نمازهایی که آیت‌الله بهجت قدس‌سره به خواندن آن مداومت داشتند، نماز اول ماه است که در ابتدای ماه‌های قمری خوانده می‌شود. از امام جواد علیه‌السلام روایت شده است: هر گاه ماه جدید قمری آمد در روز نخست آن دو رکعت نماز بگزار و در رکعت اول آن پس از حمد ۳۰ بار سوره توحید و در رکعت دوم پس از حمد ۳۰ بار سوره قدر را بخوان؛ سپس صدقه بده که اگر این کار را کنی سلامتی در آن ماه را از خداوند متعال خریده‌ای. و در روایتی آمده است این دعا را پس از نماز بخوان: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ وَ مَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَ مُسْتَوْدَعَهَا کُلٌّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا، مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ، حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ، وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ، لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ، رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ، رَبِّ لَا تَذَرْنِی فَرْدًا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوَارِثِینَ.   دعای خیرشماعزیزان هستیم🙏🤲🌹 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 سجده بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می کرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دم صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده! وقت✨📿 💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماشين لندکروز توي يک متر آب و گل گل گير کرده بود. ده نفر هلش مي داديم؛ اما تکون نمي خورد. حسين که از راه رسيد، گفت: وايسيد کنار. کار خودمه. به آرامي ماشين را کشيد بيرون. با تعجب گفتم: دعا خوندي؟ گفت: نه. فقط به ماشين گفتم برو بيرون. ویادشهداباصلوات💐 راوي: حميد شفيعي ؛ صفحه 160. 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
AUD-20201130-WA0017.mp3
7.59M
اون موقعی که ما همه تو خواب ناز بودیم ❤️ شهید شد..... صوتی بسیارزیبا😔 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹داستان زندگی جانبازشهیدایوب بلندی🌹 قسمت (پنجاهم وپنجاه ویکم) تقدیم نگاه سبز شما عزیزان👇👇
❤️قسمت پنجاه❤ . روز به دنیا آمدن فرزند سوممان، ایوب داشت، این بار کنارم بود. خودش من را بیمارستان رساند و بعد رفت سر جلسه ی امتحان. وقتی برگشت محمد حسن به دنیا آمده بود. حسن اسم برادر شهید ایوب بود. چند وقتی بود توی شرکت پایانه های کل کشور کاری گرفته بود. هر بار می آمد خانه، یا دستش گل و شیرینی بود یا چیزی که شنیده بود برای مادر و فرزند خوب است مثل جگر. برایم جگر به سیخ می کشید و لای نان می گذاشت. لقمه ها را توی هوا می چرخاند و با شیطنت می خندید.😊 تا لقمه به دستم برسد. می گفت: "خانم یک وقت فکر نکنی این ها را برای تو درست کردم، نخیر همه اش برای بچه است . ❤️قسمت پنجاه و یک❤️ . به تلفن های وقت و بی وقتش از سر کار عادت کرده بودم. حال تک تک مارا می پرسید. هرجا که بود، سر ظهر و برای نهار خودش را میرساند خانه. صدای بی وقت موتورش هم یعنی دلش تنگ شده و حضوری امده حالمان را بپرسد. وقتی از پله ها بالا می آمد، اگر خانم نصیری، همسایه مان توی راهرو بود نصف خبرهای خودش و محل کارش را برای او می گفت. به بالا که می رسید من می دانستم درباره ی چه اتفاقاتی از او سوال کنم. ☺️ رمان های عاشقانه مذهبی 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093