eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.7هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞🏴 سوزناک حضرت سکینه بنت الحسین علیها سلام 🎤 میرزا محمدی اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5807898693138910584.mp3
456.9K
نماز اول وقت چه قدر اهمیت داره؟ چرا موقع نماز حس تنبلی میکنیم؟ چرا بعضی وقتا دلمون میخاد گناه کنیم؟ نمازی که اول وقت نباشه پنجاه درصد کاراییش از دست میده!!! حتما گوش کنین👌 📿 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷عاشقان رابرسرخودحکم نیست هرچه فرمان توباشدآن کنند...🌷 برگرفته از کتاب نخل سوخته🌴🥀 قسمت دوم👇👇 🕊🌷🕊
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🕊️ *#نخل _ سوخته* *+خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی+*
*+خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی+* *:دوم* ◽بعد از ظهر وقتی به خانه آمد، دیدیم سر و وضعش به هم ریخته است و کاپشن هم تنش نیست. - گفتم: باباجان کاپشنت را چیکار کردی؟ - گفت: جایی گذاشتم و آمدم. - از حرکاتش مشخص بود که چیزی را از من پنهان می‌کند. پاپی اش شدم و گفتم: راستش را بگو بابا، چی کار کردی. - گفت: بابا حقیقتش این است که داخل مسجد اوضاع بهم ریخت. - یکی دو نفر از بچه‌ها مجروح شدند. من هم به کمک بعضی از رفقا آن ها را به بیمارستان بردم. چون کاپشنم خونی شده بود دیگر آن را به خانه نیاوردم. گفتم مامان اگر ببیند خیلی ناراحت می‌شود به خاطر همین آن ها را درآوردم و گذاشتم لای درختی، کنار بیمارستان. - با اینکه صادقانه حرف می‌زد امّا من باورم نشد. گفتم: بلند شو با هم برویم و کاپشن را نشانم بده. - قبول کرد و هر دو به بیمارستان «کرمان درمان» رفتیم. کنار بیمارستان درختی را نشانم داد و گفت آنجاست. وقتی جلو رفتم، دیدم کاپشن لای درخت است. قسمت های خونی آن را داخلش پیچیده و لای درخت گذاشته بود. آن را برداشتم و به خانه برگشتیم. توی راه تمام قضایا را برایم تعریف کرد. اینکه رژیم چگونه به مسجد و مردم حمله کرده و او چه کارهایی انجام داده بود. ◽یادم است حسین در ادامهٔ همین درگیری ها حضور داشت. یعنی تا موقعی که شهر آرام نشده بود او همچنان در خیابان ها می گشت و فعالیت می کرد. آن روز بعد از ظهر وقتی ما توی خیابان مسجدجامع آمدیم دیدیم، حسین سرش زخمی شده است. البته زخم بزرگی نبود. وقتی قضیه را سؤال کردم معلوم شد نیروهای شهربانی او را هم میان مردم کتک زده اند. - هر دو با هم به طرف منزلشان رفتیم. نزدیک خانه یک باغ بزرگ بود. حسین رفت توی باغ و سرش را حسابی شست. بعد یک تکه پنبه پیدا کرد و روی زخمش گذاشت. کارش که تمام شد دوباره به طرف مسجد رفتم که ببینم اوضاع از چه قرار است. حسین دست بردار نبود و خلاصه آن روز تا آخر شب پی گیر قضایا بود. ◽حسین در حادثه بیست و چهار آذر پنجاه و هفت نیز حضور داشت. آن روز مراسم هفتم یا چهلم چند تن از شهدای انقلاب کرمان بود. مردم از سرتاسر شهر برای شرکت در این مراسم آمده بودند. من و حسین نیز با هم بودیم. - یک کلانتری کنار مسجد بود که از صبح پشت بلندگو اعلام می کرد، هرگونه تجمع و تظاهراتی به شدت سرکوب خواهد شد. و به این وسیله از مردم می‌خواست متفرق شوند. پیش نماز مسجد در آن موقع آقای حجتی کرمانی بود. ایشان با مردم قرار گذاشتند که علیرغم همه تهدیدها به صورت منسجم و به شکل سازماندهی شده ای به طرف مزار شهدا حرکت کنند. - اول چند تا اتوبوس آمد و خانم ها را سوار کردند و به گلزار شهدا فرستادند. به محض اینکه خانم ها از مسجد دور شدند آقایان با پلاکارد های مختلف بیرون آمدند. اما هنوز چیزی نگذشته بود که نیروهای گارد از خیابان مقابل مسجد به طرف مردم آتش گشودند. ابتدا چند گاز اشک‌آور بین جمعیت رها کردند و بعد شروع به تیراندازی کردند. با آغاز حمله هر کسی از گوشه‌ای فرار می‌کرد. صحنهٔ وحشتناکی بود. مردم کوچه و خیابان یکی یکی در خون خود می غلتیدند. داماد ما - مهندس دادبین - در همین درگیری به شدت مجروح شد و به شهادت رسید. مردم کمک می‌کردند و مجروحین را به بیمارستان رازی می‌رساندند. من و حسین تا لحظه‌ای که درگیری شروع شد با هم بودیم اما بعد یکدیگر را گم کردیم. شب وقتی من به خانه برگشتم هنوز حسین نیامده بود. بالاخره حدود ساعت یازده شب بود که خسته و کوفته و با سر و وضع آشفته به خانه آمد. ◽با نزدیک شدن انقلاب تظاهرات مردم هم گسترده تر شد، و حسین یکی از نیروهای فعال این حرکت ها بود. - در یکی از این تظاهرات مردم به خیابان شریعتی ریختند و تصمیم گرفتند مشروب فروشی ها را به آتش بکشند. یک مشروب فروشی در خیابان شریعتی، کنار مدرسهٔ دخترانهٔ بهمنیار سر چهارراه کاظمی بود. نزدیکی های ظهر مردم به آنجا حمله کردند. حسین و احمد رزم‌حسینی و چند نفر دیگر داخل مغازه رفتند. صندوق‌های مشروب را یکی یکی وسط خیابان می آوردند و می شکستند. یادم است آن روز حسین به شکل نمایشی این کار را می‌کرد. یعنی شیشه‌ها را به بالا پرتاب می کرد و بعد با شیشه دیگری آن‌ها را روی هوا می‌شکست. - وقتی مغازه به کلی تخلیه شد قیافه حسین دیدنی بود. تمام لباس‌هایش از مشروب خیس خیس شده بود. چون وقتی شیشه‌ها را می‌شکست محتویاتش به لباس‌های او می پاشید. در همین زمان خود مغازه هم به آتش کشیده شد. چون الکل آتش زاست، در عرض چند دقیقه همه چیز سوخت. - بعد از این جریان ما با حسین به خانه‌شان رفتیم تا لباسهایش را که همگی نجس شده بود، عوض کند. وقتی از خانه برگشت دوباره با هم راهی خیابان ها شدیم. این داستان ادامه دارد... 📚برگرفته از کتاب: «نخل سوخته» ✍🏻نویسنده: به قلم مهدی فراهانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5825765288938834507.mp3
9.46M
. تو میری و عُمرِ منم از دست میره..! . 💔 . به یاد 🤍(:🌷 یادهمه شهدا🌷 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
-دردسرت‌هستم‌ شهید😔 ولی‌ازخود‌نَرانم...💔 شهدایی عزیزان همراه 🙏🌙✨ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌠☫﷽☫🌠 🕊زیارتنامه ی 🕊 🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ🌷 بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱 #۱۳مهرسالروز شهادت ۱۵شهیددفاع مقدس گرامی باد✨🌷🕊 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
«خداوندافقط می‌خواهم شهیدشوم شهیددرراه تو خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده خداوندا روزی شهادت می‌خواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت... ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. باتمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به عشق»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تلاوت یک آیه از"قرآن کریم"(سوره مبارکه نساء)بهمراه ترجمه آن،هدیه به شهیدعارف،محمدحسین وسرداردلهاحاج قاسم ❤❤ . ✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم بنام خداوند بخشنده ومهربان✨ أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلَالًا بَعِيدًا ﴿٦٠﴾🌴✨ آیا به کسانی که گمان می کنند به آنچه بر تو و پیش از تو نازل شده ایمان آورده اند، ننگریستی، که می خواهند [در موارد نزاع و اختلافشان] داوری و محاکمه نزد طاغوت برند؟ [همان حاکمان ستمکار و قاضیان رشوه خواری که جز به باطل حکم نمی رانند،] در حالی که فرمان یافته اند به طاغوت کفر ورزند، و شیطان [با سوق دادنشان به محاکم طاغوت] می خواهد آنان را به گمراهی دوری [که هرگز به رحمت خدا دست نیابند] دچار کند. (۶۰)🌴✨
تلاوت_قرآن_كفاره_گناهان📖 انسان در زندگی گاه دچار گناه و لغزش های كوچك و بزرگ می شود كه برخی از آنان كفاره دارد، تلاوت قرآن كفاره گناهان است. قرآن بخوان كه خواندن قرآن كفاره گناهان، سپر آتش و امان از عذاب الهی است. (وسایل الشیعه، ج4، ص 839)
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون برادر محمدرضا هست🥰✋ *سر شهیدے ڪه چند ماه در اتاق پدر بود*🥀 *🌷شهید محمدرضا آل مبارک* تاریخ تولد: ۱۳۴۵ تاریخ شهادت: ۱۴ / ۹ / ۱۳۶۱ محل تولد: دزفول محل شهادت: منطقه شرهانی *🌷برادرشهید← محمدرضا متولد ۲۸ صفر بود🌙می‌گفت دوست دارم مانند مولایم حسین(ع) بی سر باشم🥀سال ۶۱ در عملیات محرم و در آستانه‌ی اربعین حسینی🏴 در حالی که روزه بود بر اثر اصابت گلوله ۱۰۶💥به سرش بی‌سر شد و به آرزویش رسید🕊️تنها بدن تکه‌ تکه محمدرضا به خوزستان برگشت🥀و سرش به دست ما نرسید🥀بدن بی‌سرش در روز اربعین تشییع شد🏴 هفت روز پس از خاکسپاری فَک محمدرضا را به پدرم تحویل می‌دهند🥀و بعد هم فَک را کنار پیکر بی‌سر به خاک می‌سپارند🥀 او تا اینجا برای 2 بار به خاک سپرده شد🥀سر محمدرضا پس از 7 سال و انجام آزمایشات DNA برگردانده شد🥀شبانه سر محمدرضا را به پدرم تحویل می‌دهند🌙که پدرم نیز ۲ تا ۳ ماه یعنی تا زمانی که اجازه نبش قبر گرفته شود،💫 سر شهید را بدون اطلاع ما و مادرم، در کُمد اتاقش نگهداری می‌کند🥀لحظات سختیست🥀پدرم برای این‌که شوکه نشویم، حرفی در این خصوص به ما نمی‌گوید🥀 ولی در این مدت شب‌ها با محمدرضا در اتاق درددل می‌کرده🥀پدرشهید← زمانی که نبش قبر صورت گرفت💫 و سر بریده محمدرضا کنار بدنش قرار گرفت،🥀دیدم که هنوز لباس‌های محمدرضا پس از هفت سال به همان صورت قبل است🌙و بوی عطر میدهد💫 پیکرش برای سومین بار خاک‌سپاری شد*🕊️🕋 *شهید محمدرضا آل مبارک* *شادی روحش صلوات*💙🌷
بہ خوابم آمده بود با درد دل و گلایه ڪردم ڪه تو رفتے ومن ماندم😭. الان ڪه تمام شده دیگه بسته شده است چڪار ڪنم😔 ایشان جواب دادند: چند ڪار را انجام بده هرڪجا باشے به دنبالت مےآید گفتم چڪارڪنیم؟ گفت: :ڪارۍڪنیدخدااز شماراضۍباشد ❒:نماز اول‌ وقت ترک نشود ❒:به‌ نامحرم نگاه نڪنید☝️ ❒:باڪودڪان‌بامهربانے رفتارڪنید ✦شهیدمدافع‌حرم محمدرضاشیبانےمجد✦ ‎‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥عکسی که بعد از ۳۱ سال اجازه انتشار یافت! شب عملیات رمضان پشت میدان مین رزمنده‌ها زمین‌گیر میشوند از ۱۵۰ نفر داوطلب ۲۰ نفر انتخاب میشوند با گذشتن از میدان مین راه عبور بقیه باز شود. ۲۰ نفر نوبتی روی زمین غلت میزنند تا راه باز شود.. این عکس صبح همان شب است... اینها که در این عکس اینگونه آرام خوابیده‌اند و اینگونه معصومانه سر را بر زمین گذاشته‌اند نه نان خواستند ونه نام. شرمشان باد، کسانی که با اختلاس، دزدی و رانت خواری به خون راه شهیدان خیانت کردند و می‌کنند. شرمشان باد کسانی که بااغتشاش آب به آسیاب دشمن میریزند ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌹 خیلی قشنگ حتما بخونید🙏 حاج آقا باید برقصه!!! چند سال قبل اتوبوسی🚐 از دانشجویان👩🏻 دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند… 😳😳😳 آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی💄، مانتوی تنگ👗🕶و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.👰 اخلاق‌شان را هم که نپرس…😡😡 حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند😀😀😀 و مسخره می‌کردند😜😜😝😍 و آوازهای آن‌چنانی بود که... از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود... دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست... باید از راه دیگری وارد می‌شدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید…🤔🤔🤔 اما… سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد... سپردم به خودشان و شروع کردم. گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم! خندیدند😁😁😁 و گفتند: اِاِاِ … حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟ گفتم: آره!!! گفتند: حالا چه شرطی؟🤔🤔 گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید. گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟ گفتم: هرچه شما بگویید.🥀 گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!! اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم🥀🥀 دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! 😁😄😃😀😜😎😏 حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و... در طول مسیر هم از جلف‌ بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم…! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم...🙏🏻🙏🏻 می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته 🔥و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است…🥀🥀🥀 از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!! به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم … اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف🤗و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند.😜 کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا😭🎋😭🎋😭🎋🎋 ! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه...👏👏👏👏👏 برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد. آب را روی قبور مطهر پاشیدم و...😭🎋😭🎋 تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد…😭😭😭😭😭😭 عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود😳😳😳😳. طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد... همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند😌😌😓😓😭😭😭😭😩😫😩😩! سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند … 😭😭😭😭😭 شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد.🎋🎋🎋🎋 هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم... به اتوبوس🚌🚌 که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند. هنوز بی‌قرار بودند… چند دقیقه‌ای گذشت… همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند... پرسیدم: به کجا رسیدید؟ 🤔🤔🤔 چیزی نگفتند. سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعة‌الزهرای قم رفته‌اند … آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند..👏👏👏👏👏👏 اگر دلت لرزید یه صلوات برا سلامتی آقا امام زمان بفرست😭 حتما حتما نشر دهید ♻️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ بسیار زیبا به یاد شهید حاج قاسم سلیمانی روحت شاد سردار دلها😭😭 کنیم از شهدا باصلواتی هدیه به آنان🥀 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
شهیدی که منافقون گوشتش را خوردند مرسوم است به میمنت ازدواج نوجوانی، جلو پایش، قربانی ذبح شود. این رسم را کومله نیز اجرا می‌کرد با این تفاوت که قربانی‌ها در اینجا جوانان اسیر ایرانی بود. عروسی دختر یکی از سرکردگان بود، پس از مراسم، آن عفریته گفت: باید برایم قربانی کنید تا به خانه شوهر بروم، دستور داده شد قربانی‌ها را بیاورند. ۱۶ نفر از مقاوم ترین بچه‌های سپاه و بسیج و ارتش و دو روحانی را که همه جوان بودند، آوردند و تک تک از پشت سر بریده شدند، این برادران عزیز مانند مرغ سربریده پر پر می‌زدند و آنها شادی و هلهله می‌کردند.  بله، بزرگترین جرم همگی ما این بود که می‌خواستیم دست اینان را از سر مردم مظلوم و مسلمان کُرد آن منطقه کوتاه کنیم. سعید 75 روز زیر شکنجه بود، ابتدا به هر دو پایش نعل کوبیده و به همین ترتیب برای آوردن چوب و سنگ به بیگاری می‌بردند. پس از دادگاهی شدن محکوم به شکنجه مرگ شد بلکه اعتراف کند. اولین کاری که کردند هر دو دستش را از بازو بریدند و چون وضع جسمانی خوبی نداشت برای معالجه و درمان به بهداری برده شد و این بهداری بردن و معالجه کردن هایشان به خاطر این بود که مدت بیشتری بتوانند شکنجه کنند والا حیوانات وحشی را با ترحم هیچ سنخیتی نیست. پس از آن معالجه سطحی، با دستگاه های برقی تمام صورتش را سوزاندند، سوزاندن پوست تنها مقدمه شکنجه بود به این معنی که مدتی می‌گذرد تا پوست‌های نو جانشین سوخته‌ شده و آن وقت همان پوست‌های تازه را می‌کندند که درد و سوزندگی‌اش بسیار بیش از قبل است و خونریزی شروع می‌شود و تازه آن وقت نوبت آب نمک است که با همان جراحات داخل دیگ آب نمک می‌اندازند که وصفش گذشت. تمام این مراحل را سعید وکیلی با استقامتی وصف‌ناپذیر تحمل کرد و لب به سخن نگشود. او از ایمانی بسیار بالا برخوردار بود و مرتب قرآن را زمزمه می‌کرد. استقامت این جوان آن بی‌رحم‌ها را بیشتر جری می‌کرد. او که دیگر نه دستی، نه پائی، نه چشمی و نه جوارحی سالم داشت با قلبی سوخته به درگاه خدا نالید که خدایا مپسند اینچنین در حضور شیاطین افتاده و نالان باشم دوست دارم افتادگی‌ام تنها برای تو باشد و بس. خداوند دعایش را اجابت نمود. سعید را به دادگاه دیگری بردند و محکوم به اعدام گردید. زخمهایش را باز کردند و پس از آنکه با نمک مرهم گذاشتند ،داخل دیگ آب جوش که زیرش آتش بود انداختند و همان جا با لبی ذاکر به دیدار معشوق شتافت. اما این گرگان که حتی از جسد بی‌جانش نیز وحشت داشتند دیگر اعضایش را مثله نمودند و جگرش را به خورد ما که هم سلولیش بودیم دادند و مقداری را هم خودشان خوردند و البته ناگفته نماند مقداری را هم برای امام جمعه ارومیه فرستادند. 😭😭😭😭