eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.7هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
استجابت دعا باخواندن قرآن📖 امام حسن مجتبى (علیه السلام) فرمود: «هر كس قرآن بخواند ـ بلافاصله یا با كمى تأخیر ـ دعایش مستجاب خواهد ‌شد». (بحارالانوار، ج‌89، ص‌204 )
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون حاج شیرعلی هست🥰✋ *عنایتـــ امام حسین علیه‌السلام*🌙 *🌷شهید حاج شیرعلی سلطانی* تاریخ تولد: ۱۳۲۷ تاریخ شهادت: ۲ / ۱ / ۱۳۶۱ محل تولد: شیراز،محله‌کوشک‌ قوامی محل شهادت: منطقه شوش *🌷راوی ← ذاکر اهل بیت (ع) بود در عملیاتی موج انفجار مجروحش كرد💥 تمام بدنش از كار افتاده بود🥀وقتی شهدا را جمع می‌كنند او را در پلاستیک می‌پیچند🌙حاجی صداها را می‌شنید اما نمی‌توانست حرف بزند یا حركتی كند🥀در آن حال به امام حسین(ع) متوسل می‌شود 🌙به آقایش می‌گوید، من با تو عهد بسته‌ام بدون سر شهید شوم🥀پس شرمنده‌ام نكن🥀وقتی برای بردن شهدا به سردخانه رفتند🌙دیدند كیسه‌ای كه شهید سلطانی در آن پیچیده شده عرق كرده است💫 كیسه را باز می‌كنند می‌بینند حاجی هنوز زنده است‼️فورا اكسیژن وصل می‌كنند و به بیمارستان منتقلش می‌كنند، در نهایت زنده ماند🌙همسرشهید← چهلم شهید دستغیب بود💫 دیدیم تلفن زنگ میخورد📞گروه منافقین بودند که گفتند: دستغیب را كشتیم حال نوبت توست‼️حاجی به او می‌گوید: آنچه خدا بخواهد همان میشود🕊️ سردار می‌دانست كه مولایش شرمنده اش نخواهد كرد🥀تا عاقبت در عملیات فتح المبین خمپاره‌ای سرش را از تنش جدا کرد🥀پیكر بی سرش در قبر کوچکی كه با دستان خودش در كتابخانه مسجد المهدی (عج) آماده كرده بود🌙به خاک سپردند*🕊️🕋 *سردار بی سر* *شهید حاج شیر علی سلطانی* *شادی روحش صلوات*💙🌷 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید
‍ چشم‏هایش پُرِ اشک شد ... دو هفته پیش شهید کاظمى پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: یکى این‏که دعا کنید من رو سفید بشوم، دوم این‏که دعا کنید من شهید بشوم. گفتم: شماها واقعاً حیف است که بمیرید؛ شماها که این روزگارهاى مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛ شماها همه‏تان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزى که خبر شهادت صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد، شایسته‏ شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد. وقتى این جمله را گفتم، چشم‏هاى شهید کاظمى پُرِ اشک شد، گفت: ان‏شاءاللَّه خبر من را هم به‏تان بدهند! بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در مراسم تشییع پیکرهاى فرماندهان سپاه 21/10/1384
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهیدمحمدحسین یوسف الهی: ماهرچه بیشترموردلعن وطعن دشمن واقع شویم حقیقت این است که اورابیشترخشمگین کرده ایم _شهید-محمد_حسین_یوسف_الهی ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
✍عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت😳 تک فرزند خانواده هم بود😍 زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه😇 مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم...😊 👌عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته☺️ اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب😇 فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه...😱 بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. ⚘یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن😰 پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود😇 قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...😳 تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته...😔 اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...😓 زمزمه لغو عملیات مطرح شد.😲 گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده🤔 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...😊 عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت😭 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...😔 اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره😓 وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین😔 یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟😔 گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم...😳 مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...😭😭 (یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این داستان زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات) ⚘شادی روح شهدا صلوات••⚘⚘ارادت واحترام به شهدا صلوات⚘🙏⚘🙏⚘🙏⚘🙏┈ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک روز من و جهاد مغنیه در فرودگاه تهران با هم قرار ملاقات گذاشته بودیم و من از قم به دیدارش رفتم. جهاد به محض اینکه مرا دید گفت:  چقدر لاغر شدی، تو مگه ورزش نمی کنی؟ مگه آقا نفرموده اند: «تحصیل، تهذیب، ورزش» و من فهمیدم که سخنان رهبر معظم انقلاب به چه میزان تأثیرگذار بوده و برای امثال جهاد مغنیه به چه میزان با اهمیت است... 🕊🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5895475309687343783.mp3
3.92M
🍂❤️دوشنبه های امام حسنی_امام حسینی❤️ 🍂 🎤میثم_مطیعی سید و مولا حسین، آرام دل ها حسین زمزمه عاشقان، یاحسین و یاحسین ندارم غیر تو فکر و خیالی  بنفسی انت و اهلی و مالی ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌷عاشقان رابرسرخودحکم نیست هرچه فرمان توباشدآن کنند...🌷 برگرفته از کتاب نخل سوخته🌴🥀 قسمت چهآرم👇👇 🕊🌷🕊
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
*+خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی+* *#قسمت: سوم* ◽من و او ایام تحصیل مان را با هم در دبیرستان شری
🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹 : چهارم ▪️ آن شب قرار بود که همراه عده‌ای از بچه‌ها برای شناسایی محوری در گیلانغرب برویم. فرماندهٔ اطلاعات عملیات گفته بود که حسین یوسف الهی دیگر لازم نیست به شناسایی برود و بهتر است در رده بالاتری فقط به عنوان مسئول عمل کند. به همین خاطر قرار بود شهید حمید مظفری صفات به عنوان مسئول محور و من به عنوان معاونش در این محور کار کنیم و دیگر حسین همراه ما نیاید، امّا او قبول نمی کرد. - نمی‌توانست بچه‌ها را به حال خود رها کند. همیشه قبل از اینکه نیروها داخل منطقه شوند باید حتماً خودش می رفت و محور را یک بار می دید راه کارها را چک می کرد. شب قبل از حرکت ما نیز همین کار را کرده بود ولی با این حال آن شب هم می‌خواست با ما بیاید. اصرار فایده ای نداشت. بالاخره کار خودش را می کرد، باحسین تیم ما پنج نفره می شد. -من، حسین، حمید مظفری صفات، یک تخریب چی و یک بلدچی. - وظیفه تخریب چی شناسایی راه کار ها در میادین مین بود. اینکه کدام منطقه مین گذاری شده و کدام نشده است. - بلدچی هم که از افراد بومی منطقه بود، کوه و تپه و شیار ها را می‌شناخت. - همه بچه ها آماده شده بودند. تجهیزاتی که همراه داشتیم بسیار سبک بود. ما یک کلاش و یک خشاب اضافی داشتیم، بقیه هم فقط چند نارنجک، بعلاوهٔ دو دوربین که یکی از آن ها دید در شب بود و یک قطب‌نما. - گفته بودند که حق درگیری نداریم و حتی المقدور می بایست از برخورد رزمی با دشمن اجتناب کنیم و در صورتی که اتفاق افتاد عقب‌ نشینیم. - فاصله مقر تا خط مقدم با ماشین، یک ساعت راه بود و از آنجا هم باید سه ساعت پیاده روی می کردیم تا به منطقه مورد نظر برسیم. - حوالی ساعت ۴ بعد از ظهر بود. همگی سوار یک لندکروز شدیم و حرکت کردیم. - نزدیکی‌های غروب به خط رسیدیم که در آن موقع تحویل ارتش بود. کارها و هماهنگی‌های لازم انجام گرفت. نماز مغرب و عشا را خواندیم و با تاریک شدن کامل هوا به طرف محور به راه افتادیم. - حسین جلو بود بعد تخریب چی و بقیه هم پشت سر این دو نفر. ستون پنج نفره در دل تاریکی به طرف دشمن پیش می‌رفت. طبق معمول همیشه بچه ها زیر لب ذکر می گفتند در آیه وجعلنا را زمزمه می‌کردند. - تاریکی محض بود، طوری که حتی فاصله یک متری خودمان را هم نمی‌دیدیم. منطقه تقریباً کوهستانی بود سنگلاخ. حرکت در این شرایط کار ساده‌ای نبود. خصوصاً اینکه با نزدیک شدن به دشمن شرایط حساس تر هم شده بود. - من یک کفش ورزشی پایم کرده بودم که کمی گشاد بود. موقع راه رفتن سنگریزه ها از کنارهای پا به داخل کفش می ریخت. اذّیتم می‌کرد و نمی‌گذاشت تا با دقت قدم بردارم. تقریباً به اوّلین کمین دشمن نزدیک شده بودیم. ستون در تاریکی و در نهایت سکوت پیش می رفت. حرکت، حساس تر و آهسته تر شد. چند سنگریزه زیر پایم تکان خورد سر و صدایی ایجاد کرد. - یک مرتبه حسین ستون را نگه داشت. می دانست که این سروصدا به خاطر کفش های من است. سرش را برگرداند و گفت: عباس مواظب باش سنگریزه ها زیر پایت صدا نکنند، عراقی ها همین حالا بالای سرمان هستند. - گفتم: چشم بیشتر مراقبت می کنم. - حرکت آهسته تر شده بود، تجهیزات را محکم گرفته بودیم که یک وقت تکان نخوردند و سر و صدا بلند کنند. - آهسته از پایین اولین کمین عراقی گذشتیم و وارد شیاری شدیم. دیگر در دل دشمن بودیم. کوچکترین اشتباه می‌توانست غیر قابل جبران باشد. - دو کمین عراقی در دو طرف شیار بالای سرمان بود. همچنان با احتیاط تمام جلو می‌رفتیم. کنار بوتهٔ بزرگی که ۲ متر قد و ۲ متر پهنا داشت حسین توقف کرد و پشت سرش ستون ایستاد. سرش را به طرف ما بر گرداند و خیلی آهسته گفت: مواظب باشید. عراقی‌ها وسط این بوته یک مین منور کار گذاشته‌اند. - حسین آن مین را در شب‌های قبل شناسایی کرده بود. به آرامی و با دقت زیاد از بوته گذشتیم. دیگر نزدیک میدان مین رسیده بودیم. سمت راست و به فاصله بیست متر، سرپیچ شیار دیگری، چند عراقی مشغول گفتگو بودند ما فقط صدای خنده و قهقهه شان را می‌شنیدیم. - ستون همانجا نشست. حسین تخریب چی را بلند کرد و به داخل میدان مین فرستاد و گفت: برو ببین وضع از چه قرار است و تا کجا می توانیم پیش برویم. - هر چهار طرفمان یک کمین عراقی بود. یعنی کاملاً تو دل دشمن بودیم. - تخریب چی جلو رفت و وارد میدان مین شد. من دوربین دید در شب را برداشتم و او را نگاه کردم. داخل میدان فقط چند رشته سیم خاردار وجود داشت. - هیچ مینی به چشم نمی‌خورد. بعد از چند دقیقه تخریب چی برگشت. - حسین گفت: چه خبر؟ - تخریب چی جواب داد. توی میدان هیچ مینی نیست فقط سیم خاردار کشیده اند. - حسین گفت: خودم هم باید ببینم. - و بلند شد به همراه تخریب چی جلو رفت. - هنوز یکی دو دقیقه از رفتن آن ها نگذشته بود که ناگهان صدای انفجار خیلی شدیدی به همراه شعله بزرگی به هوا بلند شد. این داستان ادامه دارد ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا هم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خودت‌فرمودی‌برای‌فرج‌من خدارا‌به‌عمه‌ام‌زینب‌قسم‌دهید! پس به عمه‌ات زینب قسم بیا ... 💔 اَللّهُمَ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج ••••••••••• برای‌فرج‌و‌سلامتی‌مولاوشفای‌بیماران 📿 به‌رسم‌وفابخوانیم هرشب 💌 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
💫هر شب پرونده اعمالت را بگذار جلویت. 💫ببین آیا امام زمان ارواحنافداه امضا می کنند؟ بدون نقص بودی؟ 💫امروز چند عمل بد انجام دادی؟ 💫امروزت مورد رضایت امام زمانت بوده؟ تا می توانی جبران کن و الّا نخواب! 💫این از ضروریات رشد یک است. 🔷توصیه های ارزشمند استاد حاج آقا زعفری زاده 🔸قبل از خواب اعمالمان را محاسبه کنیم رابه نیت ظهورمیخوانیم🕊✨ عجل لولیک الفرج😔🤲
✍ یاد سردار جهاد تبیین، شهید عبدالحمید دیالمه بخیر؛ که می‌گفت: 🔷️ انقلاب هر زمان یک موج می زند و یک مشت زباله را بیرون می ریزد… شهدایی عزیزان همراه🙏🌙🌹 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌷بِسْمِ رَبِٓـــ الشـُ❤️ـَـهـدا🌷 ✾͜͡♥️•♥️⃟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ یا محمّد،عشق تو آخر براتم مےدهـد ذڪر نام اڪبرٺ از غم نجاتم مےدهـد گنبد سبزِ مدینہ ڪعبہ ے دوم شده آرزوے دیدنش شوق حیاتم مےدهـد ⛅ اولین ســـــلام تقـــدیم بہ ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) ⛅ السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهـِ یا اباصالحَ المَهدۍ یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے ْ الاَمان الاَمان 🍃❤️لحظاتتون مَهدوي❤️🍃
🌠☫﷽☫🌠 🕊زیارتنامه ی 🕊 🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ🌷 بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱 #۲۳مهرسالروزشهادت ۲۱شهیددفاع مقدس گرامی باد🌷 شهدا باصلوات✨🕊 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#۲۳مهر🌷🌷 اشغال جاده آبادان - ماهشهر توسط رژیم بعثی عراق و تنگ شدن حلقه محاصره آبادان (۱۳۵۹ ه.ش) • عملیات کلاسیک دزفول توسط ارتش جمهوری اسلامی (۱۳۵۹ ه.ش) • عملیات پل نادری (۱۳۵۹ ه.ش
تلاوت یک آیه از"قرآن کریم"(سوره مبارکه نساء)بهمراه ترجمه آن،هدیه به شهیدعارف،محمدحسین وسرداردلهاحاج قاسم ❤❤ . ✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم بنام خداوند بخشنده ومهربان✨ وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَىٰ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُودًا ﴿٦١﴾🌺 چون به آنان گویند: [برای داوری و محاکمه] به سوی آنچه خدا نازل کرده، و به سوی پیامبر آیید، منافقان را می بینی که از تو به شدت روی می گردانند! (۶۱)🌺
گفتگو با خداوند✨📖✨ برای انسان مومن و با ایمان چه چیزی می تواند زیباتر از سخن گفتن با خداوند باشد و چه واسطه ای و هم كلامی بهتر، كه آن قرائت قرآن است. ✨پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) فرمود: هركه دوست دارد با خدایش سخن بگوید قرآن بخواند✨ (كنزالعمال، ج 21 ص510، ح 2257)  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•┈••✾◆🍃🌺🌸🍃◆✾••┈• ❇️ شهیدعباس‌کردانی از قبـل مـی دانست که در چه روزی و در کجا شهید می شود. ❇️ شبی آقا امام رضا علیه السلام را در خواب می بیند، آقا در خواب، ساعت، تاریخ و مکان شهادتش را به او اطـلاع می دهـد. و عبـاس بـه صـورت خاص این اتفاق را برای چند تن از دوستانش نقل می کند .  ❇️ یک روز بعد از دومین اعزامش که بنا به دلایلی به اهواز برگشته بود به بنده گفت : فلانی این سفر آخر من هست و دیگر برنمی گردم ❇️ ( البته من از کارهایش متوجه شدم که مقداری عوض شده ) به او گفتم چرا می گویـی سـفر آخر  هست ؟ برنمی گردی یا اینکه شهید میشی ؟ ❇️ سرش را تکان داد و گفت : بله من شهید خواهم شد .  خواب ♥️ را دیدم و امام رضا علیه السلام که دروغ نمی گوید، ❇️ من تعجب کردم ولی او گفت سال گذشته نیز به تو گفته بود که سال آخر زندگی من هست و شهید خواهم شد.  و من در آن لحظه سخنش را به یاد آوردم . ❇️ سرانجام عباس همانطور که خودش پیش بینی کرده بود، در تاریخ ۹۴/۱۱/۱۹ در عملیات آزادسازی دو شهر نبل والزهرا در اثر اصابت تیر به سینۀ اش به شهادت رسید و پیکرش حدود چهار روز در محل ماند. ❇️ زمانی که پیکره به دست ما رسید جزء ناحیه ای که تیر خورده بود ، مابقی سالم بود . ❇️ شهید چهار روز به حالت سجده قرار داشت وبوی بسیار خوبی از پیکرش ، آن محل را فرا گرفته بود . : دوست شهید ❤️ هدیه به روح مطهر شهید والا مقام صلوات 💚الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺از کدوم‌ شهید برات‌ بگم؟ به‌ خون‌ شهدا مدیونیم ... 📎 حاج‌حسین‌ یکتا ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093