eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🕊️ #نخل _ سوخته 🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹 #قسمت: هفتم - دیدم اصرار
🕊️ _ سوخته 🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹 : هشتم - ستون عراقی ها در آن تاریکی شب هر لحظه به ما نزدیکتر می‌شد. بچه‌ها از جایشان تکان نمی خوردند. عراقی‌ها آمدند و از کنار ما رد شدند. نفس در سینه ها حبس شده بود‌. یکی از آن ها پایش را روی پر لباس یکی از بچه‌های ما گذاشت و رد شد. ولی با همه این حرف‌ها متوجه حضور ما نشدند بی خبر از همه جا عبور کردند و به سمت خط خودشان رفتند. ما هم معبرشان را خوب شناسایی کردیم و برگشتیم. - حسین از این موقعیت خیلی خوشحال بود. گروه دیگری هم که در سمت راست آن ها کار می کرد به عراقی ها بر خورده و لو رفته بود. به خاطر فرار از دست دشمن مجبور شده بودند که روی میدان مین غلت بزنند، اما نکته عجیب اینکه هیچ یک از این مین ها منفجر نشده بود، و بچه‌ها خود را سالم به خط خودی رسانده بودند. - قرار شد همان اول شب من و حسین، با همان گروه سمت راست که حدود ۱۰۰ متر با دشمن فاصله داشت مجدداً به شناسایی برویم. - این کاری بود که معمولاً ما در همه عملیات‌ها انجام می‌دادیم. تا آنجا که ممکن بود به دشمن نزدیک می‌شدیم و تمام موقعیت‌ها را بررسی می کردیم. - آن شب داخل محور، تا پشت میدان مین عراقی‌ها پیش رفتیم. موانع، عمق خاک دشمن و سایر مسائل را شناسایی کردیم‌. - در برگشت به شیاری رسیدیم که از قبل برای خوابیدن نیروهای عمل کننده پیش بینی شده بود. همین که وارد شیار شدیم، من یکدفعه دیدم تمام بچه‌ها افتادند روی زمین. فکر کردم حتماً به گشتی های عراقی برخورده ایم. همینطور که به اطرافم نگاه می‌کردم خواستم من هم خودم را روی زمین بیاندازم، اما دیدم نه، مثل اینکه بچه‌ها خیز نرفته اند بلکه در حال سجده هستند. گویا سجده شکر بود. بعد هم همگی بلند شدند و دو رکعت نماز خواندند. خیلی تعجب کرده بودم. - حسین را کناری کشیدم و گفتم: چه کار می‌کنید. - گفت: بچه ها دارند سجده شکر به جا می‌آورند. این روش هر شب ماست. - گفتم: خب چرا اینجا، صبر می کردید تا به خط خودمان برسیم بعد. - گفت: نه ما هر شبی که وارد معبر می شویم، موقع برگشت هم آنجا پشت میدان مین دشمن یک سجده شکر و دو رکعت نماز به جا می‌آوریم و بعد برمی گردیم عقب. - این یک نمونه از حال و هوای بچه‌های اطلاعات بود. حال و هوایی که بیشتر به برکت وجود حسین ایجاد شده بود. (سردار سلیمانی) ◽یک هفته بیشتر به عملیات بدر نمانده بود. این بار هم، کار شناسایی با مشکل مواجه شده بود. دو کمین عراقی با فاصلهٔ خیلی کمی از هم، راه بچه‌ها را سد کرده بودند. کمین‌ها روی دو پد داخل آب بودند. حدود دو ماه حسین تلاش کرد تا بلکه بتواند راهی برای نفوذ پیدا کند اما نشد. چرا که فاصله بین این دو کمین تنها یک برکه بود با آبی صاف صاف. یعنی هیچ نیزاری نبود که بچه ها بتوانند به آن اتکا کنند و پشتش پنهان شوند. - زمان می گذشت و عملیات نزدیک می شد. من باز هم نگرانی خودم را با حسین در میان گذاشتم. همان شب با دو نفر دیگر از بچه ها دوباره برای شناسایی راه افتاد و این بار با یک بلم کوچک دونفره. وقتی برگشت دیدم خوشحال است. فهمیدم که موفق بوده است گفتم: چکار کردی؟ - گفت رفتم نزدیک دو کمین. دیدم هر کاری کنم عراقی‌ها مرا می‌بینند. هر چه فکر کردم اصلاً راهی ندارم جز اینکه از وسط آن ها عبور کنم. آمدم چسبیدم به یکی از این پدهایی که کمین های عراقی روی آن سوار شده بود، و از سمت راستش آهسته خودم را جلو کشیدم. عراقی‌ها کر وکور متوجه من نشدند و من توانستم خیلی راحت بروم و برگردم. (سردار سلیمانی) ▪️قرار بود با حسین و چند نفر دیگر از بچه‌های اطلاعات به شناسایی برویم. منطقه کوهستانهای غرب بود. ما تا آن زمان بیشتر در جنوب کار کرده بودیم و با مناطق کوهستانی زیاد آشنایی نداشتیم. دو نفر از افراد بومی محل به نام های شاهرخ و اکبر قیصر به عنوان بلدچی ما را در این شناسایی همراهی می کردند. آن ها در همانجا بزرگ شده بودند و به تمام راه ها وارد و آشنا بودند ضمناً خصلت های عجیبی داشتند. به نظر می رسید که آدم های خوبی نیستند. - توی راه که می رفتیم خیلی بلند بلند صحبت می‌کردند. ما با توجه به تجربه های گذشته مان احتیاط می کردیم. در جنوب باید سینه خیز به سمت دشمن می رفتیم و خیلی آهسته صحبت می‌کردیم اما در کوهستان شرایط فرق می کرد. ولی با این حال، آن ها اصلاً اصول ایمنی را رعایت نمی‌کردند. برخوردشان هم بد بود. همه بچه ها ناراحت بودند. به حسین گفتم: نکند امشب اینها ما را لو بدهند و گیر دشمن بیندازند. - حسین گفت: نه خیالت راحت باشد. - گفتم از کجا می دانی؟ - گفت: اخلاقشان را می‌دانم اینها اصلا فرهنگشان اینطور نیست. درست است که ظاهراً آدمهای خوبی نیستند ولی از این کارها هم نمی کنند. با این حال از باب احتیاط چند نفر را به عنوان تأمین اطراف گروه می‌فرستم. - هندوزاده و مهدی شفازند را برای احتیاط پشت سر فرستاد.👇👇👇
من وجوادرزم حسینی و اکبر قیصر راه افتادیم. - با اینکه مسافت زیادی آمده بودیم و خیلی زمان گذشته بود اما هنوز به دشمن نرسیده بودیم. - پرسید: اکبر پس دشمن کجاست؟ - گفت: هنوز خیلی مانده. - و این جمله آنقدر بلند گفت که تا فاصله صد متری می شد صدایش را شنید. - ما چیزی نگفتیم و به راهمان ادامه دادیم ولی باز هم از دشمن خبری نبود. یکی دو مرتبه دیگر من از او سؤال کردم، اما باز همین جواب را شنیدم. اصلاً هرچه به او می گفتیم برعکس عمل می‌کرد. من فکر می‌کردم او ریگی به کفش دارد و حتماً می خواهد بلایی سر ما بیاورد. - حسین گفت: شما هیچی به او نگو. - گفتم: برای چه؟ - گفت: برای اینکه این ها عشایرند. خصلت های خاص خودشان را دارند. وقتی اینقدر با احتیاط می رویم، فکر می کنند می ترسیم، آن وقت بدتر لج می کنند. - گفتم: باشد. من دیگر چیزی نمی گویم اما فکر نمی‌کنم ما را سالم برسانند. - گفت: خاطرت جمع باشد، من این ها را می شناسم. - ما همچنان به راهمان ادامه دادیم تا به ارتفاع شتر بیل رسیدیم. اکبر ما را برد پشت ارتفاع و گفت: عراقی ها اینجا هستند. - ما مشغول شناسایی شدیم و او هم به گوشه ای رفت و منتظر شد. این داستان ادامه دارد... 📚برگرفته از کتاب: «نخل سوخته» ✍🏻نویسنده: به قلم مهدی فراهانی
1_1533980670.mp3
7.07M
🔅↭🌺﷽🌺↭🔅    بعدشماکاری نکردم😔 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🍃🌸 🌸🍃 عبادات ما قطعا ناقص است و معلوم نیست که مورد قبول درگاه الهی قرار گیرد، اما نباید ناامید بود، چون خداوند راه جبران نقایص واجبات را در مستحبات قرار داده است و چه مستحبی بالاتر از ؟ امام کاظم علیه السلام نیز فرمود: خداوند، نماز واجب را با نماز نافله و روزه واجب را با روزه مستحب کامل کرده است. علل الشرایع/ص328" 💙🎋💙🎋💙🎋💙 رابه نیت ظهورمیخوانیم عجل لولیک الفرج🤲🤲
گر بوسه می‌فروشـد جانان به قیمتِ جـان❤️ مـا طالبیم و خواهیم آن را به جـان خریـدن ...👌 سردار دل ها حاج شهدایی عزیزان همراه 🙏🌙✨ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تلاوت یک آیه از"قرآن کریم"(سوره مبارکه نساء)بهمراه ترجمه آن،هدیه به شهیدعارف،محمدحسین وسرداردلهاحاج قاسم ❤ . ✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم بنام خداوند بخشنده ومهربان✨ آیه ۶۵ - سوره نساء آیه فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً [65]🌺🍃 به پروردگارت سوگند كه آن‌ها ايمان نخواهند آورد، مگر اينكه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند؛ و سپس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نكنند؛ و كاملاً تسليم باشن[65]🌺🍃 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الفَرِیدُ... ✨سلام بر تو ای یگانه دوران و ای همنشین ‌تنهایی! سلام بر تو و بر روزی که جهان با قدومت آباد خواهد شد. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس 💔 🔸ای کاش دست‌های خالی‌مان به آستان اجابت، گره بخورد 🔹ای کاش زمزمه‌های مداوم دعای فرج، گره گشا بشود 🔸ای کاش این بغض گلوگیر و مداوم، راه باز کند 🔹ای کاش شما بیایید... 🤲برای سلامتی وتعجیل درامرظهور مولایمان دلهایتون رو نورانی کنید بذکر چهارده صلوات💚 ‌‌ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌠☫﷽☫🌠 🕊زیارتنامه ی 🕊 🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ🌷 بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱 ✨امروز << هفتم>>آبان سالروز شهادت ✨شهید مدافع حرم، غلامرضا سمائی ✨تاریخ تولد:1338/10/1 ✨محل تولد:فیض اباد-تربت حیدریه ✨فرمانده توپخانه لشگر5 نصر ✨تاریخ شهادت : 1395/8/7 ✨محل شهادت:سوریه-حومه شهر حلب ✨مزار: حرم مطهر رضوی ✨شهدای گروه توپخانه 61 محرم روحش صلوات ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
❃بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن❃ 🔰برگی ازخاطرات یکی از همرزمان شهید در سوریه🥀 ✍اولین روز حضور سردار، او را دیدم که ساعت صبح 6 با کلاه مشکی، آماده و بی سیم به دست ایستاده و با عجله می گوید: برویم. تعجب کردم و پرسیدم: این موقع کجا برویم؟ جواب داد: دیده بان دارم باید بروم به آ نها سر بزنم. از اول که آمده بود، به ما گفته بودند مراعات سن وسال ایشان را بکنیم. وقتی خودش این موضوع را فهمید، ناراحت شد. 🔸پس از چند روز همکاری با سردار متوجه شدیم انرژی اش بیشتر از ماست. هر روز تمام تجهیزات را برمی داشت و به دیده بان سرمی زد. روز اول که رفت، ساعت9 شب برگشت. گفتیم از این به بعد شب ها زودتر برگردید. شهید جواب داد: من برای سرکشی میروم و ممکن است بعضی شب ها در کنار دیده بان ها بمانم واینجا نیایم. ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093