فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖍اثرات دعا برای فرج و سلامتی #امام_زمان در زندگی؟!🎈
#کلیپ_مهدوی
🎙حجت الاسلام بندانی نیشابوری
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
💠 عَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ
بسا چیزی را خوش نمیدارید و آن برای شما خوب است، وبسا چیزی را دوست میدارید و آن برای شما بد است
📗سوره ربقره، آیه 216
┅❅🌼❅┅
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🕊️
*#نخل _ سوخته*
🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹
#قسمت: بیستم
▪️توی یکی از عملیاتها زخمی شده بود وقتی میخواستیم از بیمارستان مرخصش کنیم، دکترها گفتند به دلیل جراحات شدیدی که دارد، باید استراحت مطلق داشته باشد. اصلاً از جایش تکان نخورد. محل استراحتش را طوری تعیین کنید که به دستشویی نزدیک باشد. خانه بابا این وضعیت را نداشت، خانه خواهرمان را انتخاب کردیم.
- خودم هم به خاطر رابطهٔ بسیار صمیمی و نزدیکی که با او داشتم کنارش ماندم. شب موقع خوابیدن گفتم: من همین جا هستم اگر نصف شب خواستی دستشویی بروی، حتماً بیدارم کن تا کمکت کنم. خودت می دانی دکترها گفته اند اصلاً نباید از جایت تکان بخوری.
- قبول کرد و هر دو خوابیدیم.
- نیمه های شب بود. به طور اتفاقی بیدار شدم. توی رختخوابش نبود. با عجله از جا پریدم. دیدم همینطور به حالت درازکش و به قول کرمانیها خز خز خودش را روی زمین تا پای پله ها کشیده و می خواهد به دستشویی برود.
- موقعی که او را دیدم تقلّا می کرد تا پله ها را رد کند.
- با ناراحتی گفتم: حسین مگر من تاکید نکردم، اگر کاری داشتی حتماً بیدارم کن.
- گفت: آخر دلم نمی خواست مزاحمت بشوم.
- گفتم: برای چی من خودم سفارش کردم.
- گفت: دوست ندارم موجبات ناراحتی دیگران را فراهم کنم. من مجروح نشده ام که وبال گردن بقیه باشم. «محمد هادی یوسف الهی»
▪️در بین بچههای جبهه حسین از جمله افرادی بود که وضع مالی خانوادهاش نسبتاً خوب بود. در واقع میشود گفت او تمام آسایش پشت جبهه را رها کرده و به جنگ آمده بود. در جبهه و در بین بچه ها خیلی ساده می گشت. یک دست پیراهن و شلوار کرهای داشت که همیشه همان لباس را به تن میکرد. اما در پشت جبهه به سر و وضع خودش می رسید. شاید به این خاطر که میخواست وقتی به عنوان یک رزمنده به میان مردم می آید ظاهر مرتبی داشته باشد. زمانی که من در عملیات والفجر چهار مجروح شدم و به کرمان آمدم، مدتی را به عنوان مرخصی استعلاجی در شهر ماندیم. یک روز توی خیابان شهاب سه راه ادیب میرفتم که دیدم یک نفر صدا میکند. نگاهی به اطراف انداختم اما شخص آشنایی ندیدم. خواستم راه بیفتم که دوباره شنیدم یک نفر صدامی زند: مرتضی مرتضی.
- برگشتم، دیدم جوانی با سر و وضع خیلی مرتب و شیک از داخل یک پیکان سدری رنگ به من اشاره می کند. نگاهش کردم. نشناختم. گفتم این بنده خدا با من چه کار دارد. جلوتر رفتم که مثلاً بگویم اشتباه گرفته ای، دیدم ای بابا حسین است. یک شلوار سفید و یک پیراهن خوش رنگ به تن داشت و یک عینک دودی به چشمش زده بود.
- گفتم: حسین خودتی؟
- گفت: پس توقع داشتی کی باشم.
- گفتم: آخر مثل اینکه خیلی به خودت میرسی.
- گفت: چه کار کنیم، مگر اشکالی دارد؟
- گفتم: نه اما آنجا توی جبهه آنقدر خاکی و اینجا توی شهر اینطوری.
- خندید و گفت: بندهٔ خدا. آنجا هم ما همینطوری هستیم ولی شماها متوجه نیستید. «مرتضی حاج باقری»
▪️رابطهٔ حسین با نیروهای زیر دستش رابطه ای صمیمی و دوستانه بود و در مورد فرماندهان مافوقش بسیار مطیع و حرف شنو. و علاوه بر همهٔ اینها فردی بود خیلی خونسرد و آرام. شاید بشود گفت کسی پیدا نمیشود که عصبانیت او را دیده باشد.
- در عملیات والفجر چهار قرار بود ما روی ارتفاعات برویم و آنجا سردار سلیمانی بچههای اطلاعات را توجیه کند. ما نیم ساعتی دیر رسیدیم. سردار که در این زمینه ها بسیار حساسند، خیلی ناراحت شده بودند. وقتی رسیدیم و ایشان با تندی و ناراحتی به حسین گفتند« چرا دیر آمدید؟
- خب من با اخلاق ایشان آشنایی نداشتم به همین خاطر از برخورد شان ناراحت شدم. اما حسین با همان حالت همیشگی اش که یک لبخند در گوشه لبش بود خیلی خونسرد گفت: معذرت می خواهیم جاده بسته بود و ماشین گیر نیامد.
- ما وقتی حالت حسین را دیدیم ناراحتی خودمان را فراموش کردیم. این برایمان جالب بود که حسین بدون کوچکترین دلخوری برخورد ما فوقش را میپذیرم و اصلاً دلگیر نمیشود! «تاجعلی آقا مولایی»
▪️مدتی بود که حسین تصمیم گرفته بود تا سلمانی کردن را یاد بگیرد. یک بار آمد و به بچهها گفت: هر کس می خواهد سرش را اصلاح کند بیاید، من تازه کارم می خواهم یاد بگیرم.
- آن روز تعدادی از بچهها، من جمله خود من آمدیم و او سرمان را اصلاح کرد و خب کارش هم بد نبود. از آن به بعد دیگر حسین همیشه یک قیچی و شانه همراهش بود. از اینکه می توانست کاری برای بچه ها بکند خیلی لذت می برد. هر وقت فرصتی پیش می آمد و کسی به او مراجعه میکرد با ذوق و شوق تمام سرش را اصلاح می کرد.
- حتی زمانی که من مجروح شده بودم و به خاطر جانبازی در آسایشگاه بستری بودم به ملاقاتم می آمد و موهای سرم را کوتاه میکرد. «تاجعلی آقا مولایی»
▪️یادم است یک بار موهای زیادی دورش جمع شده بود. بعد از اینکه سر مرا اصلاح کرد، خواستم موها را جمع کنم اما نگذاشت ناراحت شد.
- گفتم لااقل بگذار موهای سر خودم 👇👇👇
راکه ریخته است، جمع کنم.
- گفت: نه نمیشود. خودم باید این کار رو انجام بدهم.
- و آخر هم نگذاشت. دلش می خواست زحمتی که می کشید خالصانه باشد و تمام و کمال خودش انجام بدهد. «علی میراحمدی»
▪️شهید یوسف الهی همیشه سعی داشت تا آنجا که امکان دارد بچهها را در زمینههای مختلف کارآزموده کند و از هر فرصتی برای این کار استفاده میکرد. یکی از مسائلی که ایشان خیلی روی آن تاکید داشت، رانندگی بود.
- یادم است زمانی که در جزیرهٔ مینو بودیم من تازه رانندگی یاد گرفته بودم. آن روز قرار بود تعدادی از بچهها، من جمله حسین به مشهد بروند. مقر اطلاعات در جزیره بود. به خاطر همین میبایست یک نفر، آنها را به شهر برساند. من تازه از مرخصی آمده بودم.
- حسین رفت پیش شهید راجی و از او خواست تا مرا برای رساندن بچه ها بفرستد. خیلی تعجب کردم. چون همان موقع چند نفر راننده در مقر بودند که مشهد هم نمی خواستند بروند، ولی با این حال حسین مرا انتخاب کرد. خودش هم تا رسیدن به مقصد کنار دستم نشست. آنجا بود که متوجه منظورش شدم. در طول مسیر نکات مختلف رانندگی را به من گوشزد کرد و چون برای اولین بار بود که خارج از محدوده همیشگی رانندگی می کردم باعث شد، ترسم بریزد و اعتماد به نفس پیدا کنم.
- شاید بشود گفت این یکی از روشهای آموزشی او بود. سعی می کرد بچهها روی پای خودشان بایستند و در عین حال دائم نیروهای کارآمدتری برای جبهه ساخته شود. «علی میر احمدی»
این داستان ادامه دارد...
📚برگرفته از کتاب: «نخل سوخته»
✍🏻نویسنده: به قلم مهدی فراهانی
🤲نماز شبش هیچ وقت ترک نمیشد
✍هیچ وقت ندیدم نماز شب #شهید_سلیمانی قطع شود. آنهم نه نماز شبی عادی، نماز شبهای او همیشه با ناله و اشک😭 و اندوه به درگاه خدا بود. 💢))
من با شهید سلیمانی رفت و آمد داشتم حتی بارها در منزلشان# خوابیدم، اتاق مهمانان با اتاق حاج قاسم فاصله داشت اما من با اشکها و صدای نالههای او برای #نماز بیدار میشدم.💢))
🎙راوی سردار معروفی
#نمازشب را به نیت ظهوربخوانیم💢
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
📖تلاوت یک آیه از"قرآن کریم"،هدیه به شهیدعارف،محمدحسین
وسرداردلهاحاج قاسم ❤
💥بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
بنام خداوند بخشنده ومهربان💥
آیه 94سوره مبارکه نساء🌹))
((📖يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً «94»🌹))
((📖اى كسانى كه ايمان آوردهايد! هرگاه در راه خدا (براى جهاد) گام برداشتيد پس (در كار دشمن) تحقيق كنيد و به كسى كه نزد شما (با كلامى يا عملى يا سلامى يا پيشنهادى) اظهار اسلام و صلح مىكند، نگوييد: تو مؤمن نيستى، تا بدين بهانه كالاى زندگى دنيا و غنائم بدست آوريد. زيرا كه غنائم بسيار، نزد خداوند است...
((شما نيز خودتان قبلًا اين گونه بوديد، پسۺ خداوند بر شما منّت نهاد (تا ايمان در جانتان نفوذ كرد) پس تحقيق كنيد (و زود دست بهشش اسلحهشش نبريد) كه خداوند همواره به آنچه انجام مىدهيد، به خوبى آگاه است«94»🌹))
📖اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن⚡)
📖اللّهُمَّ تَقَبَّل تِلاوَتَنا بِالْقُرآن⚡)
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093