🌾🌺🌾
#عصر_جمعه_نوشت
✍ عادت کردیم به نبودنت!
چون نفهمیدیم چه چیز نداریم!
زیر چرخ ستم له شدیم!
ندانستیم از نداشتن توست!
بیماری و مصیبت پهلوی عافیتمان را خرد کرد!
ندانستیم از نبودن توست!
حریم ناموس شیعه دریده شد!
ندانستیم از اسارت توست!
به حرمها پناهنده شدیم برای حاجتها!
نفهمیدیم اجابت حاجتها در فرج توست.
عصر جمعه برای غیبت تو زار زدیم!
ندانستیم غیبت تو از غیبت ماست!
از نبودن سر قرار!
همان قراری که تو با هر طلوع منتظر آنی!
خدایا ما را به حضور موفق کن...
برای ظهور نزدیکش 🙏...
🌾🌺🌾
05-abuhamze-05.mp3
9M
ابوحمزه_قسمت پنجم🌹
بانوای دلنواز🎤
(حاج رضا بکایی)🎤
التماس دعا 🤲🏻
#ماه_بندگی🌙
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
AUD-20201106-WA0037.mp3
3.65M
🎙دعای سمات
🎤بانوای گرم استاد #فرهمند
ساعات پایانی روز جمعه🍃🌺
#التماس دعا🤲🏻
#ماه_بندگی🌙
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🎋هر که گوید سخنی لحظه افطار ولی
🎋دم افطار فقط ذکر حسین شیرین است
🎋رمضان ماه حسین است خدا می داند
🎋ربناهای مرا ذکر حسین آمین است
#ماه_بندگی🌙
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌻🌟مناجات لحظه افطار🌟🌻
🟩✨خداوندا
🌸 یاری ام کن روزه و شب زنده داری ام
در این ماه مقبول درگاهت واقع شود
🌸یاری ام کن تا از خواب غفلت بیدار شوم
و 💥گناهانم را بر من ببخش ای معبود جهانیان
╔══🌼═💜═🌼═╗
خـدای من
سکوتم را نبین
دستانی خالی
و دلی پر از گناه دارم...
در این ساعات نزدیک افطار
دستانم را پرکن
و دلم را خالی کن...
طاعاتتون_قبول
دعاهاتون_مستجاب
#خدا را صدا بزن
📿 #نماز اول وقت
#ماه_بندگی🌙
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چگونه از قرآن بهرهمند شویم؟
#نماهنگ
🎙 حجت الاسلام عالی
#پیشنهاد_ویژه
#ماه_بندگی🌙
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
8.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️ای ماهِ جمکران...
عجّل ظهورک یا صاحب الزمان 🤲
🎉 هفدهم رمضان سالروز تاسیس مسجد مقدّس جمکران
به امر مستقیم حضرت بقیة الله علیه السلام مبارک ✨
#نوای_انتظار
#مسجد_مقدس_جمکران
#ماه_بندگی🌙
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
رمانــ🍃
#بدون_تو_هرگز
#قسمت_چهل_و_سوم: زینبــ علے
برگشتم بیمارستان ... وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود ... چشم های سرخ و صورت های پف کرده...
مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد ... شقیقه هام شروع کرد به گز گز کردن ... با هر قدم، ضربانم کندتر می شد ...
- بردی علی جان؟ ... دخترت رو بردی؟ ...
هر قدم که به اتاق زینب نزدیک تر می شدم ... التهاب همه بیشتر می شد ... حس می کردم روی یه پل معلق راه میرم... زمین زیر پام، بالا و پایین می شد ... می رفت و برمی گشت ... مثل گهواره بچگی های زینب ...
به در اتاق که رسیدم بغض ها ترکید ... مثل مادری رو به موت ... ثانیه ها برای من متوقف شد ... رفتم توی اتاق ...
زینب نشسته بود ... داشت با خوشحالی با نغمه حرف می زد ... تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت، پرید توی بغلم ... بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم ... هنوز باورم نمی شد ... فقط محکم بغلش کردم ... اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم ... دیگه چشم هام رو باور نمی کردم ...
نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد ...
- حدود دو ساعت بعد از رفتنت ... یهو پاشد نشست ... حالش خوب شده بود ...
دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم ... نشوندمش روی تخت...
- مامان ... هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا ... هیچ کی باور نمی کنه ... بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود ... اومد بالای سرم ... من رو بوسید و روی سرم دست کشید ... بعد هم بهم گفت ...
به مادرت بگو ... چشم هانیه جان ... اینکه شکایت نمی خواد ... ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن ... مسئولیتش تا آخر با من ... اما زینب فقط چهره اش شبیه منه ... اون مثل تو می مونه ... محکم و صبور ... برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم ...
بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم ... وقتش که بشه خودش میاد دنبالم ...
زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می کرد ... دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن ... اما من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم ... حرف های علی توی سرم می پیچید ... وجود خسته ام، کاملا سرد و بی حس شده بود ... دیگه هیچی نفهمیدم ... افتادم روی زمین ...
#بدون_تو_هرگز
#ادامه_دارد...
#ماه_بندگی🌙
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093