eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
💉واکسن ویروس گناه در خیابان‌ها دیده‌ام این روزها ماسک میزنی، دستکش می‌پوشی و صورتت را بیشتر می‌پوشانی که مبادا چشمِ کرونا با آن خنده‌های ترسناکش به صورتت بیفتد. تو جسم و بدنت را دوست داری و می‌دانی در مقابل این ویروسِ بی‌حیا و کشنده، نیاز به یک فیلتر داری! کرونا دیر یا زود بساطش را جمع می‌کند و می‌رود... ویروسی که فقط جسم‌ها را درگیر می‌کند و اگر خدا بخواهد بدن، شکستش می‌دهد. خدا در قرآنش سفارش کرده تو همیشه چشمت را در مقابل نامحرم بپوشانی، تا ویروسِ خطرناک‌تری به نام «جلوه‌گری» و «بی‌حیایی» سر تا سر روحت را اِشغال نکند که اثراتش به مراتب مخرب‌تر است... چشم‌هایمان را بر گناه ببندیم تا ویروسِ بی‌حیایی روحمان را آلوده نکند و با طراوت و شادابیِ معنوی، به ماه محرم برسیم. قطعا روحی که دچار بیماری نشده، عاشورا را با صفای بیشتری درک خواهد کرد و چنین روح پاکی لایق اشک بر حسین خواهد شد و دعایش نیز پذیرفته می‌شود؛ امام زمان نیز از او راضی خواهد بود. همانطور که می‌دانید یکی از عواملی که باعث تعجیل در ظهور می‌شود خودسازی و ترک گناه است. و چقدر زیباست که این ترک گناه به صورت دست‌جمعی اتفاق بیافتد. امروز به میانه‌ی راهی رسیدیم که پایانش رضایت امام زمان را در پی خواهد داشت ان‌شاءالله. 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
1610215665-4698.mp3
8.01M
🔈 شرح و بررسی کتاب 🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 🎧جلسه اول 🎙استاد ▫️🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
⛔️ هروقت خواستی گناه کنی این سه آیه رو به یاد بیاور ⛔️🔥 ✨(الم یعلم بان‌الله یری ) 👈🏻 آیا نمیداند که خدا اورا میبیند؟ 💫(ولمن خاف مقام‌ربه جنتان) 👈🏻جنت برای کسی است که از جایگاه پروردگارش بترسد... ⭐️(ومن یتق الله یجعل له مخرج) 👈🏻هر کسی که از ترس خدا تقوا پیشه کند خدا برای او راه خروجی فراهم می‌آورد... ✨🌺✨
سرباز حاج قاسم سلیمانی🌹 دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنها با لباس غواصی در آب‌ها جلو رفتند. هر چه معطل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقر بر گشتیم. محمد حسین که مسوول اطّلاعات لشکر ثارالله بود، موضوع را با برادر حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر در میان گذاشت. حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیات ما با خبر می شود. اما حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخص می کنم. صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شد؟ به قرارگاه خبر دادید؟ گفت: نه. پرسیدم: چرا؟! مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را. با خوش حالی گفتم: الان کجا هستند؟ گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمی شد. در ثانی اکبر نامزد داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، اما صادقی مجرد بود. اکبر در خواب گفت که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر می گردیم.» پرسیدم: چه طور؟! گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل. من به حرف حسین مطمئن بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست. وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیداشد 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹⃟🌱 +آهای‌جوونا‌،💬🌱 الآن‌اگہ‌تواین‌دوره‌‌🍃زمونہ‌کہ دینداری‌خیلی‌سخت‌شدھ💔 ‌‌داری‌دیندارے‌میکنی(: ‌خداوڪیلی‌دمٺ‌گـرم⚘
شهادت یک سرباز دهه هشتادی توسط یک شرور چاقوکش 🔹ساعاتی قبل تیم عملیاتی پلیس پایتخت در حین ماموریت انتظامی با متهمی که قصد متواری شدن را داشت درگیر شد که متاسفانه طی این درگیری سرباز «عبدالجبار مختوم نژاد» بر اثر ضربات چاقو در قلبش مجروح شد و در نهایت به درجه رفیع شهادت نائل شد. 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
شهادت یک سرباز دهه هشتادی توسط یک شرور چاقوکش 🔹ساعاتی قبل تیم عملیاتی پلیس پایتخت در حین ماموریت ان
💢مقابله با متهم شرور و شهادت پلیس دهه هشتادی در تهران 🔹به گزارش پایگاه خبری شهدای ناجا، ساعاتی قبل تیم عملیاتی پلیس پایتخت در حین ماموریت انتظامی، با متهمی که قصد متواری شدن را داشت درگیر، که متاسفانه طی این درگیری سرباز عبدالجبار مختوم نژاد بر اثر ضربات چاقو درقلب مجروح می گردد. 🔹بر اساس این گزارش، شهید مختوم نژاد که با رشادت و دلاوری فراوان مانع از فرار متهم شده بود بر اثر شدت جراحات وارده به درجه رفیع شهادت نائل گردید 🔹سرباز شهید عبدالجبار مختوم نژاد متولد 1380، مجرد و اهل و ساکن شهر گنبد استان گلستان بود. 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
مدافع_عشق #قسمت۱۷ همانطورڪه باقدمهای بلند سمتت می آیم زیر لب ریز میخندم.می ایستےوسوار موتور میشوی…
مدافع_عشق ۱۸ حالےبرای گفتن دیوان شعرنیست یڪ مصرع وخلاصه:تورادوست دارمت دستےڪه سالم است راسمت صورتت مےآورم تا لمس کنم چیزی راکه باورندارم. اشڪهایت!چندبار پلک میزنم.صدایت گنگ و گنگ تر میشود.. _ ریحان!.ریحا…ری.. ودیگر چیزی نمیبینم جز سیاهی! چیزی نرم و ملایم روی صورتم کشیده میشود.چشمهایم را نیمه باز میکنم و میبندم.حرکات پی در پی و نرم همان چیز قلقلکم میدهد.دوباره چشم هایم رانیمه باز میکنم .نور اذیتم میکند.صورتم را سمت راست میگیرم نجوایـےرامیشنوم: _ عزیزم؟صدامومیشنوی! تصویرتارمقابل چشمانم واضح میشود.مادرم خم میشود و پیشانےام رامیبوسد. _ ریحانه!؟مادر! پس چیزنرم همان دستان مادرم است. فاطمه کنارش نشسته وبابغض نگاهم میکنم.پایین پایم هم علےاصغر نگاه معصومانه اش رابمن دوخته.ازبوی بیمارستان بدم می آید!نگاهم به دست باندپیچی شده ام می افتدو باز چشمهایم را با بـےحالےمیبنم …. زبری به کف دستم کشیده میشود.چشمهایم را باز میڪنم.یک نگاه خیره و اشنا که ازبالای سر مراتماشا میکند. کف دست سالمم راروی لب هایت گذاشته ای!خواب میبینم!؟چندبار پلک میزنم.نه!درست است.این تویـے!باچهره ای زرد رنگ و چشمانےگود افتاده.کف دستم را گاها میبوسی و به ته ریشت میکشے! به اطراف نگاه میکنم.توی اتاق توام! یعنـےمرخص شدم!؟صدایت میلرزد.. _ میدونی چند روز منتظر نگهم داشتی! ناباورانه نگاهت میکنم _ هیچ وقت خودمو نمیبخشم. یک قطره اشک مژه های بلندت رارها میکند. _ دنبال چی هستی؟چیو میخواستی ثابت کنی!.اینکه دوست دارم؟آره! ریحان من دوست دارم… صدایت میپیچد و… وچشمهایم راباز میکنم.روی تخت بیمارستانم پس تمامش خواب بود! پوزخندی میزنم و از درد دستم لب پایینم را به دندان میکشم. چندتقه به درمیخورد وتووارد میشوی باهمان چهره زرد رنگی که درخواب دیدم.اهسته سمتم می آیـے،صدایت میلرزد: _ بهوش اومدی! چیزی نمیگویم.بالای سرم مےایستےونگاهم میکنی.درد را درعمق نگاهت لمس میکنم _ چهارروزبیهوش بودی!خیلےازت خون رفته بود..نزدیک بود که… لب هایت میلرزد و ادامه نمیدهی.یک لیوان برمیداری وبرایم آب میوه میریزی.. _ کاش میدونستم کی اینکارو کرده… باصدای گرفته درگلو جواب میدهم.. _ تو اینکارو کردی! نگاهت درنگاهم گره میخورد.لیوان را سمتم میگیری.بغض رادر چشمهایت میبینم… _ کاش میشد جبران کنم.. _ هنوزدیرنشده..عاشق شو! من نه آنم که به تیغ ازتوبگردانم روی امتحان کن به دوصدزخم مرا،بسم الله _ هنوز دیر نشده!عاشق شو! گرچه میدانم دیراست!گرچه احساس خشم میڪنم بادیدنت!اما میدانم دراین شرایط بدترین جبران برایت لمس همین عشق است!دهانت راباز میڪنےڪه جواب بدهـے ڪه زینب باهمسرش داخل اتاق مےآیند.سلام مختصری میڪنےوبایڪ عذرخواهےکوتاه بیرون میروی.. یعنےممڪن است دروجودت حس شیرین عشق بیدار شده باش ‌♡♡♡♡♡♡♡ بیسکوئیت ساقه طلایـےام رادر چای فرو میبرم تانرم شود.ده روز است ازبیمارستان مرخص شده ام.بخیه های دستم تقریبا جوش خورده.اما دکتر مدام تاکید میکند که باید مراقب باشم.مادرم تلفن به دست ازپذیرائےواردحال میشود وباچشم و ابرو بمن اشاره میکند.سرتکان میدهم که +یعنےچے!؟ لب هایش را تکان میدهد که + مادر شوهرته!..دست سالمم را کج میکنم که یعنے+چیکار کنم!؟..و پشت بندش بالب میگویم+پاشم برقصم؟ چپ چپ نگاهم میکند و با دستےکه ازاد است اشاره میکند+ خاک توسرت! بیسکوئیتم درچای میفتد ومن درحالےڪه غرغر میکنم به آشپزخانه میروم تایک فنجون دیگر بریزم.که مادرم هم خداحافظی میکند و پشت سرم وارد اشپزخانه میشود. _ اینهمه زهرا دوست داره!تو چرا یذره شعور نداری؟ _ واخب مامان چیکار کنم!؟پاشم پشتک بزنم؟ _ ادب نداری که!…زود چاییتو بخور حاضر شو. _ کجا ایشالا؟ _ بنده خداگفت عروسم یه هفتس توخونه مونده.میایم دنبالتون بریم پارکی جایے…هوابخوره!دیگه نمیدونه چقد عروسش بےذوقه! _ عی بابا!ببخشید که وقتی فهمیدم ایشونن ترقه در نکردم.خب هرکس یجوره دیگه! _ اره یکیم مثل معتادا دستشو بهونه میکنه میشینه رو مبل هی بیسکوئیت میکنه توچایـے. میخندم و بدون اینکه دیگر چیزی بگویم ازاشپزخانه خارج میشوم و سمت اتاقم میروم. بسختی حاضر میشوم و بهترین روسری ام را سرمیکنم.حدود نیم ساعت میگذرد که زنگ در خانه مان به صدادرمی اید.ازپنجره خم میشوم و بیرون راتماشا میکنم.تو پشت دری.تیپ اسپرت زده ای!چادرم راازروی تخت برمیدارم و ازاتاقم بیرون مےآیم.مادرم دررا باز میڪندوصدایتان رامیشنوم _ سلام علیکم.خوب هستید! _ سلام عزیزمادر!بیاتو! _ نه دیگه!اگرحاظرید لطفا بیاید که راه بیفتیم _ منکه حاضرم!منتظراین… هنوز حرفش تمام نشده وارد راهرو میشوم و میپرم جلوی در! نگاهم میکنے _ سلام! مثل خودت سرد جواب میدهم _ سلام.. مادرم کمک میکند چادرم راسرکنم و از خانه خارج میشویم. زهراخانوم روی صندلی شاگرد نشسته،دررا باز میکند و تعارف میزند تامادرم جلو بنشیند. راننده سجاد است و فاطمه و زینب هم عقب نشسته اند.