فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💛سهمــ شما 5 صلواتـــ هدیه به بابـــ الحوائج آقا امام موسے ڪاظم(ع)🌹✨
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🕊 امام کاظم ع
بکوشید که اوقات شبانه روزى شما چهار قسمت باشد:
1⃣ قسمتى براى مناجات با خدا،
2⃣ قسمتى براى تهیّه معاش،
3⃣ قسمتى براى معاشرت با برادان و افراد مورد اعتماد که عیبهاى شما را به شما می فهمانند و در دل به شما اخلاص مىورزند،
4⃣ و قسمتى را هم در آن خلوت می کنید براى درک لذّت هاى حلال [و تفریحات سالم] و به وسیله انجام این قسمت است که بر انجامِ وظایف آن سه قسمت دیگر توانا می شوید
1_1117852806.mp3
1.56M
🎤•|کربلایۍمازیارطاولۍ|•
🔊سرود_مَناَزاینشادیِبیحَدسَرمَستم
کِهغُلامِپِسَرِحِیدَرهَستم..؛♥️🌸•~
↓
#میلادامامموسیکاظمع مبارک باد
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
9.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
💥" انسانِ تمام " یعنی؛
فقط با یک حرکت ساده، به تمام نسلها میآموزد؛
ـ چگونه با دشمنش رفتار کند؟
ـ چگونه با دوستانش رفتار کند؟
ـ چگونه با خدایش رفتار کند؟
※ ویژه ولادت #امام_کاظم علیهالسلام
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
1_1597378516.mp3
11.21M
#انسان_شناسی ۳۸
#حجهالاسلام_قرائتی
#استاد_شجاعی
↔️ علامتِ عاشق، کم شدنِ سطح هیجانات کاذب در بدستآوردنها، و از دستدادنهاست!
چشمای عاشق؛ فقــط به یک سمت متمرکزه!
به سمت معشوقش!
برای همینم قلبش، هرزهگرد نیست !
به هر کس و هرچیزی مشغول نمیشه !
🔺 فقــط عاشقه که؛ اتفاقهای دور و برش هیجانزدهاش نمیکنه!
حالا چجوری عاشق بشیم؟
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌿🌸🌿
انسان باید بر اساس استعداد هایش
شکل بگیرد، نه بر اساس هَوَس هایش!
#استادصفاییحائری
☘•
🌱خوشا آنان که با عزت ز گیتی
بساط خویش برچیدند و رفتند🥀
🌱ز کالاهای این آشفته بازار
شهادت را پسندیدند و رفتند.🕊
🌷مجموعه داستان زندگانی سراسر شنیدنی جانبازشهیدسیدمنوچهرمدق به روایت همسر بزرگوارایشون تقدیم نگاه سبز شما عزیزان وهمراهان میشود🙏🌷.......
قسمت بیست وچهادم👇👇
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت بیست و سوم 🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) حالا ما خوش حا
🔅🔅🔅
🌷 بسم رب الشهدا 🌷
🔸قسمت بیست و چهارم
🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید)
یک جک گفت؛ از اون سفارشی ها که روزی سه بار برایش می گفت. منوچهر مثلا اخم هایش را کرد توی هم و جلوی خنده اش را گرفت. فرشته گفت: این جور وقت ها چقدر قیافه ت کریه می شود! و منوچهر پقی خندید: خانم من، چرا گیر می دهی به مردم؟ خوب نیست این حرف ها. بارها شنیده بود. برای این که نشان دهد درس های اخلاقش را خوب یاد گرفته، گفت: یک آدم خوب...، اما نتوانست ادامه بدهد. به نظرش بی مزه می شد. گفت: تو که مال هیچ جا نیستی. حتی نمی توانی ادعا کنی یک مدق خالص هستی. از خون همه ی ولایت ها بهت زده ند. و منوچهر گفت: عوضش یک ایرانی خالصم.
🌹🌹🌹
به همه چیز دقیق بود، حتی توی شوخی کردن. به چیزهایی توجه می کرد و حساس بود که تعجب می کردم. گردش که می خواستیم برویم، اولین چیزی که برمی داشت کیسه ی زباله بود، مبادا جایی که می رویم سطل نباشد یا چیزی که می خوریم آشغالش آب داشته باشد. همه چیزش قدر و اندازه داشت، حتی حرف زدنش. اما من پرحرفی می کردم. می ترسیدم در سکوت به چیزی فکر کند که من وحشت دارم. نمی گذاشتم وصیت بنویسد. می گفتم: تو با زندگی و رفتارت وصیت هات را کرده ای. از مال دنیا هم که چیزی نداری. به همه چیز متوسل می شدم که فکر رفتن را از سرش دور کنم.
🌹🌹🌹
همان روزها بود که از تلویزیون آمدند خانه مان. از منوچهر خواستند خاطراتش را بگوید که بک برنامه بسازند. منوچهر هم گفت، دو، سه ماه خبری از پخش برنامه نشد. می گفتند: کارمان تمام نشده. یک شب منوچهر صدام زد. تلویزیون برنامه ای را از شهید مدنی نشان می داد. از بیمارستان تا شهادت و بعد تشییعش را نشان داد. او هم جانباز شیمیایی بود. منوچهر گفت: حالا فهمیدم. این ها منتظرند کار من تمام شود. چشم هایش پر اشک شد. دستش را آورد بالا، با تاکید رو به من گفت: اگر این بار زنگ زدند، بگو بدترین چیز این است که آدم منتظر مرگ کسی باشد تا ازش سوژه درست کند. هیچ وقت بخشیدنی نیست!
🌹🌹🌹
فرشته هم نمی توانست ببخشد. هر چیزی که منوچهر را می آزرد، او را بیش تر آزار می داد. انگار همه غریبه شده بودند. چقدر بهس گفته بود گله کند و حرف هایش را جلوی دوربین بگوید. هیچ نگفت. اما فرشته توقع داشت؛ توقع داشت روز جانباز از بنیاد یکی زنگ بزند و بگوید یادشان هست. چقدر منتظر مانده بود. همه جا را جارو کشیده بود. پله ها را شسته بود. دستمال کشیده بود. میوه ها را آماده چیده بود و چشم به راه تا شب مانده بود، فقط به خاطر منوچهر که فکر نکند فراموش شده. نمی خواست بشنود: کاش ما همه رفته بودیم. نمی خواست منوچهر غم این را داشته باشد که کاری از دستش برنمی آید، که زیادی است. نمی خواست بشنود: ما را بیندازند توی دریاچه ی نمک، نمک شویم، اقلا به یک دردی بخوریم!
🌹🌹🌹
همه ی ناراحتیش می شد یک حلقه اشک توی چشمش و سکوت می کرد. اما وظیفه ی خودم می دانستم که حرف بزنم، اعتراض کنم، داد بزنم توی بیمارستان ساسان که چرا تابلو می زنید: اولویت با جانبازان است، اما نوبت ما را می دهید به کس دیگر و به ما می گویید فردا بیایید؛ چرا باید منوچهر آن قدر وسط راهروی بیمارستان بقیه الله بماند برای نوبت اسکن که ریه هایش عفونت کند و چهار ماه به خاطرش بستری شود.
🔸ادامه دارد ......
💐 شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات 💐
-----------------------------------