فرازی از وصیت نامه: 🌸
دوست دارم اگر شهید شدم پیکری نداشته باشم
از ادب دور است که در پیشگاه سیدالشهدا با تنی سالم و کفن پوش محشور شوم...
#شهید_مرتضی_عبدالحی 🕊🌱
🌷یادی ازرشادتهای سرلشکر خلبان «محمد نوژه»🌷
: امروز گرچه مدت زمانی از پایان دوران دفاع مقدس گذشته، اما به جرأت میتوان گفت هنوز گوشه کوچکی از رشادتها و دلاوریهای حماسه سازان و قهرمانان آن دوران با شکوه که خود میتواند درسی برای آیندگان و نسل امروز باشد به درستی در پیشگاه ملت ایران مطرح نشده است. از این رو بر خود تکلیف دیدیم که در این راستا گوشه کوچکی از زندگینامه و رشادتهای یکی از این قهرمانان و حماسهسازان ایران زمین، شهید سرلشکر خلبان «محمد نوژه» را در ایام سالگرد شهادت این اسطوره ارتش بازگو نماییم.
نوژه انسانی متواضع و خوشبرخورد بود و در طول زندگیاش لحظهای از فرایض و احکام دینی غافل نبود. وی هیچگاه فریب مظاهر پر زرق و برق غرب را نخورد و در گفتگو با همکارانش از مظاهر فرهنگ غرب به شدت انتقاد میکرد
محمد نوژه در دوران خدمتیاش همواره فردی با انضباط و برخوردار از دانش پروازی و مهارتهای تخصصی و یکی از کارکنان ممتاز پایگاه به حساب میآمد به طوری که در بررسی خلاصه وضعیت دو شش ماههاش، در سالهای ۵۶ تا ۵۸ به عنوان افسری پر کار که روزانه بیش از دوازده ساعت وقتش را به امور عملیاتی میپردازد و دو مورد تشویقی به علت جدیّت در امور محوله، از وی یادشده است.با اوجگیری نهضت عظیم اسلامی به رهبری امام خمینی(ره)، در سال ۱۳۵۶ نوژه چون تشنهای که به آب زلال و گوارایی رسیده باشد جانی دوباره یافت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، شیطان بزرگ، در یک طرح هماهنگ با سایر کشورهای دستنشانده خارجی به تحریک گروهکها و ضد انقلاب داخلی پرداخت تا شاید به نهال نوپای انقلاب اسلامی صدمهای برساند.
نوژه که دست استکبار را بیرون آمده از آستین منافقین میدید به دفاع از دستآوردهای انقلاب همّت گماشت، در همین زمان که گروهکهای ضدانقلاب در شهرها و نقاط مختلف کشور در صدد بلوا و آشوب بودند و طرح و نقشه تجزیه ایران در سر میپروراندند و با این هدف به کشتار مردان و زنان و اطفال بیگناه میپرداختند، به جهت دفاع از کیان کشور لحظهای آرام و قرار نداشت
سرانجام در مورخ ۱۳۵۸/۵/۲۵ سرگرد خلبان محمد نوژه به همراه ستوان یکم خلبان بشیر موسوی(کابین عقب) که به جهت پشتیبانی از بالگردهای نیروی زمینی ارتش و ستون اعزامی کرمانشاه به پاوه اعزام شده بود پس از انجام عملیات، در حین انجام گشتهای هوایی هواپیما مورد اصابت آتشبار عناصر ضدانقلاب قرار گرفت و هواپیما از کنترل خارج شد درحالی که دست راست خلبان کابین جلو در اثر اصابت گلوله به درون کابین قطع شده بود متأسفانه هیچیک از خلبانان فرصت استفاده از صندلی پران را نیافتند و هواپیما به کوه اصابت کرد و در منطقه قشلاق بین پاوه و روانسر سقوط کرد و خلبانان شجاع ارتش به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. شهید نوژه در هنگام شهادت دارای یک فرزند بود.
روح این خلبانان تیزپرواز نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران شاد و یاد و نامش برای همیشه درتاریخ افتخارات ایران اسلامی گرامی باد
تلاوت یک آیه از"قرآن کریم"(سوره مبارکه نساء)بهمراه ترجمه آن،هدیه به شهیدعارف،محمدحسین وسرداردلهاحاج قاسم ❤❤
.
✨بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم
بنام خداوند بخشنده ومهربان✨
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ ۚ بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشَاءُ وَلَا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا ﴿٤٩﴾🍀
آیا به کسانی که خود را به پاکی می ستایند، ننگریستی؟ [این خودستایی هیچ ارزشی و اعتباری ندارد] بلکه خداست که هر که را بخواهد [بر اساس ملاک های تعیین شده از سوی خود] می ستاید، و [گروهی که به ناحق، خود را می ستایند در کیفر و مجازات] به اندازه رشته میان هسته خرما مورد ستم قرار نمی گیرند. (۴۹)🍀
استجابت دعا🤲
✨امام حسن مجتبى (علیه السلام) فرمود: «هر كس قرآن بخواند ـ بلافاصله یا با كمى تأخیر ـ دعایش مستجاب خواهد شد»✨
(بحارالانوار، ج89، ص204 )
سلام دوستان
مهمون امروزمون برادر روح الله هست🥰✋
*شهید حججے آذربایجان*🥀
*شهید روح الله طالبی اقدم*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۶۶
تاریخ شهادت: ۱ / ۸ / ۱۳۹۴
محل تولد: کشکسرای،مرند،آذربایجان
محل شهادت: سوریه
*🌹همسر شهید← با رفتنش به سوریه مخالفت بودیم🥀یک روز جنایات داعش را در لبتابش به ما نشان داد🥀بارها میگفت که اگر مدافعان حرم نباشند، این جنگ و کشتارها به داخل کشورمان میکشد💥 و من نمیتوانم یک لحظه وحشت و ترس را در چهره هموطنانم ببینم،🥀پس از من نخواه که به خاطر تو و حنانه از وظیفه ام بگذرم.»🥀میگفت که کاری نکنم که هر دو در قیامت شرمنده حضرت زینب(س) باشیم🥀بعد از رضایت من ، مادر و پدرش💫 لحظه وداع وقتی دید حنانه دختر یک و نیم ماهه اش گریه میکند،🥀حتی پشت سرش را هم نگاه نکرد،🥀بعدها در سوریه گفته بود وقتی صدای گریه حنانه را شنیدم🥀یک لحظه میخواستم برگردم🌙اما اگر برمیگشتم شاید نظرم عوض میشد،»🥀آقا روح الله زمانی که میرفت به من گفت که فقط یکبار خواهم رفت‼️و بعد از دو ماه برمیگردم🕊️و اینگونه هم شد، چرا که وقتی شهید شد، دو ماه بعد پیکرش به کشور آمد.»🌷راوی← میتوان گفت شهید حججی آذربایجان، شهید روح الله طالبی اقدم هست💫زیرا داعشیان بعد از مجروحیتش🥀او را زنده زنده قطعه قطعه کردند،🥀بدنش و سرش را همانند ابا عبدالله جدا کردند،🥀او را مظلومانه در روز تاسوعا به شهادت رساندند🏴 بعد از دو ماه پیکرش تفحص شد🌷و از آن قامت بلند فقط چند تکه از بدنش به وطن آمد🌙چرا که یزیدیان جنایتی کرده بودند که چیزی از پیکرش باقی نمانده بود*🥀🕊️🕋
*شهید روح الله طالبی اقدم*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
✍ #ڪلامشھید
علےجان!
بعضےوقتا دل کندن از یک سرےچیزهاباعث مےشه یک سرےچیزهاےبهتر به دست بیاری،
من از تو ومامانت دل کندم
تا بتونم #نوکرےحضرت_زینب(س) رابدست بیارم
#شهید_محسن_حججے
☘☘☘
جاے شهید بیضائی خالی ڪه😔
رفیقش میگفت:
خیلی دلتنگش بود یه شب تو خواب دیدمش پرسیدم الان کجایی؟چیکار میکنی؟ گفت همیشه و همه جا همراه #اصحاب_اباعبدالله هستم
#شهیدمحمودرضابیضائی
☘☘☘
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#محرم🏴
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
یکی از فرمانده ها میگفت:
شهید امین ڪریمي ڪه به شهادت رسید،
خبر شهادتشو تو هیئت به بچهها دادیم...
میگفت:
بعد از خبر شهادت امین
بچهها همه بیتاب شده بودن و ...
محمّد هم حتما اونجا دیگه نمیتونه طاقت بیاره...
امین ڪریمی شب تاسوعا شهید شد
و
محمدرضا دهقان آخرین شب محرّم
در عملیات محرم...
هردو شهید هم یڪجا دفن شدند...
امامزاده علیاڪبر چیذر
چه زیباست داستان های شهدا...
خدایا کمک کن مارا ڪه ادامه دهیم راه و آرمان شهدایمان را...
#شهید_امین_کریمی
#شهید_محمدرضا_دهقان
☘☘☘☘
💌 #حاجاحمدکاظمی سرش ترکش خورده بود!
درحالت کما بود!
رو تخت بیمارستان یهو پاشد نشست!
رفقاش گفتن چیشد بیهوش
بودی که؟
گفت: #حضرتزهرا اومد...
گفت پسرم پاشو بروبه کارات
برس...
رفقای #محسنحججی میگفتن؛
محسن جلومون تیر خوردو افتاد!
بالاسرش فاتحه هم خوندیم!!
داعشیا که رسیدن محسن پاشد!
وایساد!!
شاید #حضرتزهرا اومد...
گفت پسرم پاشو به کارت برس...
[ #حاجحسینیکتا ]
☘🌷🍀
🌐 از همه حلالیت طلبید.
لحظه آخر توی پله های اتوبوس برگشت و به خواهرانش گفت: "جوانان بنی هاشم! علی اکبرتون رفت!"
#شهید_حججی
😭😭😭😭☘☘
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#محرم🏴
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🔰 صدجفا از تیغ نااهلان چشید
شمر ملعون تیغ آخر را کشید
شهید حاجقاسم سلیمانی: اینکه ما تصور بکنیم در حادثه کربلا متهمین ردیف اول صرفا آن چند نفری بودند که در کربلا حضور داشتند و [مسئلهی] کربلا را بخواهیم حل بکنیم [باتوجه] به شمربن ذیالجوشن، یزید بن معاویه، ابن زیاد، حرمله، [و] دیگر انسانهای خبیثی که این حادثه تلخ توسط آنها انجام گرفت به نظر من کاری بسیار سخت و اشتباهی است، آنها مجری این حادثه تلخ بودند.
🏴 ما ملت امام حسینیم
4_5889000242761697796.mp3
12.28M
🎧 #زمینه / #بسیار_زیبا / #احساسی
🎼 العجل ای طراوت باران
🎤 #کربلایی_امیر_برومند
♦️ #یا_صاحب_الزمان (عج)
#سشنبه های جمکرانی❤️
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#محرم🏴
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
❤️🥀❤️
💠 روایتی با عشق...
🔹شيخ طوسی از امام باقر [عليه السلام] روايت کرده که :
«هنگام ورود حضرت مهدی به کوفه، ايشان شروع می کنند به سخنرانی ، مردم از شدّتِ اشتياق به آن حضرت آنگونه گريه می کنند که سخنان مهدی [عليه السلام] شنيده نمی شود و مردم نمی فهمند چه می گويد.»
📚 الغيبه شيخ طوسی،ص۴۶۸
اَزْ فِراقَتْ چَشْمْهايَمْ غَرْقِ بارانْ ميشَوَدْ
عاشِقِ هِجْرانْ کِشيدِهْ زودْ گِرْيانْ ميشَوَدْ
#امام_زمان
#سشنبه های جمکرانی
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐 #هنوز_سالم_است #قسمت_یازدهم توی عملیات بعدی، یک ترکش حسابی دوباره پای
💐بسم رب الشهدا و الصدیقین💐
#هنوز_سالم_است
#قسمت_دوازدهم
حالِ دل شکسته 💔 یک مادر را فقط خدا میداند . آن شب لحظه لحظه اش دردناک بود و هر چه به صبح نزدیکتر می شد ، آشوب دلش بیشتر می شد .
همان نیمه های شب رو کرد به قبله و گفت:« یا امام زمان ! من خانه ام همه اش دو تا قالی دارد ؛ یکی برای شما یکی هم برای من . شما را به این قبله ، من دل ندارم محمد رضایم را بی پا جلوی چشمم ببینیم.
آقا جان ! خودتان به من رحم کنید .»😔
دکتر 👨⚕برای معاینه ی قبل از عمل آمد و پای محمد رضا را دید .
گفت: « این پایت را نمی گویم پایی را که مجروح است و قرار است قطع کنیم نشان بده😳 . »
محمد رضا با تعجب به پایش خیره شده ،😲 آب دهانش را قورت داد و گفت :
« باور کنید همین پایم است . »
دکتر زُل زد 👨⚕😳 توی چشم های محمد رضا . نیشخند ی زد😏 و گفت:
« دست بردار پسر ، این پا که از پاهای من هم سالم تر است .»😍😍
اشک در چشمان محمد رضا حلقه زد ،🥺 دستی به پایش کشید و حرفی نزد .
خودش هم نمی دانست که چه اتفاقی افتاده است.🙁
دکتر کمی جا خورد 🤔 دوباره به پای محمد رضا نگاهی کرد و گفت:« پس همین پایت است !»
مکثی کرد و بعد پرسید :« آقا شفیعی ! شما مادر دارید ؟»
زبان محمد رضا قفل شده بود😐 بغضش را فرو خورد و سر تکان داد. دکتر گفت:« کار مادرت است 😳😁هر کاری کرده او کرده »😍
محمد رضا حال خودش را نمی دانست . روی زمین راه نمی رفت ؛ پروانه ای بود 🦋که دنبال شمع می گشت.🕯
مادر وقتی پسرش را سالم دید ، رو کرد سمت جمکران و گریه کنان تشکر کرد.😭😭🤲🤲
ادامه دارد.....
انسان۴۶.mp3
11.78M
#انسان_شناسی ۴۶
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
قرآن میفرماید ؛
دو ویژگی ،
دو خْلق ،
دو روحیه ،
اگر در جانِ انسان، ریشه داشته باشند ؛
🔥 حتماً حتماً حتماً جایی انسان را روبروی خدا، قرار میدهند!
این دو خُلق هست در ما، یا نه؟ ؟؟؟؟؟؟؟
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#شهیدانه
#محرم🏴
#ما_ملت_امام_حسینیم🖤
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
او رود جنون بود که دریا می شد
با بیرق آفتاب بر پا می شد
پرواز اگر نبود، معلوم نبود
این مرد چگونه در زمین جا می شد.
🌷مجموعه داستان زندگانی سراسر شنیدنی جانبازشهیدسیدمنوچهرمدق به روایت همسر بزرگوارایشون تقدیم نگاه سبز شما عزیزان وهمراهان میشود🙏🌷.......
قسمت سی ودوم👇👇
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت سی و یکم 🔸اینک شوکران1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) از بیمارستان نفرت
🔅🔅🔅
🌷 بسم رب الشهدا 🌷
🔸قسمت سی و دوم
🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید)
او هم قول داد صبر کند. گفت: از خدا خواسته م مرگم را شهادت قرار بدهد، اما دلم می خواست وقتی بروم که تو و بچه ها دچار مشکل نشوید. الان می بینم علی برای خودش مردی شده. خیالم از بابت تو و هدی راحت است.
🌹🌹🌹
نفس هایش کوتاه شده بود. کمی راهش بردم. دست و صورتش را شستم و نشاندمش و موهایش را شانه زدم. توی آینه نگاه کرد و به ریش هایش که کمی پر شده بودند و تک و توک سیاه بودند، دست کشید. چند روز بود آنکادرشان نکرده بودم. خوشش آمد که پر شده اند. تکیه داد به تخت و چشم هایش را بست. غذا آوردند. میز را کشیدم جلو. گفت: نه، آن غذا را بیاور. با دست اشاره می کرد به پنجره. من چیزی نمی دیدم. دستم را گذاشتم روی شانه اش و گفتم: غذا این جاست. کجا را نشان می دهی؟ چشم هایش را باز کرد. گفت: آن غذا را می گویم. چطور نمی بینی؟
چیزهایی می دید که نمی دیدم و حرف هایش را نمی فهمیدم. به غذا لب نزد.
🌹🌹🌹
دکتر شفاییان صدام زد. گفت: نمی دانم چطور بگویم. ولی آقای مدق تا شب بیشتر دوام نمی آورد. ریه ی سمت چپش از کار افتاده. قلبش دارد بزرگ می شود و ترکش دارد فرو می رود توی قلبش.
دیگر نمی توانستم تظاهر کنم. از آن لحظه اشک چشمم خشک نشد. منوچهر هم دیگر آرام نشد. از تخت کنده می شد. سرش را می گذاشت روی شانه ام و باز می خوابید. از زور درد، نه می توانست بخوابد، نه بنشیند. همه آمده بودند. هدی دست انداخت دور گردن منوچهر و هم دیگر را بوسیدند. نتوانست بماند. گفت: نمی توانم این چیزها را ببینم. ببریدم خانه. فریبا هدی را برد.
🌹🌹🌹
یک دفعه کف اتاق را نگاه کردم. دیدم کف اتاق پر از خون است. آنژیوکت از دست منوچهر در آمده بود و خونش می ریخت. پرستار داشت دستش را می بست که صدای اذان پیچید توی بیمارستان. منوچهر حالت احترام گرفت. دستش را زد توی خون ها که روی تشک ریخته بود و کشید به صورتش. پرسیدم: منوچهر جان، چه کار می کنی؟
گفت: روی خون شهید وضو می گیرم.
🌹🌹🌹
دو رکعت نماز خوابیده خواند. دستش را انداخت دور گردنم. گفت: من را ببر غسل شهادت کنم. مستاصل ماندم. گفت: نمی خواهم اذیت شوی. یک لیوان آب خواست. تا جمشید لیوان آب رابیاورد، پرستار یک دست لباس آورد و دوتایی لباسش را عوض کردیم. لیوان آب را گرفت. نیت غسل شهادت کرد و با دست راستش آب را ریخت روی سرش. جایی از بدنش نمانده بود که خشک باشد. تا نوک انگشتان پایش آب می چکید.
🌹🌹🌹
سرم را گذاشتم روی دستش. گفت: دعا بخوان. آن قدر آشفته بودم که تند تند فاتحه می خواندم. حمد و سه تا قل هوالله و انا انزلناه می خواندم. خندید گفت: انگار تو عاشق تری. من باید شرم حضور داشته باشم. چرا قاطی کرده ای؟ هم دیگر را بغل کردیم و گریه کردیم. گفت: تو را خدا، تو را به جان عزیز زهرا دل بکن.
من خودخواه شده بودم. منوچهر را برای خودم نگه داشته بودم. حاضر شده بودم بدترین دردها را بکشد، ولی بماند. دستم را بالا آوردم و گفتم: خدایا، من راضیم به رضایت. دلم نمی خواهد منوچهر بیش تر از این عذاب بکشد. منوچهر لبخند زد و شکر کرد.
🌹🌹🌹
دهانش خشک شده بود. آب ریختم دهانش. نتوانست قورت بدهد. آب از گوشه ی لبش ریخت بیرون. اما یا حسین قشنگی گفت. به فهمیمه و محسن گفتم وسایلش را جمع کنند و ببرند پایین. می خواستند منوچهر را ببرند سی سی یو. از سر تا نوک انگشتان پایش را بوسیدم. برانکارد آوردند. با محسن دست بردیم زیر کمرش، علی پاهایش را گرفت و نادر شانه هاش را. از تخت که بلندش کردیم، کمرش زیر دستم لرزید. منوچهر دعا کرده بود آخرین لحظه روی تخت بیمارستان نباشد. او را بردند.
🔸ادامه دارد ......
💐 شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات 💐
--------------------------------------