eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷عاشقان رابرسرخودحکم نیست هرچه فرمان توباشدآن کنند...🌷 برگرفته از کتاب نخل سوخته🌴🥀 قسمت شانزدهم👇👇 🕊🌷🕊
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
#نخل _ سوخته 🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹 #قسمت: پانزدهم🥀 ◽در خارج از کشور ح
🕊️ _ سوخته 🌹خاطرات سردار شهید حسین یوسف الهی🌹 : شانزدهم ▪️زمانی که در مهران مستقر بودیم موقعیت منطقه خیلی خطرناک بود. چون هم ما به شناسایی می رفتیم و هم عراقی‌ها، گشتی هایشان را جلو می فرستادند. فاصله خاکریز ما تا آن‌ها خیلی زیاد بود و بین دو خاکریز هم جنگل بود. گاهی می‌شد که عراقی‌ها با تعداد زیادی نیرو جلو می آمدند تا شاید بتوانند یکی از بچه‌های واحد شناسایی را اسیر کنند و برای گرفتن اطلاعات با خودشان ببرند. - آن شب هوا بارانی بود. من و مهدی شفازند و حسین طبق معمول داخل یک سنگر خوابیده بودیم. نیمه‌های شب باران خیلی شدید شد، به طوری که آب به داخل سنگر نفوذ کرد. من وقتی بیدار شدم دیدم همه جا خیس شده است. خواستم بچه‌ها را بیدار کنم که دیدم حسین نیست. فقط مهدی شفازند گوشه ای خواب است. فکر کردم حتماً حسین زودتر از من متوجه آب افتادن سنگ شده و تنهایی برای درست کردن آن بیرون رفته. با عجله خارج شدم. اما او را ندیدم. باران آنقدر شدید بود که چیزی نگذشت لباسم کاملاً خیس شد. همانطور که داشتم اطراف را نگاه می‌کردم و دنبال حسین می گشتم یک دفعه احساس کردم پشت تانکر آب چیزی تکان خورد. گفتم شاید اشتباه کرده ام اما با این حال برای اطمینان بیشتر کمی به تانکر نزدیک شدم. دیدم بله مثل اینکه یک نفر پشت آن مخفی شده است. فکر کردم حتماً گشتی های عراقی هستند به خاطر همین سعی کردم با احتیاط عمل کنم. چند لحظه همانطور سر جایم ایستادم و به جلو چشم دوختم. احساس کردم که یکی از بچه‌های خودمان است. چون از حرکاتش مشخص بود که پناه نگرفته است. در صورتی که اگر گشتی های عراقی بودند مخفی می‌شدند و تا رفع خطر از جایشان تکان نمی خوردند. آهسته و با احتیاط جلو رفتم و خودم را به پشت تانکر رساندم. صحنه ای دیدم که مرا منقلب کرد و سرجایم خشکم زد. حسین داخل یکی از چاله های پشت تانکر به نماز ایستاده بود. آن‌هم در آن باران شدید. لحظاتی بدون اینکه بخواهم، محو حرکات او شده بودم. واقعاً چه چیز باعث شده بود که او نیمه‌های شب زیر باران خواب را رها کند و در آن شرایط سخت به نماز بایستد. از تماشایش سیر نمی شدم. آنقدر در حال خودش غرق بود که اصلاً متوجه حضور من نشد. دیگر چیزی به نماز صبح نمانده بود. به طرف سنگر برگشتم. مهدی هم بیدار شده بود. - آن شب باران، بخشی از سنگر را خراب کرد. صبح وقتی داشتیم همه با هم آن را درست می کردیم حسین اصلاً چیزی به روی خودش نمی آورد. معلوم بود که شب قبل متوجه من نشده است. خیلی دلم می خواست راجع به آن نماز زیر باران برایم صحبت کند، اما امکان نداشت. و بالاخره همهٔ این اسرار را با خودش برد. (محمد رضا مهدی زاده) ▪️قبل از عملیات خیبر امام جمعهٔ زرند به مقر لشکر در دشت عباس آمده بودند. از خصوصیات معنوی و عرفانی ایشان زیاد تعریف می کردند. بعد از نماز با حسین تصمیم گرفتیم، برویم ایشان را از نزدیک ببینیم. - موقع نماز من اورکتم روی دوشم بود، یعنی در واقع دستم را توی آستین هایش نکرده بودم. زمانی که می‌خواستیم به ملاقات امام جمعه زرند برویم، من اورکتم را درست پوشیدم و سر و وضعم را مرتب کردم. حسین این صحنه را دید ایستاد و گفت: «این کار تو خالصانه نیست برگردیم.» - گفتم: چرا؟ - گفت: «به خاطر اینکه تو وقتی نماز می خواندی اورکت روی دوشت بود اما حالا که می خواهی به ملاقات آقای شوشتری بروی آن را می پوشی و خودت را مرتب می کنی.» - وقتی این حرف را زد برگشت و دیگر به ملاقات نرفتیم. (تاجعلی آقا مولایی) ◽ یک بار او را دیدم که می‌خواست به جلسه برود. چند کالک و نقشه در دست داشت. و به جای کفش یا پوتین یک جفت دمپایی لنگه به لنگه و کوچه و بزرگ پایش بود. - گفتم: حسین کجا می‌روی؟ - گفت: می روم جلسه! - گفتم: با همین دمپایی ها؟ - گفت: مگر چه اشکالی دارد؟ - گفتم: آخر هر کس می‌خواهد جلسه برود سر و وضعش را مرتب می‌کند و لباس درست و حسابی می پوشد، نه مثل تو با این دمپایی های لنگه به لنگه و جور واجور! - خندید و گفت: چی کار کنم. من همینطوری وضو گرفتم و رفتم مسجد، با همین دمپایی ها، حالا چه لزومی دارد که برای جلسه رفتن طور دیگری لباس بپوشم. به حال من فرقی نمی‌کند. - و راستی هم به حال او فرق نمی‌کرد. - چون اصلاً اهل ظاهرسازی نبود آنچه که اهمیت داشت خداوند و رضایت الهی بود. (علی نجیب زاده) ▪️یک بار «محتاج» مسئول قرارگاه را برای شناسه منطقه به هور بردم. حسین مسئول شناسایی بود و می‌بایست برای توجیه همراه ما بیاید. - سه تایی سوار قایق شدیم. او سکان را به دست گرفت و راه افتادیم. داخل هور همینطور که می رفتیم زیر لب اشعاری را زمزمه می کرد. کم‌کم صدایش بلندتر شود و به طور واضحی خطاب به محتاج شروع به خواندن کرد. من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه 👇
جانا به خرابات آتا لذت جان بینی جان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه؟ هر گوشه یکی مستی دستی زبر دستی و آن ساقی و هر مستی با ساغر شاهانه - حالت عجیبی داشت انگار توی این عالم نبود. بنده خدا محتاج که با این حالات حسین آشنایی نداشت خیلی تعجب کرده بود. نگاهی به او می کرد و نگاهی به من. - گفت: این حالش خوب است؟ - گفتم: نگران نباش این حال و احوالش همین طور است. - همیشه در مواقع مختلف اشعار عارفانه ای را زمزمه می کرد. خصوصاً زمان رانندگی، وقتی کنارش می‌نشستم شروع به خواندن می کرد و با توجهی که به محتوای اشعار داشت حالات معنوی خاصی به او دست می‌داد. گاهی سر شوق می‌آمد می‌خندید. گاهی هم می سوخت و می‌گریست. (سردار سلیمانی) این داستان ادامه دارد... 📚برگرفته از کتاب: «نخل سوخته» ✍🏻نویسنده: به قلم مهدی فراهانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 🌹 💢"ان شالله هم زیارت هم شهادت..." 🌷نوشته بود من برنمیگردم مگر با زیارت حسین(ع) یا شهادت! خوابش را دیدم. با خنده گفت مادر دست چپم و دوتا از دندان هایم را در حرم امام حسین جا گذاشتم! روز بعد رفتم معراج شهدا. با اصرار پیکرش را دیدم، دست چپش قطع شده، زیر لبخند زیبایش هم جای دو دندان خالی بود!
1_1078885716.mp3
4.17M
همیشه وقت بی کسی شدی پناهم السلام علیک یا اباعبدالله 💚 التماس دعا ‌ ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌷 ✨خدایا! به من خوب زیستن رابیاموز تامن خوب مردن را خودم بیاموزم الهی 🕊🌷 همراه🙏🌙🌹 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖تلاوت یک آیه از"قرآن کریم"،هدیه به شهیدعارف،محمدحسین وسرداردلهاحاج قاسم ❤ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ# بنام خداوند بخشنده ومهربان⚡ 📕آیه 81سوره مبارکه نسأ💐)))) وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَ اللَّهُ يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى‌ بِاللَّهِ وَكِيلًا «81»💐)))) (منافقان، به هنگام روز و در حضور تو) مى‌گويند: اطاعت! پس چون از نزد تو بيرون مى‌روند، گروهى از آنان در جلسات شبانه و بيتوته‌ها برخلاف گفته‌ى تو كار مى‌كنند، ولى خداوند، آنچه را در اين جلسات مى‌گذرد، مى‌نويسد. پس از آنان اعراض و بر خداوند توكّل كن، وكافى است كه خداوند، پشتيبان باشد«81»💐)))) (((🔸پیام ها👇👇👇 1_◈)به هر اظهار وفادارى و ايمانى دلگرم نباشيد، چرا كه منافقان با چرب زبانى خود را مطيع جلوه مى‌دهند. «يَقُولُونَ طاعَةٌ» 2_◈)منافقان، جلسات سرّى شبانه و تشكيلات گروهى دارند. «بَيَّتَ طائِفَةٌ» 3_◈)دشمنان از نقاط كور وتاريك استفاده مى‌كنند، از توطئه‌هاى آنان غافل نباشيد. «بَيَّتَ» 4_◈)قرآن، در انتقاد، همه را يكسان نمى‌داند. «طائِفَةٌ مِنْهُمْ» 5_◈)خداوند، به حساب توطئه‌ها وشيطنت‌هاى منافقان خواهد رسيد. «يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُونَ» 6_ ◈)در برابر توطئه‌هاى سرى منافقان تنها بر خدا بايد توكّل كرد، توكّل عامل موفقيّت است. «فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ» 7_◈)خداوند، حامى مسلمانان و رسول اكرم صلى الله عليه و آله (((*اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن*)))
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا