سلام حضرت نجات،مهدی جان
در این قرن های فراق،در این سال های دلتنگی چه اشک ها که چکیده به پای آمدنتان...
چه جان های عاشقی که سوخته در هجرانتان...
چه دل های بیقراری که پر و بال زده در اندوهِ غربتتان...
چه چشم های منتظری که مانده در مسیرِ آمدنتان...
چه خدمتگزاران دل نگرانی که تمام عمر برای گسترش نام عزیزتان عاشقانه تلاش کردند و منتظر و مغموم و اشکبار،پر کشیدند...
خدا شما را به ما بازرساند و این فراق جانسوز را به روشنای دلنشین و زیبای ظهورتان پیوند زند...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
❣#حجاب❣
🌟زمان جنگ ، بمباران هوایی امان مردم رو بریده بود. شب وقتِ خواب دیدم دخترم گلدسته رفت و حجابِ کامل پوشید. ازش پرسیدم: دخترم کاری پیش اومده؟ جایی میخواهی بری؟گفت: نه پدرجان! اینجا هر لحظه بمباران هوایی میشه و ممکنه صبح زنده نباشیم؛ باید طوری باشم که اگه خواستند من رو از زیر آوار بیرون بیارن، حجابم کامل باشه...
#شهیدهگلدستهمحمدیان🥀
یاد شهدا با صلوات🌺
4.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و ما رمیت اذ رمیت...
سالروز شهادت حاج حسن تهرانیمقدم💔💔چقدرسرودش قشنگه
🌹آرزوی شهید اسماعیل خانزاده در لحظه نماز
🕌 همیشه نمازش را اول وقت میخواند؛ روزهایی که همراه دخترش نرگس، نماز میخواند، به نرگس میگفت که : «برای آرزوی بابا هم دعا کن.»
🕊بعد از شهادتش از نرگس پرسیدند که «آرزوی بابا موقع نماز اول وقت چه بود؟»
💚و نرگس جواب داد: « شهادت»
#نمازاولوقت✨
#شهیداسماعیلخانزاده🕊
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
☘🕊☘ 🕊☘ ☘ 🌻 حسین پسر غلامحسین 🌻 👤 فصل اول: به روایت مادر 🌷 تولد (۵) ماه اسفند فرارسید . آخرین رو
☘🕊☘
🕊☘
☘
🌻 حسین پسر غلامحسین 🌻
👤 فصل اول : به روایت مادر
🌷 تولد (۶)
گفتم : ببین بیرون چه خبر است ! آیا کسی وارد خانه ما شد ؟
گفت : چطور مگه ؟! نه .... این وقت شب کی می آید؟!
گفتم : چند لحظه پیش تمام خانه روشن شد... خودم دیدم . روشنایی اش مثل روز بود .
او به اطراف نگاهی انداخت : همه جا تاریک است و هیچ خبری نیست ، شاید صاعقه زده و من متوجه نشدم .
سپس به بیرون اتاق رفت و برگشت : باران میبارد اما آسمان آرام است و خبری از صاعقه هم نیست لابد شما خیالاتی شدی .
از حرفش قانع نشدم معلوم بود او برای آرامش من تلاش می کند .
سپس ادامه داد: تا سحر بیدارم ... شما با خیال راحت بخواب .
بعد با صدای بلند شروع کرد قرآن خواندن .
دقایقی نگذشت که درد عجيبي سراغم آمد. این بار وحشت زده تر از قبل صدا زدم : غلامحسین
او سراسیمه وارد اتاق شد : چی شده باز ؟ چیزی به نظرت آمده؟! گفتم : نه
آثار حمل در من پیدا شده باید به سراغ قابله بروی .
بدون این که حرفی بزند لباسش را پوشيد و به سمت حیاط دوید و زیر شر شر باران به راه افتاد بعد از رفتن او من بلند شدم . پرده اتاق را کنار زدم .
باران به شدت می بارید این را از صدای آن می شد درک کرد و هم از برخورد قطرات شدید باران با سطح آب حوض در وسط حیاط خانه .
درختان و گلها از سیلی سخت باران سر خم کرده بودند و من غرق در تفکر بودم .
همه جا ساکت بود . آرامش عجيبي به من دست داد ،
خواب از سرم پريد. فقط فراز های " یا کریم یا رب " بر زبانم جاری بود و به آن نور سفید خیره کننده فکر ميکردم...
📚 منبع: کتاب حسین پسر غلامحسین
☘
🕊☘
☘🕊☘
☘🕊☘
🕊☘
☘
🌻 حسین پسر غلامحسین 🌻
👤 فصل اول: به روایت مادر
🌷تولد (۷)
طولی نکشید که همسرم با قابله رسید و شروع کرد به آماده کردن وسایل مورد نیاز .
دوباره درد سراغم آمد. بی تاب شدم . قابله مشغول کار شد و باز صدای همسرم را می شنیدم که این بار ایات سوره مریم را تلاوت میکرد که آرامش بخش وجودم بود .
سوره که تمام شد ، صدای گریه دل نشین فرزندم بلند شد . قابله در اتاق را باز کرد و بیرون آمد: " آقای یوسف الهی... خدا رو شکر ! همسرت سالم و فرزندت پسر است ."
او ابتدا سجده کرد و سپس وارد اتاق شد ، بعد از دلجویی از من ، نوزادم را بغل کرد و چندين بار شکر خدا را بر زبان جاری نمود .
فقط دیدم زیر لب زمزمه می کند : محمدعلی ، محمد شریف ، محمد مهدی، محمدرضا " و این هم محمد حسین . متوجه شدم دنبال نامی میگردد که با محمد شروع شود .
زیرا او با خدای خود عهد کرده بود که هر پسری به او عطا کند ، اسمش را محمد بگذارد .
واقعا هم وقتی نام محمد حسین بر زبانش جاری شد ناخودآگاه مظلومیت و محبوبیت حسین بن علی علیهالسلام در ذهنم نقش بست .
نامش را محمدحسین گذاشتیم و از اینکه خداوند در اوج بارش رحمت خود و در شب نزول قرآن، این فرزند را به ما عطا کرد ، دلمان روشن شد .
او نوزادی خوش سیما و جذاب بود . کمتر کسی بود که با دیدنش به وجد نیاید اما آن نور هنوز هم ذهن مرا درگیر کرده بود ...
📚 منبع کتاب حسین پسر غلامحسین
☘
🕊☘
☘🕊☘
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 دلم کسی را می خواهد تا بگوید: کمتر از سه ماه دیگر، پایان اسرايیل را اعلام میکنم
#حاج_قاسم
#مقاومت
#مرگ_بر_اسرائیل