eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 توصیف شهیدی که نوشته‌اش اشک را بر چشمان جاری کرد از زبان حاج 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️ 🟠شهید مدافع‌حرم 🔸ابراهیم اصلاً دنبال عکس و فیلم و این‌جور چیزها نبود و همیشه از دوربین فراری بود؛ او عاشق گمنامی بود و همین چندتا عکسی هم که از او گرفته شده است، به اصرار خانواده‌اش بود وگرنه هیچ عکسی از این سرباز گمنام باقی نمی‌ماند. 🔸ابراهیم دوران سربازی‌اش را در سپاه پاسداران گذراند. سال۹۴ و ۹۵ مسئول نیروهای انسانی گردان فاتحین استان البرز بود. اواخر سربازی‌اش جذب نیروهای سپاه ولی‌امر شد و پس از گذراندن آموزش‌های مخصوص آن، وارد تیم حفاظت اطلاعات رهبری شد. 🔸زمانی که درگیری‌ها در سوریه بیشتر شد، با طرح سردار حاج حسین همدانی نیروهای مسلح می‌توانستند داوطلبانه در این نبرد علیه تکفیری‌ها شرکت کنند و بصورت مأموریتی وارد سپاه قدس شوند؛ ابراهیم هم با اصرار زیاد توانست وارد نیروهای سپاه قدس شود و چهاربار به سوریه اعزام شود که درنهایت هفدهم تیر۱۳۹۹ در بوکمال سوریه توسط نفوذی‌های داعش همچون مولایش امام حسن مجتبی علیه‌السلام مسموم و به شهادت رسید. 🌸 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
4_5769465985744505661.mp3
4.16M
اهنگ زیبا❤️ بازگرد ای بغض صحراگرد من باز گرما ده به بیت سرد من😔 من شب ظلمانی هستم تار تار انتظارم انتظارم انتظار🥀 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
「🪴✨」 ⚠️ میگفت↓ گاهے‌یڪ‌جوآݕ‌نیمہ‌تلخ‌بہ‌پدرو‌مادࢪ کدوࢪټ‌وظلمۍ‌مےآورد‌ڪہ‌تا‌نماݫ‌شب‌ خواندن،آن‌رآ‌جبران‌نمے‌ڪند‼️' حواست‌باشہ‌رفیق‌من✋🏼
‍ 🍃والفجر۳؛ محلِ عروجِ او به ابدیت بود. آن هنگام که با لبِ تشنه، تمامِ آب را میانِ مجروحان تقسیم کرد بدون اینکه قطره ای بنوشد، و ساعاتی بعد بال گوشود به آغوش مولایِ بی سَرَش. 🍃علی ماهانی پسری متولد و پرورش یافته در آب و خاکِ سلیمانی پرورِ کرمان. بزرگ شده در زمانِ ستم‌شاهی اما با قلبی مملو از شجاعت و به حق♡ 🍃تا اینکه بانگِ ستمگران، او را به میدانِ مبارزه کشاند. ماه ها اسیرِ دژخیمانِ ساواک بود اما لب از لب باز نکرد و با تمام توان، از دفاع کرد تا زمانی که حتی حکمِ اعدام او را صادر کردند. 🍃بعد از پیروزی، بانگِ جنگ که نواخته شد، پا به گذاشت تا قطره ای باشد از دریایِ حق در برابرِ نیلِ دشمنان. 🍃والفجر ۳، آخرین حضورِ او در میدانگاهِ حقانیت بود. تا اینکه پس از مجاهدت های بسیار، با لبی تشنه ، به آغوش ارباب پر گشود و پیکرش در آغوش خاک امانت ماند. 🍃پس از ۱۵ سال چشم انتظاری، به آغوشِ بازگشت تا بارِ دیگر عطر حضور علی، زندگی را در شریانِ شهر به جریان بیندازد. ✨ علی آقا♥️ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣٣۶ 📅تاریخ شهادت : ٨ مرداد ۱٣۶٢ 🕊محل شهادت : مهران 🥀مزار شهید : گلزار شهدای کرمان 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌹خبر داشتن از قبل از رخ دادن🌹 زمستان ۶۴ بود. با بچه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد شد و بعد از کلی خنده و شوخی گفت: در این عملیات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند. بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید. من هم شیمیایی می شوم. حسین به همه اشاره کرد به جز من! چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیات والفجر ۸ محقّق شد! 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨اللهم عجّل لولیڪ الفرج✨ قرائت دعای شریف و ضراب اصفهانی درعصر بسیارسفارش شده🌴 التماس دعا همراهان ویاوران شهدایی کانال🤲❤️
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
مدافع_عشق #قسمت۱۶ نفسهایم به شماره مےافتد.فقط ڪمـےدیگر مانده که تڪانےمیخوری و چشمهایت راباز میڪنے… ق
مدافع_عشق ۱۷ همانطورڪه باقدمهای بلند سمتت می آیم زیر لب ریز میخندم.می ایستےوسوار موتور میشوی… هنوزمتوجه حضور من نشده ای.من هم بی معطلی و باسرعت روی ترڪ موتورت میپرم و دستهایم را روی شانه هایت میگذارم.شوڪه میشوی و به جلو میپری.سر میگردانی و بمن نگاه میکنے!سرڪج میکنم و لبخند بزرگی تحویلت میدهم! _ سلام اقا!..چرا راه نمیفتی!؟ _ چی!!!…تو!…کجا برم! _ اول خانوم رو برسون کلاس بعد خودت برو حوزه _ برسونمت؟؟؟ _ چیه خب!تنها برم؟ _ لطفا پیاده شو…قبلشم بگو بازی بعدیت چیه.! _ چراپیاده شم؟…یعنی تن… _ اره این موقع صبح کلاس داری مگه؟ _ بعله! پوزخندی میزنی _ کلاس داری یا تصمیم گرفتی داشته باشے.. عصبـے پیاده میشوم. _ نه!تصمیمم چیز دیگس علےاڪبر! این رامیگویم و بحالت دو ازت دور میشوم. خیابان هنوز خلوت است و من پایین چادرم را گرفته ام و میدوم.نفس هایم به شماره مےافتد نمیخواهم پشت سرم رانگاه کنم.گرچه میدانم دنبالم نمےآیـے… به یڪ ڪوچه باریڪ میرسم و داخل میروم… به دیوار تڪیه میدهم و ازعمق دل قطرات اشڪم رارها میڪنم. دستهایم را روی صورتم میگذارم،صدای هق هق درکوچه میپیچد. چنددقیقه ای بهمان حال گذشت که صدایـےمنوخطاب کرد: _ خانومی چی شده نبینم اشکاتو! دستم رااز روی صورتم برمیدارم،پلک هایم رااز اشک پاک و بسمت راست نگاه میکنم.پسرغریبه قد بلند و هیکلے باتیپ اسپرت که دستهایش رادرجیب های شلوارش فرو برده و خیره خیره نگاهم میکند. _ این وقت صبح؟؟..تنها!؟…قضیه چیه ها! و بعد چشمک میزند! گنگ نگاهش میکنم.هنوز سرم سنگین است.چندقدم نزدیکم می آید… _ خیلےنمیخوره چادری باشی! و به سرم اشاره میکند.دستم رابی اراده بالا میبرم.روسری ام عقب رفته بود و موهایم پیدا بود.بسرعت روسری را جلو میکشم ،برمیگردم ازکوچه بیرون بروم که ازپشت کیفم رامیگردومیکشد.ترس به جانم مےافتد… _ اقا ول کن! _ ول کنم کجا بری خوشگله!؟ سعی میکنم نگاهم رااز نگاهش بدزدم.قلبم درسینه میکوبد.کیفم رامیکشم اما او محکم نگهش میدارد. نفسهایم هرلحظه ازترس تندتر میشود.دسته کیفم رامیگیرم و محکم ترنگهش میدارم که او دست میندازد به چادرم ومرا سمت خود میکشد.ڪش چادرم پاره میشود و چادر ازسرم به روی شانه هایم لیز میخورد.ازترس زبانم بنده می آیدو تنم به رعشه مےافتد.نگاهش میکنم لبخند کثیفش حالم رابهم میریزد.پاهایم سست شده و توان فرار ندارم.یڪ دستش رادرجیبش میکند. _ کیفتو بده به عمو. و درادامه جمله اش چاقوی کوچکی از جیبش بیرون مےآورد و بافاصله سمتم میگیرد.دیگر تلاش بےفایده است.دسته کیفم را ول میکنم ،باتمام توان پاهایم قصد دویدن میکنم که دستم به لبه چاقو اش گیر میکند و عمیق میبرد.بےتوجه به زخم ،با دست سالمم چادرم را روی سرم میکشم، نگه میدارم و میدوم.میدانم تعقیبم نمیکند !به خواسته اش رسیده! همانطور که باقدمهای بلند وسریع ازکوچه دور میشوم به دستم نگاه میکنم که تقریبا تمام ساق تا مچ عمیق بریده…تازه احساس درد میکنم!شاید ترس تابحال مقاومت میکرد.بعداز پنج دقیقه دویدن پاهایم رو به سستےمیرود.قلبم طوری میکوبد که هرلحظه احساس میکنم ممکن است برای همیشه بایستد!به زمین و پشت سرم نگاه میکنم.رد خون طوریست که گویـےسربریده گاو را بدنبال میکشی! بادیدن خون و فکر به دستم ضعف غالب میشود و قدمهایم کندتر!دست سالمم رابه دیوار خیابان تکیه میدهم و خودم رابزور بجلو میکشم.چادرم دوباره ازسرم میفتد.یڪ لحظه چهره علےاڪبر به ذهنم میدود.. ” اگر تو منو رسونده بودی …الان من…” باحرص دندانهایم راروی هم فشار میدهم.حس میکنم ازتو بدم میاید!! یعنی ممکن است!؟… به کوچه تان میرسم.چشمهایم تار میشود…چقد تاخانه مانده!؟…زانوهایم خم میشود.بزور خودم را نگه میدارم.چشمهایم راریز میکنم….. یعنی هنوز نرفتی!! ازدور میبینمت که مقابل درب خانه تان باموتور ایستاده ای.میخواهم صدایت کنم اما نفس درگلو حبس میشود.خفگی به سینه ام چنگ میزند و بادوزانو روی زمین میفتم.میبینم که نگاهت سمت من میچرخدویکدفعه صدای فریاد”یاحسینِ” تو! سمتم میدوی ومن باچشم صدایت میکنم.. بمن میرسی و خودت راروی زمین میندازی.گوشهایم درست نمیشنودکلماتت راگنگ ونیمه میشنوم.. _ یاجد سادات!…ر…ریحانهه…یاحسین…مامااااان…مااامااان…بیاااا..زنم…ز..زنمممم… چشمهایم راروی صورتت حرکت میدهم.. ” داری گریه میکنی!؟” 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
16.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞 🎙از زبان شهيد حاج شيخ احمد كافے اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف برا بشکست لیلی گوش کنید😍 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌺 میلاد با سعادت حضرت موسی‌بن‌جعفر علیه‌السلام بر همگان مبارک باد. ✅ یکی از دستورالعمل‌هایی که آیت‌الله بهجت قدس‌سره برای شفای بیماران می‌فرمودند: 🔸 مریض پس از نماز صبح دو رکعت نماز حاجت بخواند و پس از آن سه مرتبه بگوید: اللَّهُمَ اشْفِنِي بِشِفَائِكَ، وَ دَاوِنِي بِدَوَائِكَ، وَ عَافِنِي [بِعَافِیَتِكَ] مِنْ بَلَائِكَ، فَإِنِّي عَبْدُكَ وَ ابْنُ عَبْدِكَ. خدایا، مرا به شفای خود شفا ده و به دوای خود دوا ده و از بلایت عافیتم بخش؛ چرا که من بندۀ تو و فرزند بندۀ توام. 🔸 پس از آن یک بار بگوید: «بِحُرْمَةِ الإمامِ الکاظِم علیه‌السلام». 📚 بهجت‌الدعا، ص٣۴٩ (مجموعه ادعیه، اذکار و دستورالعمل های عبادی مورد توصیه حضرت آیت‌اللّٰه بهجت قدس سره) 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093