🔺 پس از شهید فخری زاده این بار صهیونیستها دست روی سردار حاجیزاده گذاشتند
🔹بنی گانتز، وزیر جنگ این رژیم در سخنرانی با نشان دادن تصویر فرمانده هوافضای سپاه پاسداران مدعی شد پشت پرده فرماندهی حملات به کشتی صهیونیستی در دریای عمان سردار حاجیزاده بوده است
🔹 به تصویر پشت سر بنی گانتز توجه کنید؛ تصویر سردار حاجی زاده...
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
@Baboljjonon 4_5787425636305863691.mp3
زمان:
حجم:
9.05M
🎧 #شور دلنشین و شنیدنی🖤
🎼 بسم رب الشهدا...
🎤کربلایی #جواد_مقدم
🌙 #السلام_علیک_یااباعبدالله
🔹6 روز #تا_محرم 🏴
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
•|💌📿|•
#حاجآقاپناهیان:↯
عالممنتظرِامامزمانہ،
وَامامزمان(عج)
منتظرِآدماییڪہبلندبشن
وخودشونࢪوبسازن...(:🌱
✨🌺✨
@ostad_shojaesheytanshenasi_44_ostadshojae_softgozar.com.mp3
زمان:
حجم:
6.54M
#شيطان_شناسی ۴۴
آنچه خواهید شنید ؛👇👇
✍ دلت می خواد ؛
کمتر شیطان بهت حمله کنه؟
و کمتر به قلبت تسلط پیدا کنه؟
🔻باید توی قلبت....
يه راه میان بر ایجاد کنی
گوش کن👆👆
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
سردار حسین سلامی فرمانده کل سپاه پاسداران:
🔺رژیم صهیونیستی مراقب پیامدهای اظهارات خود باشد و در محاسبات خود تجدید نظر نماید.
🔺پاسخ ما به کسانی که تهدیدمان میکنند سخت و ویرانگر خواهد بود.
🔺سامانه های موشکی و نیروی دریایی و زمینی ما آمادگی دارند فورا به هرگونه اقدام علیه امنیت ملی مان پاسخ دهند.
●🌱🌹🌱●
چرا ناراحتی؟
وقتی خدایی رو داری که از رگ گردن بهت نزدیکتره...
خودتو به خدا بسپار تا بهترین هارو برات رقم بزنه😍.
✨🌹✨
5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
●🌿🌺🌿●
پنجشنبه که میشود🌾
یاد کسانی که
هرگز تکرار نمیشوند
وهیچ حضوری🌾
جبران نبودنشان رانمیکنند
دردلمان بیدادمیکند
࿐༅🌿🌺🌿༅࿐
🍃🌺🍃
بیاد همه شهدای عزیزمان
شهید حاج قاسم سلیمانی 🖤
☘بياد همه درگذشتكان وشهدا وحق داران☘
🌹 مادر مهربانے ، پدر عزیزی
و همه آنهایے ڪه رفته اند
را یاد ڪنیم با دادن خیرات
و یا فاتحه و صلواتی
🦋🍀🦋
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
مژده به رمان پسندان👇👇
امشب دوقسمت ازرمان مدافع عشق تقدیمتون میشه😍
هدیه شب جمعه💌
التماس دعا🤲
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
#مدافع_عشق #قسمت۲۲ باز میگویی.. _ گفتم بس کن!! _ نه گوش کن!!…اره کارای پارک برای این بودکه حرصت رو
مدافع_عشق
#قسمت۲۴
زهرا,خانم بشدت عصبی ایست.سرت را پایین انداخته ای و چیزی نمیگویی.ازپشت سر دستم راروی شانه مادرت میگذارم
_ مامان تروخدا اروم باش..
چیزی نیست!دست من ربطی به علی اکبر نداره.من….من خودم همیشه دوست داشتم شوهرم اهل شهادت وجنگ باشه….من…
برمیگردد و باهمان حال گریه میگوید:
_ دختر مگه بابچه داری حرف میزنی؟عزیزدلم من مگه میزارم بازم اذیتت کنه…این قضیه باید به پدر ومادرت گفته شه …. بین بزرگترا!! مگه میشه همین باشه!
_ اره مامان بخدا همینه! علی نمیخواست وابستش شم..بفکرمن بود.میخواست وقتی میخواد بره بتونم راحت دل بکنم!
به دستم اشاره میکند و باتندی جواب میدهد:
_ اره دارم میبینم چقدبفکرته!
_ هست!هست بخدا!!…فقط…فقط…تاامشب فکرمیکرد روشش درسته! حالا..درست میشه…دعوا بین همه زن و شوهرا هست قربونت بشم..
تو دستهایت رااز پشت دور مادرت حلقه میکنی…
_ مادر عزیزم!! تو اگر اینقد بهم ریختی چون حرف رفتن منو شنیدی فدات شم.منم که هنوز اینجام….حق باشماست اشتباه من بود.اینقد بخودت فشار نیار سکته میکنی خدایی نکرده .
نگاهت میکنم .باورم نمیشود ازکسی دفاع کرده ام که قلب مرا شکسته… اما نمیدانم چه رازی در چشمان غمگینت موج میزند که همه چیز رااز یاد میبرم…چیزی که بمن میگوید مقصر تو نیستی! ومن اشتباه میکنم!
زهراخانوم دستهایت را کنار میزند و از هال خارج میشود…بدون اینکه بخواهد حرف دیگری بزند.باتعجب اهسته میپرسم
_ همیشه اینقدزود قانع میشن؟
_ قانع نشد!یکم اروم شد…میره فکرکنه! عادتشه…سخت ترین بحثا بامامان سرجمع ده دیقس..بعدش ساکت میشه و میره تو فکر!
_ خب پس خیلیم سخت نبود!!
_ باید صبر کنیم نتیجه فکرشو بگه!
_ حداقل خوبه قضیه ازدواج صوری رو نفهمیدن!..
لبخند معناداری میزنی ، پیرهنت راچنگ میزنی و بخش روی سینه اش را جلو میکشی..
_ اره!من برم لباسمو عوض کنم…بدجور خونی شده!
مادرت تا یک هفته باتو سرسنگین بود و ماهردو ترس داشتیم ازینکه چیزی به پدرت بگوید.اما رفته رفته رفتارش مثل قبل شد و ارامش نسبی دوباره بینتان برقرار شد.فاطمه خیلی کنجکاوی میکرد وتو بخوبی جواب های سربالا به او میدادی. رابطه بین خودمان بهترازقبل شده بود اما انطور که انتظار میرفت نبود!تو گاها جواب سوالم را میدادی و لبخندهای کوتاه میزدی.ازابراز محبت و عاشقی خبری نبود! کاملا مشخص بود که فقط میخواهی مثل قبل تندی نکنی و رفتار معقول تری داشته باشی.اما هنوز چیزی به اسم دوست داشتن در حرکات و نگاهت لمس نمیشد.
سجاد هم تاچند روز سعی میکرد سرراه من قرارنگیرد . هردو خجالت میکشیدیم و خودمان رامقصر میدانستیم.
باشیطنت منو را برمیدارم و رو میکنم به زینب
_ خب شما چی میل میکنید؟
وسریع نزدیکش میشوم و درگوشش اهسته ادامه میدهم:
_ یا بهتره بگم کوشولوت چی موخواد بخلم…
میخندد و خجالت سرخ میشود.فاطمه منو را ازدستم میکشد و میزند توی سرم
_ اه اه دوساعت طول میکشه یه بستنی انتخاب کنه!
_ وا بی ذوق! دارم برای نی نی وقت میزارم
زینب لبش را جمع میکند و اهسته میگوید
_ هیس چرا داد میزنیدزشته!!!
یکدفعه تو ازپشت سرش می آیـے،کف دستت راروی میز میگذاری و خم میشوی سمت صورتش
_ چی زشته ابجی؟
زینب سرش را مینداز پایین.فاطمه سرکج میکند وجواب میدهد
_ اینکه سلام ندی وقتی میرسی
_ خب سلام علیکم و رحمه الله و برکاته…الان خوشگل شد؟
فاطمه چپ چپ نگاهش میکند
_ همیشه مسخره بودی!!
خنده ام میگیرد
_ سلام اقاعلی!اینجا چیکار میکنی؟
نگاهم میکنی و روی تنها صندلی باقی مانده مینشینی
_ راستش فاطمه گفت بیام.مام که حرف گوش کن!آمدیم دیگر
ازینکه توهم هستی خیلی خوشحال میشوم و برای قدردانی دست فاطمه را میگیرم و بالخند گرم فشار میدهم.اوهم چشمک کوچکی میزند.
سفارش میدهیم و منتظر میمانیم.دست چپت را زیرچانه گذاشته ای و به زینب زل زده ای…
_ چه کم حرف شدی زینب!
_ کی من؟
_ اره! یکمم سرخ و سفید!
زینب بااسترس دست روی صورتش میکشد و جواب میدهد
_ کجا سرخ شده؟
_ یکمم تپل!
اینبار خودش راجمع و جور میکند
_ ااا داداش.اذیت نکن کجام تپل شده؟
باچشم اشاره میکنی به شکمش و لبخند پررنگی تحویل خواهر خجالتی ات میدهی!
فاطمه باچشمهای گرد و دهانی باز میپرسد
_ تواز کجا فهمیدی؟
میخندی
_ بابا مثلا یمدت غابله بودما!
همه میخندیم ولی زینب باشرم منو را ازروی میز برمیداردوجلوی صورتش میگیرد.
توهم بسرعت منو رااز دستش میکشی و صورتش رامیبوسی
_ قربون ابجی باحیام
باخنده نگاهت میکنم که یک لحظه تمام بدنم سرد میشود.با ترس یک دستمال کاغذی ازجعبه اش بیرون میکشم،
#ادامه_دارد