#سه_شنبه_های_جمکرانی
🌱ای جان جهان، عیان تو را باید دید
با دیده خون فشان تو را باید دید...
🌱در مسجد سهله از فرج باید گفت
در مسجد جمکران تو را باید دید...
#اللهمعجللولیکالفرج
4_5785205812523697214.mp3
2.07M
#صوتی
🌹در #فراق_آقا_صاحب_الزمان (عج)
دور از حریم وصلت گل رنگ و بو ندارد
🎙 #سید_مجید_بنی_فاطمه
تعجیل درظهور 14مرتبه #صلوات
🕊 #سه_شنبه_های_جمکرانی 🕊
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🔴 امام زمان چه ذکری را برای توسل به خودشان به شیعیان یاد دادند ؟
🔵 آیت الله مظاهری در درس اخلاق خود فرمودند:
🔹 یکی از علمای بزرگ، در زمان قدیم در تخت فولاد خدمت امام زمان«عج» رسیده بود و از آن حضرت درخواست «علم اکسیر»کرده بود، در حالیکه یاد گرفتن علوم غریبه حرام است و گفت و شنود و تعلیم و تعلّمش نیز حرام است.
🔺آن حضرت به او فرموده بودند:
علوم غریبه به تو چه ربطی دارد؟ من به جای آن ختمی به تو یاد میدهم که بهتر از اکسیر است، بعد فرموده بودند: به پنج تن و امام زمان«عج»توسّل پیدا کن و در توسّلهایت بگو:
🔹 «یا محمّد یا علی یا فاطمه یا حسن یا حسین، یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تهلکنی».
🔺 آن عالم نقل میکند: وقتی حضرت فرمودند:«ادرکنی»، به ذهنم خطور کرد که باید بفرمایند:«ادرکونی»، یعنی برای درخواست کمک از پنج نور مقدّس، باید فعل جمع به کار ببریم، پس چرا ایشان فعل مفرد به کار برده و میفرمایند: «ادرکنی و لاتهلکنی»؟! وقتی چنین تصوری کردم، امام زمان«عج» تبسّم کردند و فرمودند: همین است که گفتم. برای اینکه واسطه فیض این عالم، اکنون من هستم.
یعنی اگر در زمان حاضر توسّلی به پیغمبر اکرم «ص» یا سایر حضرات معصومین «ع» بشود، فیض الهی به واسطه وجود مقدّس امام زمان به بندگان میرسد
#امام_زمان
4_5793931811679635779.mp3
11.2M
#انسان_شناسی ۲۵
#استاد_شجاعی
آنچه که میبینی،
آنچه که میشنوی،
آنچه که بدان میاندیشی،
آنجا که زندگی میکنی،
آنجا که کار میکنی،
آنجا که سفر میکنی، و ......
🧩 شبیه تکّههای پازل، در حال شاکلهسازی تواَند!
یعنی؛ باطنِ شما درنهایت، محصولِ همهی ارتباطات، افکار و رفتار تو خواهند بود!
👈 حال یک سؤال؛
برگرد و جستجویی کن در سؤالات بالا!
اوضاع باطنِ شما چگونه است؟
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#نمازاول وقت _شهدا🌷
ارادت خاصی به امام رضا داشت. در یک سفر به مشهد الرضا با او همسفر بودم. با ماشین شخصیمان راهی شدیم و مسافتی را طی کردیم. نزدیک ظهر هوا گرم بود، در گوشهای ماشین را پارک کردیم و حصیر را در کناری پهن کرده و استراحت کردیم. حسن نگاهی به ساعت انداخت، وقت اذان بود که وضو گرفت و گفت: «اول نماز بخونیم، بعد ناهار بخوریم.» اما ازآنجاکه بچهها حسابی گرسنه بودند، سفره را پهن کردیم. حسن یکی از نمازهایش را خواند و آمد پای سفره نشست. یکی از بچهها گفت: «عمو چه زود نمازتو خوندی.» حسن در جوابش گفت: «عمو، من یکی از نمازهامو خوندم چون نماز رو باید اول وقت ادا کرد اما برای نماز عصر فرصت هست و نمیخواستم که شما منتظر بمونید. دوست داشتم زودتر بیام و کنارتون بشینم تا غذا به دلتون بچسبه.» در همین حین پسرم که دهانش پر از غذا بود، گفت: «آره عمو، ما بدون شما غذا از گلومون پایین نمیره!» یکدفعه همگی زدیم زیر خنده.
شهید حسن زنگوئی
#نمازاول وقت✨ 📿✨
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌱خوشا آنان که با عزت ز گیتی
بساط خویش برچیدند و رفتند🥀
🌱ز کالاهای این آشفته بازار
شهادت را پسندیدند و رفتند.🕊
🌷مجموعه داستان زندگانی سراسر شنیدنی جانبازشهیدسیدمنوچهرمدق به روایت همسر بزرگوارایشون تقدیم نگاه سبز شما عزیزان وهمراهان میشود🙏🌷.......
قسمت یازدهم👇👇
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت دهم 🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) فردا صبح رفت. تیپ حضر
🔅🔅🔅
🌷 بسم رب الشهدا 🌷
🔸قسمت یازدهم
🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید)
از آشپزخانه سرک کشید. منوچهر پای تلویزیون نشسته بود و کتاب روی پایش باز بود. علی به گردنش آویزان شد، اما منوچهر بی اعتنا بود! چرا این طوری شده بود؟ این چند روز، علی را بغل نمی کرد. خودش را سرگرم می کرد. علی می خواست راه بیوفتد. دوست داشت دستش را بگیرند و راه برود. اگر دست منوچهر را می گرفت و ول می کرد، می خورد زمین؛ منوچهر نمی گرفتش. شب ها چراغ ها را خاموش می کرد، زیر نور چراغ مطالعه تا صبح دعا و قرآن می خواند. فرشته پکر بود. توقع این برخوردها را نداشت. شب جمعه که رفته بودند بهشت زهرا، فرشته را گذاشته بود و داشت تنها بر می گشت. یادش رفته بود او را همراهش آورده.
🌹🌹🌹
این بار که رفت، برایش یک نامه ی مفصل نوشتم. هر چه دلم می خواست، توی نامه بهش گفتم. تا نامه به دستش رسید، زنگ زد و شروع کرد به عذرخواهی کردن.نوشته بودم: محل نمی گذاری، عشقت سرد شده. حتما از ما بهتران را دیده ای. می گفت: فرشته، هیچ کس برای من بهتر از تو نیست در این دنیا. اما می خواهم این عشق را برسانم به عشق خدا. نمی توانم. سخت است. این جا بچه ها می خوابند روی سیم خاردارها، می روند روی مین. من تا می آیم آر پی جی بزنم، تو و علی می آیید جلوی چشمم. گفتم: آهان، می خواهی ما را از سر راهت برداری. منوچهر هر بار که می آمد و می رفت، علی شبش تب می کرد. تا صبح باید راهش می بردیم تا آرام شود. گفتم: می دانم. نمی خواهی وابسته شوی. ولی حالا که هستی، بگذار لذت ببریم. ما که نمی دانیم چقدر قرار است باهم باشیم. این راهی که تو می روی، راهی نیست که سالم برگردی. بگذار بعدها تاسف نخوریم. اگر طوریت بشود، علی صدمه می خورد. بگذار خاطره ی خوش بماند. بعد از آن، مثل گذشته شد. شوخی می کرد، می رفتیم گردش، با علی بازی می کرد. دوست داشت علی را بنشاند توی کالسکه و ببرد بیرون. نمی گذاشت حتی دست من به کالکسه بخورد.
🌹🌹🌹
نان سنگک و کله پاچه را که خریده بود، گذاشت روی میز. منوچهر آمده بود. دوست داشت هر چه دوست دارد برایش آماده کند. صدای خنده ی علی از توی اتاق می آمد. لای در را باز کرد. منوچهر دراز کشیده بود و علی را با دو دستش بلند کرده بود و با او بازی می کرد. دو انگشتش را در گودی کمر علی می گذاشت و علی غش غش می خندید. باز هم منوچهر همانی شده بود که می شناخت.
🌹🌹🌹
بدنش پر از ترکش شده بود، اما نمی شد کاری کرد. جاهای حساس بودند. باید مدارا می کرد. عکس های سینه اش را که نگاه می کردی، سوراخ سوراخ بود. به ترکش هایی که نزدیک قلبش بودند غبطه می خوردم. می گفت: خانم، شما که توی قلب مایید.
🌹🌹🌹
دیگر نمی خواستم ازش دور باشم، به خصوص که فهمیدم خیلی از خانواده های بچه های لشکر، جنوب زندگی می کنند. توی بازدیدی که از مناطق جنگی گذاشته بودند و بچه های لشکر را با خانواده ها دعوت کرده بودند، با خانم کریمی، خانم ربانی و خانم عبادیان صمیمی شدیم. آن ها جنوب زندگی می کردند. دیگر نمی توانستم بمانم تهران. خسته بودم از این همه دوری منوچهر. دو، سه روز آمده بود ماموریت. بهش گفتم: باید ما را با خودت ببری. قرار شد برود خانه پیدا کند و بیاید ما را ببرد.
🔸ادامه دارد ......
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
-----------------------------------