✨📖✨
#تأملانه🥀
قرآن! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند” چه کس مرده است؟ “
چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تو را برای مردگان ما نازل کرده است
سلام دوستان
مهمون امروزمون برادر جواد هست🥰✋
*جوادے ڪه در سالروز شهادت آقا امام جواد(ع) شناسایـے شد*🌙
*شهید جواد نظامدوست*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۴۸
تاریخ شهادت: ۱۸ / ۴ / ۱۳۶۶
محل تولد: مشهد
محل شهادت: جزیره مجنون
*🌹جواد انگار بال هایش درآمده بود و آماده بود برای پرواز🕊️اما پاهایش بند بود، بند در دل مادرش…🥀برای پرواز فقط دل کندن مادر را کم داشت…🥀پدر را میشد راضی کرد بالاخره « نهایتاً کمی جلویش راه می رود💫 و قسمش میدهد به علی اکبر و راضیاش میکند که رضا بدهد به رفتنش.»🌙اما برای مــــــادر سخت بود🥀راضی نمیشود به رفتن و برنگشتن جواد.🥀جواد تا میخواهد حرفی پیش بکشد از رفتن ، مادر شروع میکند به گفتن.🥀گفتن از آرزوهایش، از برنامههایش برای پسرش، از عروسیاش میگوید و…🥀نمیداند چه کند… 🥀اما بالاخره مادر هم راضی شد،🌷روز رفتن جواد که فرا رسید ، مادر باز هم آمد برای بدرقه.🥀 مادر امانش نداد، جواد را در آغوش گرفت و به حرف آمد که برو… برو و چیزی نگو…💞برو که تو را به خدا میسپارم🌙 جواد چند قدمی که رفت ،مادر صدایش زد، برگشت.🥀 باز چشم در چشم…باز مادر به حرف آمد…پسرم سلام من را به مادرمان برسان ،حضرت زهرا را میگوید…»🌷جواد رفت که رفت، و عاقبت به شهادت رسید🕊️سالها گمنام بود و خانواده چشم انتظار🥀۲۴ سال گذشت و پیکرش تفحص شد🌙 اما در ایام شهادت امام صادق(ع) به عنوان شهید گمنام در تهران دفن شد🥀۳ سال از دفنش گذشت که هویت او شناسایی شد🌷جواد دقیقا در سالروز شهادت آقا امام جواد(ع) احراز هویت شد💫 و چشم انتظاری به پایان رسید🥀چه برگشتنی ،گویا جواب سلام را آورده از «مـــادر» برای «مـــادر»…*
♦️غواص به فرمانده اش گفت:
اگر رمز را اعلام کردی و تو آب نپریدم، من رو هول بده تو آب!
فرمانده گفت اگه مطمئن نیستی میتونی برگردی.
غواص جواب داد نه، تا اخرش هستم حاجی ...فقط می ترسم دلم گیر خواهر کوچولوم باشه.
آخه تو یه حادثه اقوامم رو از دست دادم و الآن هم خواهرم رو سپردم به همسایه ها تا تو عملیات شرکت کنم.
والفجر8 ،اروند رود وحشی ، فرمانده تا داد زد یا زهرا،
غواص اولین نفری بود که تو آب پرید !
اولین نفری بود که به شهادت رسید!
#هشت_سال_دفاع_مقدس
#شهید_مهدی_ذهبی
⚘﷽⚘
سید میلاد رابطه ی بسیار قوی با شهدا داشت و همیشه از شهید همت و شهید زین الدین یاد میکرد.
تمام خوبی های که یک انسان میتوانست دارا باشد این جوان متواضع و با اخلاقِ ما دارا بود
سید عزیز به فریضه نماز اول وقت اهمیت زیادی قائل بود و همیشه نوجوانان و جوانان را در مسیر معنودیت و عبادت سوق میداد.
پیکر سید میلاد پس از شهادت به دست داعشی های حرامی می افته، دست و پا و سر مطهر رو از تن جدا می کنند و با خودشون می برند.
پیکرشون چند روز زیر آفتاب می مونه و کسی از محل پیکر خبر نداشته
به خاطر بیقراری های پدر و خواهرشون، شهید به خواب یکی از دوستانشون میان و در خواب محل پیکرشون رو نشون میدن و میگن می خواستم گمنام بمونم ولی به خاطر بیقراری پدرم بیایید من رو ببرید.
مدافعحرم
#شهید #سید_میلاد_مصطفوی
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
📞 از هـادی بہ همۂ خواهـران ...
حجابتـان را
مثل حجـاب حضرت زهرا (س)
رعایت ڪنید
نہ مثل حجاب هـای امروز
چون این حجـاب هـا
بوی حضرت زهـرا (س) نمیدهد.
#شهید_هـادی_ذوالفقاری
نخبه علمی بود
به قدری باهوش بود که
در۱۳سالگی به راحتی
انگلیسی حرف میزد
درجبهه آموزش زبان میداد
والفجر۸ شیمیایی شد
و در۱۷سالگی به شهادت رسید
معلم کوچک جبههها
#شھید_محمود_تاجالدین
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
میگفت: «خداوند به واسطه مریضی ما را آزمایش میکند»
شهید حسین قجهای خواهر مریض و معلولی در خانه داشت، از مدرسه که میآمد اول سراغ این خواهر میرفت و او را نوازش میکرد؛ برای مسابقات کشتی هم که به مسافرت میرفت به همه اهل خانه سفارش خواهر مریضش را میکرد، از همه بیشتر به او اهمیت میداد و میگفت: «مواظب باشید خداوند به واسطه این بچه ما را آزمایش میکند».
آرزوے شما چیه؟
در سنگر حرف از آرزو بود مے گفتیم و مے خندیدیم و قرارشد هرکس از آرزوهایش را بگوید.
همسنگرهایم ۱۷،۱۸،۱۹ ساله بودند از آنها خواستم آرزوهایشان را بگویند:من که به دنیا وصل بودم آرزویم خانه و ماشین بوداما در بین آن سه بسیجے:
اولے گفت :«من آرزو دارم شهید شوم»که یکباره حال مجلس عوض شد.
دومے گفت:«آرزو دارم شهید شوم وجسدے از من باقے نماند تا کسے در تشییع جنازه ام به زحمت نیفتد»
وسومے گفت:«آرزو دارم که هیچ آرزویے نداشته باشم»
این ماجرا گذشت در عملیات بعدے اولے شهید شد به قدرے زیبا شهید شد که
مے خواست بگویید شهید شدن یعنے چه؟
نفر دوم بگونه اے شهید شد که هیچ اثری از او باقے نماند
واز نفر سوم هیچ خبرے نشد که برایش چه اتفاقے افتادمعلوم نیست شهید شده یا جانباز یا…..؟
یکے از دوستان ماجرا را براے حضرت آیت الله بهاء الدینے تعریف کرد ایشان چنان گریستند که قطرات اشک از محاسنش مے چکید، مے گفت:
آرزوهاے این سه رزمنده خواسته هایے بوده که طلبه ها و علماء باید سالها در کلاس معرفت و عرفان حاضر شوند تا به این آرزوها برسند.
از خاطرات #سردار_رادان
🗓#روزشمار_غدیر
7⃣ 1⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است..
وَ سَأَلْتُ جَبْرَئيلَ أَنْ يَسْتَعْفِىَ لِىَ (السَّلامَ) عَنْ تَبْليغِ ذالِكَ إِليْكُمْ - أَيُّهَاالنّاسُ - لِعِلْمى بِقِلَّةِ الْمُتَّقينَ وَ كَثْرَةِ الْمُنافِقينَ وَ إِدغالِ اللّائمينَ وَ حِيَلِ الْمُسْتَهْزِئينَ بِالْإِسْلامِ..
وَ كَثْرَةِ أَذاهُمْ لى غَيْرَ مَرَّةٍ... وَ زَعَمُوا أَنِّى كَذالِكَ لِكَثْرَةِ مُلازَمَتِهِ إِيّاىَ وَ إِقْبالى عَلَيْهِ (وَ هَواهُ وَ قَبُولِهِ مِنِّى)
📚بخشی از فراز دوم خطبه غدیر
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
【 🌿📝 】
•
#امیردلبرے •°|♥️💎|°•
•
حکایتۍزیبـٰاازیكارمنۍکہعلےشناسشد'
جرجﺟﺮﺩﺍقمسیحۍ۲۰۰ﺑﺎرنھجﺍﻟﺒﻼغہ ﺭﺍﺧﻮﺍﻧﺪﻩبود !
ﺧﻮﺩﺟﺮﺝﺟﺮﺩﺍﻕﻣﯿﮕﻮﯾﺪ یڪﺭﻭﺯﺩﺭ یكﻫﻤﺎﯾﺶفرهنگی؛ ﯾﮑﯽﺍﺯﺩﻭﺳﺘﺎﻥﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻢﮐﺘﺎبۍ بہﻣﻦﻫﺪیہﺩﺍﺩﻭﮔﻔﺖﺍﯾﻦﮐﺘﺎﺏﻧﻮشتہﻫـٰﺎﯼ یکےﺍﺯﺍﻣﺎﻣﺎﻥﻣﺎﺳﺖ♥️🌵'!
ﺟﺮﺝﻣﯿﮕﻮﯾﺪ: ﺍﺯﺍﻭﭘُـﺮﺳﯿﺪﻡ ﺍﯾﻦﮐﺘﺎﺏﻣﺮﺑﻮﻁبہچہﺯﻣﺎنۍﺍﺳﺖ؟!
ﺩﻭﺳﺖﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻢﮔﻔﺖ:۱۴۰۰ﺳﺎﻝﭘﯿﺶﺣﺪﻭﺩﺍ،ﻧﻮشتہﺷﺪﻩ؛ ﺟﺮﺝﻣﯿﮕﻮﯾﺪباﺧﻮﺩﻡﮔﻔﺘﻢ ﻣﻄﺎﻟﺐ۱۴۰۰ﺳﺎﻝﭘﯿﺶبہچہﺩﺭﺩماﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ،ﺍﻣﺎبہﺭﺳﻢﺍﺣﺘﺮﺍﻡﻭﺑﺎﺧﻮﺷﺮﻭﯾﯽ ﺍﯾﻦﻫﺪیہﺭﺍﮔﺮﻓﺘﻢﻭبہﻣﻨﺰﻝﺑﺮﺩﻡ'🎈
یڪﺭﻭﺯﺍﺯﺭﻭﯼﺑﯽﺣﻮﺻﻠگۍﮐﺘﺎﺏﻧھﺞﺍﻟﺒﻼغہﺭﺍﻭﺭﻕﺯﺩﻡﻭﻧﮕﺎﻫﯽﮔﺬﺭﺍبہﻣﻄﺎﻟﺐﮐﺘﺎﺏﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ.
ﯾڪﻣﻄﻠﺒﯽﺧﻮﺍﻧﺪﻡکہﻧﻈﺮﻡﺭﺍﺟﻠﺐﮐﺮﺩ: [اینکہ ﻣﺎﺩﻩﺍﻭلیہهمہﮐﺎﯾﻨـٰﺎﺕﻭﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕﻋﺎﻟﻢﺍﺯﺁﺏ ﺍﺳﺖ ]💜🌾
ﺟﺮﺝﻣﯿﮕﻮﯾﺪ:ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧﺪﺍﺩﻡﻭﮐﺘﺎﺏﺭﺍﮐﻨﺎﺭۍﮔﺬﺍﺷﺘﻢﻭ ﺩﯾﮕﺮﺳﺮﺍﻏﺶﻧﺮﻓﺘﻢﺗﺎﺍینکہیكﺳﺎﻝﺑﻌﺪﺩﺭ
ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺴﯽﺑﯿﻦﺍﻟﻤﻠﻠﯽﺷﺮﮐﺖﮐﺮﺩﻡکہ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ، ﺟﺪﯾﺪﺗﺮﯾﻦﯾﺎفتہﻫﺎۍﻋﻠﻤﯽﺧﻮﺩﺭاﺑﯿﺎﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ . .
یکۍﺍﺯﺩﺍنشمندﺍﻥﺩﺭﻣﻘﺎلہﻋﻠﻤﯽﺍﺵﺍﯾﻦنکتہﺭﺍ ﮔﻔﺖکہﺗﺤﻘﯿﻘﺎﺕ ﻋﻠﻤﯽﻧﺸﺎﻥﻣﯽﺩﻫﺪکہﻣﺎﺩﻩ ﺗﺸﮑﯿﻞﺩﻫﻨﺪﻩهمہﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕﺭﺍ ﺁﺏ ﺗﺸﮑﯿﻞﻣﯿﺪﻫﺪ💗🌸'!
ﺟﺮﺝﺟﺮﺩﺍﻕﻣﯿﮕﻮﯾﺪﺑﺎﺷﻨﯿﺪﻥﺍﯾﻦﻣﻄﻠﺐبہﯾﺎﺩﺁﻥﺟﻤلہﻧھﺞﺍﻟﺒﻼغہﺍﻓﺘﺎﺩﻡﻭﺑﻌﺪﺍﺯﺑﺎﺯﮔﺸﺖﻓﻮﺭﺍبہﺳﺮﺍﻍ ﺁﻥﺭﻓﺘﻢﻭﺷﺮﻭﻉﮐﺮﺩﻡبہﺧﻮﺍﻧﺪﻥﻣﻄﺎﻟﺐﺁﻥوبسیارﺗﺎﺳﻒﺧﻮﺭﺩﻡکہﭼﺮﺍﺍﺯﺍﻫﻤﯿﺖﺍﯾﻦﮐﺘﺎﺏﻏﺎﻓﻞﺑﻮﺩﻡ .
ﻫﺮﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪﻡ ﻧﮕﺮﺷﻬﺎ ﻭ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺍﻓﻘﻬﺎﯼﺟﺪﯾﺪﯼ ﺍﺯ ﻋﻠﻮﻡ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺁﺷﮑﺎﺭ ﻣﯿﺸﺪ .
ﺟﺮﺝ ﺟﺮﺩﺍﻕ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮﺵ ﻣﻮﻓﻖ ﺷﺪ 200 ﺑﺎﺭ ﻧﻬﺞ ﺍﻟﺒﻼﻏﻪ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍند...
پشٺﺟﻠﺪﻛﺘﺎﺏﺟﺮﺝﺟﺮﺩﺍﻕﻣﺴﻴﺤﻰﭼﻨﯿﻦ نوشتہﺍﺳﺖ :⇩🌿'
ﺍﻯﻋﻠـے
ﺍﮔﺮﺑﮕﻮﻳـﻢﺗﻮ ﺍزﻣﺴﻴﺢ ﺑﺎﻻﺗﺮﻯ؛ﺩﻳﻨﻢﻧﻤﻰ ﭘﺬﻳﺮﺩ . . !
ﺍﮔﺮ ﺑﮕﻮﻳﻢﺍﻭ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ'ﻭﺟﺪﺍﻧﻢﻧﻤﻰ ﭘﺬﻳﺮﺩ . .
ﻧﻤﻰ ﮔﻮﻳﻢﺗﻮ ﺧﺪﺍﻫﺴﺘـے🌱'
ﭘﺲﺧﻮﺩﺕﺑﮕﻮ بہ ﻣﺎﺍﻯﻋﻠﻰ :
ﺗﻮ کیستے؟!
جرججرداق کتـٰاب ارزشمند «امام علی، صدای عدالت انسانی» را در پنج جلد نوشت و خود هیچ یک از کتاب هایش را به اندازه این کتاب، دلچسب و دلپذیر نمی دانست. او در این کتاب در وصف حضرت علی؏ نوشتھ است: [ ای روزگار کاشمیتوانستیهمہقدرتهایت را، وای طبیعت' کاشمی توانستیهمہاستعدادهایت را در خلق یك انسٰان بزرگ؛ نبوغ بزرگ و قھرمان بزرگ جمع می کردی و یك بار دیگر بہ جھانما یک علیدیگرمی دادی((:🌼💛'!
AUD-20220602-WA0002.mp3
11.03M
#انسان_شناسی ۳۲
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
➕تو بایـــد خیـــلی زنده باشی!
خیـــلی زندگی کنی!
✖️این زندگی نیست که تو داری!
معنیِ واژهی زندگی برای یک انسان، با معنیِ این واژه برای سایر مخلوقات، متفاوته!
←حالا یک سؤال؛
همین الآن ...
زندگی ما، با گیاهان و حیوانات، چه فرقهایی داره؟
چه فرقهایی باید داشته باشه ؛ که نداره؟
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
حک شده بر روی گردنبند زهـرا یا عـلی
حک شده بر ذوالفقار مرتضی یا فاطمه...
بس که حیدر فاطمه است و بس که زهرا حیدر است
در نـجـف چـیـزى نمی بیـنیـم الا فاطمه...…
#سالروز_پیوند_آسمانی
#حضرت_علی_و_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#عشق_پاک
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
✨🍃🌸🍃✨
🌹حلول ماه ذی الحجة الحرام و سالروز ازدواج آسمانی مولی الموحدین حضرت علی (ع) و حضرت صدیقه طاهره،فاطمه زهرا (س)،پاکترین ،زلالترین ،شادترین و مقدس ترین، پیوند هستی را خدمت شما ،خانواده محترم وهمه شیفتگان اهل بیت عصمت و طهارت تبریک و تهنیت عرض می نمایم.🌹
✨🍃🌸🍃✨
تشرف یکی ازاعضای محترم کانالمون به گلزار شهدای کرمان،مرقد مطهرشهید سرداردلهاحاج قاسم سلیمانی🌹و سردارِ عارف شهیدمحمدحسین یوسف الهی🌹
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
باور کن، #شهید دوستت دارد..
همین که بر #مزارشان ایستاده ای ، یعنی تو را به حضور طلبیده اند..
همین که #اشک هایت روان میشود ، یعنی نگاهت میکنند..
همین که دست میگذاری بر مزارشان ، یعنی دستت را گرفته اند..
همین که سبک میشوی از ناگفته های غمبارت ، یعنی وجودت را خوانده اند..
همین که #قولِ_مردانه میدهی ، یعنی تو را به #هم_رزمی قبول کرده اند..
#باور_کن ،شهید #دوستت_دارد..
که میان این شلوغی های #دنیا هنوز گوشه ی #خلوتی برای دیدار نگاه معنویشان داری....
#اللهم_ارزقنا_توفیق_شهادت_فی_سبیلک
او رود جنون بود که دریا می شد
با بیرق آفتاب بر پا می شد
پرواز اگر نبود، معلوم نبود
این مرد چگونه در زمین جا می شد.
🌷مجموعه داستان زندگانی سراسر شنیدنی جانبازشهیدسیدمنوچهرمدق به روایت همسر بزرگوارایشون تقدیم نگاه سبز شما عزیزان وهمراهان میشود🙏🌷.......
قسمت هجدهم👇👇
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت هفدهم 🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) مادرم با فهمیه و مح
🔅🔅🔅
🌷 بسم رب الشهدا 🌷
🔸قسمت هجدهم
🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید)
شهادت های پشت سر هم و چشم انتظاری این که کی نوبت ما می رسد و موشک باران تهران، افسرده ام کرده بود. می نشستم یک گوشه. نه اشتها داشتم، نه دست و دلم به کاری می رفت. منوچهر نبود. تلفنی بهش گفتم می ترسم. گفت: این هم یک مبارزه است. فکر کرده ای من نمی ترسم؟ منوچهر و ترس؟ توی ذهنم یک قهرمان بود. گفت: آدم هر چقدر طالب شهادت باشد، زندگی دنیا را هم دوست دارد. همین باعث ترس می شود. فقط چیزی که هست، ما دل مان را می سپاریم به خدا. حرف هایش آن قدر آرامش داد که بعد از مدت ها جرات کردم از پیش پدر و مادرم بروم خانه ی خودمان.
🌹🌹🌹
دو، سه روز بعد دوباره زنگ زد. گفت: فرشته، با بچه ها بروید جاهایی که موشک زده ند، ببینید. چرا باید این کار را می کردم؟ گفت: برای این که ببینی چقدر آدم خودخواه است. دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم. نه این که ناراحت شده باشم. خجالت می کشیدم از خودم.
🌹🌹🌹
با علی و هدی رفتیم جایی که تازه موشک خورده بود. یک عده نشسته بودند روی خاک ها. یک بچه مادرش را صدا می زد که زیر آوار مانده بود. اما کمی آن طرف تر، مردم سبزه می خریدند و تنگ ماهی دست شان بود. انگار هیچ غمی نبود. من دیدم که دوست ندارم جز هیچ کدام از این آدم ها باشم؛ نه غرق شادی خودم و نه حتی غم خودم. هر دو خودخواهی است. منوچهر می خواست این را به من بگوید. همیشه سر بزنگاه تلنگرهایی می زد که من را به خودم می آورد.
منوچهر سال 67 مسئول پادگان بلال کرج شد. زیاد می آمد تهران و می ماند. وقتی تهران بود، صبح ها می رفت پادگان و شب می آمد.
🌹🌹🌹
نگاهش کرد. آستین هاش را زده بود بالا و می خواست وضو بگیرد. این روزها بیش تر عادت کرده بود به بودنش. وقتی می خواست برود منطقه، دلش پر از غم می شد. انگار تحملش کم شده بود. منوچهر سجاده اش را پهن کرد. دلش می خواست در نمازها به او اقتدا کند، ولی منوچهر راضی نبود. یک بار که فهمیده بود فرشته یواشکی پشتش ایستاده و به او اقتدا کرده، ناراحت شد. از آن به بعد گوشه ی اتاق می ایستاد، طوری که کسی نتواند پشتش بایستد.
🌹🌹🌹
چشم هایش را بسته بود و اذان می گفت. به حی علی خیرالعمل که رسید، فرشته از گردنش آویزان شد و بوسیدش. منوچهر لا اله الا الله گفت و مکث کرد. گردنش را کج کرد و به فرشته نگاه کرد: عزیز من،این چه کاری است، می گوید بشتابید به سوی بهترین عمل، آن وقت تو می آیی شیطان می شوی؟ فرشته چند تار موی منوچهر را که روی پیشانی خیسش چسبیده بود، کنار زد و گفت: به نظر خودم که بهترین کار را می کنم.
🌹🌹🌹
شاید شش ماه اول بعد ازدواج مان که منوچهر رفت جبهه، برایم راحت تر گذشت. ولی از سال 67 دیگر طاقت نداشتم. هر روز که می گذشت، وابسته تر می شدم. دلم می خواست هر روز جمعه باشد و بماند خانه.
🌹🌹🌹
جنگ که تمام شد، گاهی برای پاک سازی و مرزداری می رفت منطقه. هر بار که می آمد، لاغرتر و ضعیف تر شده بود. غذا نمی توانست بخورد. می گفت: دل و روده ام را می سوزاند. همه ی غذاها به نظرش تند بود. هنوز نمی دانستیم شیمیایی چیست و چه عوارضی دارد. دکترها هم تشخیص نمی دادند. هر دفعه می بردیمش بیمارستان، یک سرم می زدند، دو روز استراحت می دادند و می آمدیم خانه.
🔸ادامه دارد ......
💐 شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات 💐
---------------------------------------