eitaa logo
💜به رنگ ارغوان💜
1.1هزار دنبال‌کننده
185 عکس
25 ویدیو
6 فایل
♡به نام آفریننده‌ی عشق♡ نَكْتُب لِلْجَميع ليقرأ #شَخْص_وَاحِد فَقَط❤️ جهت اطلاعات بیشتر⬇️💜:) @arghavan_nameh
مشاهده در ایتا
دانلود
💜به رنگ ارغوان💜
#اسکلت_جنگل🌴🍃 #بخش_اول🌹💐 زیر درخت افرا نشسته بود. به چوب درخت خیره شد. رنگ قهوه‌ای، ساقه‌ی درخت را
🌴🍃 💐🌝 چشمانش را به آرامی باز کرد. اطراف را ظلمت فرا‌گرفته‌بود. بدنش به شدت می‌لرزید. صدای نفس‌هایش، سکوت جنگل را می‌شکست. سر جایش، میخکوب شده‌بود. با دیدن نور صورتی‌رنگ، لبخندی بی‌جان بر لبانش نقش‌بست. با تردید به راه افتاد. کلماتی که زیر فلش صورتی بودند، شفافیت خود را به رخ می‌کشیدند. به طرف آینده... چهره‌‌ی عجیبش، نشان می‌داد که حسابی گیج شده‌است. صورتش را خاراند و آرام‌آرام به راه افتاد. هنوز چند قدم راه نرفته‌بود که با فلش سبز رنگ روبه‌رو شد. به طرف آینده... دلهره‌، وجودش را چنگ می‌زد. با تردید به فلش نگاه کرد و قدم برداشت. هنوز چند قدمی راه نرفته بود که با یک دوراهی رو‌به‌رو شد. فلشی نارنجی رنگ، سمت راست را نشان می‌داد. به طرف زندگی... راه سمت راست، مارپیچی شکل بود و راه سمت چپ، صاف و مستقیم! دستش را مابین موهایش فرو برد و شاخه‌ای از آن را چنگ زد. چه باید می‌کرد؟ راه پر پیچ و خم زندگی را انتخاب می‌کرد یا راه مستقیمی که مشخص نبود به چه ختم می‌شود؟ آرام بر زمین نشست. دستش را مشت کرده‌بود و می‌لرزید. زانوهایش را در آغوش گرفت و مروارید اشک، از صدف چشمانش فرود آمد. ناگاه با شنیدن زمزمه‌های اطرافش، از جا پرید و جیغ بلندی کشید. صدای قلبش جنگل را فراگرفته‌بود. مات و مبهوت به صدا گوش سپرد. گویا کودکی شش ساله، داخل بوستان می‌چرخید و تکرار می‌کرد: بیا به طرف آینده! بیا ای پسرک زیبا! بیا به طرف آینده! بیا تا برسی به رویا! لبخندی لطیف بر لبانش نقش بست. به نرمی قدم بر می‌داشت و دنبال آینده می‌رفت. صدای زیبای کودک، مستش کرده بود. مثل لذت بردن از بوییدن غذای مورد علاقه‌اش، شیفته شنیدن آن صدا شده‌بود. آهنربای زندگی در آینده، او را با قدرت می‌کشید و جلو می‌برد. دیگر خبری از آرام‌آرام راه رفتن، نبود! جست‌وخیز می‌کرد و می‌دوید. آینده چه داشت که باعث می‌شد از کلبه های روشن مسیر، بی‌تفاوت بگذرد؟ سمت چپش، کلبه‌ای زیبا وجود داشت که چراغش روشن بود اما بی‌اعتنا به سمت آینده می‌رفت. همچو دونده‌ای می دوید تا به خط پایان برسد. در حال جست و خیز کردن بود که یک‌مرتبه پایش به شاخه‌ای درخت گیر کرد و بر زمین افتاد. سوزشی عمیق در ناحیه‌ی پا احساس کرد. دم و بازدمی کرد و به سختی از جا برخاست. در حال نظاره‌ی اطراف بود که چشمش به تابلویی رنگین‌کمانی افتاد. به طرف پایان زندگی... سرش را بلند‌کرد و به صحنه‌ی روبرویش، خیره شد. آب دهانش را به سختی قورت داد. اسکلت جنگل را با دیدگانش لمس کرد. برخی از درختان سر نداشتند و اندک درختان باقی‌مانده نیز، خشک و فرتوت، به گورستان جنگل اضافه شده بودند. مرد، دوباره به تابلو چشم دوخت. نور فلش رنگین کمانی، کمرنگ و کمرنگ‌تر می‌شد. صدای پیرزن گوشش را نوازش کرد: من همان کودکم و تو همان پسرک! این جنگل محصول آنچه است که تو کرده‌ای! این زندگی جدید تقدیم به تو! جمله‌ی آخر، چند بار تکرار شد. مرد به شدت می‌لرزید. به فلش بی‌نور نگاهی انداخت. خواست رویش را برگرداند و به عقب بازگردد اما نیرویی قوی، او را به سمت جنگل سرد و تاریک روبرویش، پرتاب کرد. سپس دروازه نامرئی جنگل بسته شد و مرد برای همیشه، در جنگل مردگان حبس شد. @arghavan84☔️❄️ ارسال فقط با ذکر نام نویسنده💖 🌹
1_5889862712.mp3
6.8M
نمایش "عزای کذایی" گویندگان: ، مریم رضایی ،  نگارهاشمی ، فائزه فروغی ابری ، یگانه عمو سلطانی ، مژده سادات حسینی سرپرست گروه: محمد جواد حاجیان نویسنده: نگارهاشمی ضبط: سعید محمدی میکس: نگارهاشمی با تشکر از سرکار خانم خدیجه اعتصامی @arghavan84☔️❄️
خلبان: چی شد که به سمت خلبانی اومدی؟ کمک خلبان: آسمون برام حکم دریایی رو داشت که ماهی نمیتونه ازش دل بکنه! دچارش بودم خلبان! من دچار آسمون بودم؛ درست مثل ماهی و آب! شما چرا به این سمت اومدید؟ خلبان: معشوقه‌م پرواز رو دوست داشت؛ اول به هوای اون پریدم و حالا دل کندن از این پرواز شکوهمندانه، برام مثل شکنجه میمونه! کمک خلبان: پس عشق به شما بال داد خلبان! خلبان: آره پسرم! من جرأت پریدن نداشتم! عشق به من دل و جرأت داد. کمک خلبان: حالا شما در کنار معشوقه‌‌تون زندگی می‌کنید؟ خلبان(با بغض): نه کمک خلبان: پس چرا پرواز رو رها نکردید؟ خلبان: از وقتی فهمیدم دنیای پایین بدون اون، برام مثل زندانه، همش توی آسمونم [پیدا شده میان نوشته های سال ۱۴۰۰] 🌸 @arghavan84☔️❄️ ارسال فقط با ذکر نام نویسنده💖
هیــچــوقت‌فــرامــوش‌نـــکـــن اگــر‌حــس‌رویــیدن‌در‌تــو‌باشــد حتی‌در‌کویر‌هم‌رشد‌خواهی‌کرد🌱 ‌ 🥺☂ @arghavan84☔️❄️
، شاخه همخون جدا مانده من آسمان تو چه رنگ است امروز؟ آفتابی‌ست هوا؟ یا گرفته‌است هنوز؟ من در این گوشه که از دنیا بیرون است آفتابی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه می‌بینم دیوار است آه این سخت سیاه آن چنان نزدیک است که چو بر می‌کشم از سینه نفس نفسم را بر می‌گرداند 🥺 🥺☂ @arghavan84☔️❄️
توبه‌کردم به کسی عشق نخواهم‌ورزید. روضه‌خوان‌گفت حسین ؛ توبهٔ‌ما ریخت‌بهم 🥺☂ @arghavan84☔️❄️
🥺 در ایام خردسالی وقتی زمین می‌خوردم و زانوهایم زخم می‌شد، همه می‌گفتند زمانی که بزرگ شوی فراموش خواهی کرد! هنوز صدای مادربزرگ، در هنگام گفتن این جمله، در گوش‌هایم می‌پیچد. شاید درست می‌گفتند؛ واقعا یادم رفت. دگر خبری از آن زخم‌های کوچک و جزئی نیست اما نمیدانم چرا از وقتی بزرگ شدم جنس زخم‌هایم باکیفیت و ماندگار شده است! روی زانوهایم نه، اما روی قلبم خراش‌های بدی خودنمایی می‌کند. مادربزرگ کجایی؟ کجایی که ببینی از وقتی بزرگتر شدم دگر یادم نمی‌رود! یادم نمی‌رود آن زخم‌هایی را که در تنهایی اشک ریختم. یادم نمی‌رود زخمی را که خودم بر آن مرهم گذاشتم. یادم نمی‌رود روزی را که خود را در آغوش گرفتم. مادربزرگ کجایی که با آبناتی در دست، زخم‌هایم را التیام ببخشی؟ کجایی که زخم‌ قلبم عجیب درد می‌کند! [پیدا شده میان نوشته های شهریور ۱۴۰۱] به قلم: 💜 کپی فقط با ذکر نام نویسنده😌 🥺☂ @arghavan84☔️❄️
🥺 باز در این روز خوفناک و تاریک، از درد به خود می‌پیچم و هیچکس حتی صدای ناله‌ام را هم نمی‌شنود. دختری نبودم که دردهایش را در تنهایی التیام بدهد. همه چیز از آن روز شروع شد! از آن روز خاص. روزی که دفتری برداشتم و تعداد انسان‌هایی که به من پشت کردند را نوشتم. روزی که در دفترم نام کسانی را نوشتم که کمترین چیزی که حاضر بودم به آنان تقدیم کنم، جانم بود. روزی که آخرین سیلی زندگی‌ام را از شخصی خوردم که همیشه زخم‌هایش را پانسمان می‌کردم و حال که نوبت به من شکسته و رنجور رسیده بود، سرم داد زده و با آن سیلی، خواب از سرم پراند. آن روز بدترین روز زندگی‌ام بود. خسته و درمانده قدم برمیداشتم، زمین می‌خوردم و بلند می‌شدم، گریه می‌کردم و می‌خندیدم. اصلا نمی‌دانم چه شد که یکباره احساساتم فرو ریخت و دردهایم حکم پیروزی پیدا کرد. قوی‌ و قوی‌تر شدم. آری همین شد که دگر زمانی که درد می‌کشم، کسی صدایم را نمی‌شنود. من کم حرف نشده‌ام، فقط بسیاری از انسان‌ها توانایی و معرفت نشستن پای حرف‌هایم را ندارند. 💜 کپی فقط با ذکر نام نویسنده😌 🥺☂ @arghavan84☔️❄️
من همانم که دلم بعد فراق و غم تو در مسیرش، کُمَکی، راه گشایی، نرسید [[ارغوان]] 🍒 🥺☂ @arghavan84☔️❄️