eitaa logo
دانلود
نور است فقط؛ نور؛ فقط نور جبریل شده راهی این خانه ی معمور نه شهر! که دنیاست برای دل عشاق آن کرب و بلایی که شده مرکز منشور در شان تو این بس که بدانند به عالم در گوشه ای از خاک تو جنت شده مستور پابوس به صحنت همه افواج ملائک جاروکش ایوان شده موسای پس از طور عیسی ببرد رشک به خدام حریمت یحیی برسد سینه زنان با دل پرشور داوود بخواند دو سه خط روضه اکبر یوسف بدرد جامه از آن روضه مکسور جمعند همه ؛ تکه ای از عرش به فرشست چشم بد و نا اهل ز زوار تو شد دور
عطر یاس و اطلسی مهمان بزم ما شده دست زیبای ملایک رو به اینجا وا شده غنچه از سوی بهشت و جمع یاران منتظر گوییا فصل شقایق های بی همتا شده دست پیش آور بگیر از دست کودک یاس را چون شهادتنامه ی دریادلان امضا شده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عطر یاس و اطلسی مهمان بزم ما شده دست زیبای ملایک رو به اینجا وا شده غنچه از سوی بهشت و جمع یاران منتظر گوییا فصل شقایق های بی همتا شده دست پیش آور بگیر از دست کودک یاس را چون شهادتنامه ی دریادلان امضا شده
صرف شده نبض های دلم بلکه با جدیدی باز برگردد «بوی جوی مولیان آید همی»از راه دور تا کتاب عشق را پرپر کند دیوانه وار مثل عطر چایی تازه به بزمم آمدی تو همانی که دلم میخواهدش زار و نزار عشق کهنه؛ شعر تازه ؛ بوی یاس رازقی باز برگشتی به کنج خانه ی دل بی گدار از میان واژه ها « اعجاز »تقدیم تو باد چون تویی پیغمبر رویای سبز شاخسار تلخ میخندم که آخر سر پشیمان آمدی سرزنش! کار دل عاشق شده از دست یار بوسه های سرد بر سیگار رسم عاشقی ست من ولیکن گرم می‌نوشم شراب انتظار عاقبت این شعر ها دست مرا هم رو نمود گریه کردی و نشستم روبرویت اشکبار دست بر چشمت کشیدم مثل ابری روی ماه تازه شد عشق قدیمی؛باز هم دل شد شکار
مثل میشود چشم بی حیا دور تن‌پوش هوس اش چون مار بود با دو تا در آمد ریشه اش از عمق دل مثل ! بی هویت مثل یک سربار بود
هر نقطه همان وقتی دارای هویت شد که در پس و پیش آن یک حرف نشانیدش چون صفر که در اعداد بی خاصیت و پوچ است لکن چو پس از ارقام آید چو بخوانیدش
👏🏻👏🏻 اما خود این نقطه ؛ تنها و بدون حرف بی معنی و مفهومست ؛ مثل عدد صفر🤪
روضه های کربلا و شام را باهم ادا کردی چرا هم غریبی ؛ هم غل و زنجیر داری بر تنت...
روضه های کربلا و شام را باهم ادا کردی چرا هم غریبی ؛ هم غل و زنجیر داری بر تن و جسمت کنون...
بی ریا و ساده باهم مجلسی داریم که بر در و دیوار آن نام رضا حک گشته است...
ریشه دارد در میان عمق دل عشق ناب و پاک ایام شباب سبز و شاداب ست طعم تازه اش جاری و شفاف ؛نورانی چو آب در زمستان یخ زدن افسانه است خانه ام گرم است با این آفتاب اخم و تلخی ؛ ره ندارد این میان محو میگردد به آنی چون حباب خانه عشقم از او آباد گشت چشمهایش نیمه شبها ماهتاب جان فدای خنده اش کردن؛ کم ست عمر من! باشی همیشه کامیاب برای
و پیشنهاد رو دوباره راه انداختم 🙂 گوش از من و نظر از شما https://harfeto.timefriend.net/16557654984910
وقتی مشهد باشی وسط صحن باشی روبروی گنبد باشی حتی آسمون هم قشنکتره چه برسه به حال دلت...
بی شک شفای واقعی از برکت خداست اما به چای مشهدت امید بسته ایم ....
دریا حضور واضح شب‌های من شد وقتی نگاهت رنگ دریایی گرفته شدم بیچاره وقتی نام دریا را شنیدم که من بیچاره ی دریای تلخ خاطراتم در این دریای اشکی که شده مهمان چشمانم نگاهت غرق شد؛ لعنت به دریاهای آشفته!!! تو چون دریای مواجی که جان مردمان گیری من اما مثل دریایی که روزی میدهد آسان میان آب دریا عکس مهتابی که میخندد میان قاب چشمانت شده دریای من مشکی دلت دریا و چشمت آسمان و گونه ات هولو(هلو)😂 ببین ای جان من دریا تویی من ساحلت هستم «به دریا بنگرم دریا ته وینم»عشق محجوبم که دریا گشته مفهوم تمام دل سپردنها به دریای نگاهت دل سپردم شعرها خواندم عجب دریای آرامی ؛ عجب شعر دلارامی اگر دریا تو باشی و دل من ساحل امنت!! بیا آغوش بگشودم ؛ بیا دریای زیبایم کنار ساحل و صد متر در دریا چه فرقی داشت ؟ که من در عمق دریای دوچشمت غرق می‌گشتم تو دریایی و هر اخمت مصیبت های سونامی چه چاره شهر دارد چون اسیر موج دریا بود؟! گرفتی رو! که دریای نگاهت کشته مردم را بنازم قلب دریایت که میل دلبری دارد شهری که زیر سایه ی دریا شود بزرگ دریا کند به موج خود هر لحظه اش خراب اوجِ دریا! موجِ ساحل! رنگ سبز آسمان غرق مستی ؛ مست مستم ! چشم تو دریا شراب «دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست » دریای من اما تلاطم دارد امشب
هر آنچه داده به من لطف بی کران بوده ست که دلبرم همه جا بوده و نهان بوده ست به روز و شب شده ام محو روی زیبایش چرا که پیش نگاهم رخش عیان بوده ست ز غیر عشق نگارم هزار توبه کنم که من نبودم و او در میان جان بوده ست فدای خاک رهش گشتنم شده حسرت خدا کند برسد تا مرا زمان بوده ست مرا به چشم گنه کار توبه کار ببین که لطف حضرت عشق از ازل چنان بوده ست «غریب و خسته به درگاهت آمدم رحمی» وگرنه عاشق بیچاره در زیان بوده ست خجالتست نصیبم ز توبه های زیاد ببخش بنده که رسم تو مهربان بوده ست
به به عطر حوض کوثر امشب دارد انگاری حرم چایخانه بازهم چاییِ تازه دم نمود
! مثل همان چاه آرزوهایم سیاه! مثل شب تلخ و خسته و بی ماه دو‌چشم خسته ام امشب ز تب فراوان ست نشسته ام به ظهور قصیده ای ناگاه! چه های عجیبی میان خود دارد سکوت محض کلامم ؛نهیب بغض نگاه غروب! واژه ی نابی به دفترم ننوشت طلوع ! قصه ی تازه نخواند ازین بیگاه به خانه ی دل من هیچ کس نشد مهمان به سردی قفسم؛ آهِ گرم شد همراه بر پر از رعد و برقِ دل سوگند که نیست همدم‌ِ راهی بغیر دره و چاه به گوشه گوشه ی دنج دلم نمی‌گنجد خروش تجربه و گیجی دلِ آگاه به بزم شعر نشینم و سر بر زیر به عطر شعر بمانم همیشه خاطرخواه هزار سفته و ضامن! فدای وزن و عروض هزار سکه به قربان واژه ی دلخواه
گاهی تصور میکنی دور از تو؛ آنجا! در پشت بهت سایه؛ یک همراه داری تصویر ناب همدلی؛ یاری قدیمی یک همدمِ همراز؛ یک آوای جاری اما میان ره توهم بود با تو مثل شباهتهای انسان و بخاری از دور مثل دوست می‌پنداری اش تو اما نباشد در خیالش رسم یاری در انتهای راه چیزی نیست جز دود !!! پوچ و تهی!!! سرشار موج بی‌قراری.......
مینشینم روبروی پنجره با قلب خون با نفسهای بریده؛ من صدایت میکنم هرچه می خواهم برانم مهرت از جان و دلم ساده می ایی به یاد و من ، هوایت می کنم ناله ها کردم بیایی؛ باز هم ممکن نشد از دو چشمانت به تصویرت؛ قناعت میکنم هر شبم اینست حال خلوت من با خدا جای تو من با خدایت هم عبادت می کنم کوچه گرد خاطراتت یک دل دیوانه شد با همین قلب پر از خونم مدارا با جراحت میکنم شکوه از غم ، خنده ، قهر و اشتی از تمام خاطراتت هم حکایت می کنم تا سحر از خانه و کاشانه ام آواره ام در میان کوچه ها حس رضایت میکنم می زنم از خانه بیرون کوله ی غم ها به دوش تکه غم با آجری از کوچه قسمت میکنم روزها از بعد هم رفتند و شبها هم گذشت من فقط بر گردش ایام هجرانم نظارت میکنم شب به شب اینگونه هجرانت مرا دق می دهد روزها هم شب نشینی را شماتت می کنم میکشم هر لحظه صدها خاطره در هر نفس! بعد تو اینگونه من هر شب جنایت میکنم باتو هر کس قصد آزاریست من هم دشمنم من فقط با دوستْ دارانت رفاقت می کنم تا طلوع صبح دیگر ساعتی چندان نماند همچنان در شعرهایم با تو صحبت میکنم خاطره در خاطرم مانده‌ست گر آنهم تویی گرچه با یادت به احساست جسارت میکنم... نیمه شبها طرح لبخندت به ذهنم میرسد مثل یک دیوانه بر دنیا حسادت میکنم تا به خود می ایم هرشب صبح شد ازخدا آغاز و اکنون ازتو صحبت می کنم بیش و کم های مرا بر عشق من بخشیده ای من هم از روز ازل از تو روایت میکنم آه از آن نقش لبخندی که بر لب های توست من به آن آیینه هم گاهی حسادت می کنم خنده های بی فروغم دست دل را رو نمود بعد از آن در خانه هم حس خجالت میکنم...
آسمان هرقدر میخواهد بگو تاریک باش!!!! از میان صحن؛ بالا میرود نور رضا .....
ناگهان پنجره ای رو به تماشا وا شد دل من ریخت که باز عشق قدیم احیا شد از کنار هوس باغچه گویی رد شد بین حوض وسط خانه؛ رُخش پیدا شد خنده اش مستی پاییز و بهاری مخلوط ز دو چشمش دل یخ کرده پر از گرما شد با نگاهی که فقط سمت دلم مایل بود زیرلب گفت سلامی و دلم دریا شد نفس پر عطشم روی نگاهش سُر خورد گونه اش رنگ گرفت و چقدَر زیبا شد تاب بیتاب حیاط از قدمش رقصان شد دل بیتاب من اما بد و بی پروا شد تلخ شد کام ترک خورده ی احساس جدید گرهی خورد به ابرویم و حکم امضا شد سمت در کرد اشاره سرِ انگشتم و او بغض کرد و دل من بار دگر اغوا شد به اتاق آمده و دفتر شعرم را برد دل برای صدمین مرتبه اش رسوا شد
تو سرداری و من تنها برای عشق سربارم کجا درک حضور بی بدیل عشق را دارم مجال عاشقی تنها به جان دادن میسر شد ولی من ادعا دارم که از هجران چه بیمارم به شعر و شاعری هرگز نشد دل با غمش همراز خدا داند که میدانم میان باغ او خارم نشد با ادعاها و دعاها دل اسیر او میان دشت سجاده به اشک توبه میبارم فدای روی زیبایش فدای نام نیکویش فدای مهدی زهرا ؛ من و عمر و کس و کارم
آجر به آجر فاصله در بین دلهاست مهریه و خرج عروسی معزل ماست گاهی جوانی میرود پشت سرش عشق تنهایی و بی همدمی قانون اینجاست فکری برای زندگی کردن ندارد از صبح تا شب در پی پول اَتِیْناست﴿یا شاید عطینا ﴾ کم کن توقع را برای نسل تازه امید بنشان در دلش ؛ این رسم دنیاست