eitaa logo
حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان
871 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
425 ویدیو
20 فایل
اخبار و فعالیت‌های فرهنگی هنری حوزه هنری زنجان زنجان- خیابان امام(ره)-میدان پانزده خرداد- جنب دبیرستان ولیعصر(عج) ٠٢۴- ٣٣۵۶٣١۵٩ 📌ارتباط با ما در بله، ایتا، تلگرام و اینستاگرام: https://zil.ink/artzanjan.ir سایت: zanjan.hozehonari.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷«روایت غدیر» گوشی را که باز کردم، سیل اخبار جنگ با کلمات هراس‌انگیز به سویم هجوم آورد. پیام‌ها را خوانده نخوانده به سراغ تیتر بعدی می‌رفتم: «پدافندها هک شده‌اند»، «انتقام ملی در راه است»، «صف‌های بی‌پایان نانوایی‌ها»... . ناگهان نوتیفیکیشنی روی صفحه ظاهر شد: «برنامهٔ کیلومتری غدیر - تجمع حماسی مردم ایران - ذوالفقار علی». با تعجب متوجه شدم برنامه لغو نشده؛ هنوز برقرار بود. با شک و دو دلی آماده شدم، اما هرچه به مرکز شهر نزدیک‌تر می‌شدم، شور و هیجان خیابان‌ها شدت می‌گرفت. غرفه‌های رنگارنگ با پرچم‌های شادمانه، پر بود از بچه‌هایی که با لباس‌های تمیز و نو، مشغول نقاشی کشیدن و سرود خواندن بودند. عطر شیرین هندوانه‌های نذری در هوا می‌پیچید. جوانان با چابکی هندوانه‌ها‌ی خنک را قاچ می‌کردند و دست مردم می‌دادند. بی حواس میان جمعیت قدم می‌زدم که بسته‌ای شکلات توی بغلم افتاد سر بالا بردم. گروهی از نوجوان‌ها با لباس‌های ورزشی، در حال اجرای حرکات ورزشی بودند و شکلات پرت می‌کردند. میان دود خوش‌بوی اسپند، کسی ترسی به دل راه نمی‌داد. پسرهای نوجوان با هم شوخی می‌کردند و برای گرفتن شکلات بیشتر اصرار می‌‌کردند. دختر بچه‌ای با موهای خرگوشی دور خودش می چرخید و پرچم سه‌رنگ ایران را در دست تاب می‌داد. خانواده‌ای پشت به میدان انقلاب، در حال گرفتن عکس یادگاری با گوشی همراه بودند. عکس شهدا در اطراف میدان انقلاب مسیری درست کرده بود که مردم با خیال راحت گذر کنند. صدای مجری از بلندگوها بلند شد: «حیدر حیدر، یا علی!» دختران جوان هم‌صدا سرود می‌خواندند: «غدیر یعنی بیت با علی... غدیر یعنی علی را تنها نگذاری.» اما جنگ و اخبار آن تنها در دنیای مجازی و پشت صفحهٔ گوشی‌ها کمین کرده بود. مثل زلزله‌ای خاموش که بر دل‌های مردم ترس و وحشت آوار می‌کرد. اما در واقعیت: «دل‌ها قرص بود به دانش دانشمندان و بینش فرماندهان که موشک‌های ایرانی عذاب صهیون بودند...» ✍️ روایت لیلا دوستی فرد از نویسندگان جوان حوزه هنری استان زنجان؛ از مهمانی کیلومتری عید غدیر در زنجان شما هم راوی باشید👇 🇮🇷@revayat_zanjan لینک کانال👇 🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
🇮🇷«از هیچ چیز نمی ترسیم» بابا با جعبه شیرینی می‌رود سمت آشپزخانه‌. چشم‌های مامان گرد می‌شود و می‌گوید: توی این وضعیت این چیه؟ چی چیه خانوم؟ بفرما اینو میگم. دهنتون رو شیرین کنید مثلاً عیده ها اونم چه عیدی، غدیر مگه اخبار و نمی‌بینی مرد؟ بابا سکوت می کند. ندیدی مگه چقدر شهید دادیم، مگه وقت جشن گرفتنه؟ دیدم خانوم خوبم دیدم، اما باید امسال غدیر رو پر رنگ‌تر جشن بگیریم، باید به تمام جهان نشون بدیم که ما مسلمونا از هیچی نمی‌ترسیم. مامان استکان کمرباریک چای را می‌گذارد جلوی بابا که روی مبل لم داده و شیرینی می‌خورد. من از پشت لپ تاپ بلند می شوم . دل توی دلم نیست، نمی‌توانم حرف های بابا را هضم کنم، چرا باید جشن بگیریم وقتی که در وضعیت جنگی هستیم. گوشی را برمیدارم و اخبار کانال‌ها را بالا پایین می‌کنم، بنظرم رفتنمان به جشن غدیر درست نیست، باید بمانیم توی خانه. با صدای مامان به خودم می‌آیم : نمی شنوی؟کجایی تو؟ اینجام... اینجام زود لباس بپوش بریم پیاده‌راه سبزه میدون چی؟ نمی‌شنوی واقعا؟ چرا آخه، ولی .. ولی و اما نداره، حق با باباته باید بریم. می‌نشینم توی ماشین و از این بی‌پروایی بابا و مامان حرصم می‌گیرد. رو به بابا می‌گویم: برسیم اونجا می‌بینید که هیچ کَس نیست، فقط ماییم که میریم جشن بگیریم. دخترم، تو چرا قبول نداری برای مولای خیبرشکن‌مون نباید کم بگذاریم. نه باباجان من نمی‌گم کم بگذاریم میگم بخاطر این وضعیت جنگی الان همه چی کنسله و بهتر بود می‌موندم خونه. نکنه ترسیدی دخترم؟ لال می شوم، زبانم توی دهان نمی‌چرخد. ترافیک سنگین می‌شود، بوی اسپند و گلاب می‌پیچد توی دماغم. شیشه را پایین میدهم، پسری با موهای فرفری سینی شربت زعفران را می‌گیرد جلویم. صدای شعار مرگ بر اسرائیل هر لحظه بلند تر می‌شود. ماشین‌ها مثل لاک پشت حرکت می‌کنند. ترجیح می‌دهیم بقیه راه را پیاده برویم. خیره می‌شوم به موکب هایی که تا چشم کار می‌کند تمامی ندارد. جمعیت درهم می لولند. صدای سرود گروهی از بچه‌ها که لباس فرم دارند بلند می‌شود. دسته‌ای از خانم‌ها پوستر شهدا را پخش می‌کنند. دختری بچه‌ای که روی هر دو گونه‌اش پرچم ایران را نقاشی کرده نزدیکم می‌شود، ساندویچ و نوشابه می‌دهد دستم و می‌گويد: بفرما خاله. مامان گوشه چادرم را می‌کشد: بگیر دیگه، بچه دستش خشک شد. اشک‌هایم امان نمی‌دهند، خیسی اشک‌هایم تصویر جلویم را تار می‌کند. از وجود این همه جمعیت شوکه می‌شوم. جمعیتی که شادی و افتخار توی چشم‌هایشان موج می‌زند. پرچم‌هاي رنگارنگ توی هوا تاب می‌خورند، صدای آهنگین مهدی رسولی از بلندگوها پخش می‌شود. از حرفهایی که زده ام پشیمان می‌شوم، خجالت میکشم. احساس می‌کنم صورتم سرخ شده است. بابا مثل همیشه به دادم می‌رسد. جعبه شیرینی‌ها را می‌دهد دستم. زود باش دخترم، بیا یه عکس سلفی بگیریم. یک... دو... سه ✍️ روایت پریناز رحیمی از نویسندگان جوان حوزه هنری استان؛ از مهمانی کیلومتری عید غدیر در زنجان🌱 شما هم راوی باشید👇 🇮🇷@revayat_zanjan لینک کانال👇 🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(٢۶) 🇮🇷 واکنش گروه سرود کریم اهل بیت (ع)زنجان در پی شهادت «سردار شهید رضا نجفی» 🇮🇷 چقد حماسه 🇮🇷 چقد ترانه که عاشقانه 🇮🇷 شما سرودین توو دفتر ما 🔹 خردادماه ١۴٠۴ ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
🇮🇷🇮🇷 ما را سری‌ست با تو که گر خلق روزگار دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم 🇮🇷🇮🇷 برگشته‌ام خانه تا لباس مشکی‌ها را بپوشیم و برویم خانه‌ی شهدا، برای سرسلامتی. اگر توانستیم، گوشی هم باشیم برای مرهم دردهایشان. چادرم خاکی است. از مامان چادر تمیز می‌خواهم. به‌جای چادر خودش، چادر مشکی مادربزرگ مرحومم را برایم می‌آورد؛ همان که ده سال است، بعد از فوتش، یادگاری نگه داشته. حواسم هست که در تمام این سال‌ها، تنها یادگار مانده از مادرش را تمیز و اتوکشیده گذاشته بالاترین قفسه‌ی کمد. هرسال محرم، درش آورده برای روضه‌ی خانوادگی، یک‌بار سرش کرده، و دوباره گذاشته همان بالا. به مادربزرگم فکر می‌کنم، به سال‌های دفاع مقدس. به روزهایی که این چادر را سر کرده، رفته توی حیاط مسجد، هویج‌ها را پوست گرفته، خرد کرده، ریخته توی دیگ، تا مربایی شود برای بچه‌های جبهه. سینی‌سینی نخود و کشمش آورده خانه، داده دست مامان تا مشت‌مشت بریزد توی نایلون، برای دلیرمردان رزمنده. به گلوله‌های کاموا میان دست‌هایش فکر می‌کنم که بافته و بافته تا شال‌گردنی شود دور گردن رزمنده‌ای، در سرمای بی‌رحم کوهستان‌های کردستان. با تردید به مامان نگاه می‌کنم: – می‌خوای چادر خودتو بدی؟ سر تکان می‌دهد: نه، همینو سر کن. چادر را باز می‌کنم. جلوی آینه، روی سرم می‌گذارمش. سنگینی‌اش چند برابر شده. حس می‌کنم حالا باری روی دوشم افتاده که فقط از جنس پارچه نیست. توی دلم زمزمه می‌کنم: «لاحول و لا قوّة الا بالله». از خانه می‌زنم بیرون. راهی که رحیمه‌خانم، مادربزرگم، رفته بود—حالا نوبتِ من است. ✍️ روایت معصومه دین‌محمدی از نویسندگان جوان حوزه هنری استان؛ از لحظات آغاز گردآوری، مستندسازی روایت نويسي از حال و هوای خانواده معظم شهدا🌱 شما هم راوی باشید👇 🇮🇷@revayat_zanjan لینک کانال👇 🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
(٢۷) ✌🏼درهای جهنم به روی صهیونیست‌ها گشوده شد... 🔻اثر هنرجوی انقلابی: خانم مریم تاران ╭────── 📱@ghatre_media_znj ╰─────────────── 🔹 خردادماه ١۴٠۴ ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
🇮🇷 مادری دلاورانه میان بوق کشدار تلفن زنی با صدایی رسا و پراطمینان پاسخ داد. پس از بیان تسلیت و پیشنهاد دیدار، لحظه‌ای سکوت کرد و سپس گفت: «نه عزیزان، به من تسلیت نگویید تبریک بگویید! خداوند این قربانی را قبول کند.» سخنانش مانند موجی سرد از پشت گردنم پایین رفت. مادری که دلاورش را قربانی خدا می‌خواند و به جای اشک، شکرگزاری می‌کرد. عصر همان روز، به همراه جمعی از دوستان نویسنده به خانه شهید رفتیم. صدای سرود حماسی که از بلندگوها پخش می‌شد، ضربان قلبمان را تند می‌کرد. هنگام بالا رفتن از پله‌ها، به جای صدای ناله و شیون، فضای خانه را صلوات و شعارهای مرگ بر آمریکا پر کرده بود. اینجا نه مجلس عزا و خانه عزا که بلکه خانه استقامت بود. بیتی شعری یادم آمد زمزمه کردم: 🇮🇷«مادران شهدا گهواره‌ها خالی لیک پر از نور خدا شد این خانه‌ها»🇮🇷 در اتاق، عکس شهید را میان انبوهی از گل‌های گلایل سفید و نور شمع‌ها قرار داده بودند. مادر، خواهر و همسر شهید در صدر مجلس نشسته بودند. دختر نوجوان خانواده با روسری آفتابگردانی که بر زمینه قهوه‌ای نقش بسته بود، با وقاری خاص در کنارشان نشسته بود. گویی حالا همه آن‌ها هر یک دلاوری بودند. نزدیک رفتم و مادر شهید را در آغوش گرفتم: «در بیان احساساتم درماندم... تبریک بگویم یا تسلیت؟ گفتم: با امام علی محشور باشند.» مادر با لبخندی آسمانی پاسخ داد: «بگو: منزل جدید پسرم مبارک باد.» اشک چشمانم را گرفت. در گوشه‌ای نشستم و به فضای خانه با فرش‌های ساده، دیوارهایی پر از عکس‌های جوانان رزمنده از نگاهم گذشت. در ویترینی شیشه‌ای، یادگاری‌های جبهه به نمایش گذاشته شده بود: کلاه‌خودی فرسوده، قرآنی کهنه، مشتی خاک خط مقدم، پلاک سربازی و قمقمه‌ای که هنوز بوی جبهه می‌داد. مادربزرگ شهید در گوشه‌ای نشسته بود و زیر لب زمزمه می‌کرد: «یا زینب»... غمش را به صبر زینبی گره می‌زد. این مادر سالخورده، سال‌ها پیش در جنگ تحمیلی پسرش را تقدیم کرده بود و امروز نوه‌اش را. همسر شهید شروع به صحبت کرد: «مشت‌های گره کرده ما، سوخت موشک‌هایمان است.» غم نفسش را سنگین کرده بود. صدایش کمی می‌لرزید، اما اشک نمی‌ریخت. کلماتش با آه و بغض درهم می‌آمیخت اما گریه و ناله سستشان نمی‌کرد. مادربزرگ تسبیح دانه درشتش سرخش را می‌چرخاند و نام علی‌اکبر را بر زبان می‌آورد تا داغ جوانش را با نام جوان کربلا آرام کند. آنجا جوانی را از دست داده بودیم، اما خانواده‌اش کوچک‌ترین نشانه‌ای از ضعف بروز نمی‌دادند. دلهایشان بی‌قرار بود. قرار دل‌های داغ دیده‌شان فقط آرزوی نابودی اسرائیل بود. ✍️ روایت لیلا دوستی فرد از نویسندگان جوان حوزه هنری استان؛ از لحظات حضور و هم‌صحبتی با خانواده معظم شهدا در پی تجاوز ددمنشانه رژیم صهیونسیتی شما هم راوی باشید👇 🇮🇷@revayat_zanjan لینک کانال👇 🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
🇮🇷نذر حضرت موسی ابن جعفر (ع) امشب بنام حضرت موسی ابن جعفر است جان جهان و میوه ی باغ پیمبر است کاظم سَلیل صادق و از نسل حیدر است ذُریّه و سُلاله ی زهرای اطهر است بسکه دخیل دامن او دست خواهش است مُشکل گُشاشت نامش و راز گُشایش است والا نسب به حضرت طاهاست مُنتسب خورشید هفتم است و امام است و منتخب موسای ما امام عجم هست و هم عرب ای خوش به حال آنکه شده موسوی نسب محبوب موسوی نسبان در عوالم اند ذُریّه های حضرت موسای کاظم اند نامش به دل نشسته که دریاست در سبو ! دل یک هوای تازه طلب می کند از او زخم دل خزان زده را می کند رفو باید گرفت قبل نوشتن از او، وضو جان در هوای حضرت موسی ابن جعفر است مست از دعای حضرت موسی ابن جعفر است این کاظمین قبله حاجات مردم است مانند کربلا و نجف، مشهد و قم است عطر حرم رسیده و جان در تلاطم است بس باشکوه و شوکت دنیا در او گم است این کاظمین قبله و بابُ النّتایج است بابُ المُراد حضرت باب الحوائج است این بارگاه مَهبط نور و ملائکه ست وقت طواف ذکر فرشته وَبارِک است باران به صحن آینه در حال چک چک است نور ضریح موجب ایمان مُشرک است جان چون کبوتریست نشسته به گنبدش هر لحظه چرخ می زند او دور مرقدش در شهر کاظمین که بابُ النتایج است کوچه به کوچه سکّه این شاه رایج است سائل کنار سُفره ی باب الحوائج است وصفش ز عهده ی قلم و وازه خارج است بر کاظم آنکسی که مرید است و واله است در سایه سار لطف همین عبدصالح است در مورد امام همین نکته کافی است باب الحوائج است و رئوف است و عافی است هر دم دخیل بسته ی او بِشر حافی است شاعر اسیر او، نه اسیر قوافی است وَالکاظمینَ غَیظ که قرآن گواه اوست از جرم من گذشت، دلم در پناه اوست 🇮🇷 واکنش ناصر دوستی از شاعران آئینی استان؛ در پی حمله‌ جنایت‌کارانه‌ رژیم منحوس صهیونیستی به خاک کشور عزیزمان ایران، و شهادت دلیرمردان جمعی از همشهریانمان ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
(٢٩) ✌🏼و همان گُرز، که اینبار سزاوار شماست... 🔻اثر هنرجوی انقلابی: آقای طاها رستم‌دوست ╭────── 📱@ghatre_media_znj ╰─────────────── 🔹 خردادماه ١۴٠۴ ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄