eitaa logo
حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان
872 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
425 ویدیو
20 فایل
اخبار و فعالیت‌های فرهنگی هنری حوزه هنری زنجان زنجان- خیابان امام(ره)-میدان پانزده خرداد- جنب دبیرستان ولیعصر(عج) ٠٢۴- ٣٣۵۶٣١۵٩ 📌ارتباط با ما در بله، ایتا، تلگرام و اینستاگرام: https://zil.ink/artzanjan.ir سایت: zanjan.hozehonari.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
(٣٣) 🇮🇷 هر شعله که از صدای حق می‌بارد 🇮🇷 صد داغ به قلب دشمنان می‌کارد 🇮🇷 در مکتب ما، شیر زن ایرانی... 🇮🇷 از بانوی کربلا تأسی دارد ✍️ شعر از ناصر اسماعیلی از شاعران آئینی حوزه هنری استان؛ در پی حمله رژیم منحوس صهیونیستی به شبکه خبر صداوسیما ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
🇮🇷 «کجایی جان مادر؟» قرارمان ساعت ۴بعد از ظهر است. ناهار خورده و نخورده بلند می‌شوم و ظرف‌ها را میچپانم توی سینک. می‌ترسم دیرم شود، لباس‌های سیاهم را از توی کمد بیرون می‌آورم و اتو می‌کنم. چند باری با خودم تکرار می‌کنم: سعی کن گریه نکنی، قراره بهشون گوش بدی. قراره بهشون تبریک بگی! اسنپم میرسد، مدام به زن و بچه شهید فکر می‌کنم که الان چه حالی دارند. اینکه چطور خبر را شنیده‌اند و امان از این جمعه‌ها... صدای نوحه مرا به خودم می‌آورد. خانم رسیدیم. از عوض ما هم تسلیت بگید. می‌خواهم بگویم تبریک اما راننده گازش را می‌گیرد و می‌رود. جلوی خانه بنر بزرگی از عکس شهید است که لبخند به لب دارد، زیرلب چندباری اسمش را تکرار می‌کنم. شهید دلاور امیرخانی. از اسمش پیداست که حق دلاوری را تمام کرده است. بی‌قرارم بیشتر از شهید بشنوم. جلوی در خانه‌شان غلغله است، همکاران نویسنده‌ام که می‌رسند داخل می‌شویم. پایم سست شده، پله‌ها را دو تا یکی بالا می‌روم. تپش قلب گرفته‌ام. خانم مسنی جلوی در ورودی می‌گوید: قربونی مون مبارک باشه، قبول حق باشه. زن‌های چادر به سر همگی بلند می‌شوند و صلوات می‌فرستند. جای‌جای خانه پر از آدم است، آدم‌هایی که برای تبریک دلاوری دلاور آمده‌اند. راستش من نمی‌دانم تبریک بگویم یا تسلیت فقط دستشان را میگیرم، بغلشان میکنم. انگاری زبانم چوب خشکی است که توی دهان نمی‌چرخد. دسته‌ای از زن‌ها بلند می‌شوند و می‌روند سمت اتاقی که از پنجره‌اش عکس شهید پیداست. جایی میان جمعیت پیدا می‌کنم و روبروی خانواده شهید می‌نشینم. از این همه ایستادگی و صلابت مادربزرگ و مادر و همسر شگفت زده می‌شوم. انگار نسل در نسل این خانواده دلاورها پرورش می‌دهند و می‌فرستند وسط میدان نبرد. وای مادر مادری که مثل کوه می‌ماند می‌گوید: شهادتت مبارک پسرم، منزل نو مبارک جان مادر انگار سینه‌ام آتش گرفته است، اشک‌هایم امان نمی‌دهند. کجایی جان مادر؟ ادامه دارد... ✍️ روایت پریناز رحیمی از نویسندگان جوان حوزه هنری استان؛ از لحظات حضور و هم‌صحبتی با خانواده معظم شهید در پی تجاوز ددمنشانه رژیم صهیونیستی شما هم راوی باشید👇 🇮🇷@revayat_zanjan لینک کانال👇 🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
🇮🇷 چشم دوخته‌ام به همسر شهید دلاورامیرخانی. وقتی که ازش خواهش می‌کنیم برایمان حرف بزند. می گوید: «ما برای شهدایمان گریه نمی‌کنیم، حالا وقت گریه نیست. مشت‌هایمان را گره می‌کنیم، این مشت‌های گره کرده، سوخت موشک‌هایمان است.» از این همه قوی بودن کیف می‌کنم. به این تفکر می‌بالم. نمی‌دانم اسمش چیست اما از حرف زدنش پیداست که عاشق دلاور بوده. این را از چشم‌هایش می‌توانم بخوانم، با اینکه چشم‌هایش را می‌دزد. اما من می‌فهمم که عاشق است. می‌دانم که الان در دلش غوغایی است، مسئولیت بچه‌ها، تنهایی و خاطرات به ذهنش هجوم می‌آورد اما آخ هم نمی‌گوید. طوری حرف می‌زند که می‌شود برایم الگو. دیگر توی کتاب‌ها دنبال عاشقانه‌های تاریخی و ادبی نمی‌گردم. همین جاست روبرویم نشسته، زنی که با صلابت ایستاده در مقابل دوربین و می‌گوید: «ما برای شهدایمان گریه نمی‌کنیم، دلاور فدایی امام زمان (عج )بود، فدایی رهبرمان بود .» چقدر از این دست زن‌ها توی جامعه نیاز داریم، زن‌هایی که سد راه مردان غیورشان نمی‌شوند. زن‌هایی که از همان روز آشنایی‌شان می دانند که مردشان ماندنی نیست و نباید مانع رسیدن به خواسته و آرزوهایشان شوند، خواسته‌ای که برای وطن است، برای سرپا ماندن با شکوه‌ترش، برای اینکه چراغ میهن خاموش نشود، برای اینکه شهادت برایشان مثل شربت خنکی است میان تابستان داغ. آری، به چنین زنانی می‌اندیشم که باید ازشان آموخت و آموخت تا نسل دلاور مردانی مثل دلاور ادامه بیابد. ادامه دارد... ✍️ روایت پریناز رحیمی از نویسندگان جوان حوزه هنری استان؛ از لحظات حضور و هم‌صحبتی با خانواده معظم شهید در پی تجاوز ددمنشانه رژیم صهیونیستی شما هم راوی باشید👇 🇮🇷@revayat_zanjan لینک کانال👇 🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
🇮🇷با گروهی از نویسندگان وارد خانه‌ی شهید عزیزی می‌شویم. همسر شهید همان پای پله‌ها می‌گوید: «من مقابل دوربین صحبت نمی‌کنم. اکبر گفته اگر جلوی دوربین بیایم، اجرش را ضایع کرده‌ام. او می‌خواست گمنام بماند.» با آرامش پاسخ می‌دهیم: «ما فقط برای تسلیت آمده‌ایم.» او را در آغوش می‌کشم و تسلیت می‌گویم. در جواب می‌گوید: «خوش آمدید. مهمان اکبر آقایید. قدم روی چشم ما گذاشتید.» مهمانان دورتادور نشسته‌اند. زنی زیر چادر مشکی پنهان شده و شانه‌هایش می‌لرزد. مادر شهید است که کنار خواهرش نشسته است. حالا هر دو مادر شهیدند؛ یکی پسرش را در جنگ ایران و عراق از دست داده و دیگری در این جنگ. گویی عنوان «مادر شهید» گردنبندی درخشان است که برایش رقابت می‌کنند تا به گردن بیاویزند و بگویند: «ما فرزندانمان را در راه خدا تقدیم کرده‌ایم.» همسر شهید همچنان از صحبت کردن دوری می‌کند. یکی از نویسندگان با او حرف می‌زند: «باید کار بزرگ شهید را روایت کنیم. ما راوی شجاعت‌های روییده از ترس‌ها هستیم.» بالاخره با صدایی گرفته از بغض شروع به صحبت می‌کند: ظهر جمعه بود. از بچه‌ها فاصله گرفتم تا به تماس اکبر جواب دهم. گفتم: «ما خوبیم، شما سلامتی؟» جواب داد: «سمیه‌جان، من خوبم... ولی دیگر خداحافظ» این «ولی» خنجری شد و به قلبم نشست. دیوارها دور سرم چرخید. ترس به دلم افتاد. دنبال کلمات می‌گشتم، اما زبانم بند آمده بود. خداحافظی کردم. نذر کردم اگر اکبر سالم برگردد، قربانی کنم. از صبح سه بار زنگ زده بود و با سلما و محمدعلی حرف زده بود. من و سلما را به محمدعلی سپرده بود. هر کلمه‌اش مانند سنگی بر قلبم فرود می‌آمد. برای فرار از این افکار، مشغول نظافت خانه شدم. در هر گوشه، ردپایی از اکبر می‌دیدم. یاد روز عید قربان افتادم که جاروبرقی دست گرفته بود کار می‌کرد. با خنده پرسیده بود: «سمیه‌جان، قبول است؟ راضی شدی؟» حالا ثوابش را برایم می‌نویسند؟ خانه را مرتب می‌کردم و با خود می‌گفتم: «وقتی اکبر برگردد، می‌گوییم برویم خانه‌ی خودمان. هرچند کوچک است، اما برای ما چهار نفر کافیست.» ناگهان زنگ تلفن به صدا درآمد. گفتند اکبر مجروح شده. گوش‌هایم این را شنید، اما عقلم چیز دیگری فهمیده بود. در دلم دعا می‌کردم: «کاش مجروح شده باشد. خودم از او پرستاری می‌کنم، فقط زنده باشد.» اما اکبر رفته بود. پاهایم سست شد. دنیا در تاریکی فرو رفت. من ماندم و دو بچه‌ی بی‌پناه. نمی‌دانستم چگونه به بچه‌ها بگویم پدرشان دیگر برنمی‌گردد. سلما پرسید: «پس بابا کی می‌آید؟» پرسیدم: «سلما جان، بابا دوست داشت تو چه کار کنی؟» گفت: «قرآنم را بخوانم!» گفتم: «پس خوب بخوان تا کامل یاد بگیری. آن‌وقت بابا می‌آید.» همسر شهید سرش را میان دستانش گرفت. اشکی در چشمانش نیست، اما هر کلمه‌اش از اعماق وجودش برمی‌آید: «به محمدعلی قول داده‌ام روزی که اسرائیل نابود شود، روز شادی ما خواهد بود. با پدرش در مزار شهدا جشن می‌گیریم و شیرینی پخش می‌کنیم.» ✍️ روایت لیلا دوستی‌فرد از نویسندگان جوان حوزه هنری استان؛ از لحظات حضور و هم‌صحبتی با خانواده معظم شهید در پی تجاوز ددمنشانه رژیم صهیونیستی شما هم راوی باشید👇 🇮🇷@revayat_zanjan لینک کانال👇 🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
(٣۴) شعر احساس یک نفر مثل خورشید در میان وطن بود سایه‌های وجودش شعر احساس من بود یک نفر مثل باران هی چکید و چکید آه نبض آهنگ کشور زیر موشک رسید آه یک نفر چون پرنده پر کشید و رها شد کشورم با عبورش یک صدا، یک نوا شد ❇️ واکنش فاطمه عبادی از بانوان شاعره حوزه هنری استان؛ در پی حمله رژیم منحوس صهیونیستی به شبکه خبر صداوسیما و تصویری که از شیرزن ایرانی در قاب جهانی ماندگار شد ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
(٣) 🇮🇷 فکر کن؛ در اوج جنگ، صدای انفجار را می‌شنوی، دود و غبار پیچیده در اطرافت را می‌بینی، درست در یک قدمی طوفان می‌ایستی، دشمن با همه‌ی توانش مقابل تلویزیون نشسته که خاموشی تو را ببیند.. و تو قویتر از همه‌ی پدافندهای دنیا عمل می‌کنی... دشمن می‌خواست امشب ما از خاموشی تلویزیون ایران وحشت کنیم، اما حالا همه‌ی دنیا دارند از حرف می‌زنند؛ از صلابت یک زن ایرانی.. می‌بینی نتانیاهو؟ می‌بینی زنان ایران چگونه آزادی و آزادگی را معنا می‌کنند؟ و چگونه در میان جنگ و آتش زندگی می‌بخشند..؟ نتانیاهو، دوباره کلیپ رجزخوانی این بانوی ایرانی را ببین و تکرار کن؛ زن، زندگی، آزادی، این است... ✍️ یادداشت فاطمه شکوری از نویسندگان حوزه هنری استان؛ در پی حمله رژیم منحوس صهیونیستی به شبکه خبر صداوسیما و تصویری که از شیرزن ایرانی در قاب جهانی ماندگار شد ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
(۴) 🇮🇷 🔰 سیمای حقیقی یک ملت... این تصویر، مانیفست صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران است. مقر فرماندهی جنگ رسانه‌ای و کانون روایت‌های صادق از وعده‌های صادق و این تصویر، صدا و سیمای یک ملت انقلابی را به خوبی روایت می‌کند. صدای مقاومت و سیمای سلحشوری و پایداری آفرین خانم مجری، شما این ملت و آرمان‌هایش را کردی. تو یک روایت فتح ساختی 🇮🇷به شما و روایتی که ساختی افتخار می کنیم. ✍️ یادداشت میثم صحبتلو؛ انجمن داستان‌نویسی قلم جوان؛ در پی حمله رژیم منحوس صهیونیستی به شبکه خبر صداوسیما و تصویری که از شیرزن ایرانی در قاب جهانی ماندگار شد ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
(۵) 🇮🇷 خانم امامی، از ما بانوان به شجاعت زنانه‌ی شما که پرچمدار دلاوری ایرانیان در این برهه‌ی حساس تاریخی هستید، درود می‌فرستیم. «وقتی علی را پدر بخوانی!» همچون زینب خواهی بود که در شجاعت با پدرش اشتباه گرفته می‌شد. خانم امامی، شما وارث خطبه‌خوان شهر شام هستی. با کلماتت و با انگشتی که باطل را نشانه رفته، دشمن را رسوا می‌کنی. شما «ما رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا» (جز زیبایی ندیدم) را به نمایش گذاشتی. جز زیبایی نیست که زیر حملات دشمن، بی‌هیچ ترسی در صحنه بمانی و با لحنی خشمگین و حماسی فریاد بزنی: «صدایی که شنیدید، تجاوز آشکار رژیم صهیونیستی به خاک ایران است! صدای متجاوز به حق و حقیقت است!» هدف گرچه ایجاد و رعب و وحشت با خاموشی رسانه ملی میان مردم ایران بود اما شما راه تاریخ را تغییر دادی و مردم را دلگرم کردی، شور و انگیزه دادی. 🇮🇷 شما نشان دادی که ترس از مرگ، ما را از راه راست بازنمی‌دارد.🇮🇷 ✍️ یادداشت لیلا دوستی‌فرد از نویسندگان جوان حوزه هنری استان؛ در پی حمله رژیم منحوس صهیونیستی به شبکه خبر صداوسیما و تصویری که از شیرزن ایرانی در قاب جهانی ماندگار شد. ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
(٣۵) 🇮🇷صدای حق 🔹سرو نماد استقامت🌿✨ 🇮🇷 این صدای حق و حقیقت است 🇮🇷 این صدای مقاومت است 🔻اثر هنرجوی انقلابی: خانم فاطمه رستمخانی ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
🇮🇷 عصر روز یکشنبه، سومین روز از تجاوز رژیم متجاوز صهیونیستی به ایران. مقابل منزل شهید حمید طوماری حجله با گل‌های سفید، برای جوانی‌اش... صدای سوزناک قرآن، برای تسکین دل‌های بی‌تاب. وارد خانه می‌شویم. زنان سیاه‌پوش، یکی‌یکی به خانواده شهید تسلیت می‌گویند. مادر، همسر و خواهر شهید، طوماری مویه می‌کنند. مادر شهید، دست عروسش را می‌گیرد و سرش را در آغوش می‌کشد. پیش‌پایشان می‌نشینیم. خواهر شهید، ما را مهمان حمید عزیزش می‌خواند و شروع به صحبت می‌کند: «حمیدم، کجایی؟ ببینی دوست و آشنا به خاطرت اینجا جمع شده‌اند... عزیزِ خواهر.» زنی از میان جمع می‌گوید: «اجازه بدهید مرثیهٔ سالار شهیدان را بخوانم.» شروع به خواندن می‌کند و جمعیت، یکصدا فریاد می‌زند: «حسین... حسین...» چشمان همسر شهید سرخ می‌شود. خواهر شهید سینه می‌زند. درد دوری را گره می‌زنند به جداییِ خواهری در گودال قتلگاه، از برادرش. خواهر شهید می‌گوید: «قربان برادرم که مثل اربابش، سر نماز شهید شد.» منتظریم تا با کلماتش، روح تشنهٔ ما را سیراب کند. ادامه می‌دهد: «پادگان را پاکسازی می‌کنند و می‌خواهند به شهر برگردند که حمیدم می‌گوید: «اگر بگردم، خورشید طلوع می‌کند و نمازم قضا می‌شود... بروم و نماز را به جا بیاورم.» بی‌تابی و نگرانی به دل مادر و پدرم افتاده بود. رفتند سراغش، همهٔ همکارها را دیدند که خسته و خاک‌آلودند. مادر توی دلش گفته بود: «کاش برایشان آب و نانی می‌آوردم تا خستگی در کنند...» اما حمید را ندید و برگشت.» اشک‌هایمان بی‌اختیار می‌ریزد. وقت رفتن می‌خواهیم تسلیت بگوییم. همسر شهید از ما می‌خواهد برایش دعا کنیم تا آبی برای آتش دلش باشد. به دل بی‌قرارش فکر می‌کنم... دل‌تنگی بچه‌ها برای پدرشان... نگرانی پسری که هنوز به این دنیا پا نگذاشته، اما باید نبود پدر را برای خود معنی کند. پدر گرچه نیست، ولی وطن پابرجاست... تا مرهم زخم‌ها باشد... تا خانهٔ امن زندگی‌ها... ✍️ روایت معصومه دین‌محمدی از نویسندگان جوان حوزه هنری استان؛ از لحظات حضور و هم‌صحبتی با خانواده معظم شهید در پی تجاوز ددمنشانه رژیم صهیونیستی شما هم راوی باشید👇 🇮🇷@revayat_zanjan لینک کانال👇 🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
🇮🇷 «هرجا که هست، پرتو رویِ حبیب هست» یکشنبه که برای سرسلامتی رفتیم خانه شهدای زنجان، چیزی در همه خانه‌ها مشترک بود؛ چیزی که قبل از هر نگاه، قبل از هر سلام، چشم و دلت را میگرفت: پرچم امام حسین (ع) بود. یکی بالای قاب عکس شهید بود، یکی کنار طاقچه، یکی پشت سر پدر داغ‌دار. رنگ‌به‌رنگ، با خط‌هایی از عشق و ماتم، روی دیوارهایی که حالا داغ تازه‌ای بر سینه‌شان نشسته بود. انگار نه انگار که خانه‌ سوگوار شخصی است. بیشتر شبیه موکب بود تا خانه؛ با همان حال و هوا، با همان صلابت‌و مداحی های حماسی. بی‌خود نیست که شهدای ما این راه را رفتند. بی‌دلیل نیست که از دل این خانه‌ها، پسرانی بیرون آمدند که تا انتهای خطر رفتند و خم به ابرو نیاوردند. این پرچم‌ها پارچه‌هایی آویخته از دیوار نبودند؛ سند وفاداری بودند. نشان می‌دادند که اهل این خانه، پیش از آنکه پسرشان را بدرقه کنند، دل‌شان را سپرده بودند؛ به همان کاروانی که سرشان با نیزه رفت اما قامتشان نلرزید. حالا که پسرشان رفته، ام علم نیوفتاده و پرچم هنوز بالا‌ی سر است و هرکدام، شهادت‌نامه‌ای‌ هستند که پیش از جنگ، سال‌ها پیش حتی، امضا شده‌اند. فرزندان این خانه‌ها از دل هیئت‌ و روضه و عزاداری قد کشیده‌اند، سینه زده‌اند، اشک ریخته‌اند، و یاد گرفته‌اند که کجا باید ایستاد؛ و کی باید رفت. این خانه‌ها، پیش از آنکه خانه شهید شوند، خانه امام حسین (ع) بودند. و وقتی خانه‌ای، خانه حسین باشد، دیر یا زود، یکی از اهلش، راه کربلا را پیدا می‌کند؛ چه با پای پیاده، چه با پوتین خاکی، چه با تابوتی مزین به پرچم ایرانِ عزیز. ✍️ روایت معصومه دین‌محمدی از نویسندگان جوان حوزه هنری استان؛ از لحظات حضور و هم‌صحبتی با خانواده معظم شهید در پی تجاوز ددمنشانه رژیم صهیونیستی شما هم راوی باشید👇 🇮🇷@revayat_zanjan لینک کانال👇 🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
از 🔰 حضور باشکوه مردم زنجان در آیین تشییع پنج شهید والامقام سپاه انصارالمهدی 🔹 شهدای حمله رژیم جنایتکار و تروریستی صهیونیستی ✌️🇮🇷 روزی به یادماندنی از غیرت، ایمان و وحدت مردم انقلابی زنجان... 🔹عکاس ثبت کننده لحظات: مسعود بارزگان 🔺چهارشنبه ٢٨ خردادماه ١۴٠۴ ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄