eitaa logo
حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان
872 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
425 ویدیو
20 فایل
اخبار و فعالیت‌های فرهنگی هنری حوزه هنری زنجان زنجان- خیابان امام(ره)-میدان پانزده خرداد- جنب دبیرستان ولیعصر(عج) ٠٢۴- ٣٣۵۶٣١۵٩ 📌ارتباط با ما در بله، ایتا، تلگرام و اینستاگرام: https://zil.ink/artzanjan.ir سایت: zanjan.hozehonari.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 عصر روز یکشنبه، سومین روز از تجاوز رژیم متجاوز صهیونیستی به ایران. مقابل منزل شهید حمید طوماری حجله با گل‌های سفید، برای جوانی‌اش... صدای سوزناک قرآن، برای تسکین دل‌های بی‌تاب. وارد خانه می‌شویم. زنان سیاه‌پوش، یکی‌یکی به خانواده شهید تسلیت می‌گویند. مادر، همسر و خواهر شهید، طوماری مویه می‌کنند. مادر شهید، دست عروسش را می‌گیرد و سرش را در آغوش می‌کشد. پیش‌پایشان می‌نشینیم. خواهر شهید، ما را مهمان حمید عزیزش می‌خواند و شروع به صحبت می‌کند: «حمیدم، کجایی؟ ببینی دوست و آشنا به خاطرت اینجا جمع شده‌اند... عزیزِ خواهر.» زنی از میان جمع می‌گوید: «اجازه بدهید مرثیهٔ سالار شهیدان را بخوانم.» شروع به خواندن می‌کند و جمعیت، یکصدا فریاد می‌زند: «حسین... حسین...» چشمان همسر شهید سرخ می‌شود. خواهر شهید سینه می‌زند. درد دوری را گره می‌زنند به جداییِ خواهری در گودال قتلگاه، از برادرش. خواهر شهید می‌گوید: «قربان برادرم که مثل اربابش، سر نماز شهید شد.» منتظریم تا با کلماتش، روح تشنهٔ ما را سیراب کند. ادامه می‌دهد: «پادگان را پاکسازی می‌کنند و می‌خواهند به شهر برگردند که حمیدم می‌گوید: «اگر بگردم، خورشید طلوع می‌کند و نمازم قضا می‌شود... بروم و نماز را به جا بیاورم.» بی‌تابی و نگرانی به دل مادر و پدرم افتاده بود. رفتند سراغش، همهٔ همکارها را دیدند که خسته و خاک‌آلودند. مادر توی دلش گفته بود: «کاش برایشان آب و نانی می‌آوردم تا خستگی در کنند...» اما حمید را ندید و برگشت.» اشک‌هایمان بی‌اختیار می‌ریزد. وقت رفتن می‌خواهیم تسلیت بگوییم. همسر شهید از ما می‌خواهد برایش دعا کنیم تا آبی برای آتش دلش باشد. به دل بی‌قرارش فکر می‌کنم... دل‌تنگی بچه‌ها برای پدرشان... نگرانی پسری که هنوز به این دنیا پا نگذاشته، اما باید نبود پدر را برای خود معنی کند. پدر گرچه نیست، ولی وطن پابرجاست... تا مرهم زخم‌ها باشد... تا خانهٔ امن زندگی‌ها... ✍️ روایت معصومه دین‌محمدی از نویسندگان جوان حوزه هنری استان؛ از لحظات حضور و هم‌صحبتی با خانواده معظم شهید در پی تجاوز ددمنشانه رژیم صهیونیستی شما هم راوی باشید👇 🇮🇷@revayat_zanjan لینک کانال👇 🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
🇮🇷 «هرجا که هست، پرتو رویِ حبیب هست» یکشنبه که برای سرسلامتی رفتیم خانه شهدای زنجان، چیزی در همه خانه‌ها مشترک بود؛ چیزی که قبل از هر نگاه، قبل از هر سلام، چشم و دلت را میگرفت: پرچم امام حسین (ع) بود. یکی بالای قاب عکس شهید بود، یکی کنار طاقچه، یکی پشت سر پدر داغ‌دار. رنگ‌به‌رنگ، با خط‌هایی از عشق و ماتم، روی دیوارهایی که حالا داغ تازه‌ای بر سینه‌شان نشسته بود. انگار نه انگار که خانه‌ سوگوار شخصی است. بیشتر شبیه موکب بود تا خانه؛ با همان حال و هوا، با همان صلابت‌و مداحی های حماسی. بی‌خود نیست که شهدای ما این راه را رفتند. بی‌دلیل نیست که از دل این خانه‌ها، پسرانی بیرون آمدند که تا انتهای خطر رفتند و خم به ابرو نیاوردند. این پرچم‌ها پارچه‌هایی آویخته از دیوار نبودند؛ سند وفاداری بودند. نشان می‌دادند که اهل این خانه، پیش از آنکه پسرشان را بدرقه کنند، دل‌شان را سپرده بودند؛ به همان کاروانی که سرشان با نیزه رفت اما قامتشان نلرزید. حالا که پسرشان رفته، ام علم نیوفتاده و پرچم هنوز بالا‌ی سر است و هرکدام، شهادت‌نامه‌ای‌ هستند که پیش از جنگ، سال‌ها پیش حتی، امضا شده‌اند. فرزندان این خانه‌ها از دل هیئت‌ و روضه و عزاداری قد کشیده‌اند، سینه زده‌اند، اشک ریخته‌اند، و یاد گرفته‌اند که کجا باید ایستاد؛ و کی باید رفت. این خانه‌ها، پیش از آنکه خانه شهید شوند، خانه امام حسین (ع) بودند. و وقتی خانه‌ای، خانه حسین باشد، دیر یا زود، یکی از اهلش، راه کربلا را پیدا می‌کند؛ چه با پای پیاده، چه با پوتین خاکی، چه با تابوتی مزین به پرچم ایرانِ عزیز. ✍️ روایت معصومه دین‌محمدی از نویسندگان جوان حوزه هنری استان؛ از لحظات حضور و هم‌صحبتی با خانواده معظم شهید در پی تجاوز ددمنشانه رژیم صهیونیستی شما هم راوی باشید👇 🇮🇷@revayat_zanjan لینک کانال👇 🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
از 🔰 حضور باشکوه مردم زنجان در آیین تشییع پنج شهید والامقام سپاه انصارالمهدی 🔹 شهدای حمله رژیم جنایتکار و تروریستی صهیونیستی ✌️🇮🇷 روزی به یادماندنی از غیرت، ایمان و وحدت مردم انقلابی زنجان... 🔹عکاس ثبت کننده لحظات: مسعود بارزگان 🔺چهارشنبه ٢٨ خردادماه ١۴٠۴ ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
🇮🇷 📝دلاور بچه محل ما بود، از پایین شهریا، ساده، بامرام، داش مشتی... مثل همه‌ی هم محلی هاش، اما اسمش خدایی خاص بود؛ دلاور! نمیدونم روزی که به دنیا اومد، تو دل پدر و مادرش چی گذشت که این اسم رو براش انتخاب کردن... پدرش می‌گفت برا شهادت پسرم، لباس مشکی نمی‌پوشم، وصیت خود دلاور بود. می‌گفت واسه شهدا نباید ناراحت و غمگین شد، راست می‌گفت اعتقاد قلبیش این بود، اما لا به لای حرف زدنش بغض فروخورده اش امونش نمی‌داد. حق بدید سخته، گریه اولین چیزیه که آدمو تسکین می‌ده، عمل به این وصیت دلاور واقعا طاقت فرساست، مگه میشه یه عمر خاطره رو از صفحه ذهن پاک کرد، مگه میشه حس پدر و پسری رو مخفی نگه داشت و مقابل دوربین ها مصمم و با اراده بود؟! بله، شاید بشه. کاری که پدر دلاور کرد، گریه نکرد، اما پیر بود و پیرتر شد خمیده بود و قامتش خمیده تر شد. راستش برا دلاور گریه نکردم، غمگین نشدم، اما وقتی تصویر مصاحبه پدرش رو دیدم دلم شکست، اشکم جاری شد. شاید هیچوقت نتونستم خودمو تو جایگاه دلاور تصور کنم؛ به لحظه اصابت تیر خصم به پیکرش، به عمق جراحت‌های وارده تو بدنش، به لحظه جون دادن و ثانیه‌های آخرش. اما اون لحظه که موی سفید و دل شکسته پدر دلاور رو دیدم بهم ریختم، سخته پدر بودن، سخته داغ فرزند به دل داشتن، اما سخت‌تر از همشون، اینه که تو باید محکم بمونی، تا مبادا شکست تو باعث شه دختر دلاور دل شکسته بشه، مبادا بی‌قراری تو‌ باعث شه مادر دلاور بی‌قرار پسرش بشه، و مبادا اندوه تو، دشمن رو دل شاد کنه و بلرزونه دل پدران شهر رو که فرزندانشون رو مثل پدر دلاور روانه میدون دفاع می‌کنن... ✍️ روایت مسعود بازرگان از نویسندگان جوان حوزه هنری استان؛ از لحظات حضور و هم‌صحبتی با خانواده معظم شهید در پی تجاوز ددمنشانه رژیم صهیونیستی شما هم راوی باشید👇 🇮🇷@revayat_zanjan لینک کانال👇 🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄