eitaa logo
حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان
872 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
425 ویدیو
20 فایل
اخبار و فعالیت‌های فرهنگی هنری حوزه هنری زنجان زنجان- خیابان امام(ره)-میدان پانزده خرداد- جنب دبیرستان ولیعصر(عج) ٠٢۴- ٣٣۵۶٣١۵٩ 📌ارتباط با ما در بله، ایتا، تلگرام و اینستاگرام: https://zil.ink/artzanjan.ir سایت: zanjan.hozehonari.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷 📝دلاور بچه محل ما بود، از پایین شهریا، ساده، بامرام، داش مشتی... مثل همه‌ی هم محلی هاش، اما اسمش خدایی خاص بود؛ دلاور! نمیدونم روزی که به دنیا اومد، تو دل پدر و مادرش چی گذشت که این اسم رو براش انتخاب کردن... پدرش می‌گفت برا شهادت پسرم، لباس مشکی نمی‌پوشم، وصیت خود دلاور بود. می‌گفت واسه شهدا نباید ناراحت و غمگین شد، راست می‌گفت اعتقاد قلبیش این بود، اما لا به لای حرف زدنش بغض فروخورده اش امونش نمی‌داد. حق بدید سخته، گریه اولین چیزیه که آدمو تسکین می‌ده، عمل به این وصیت دلاور واقعا طاقت فرساست، مگه میشه یه عمر خاطره رو از صفحه ذهن پاک کرد، مگه میشه حس پدر و پسری رو مخفی نگه داشت و مقابل دوربین ها مصمم و با اراده بود؟! بله، شاید بشه. کاری که پدر دلاور کرد، گریه نکرد، اما پیر بود و پیرتر شد خمیده بود و قامتش خمیده تر شد. راستش برا دلاور گریه نکردم، غمگین نشدم، اما وقتی تصویر مصاحبه پدرش رو دیدم دلم شکست، اشکم جاری شد. شاید هیچوقت نتونستم خودمو تو جایگاه دلاور تصور کنم؛ به لحظه اصابت تیر خصم به پیکرش، به عمق جراحت‌های وارده تو بدنش، به لحظه جون دادن و ثانیه‌های آخرش. اما اون لحظه که موی سفید و دل شکسته پدر دلاور رو دیدم بهم ریختم، سخته پدر بودن، سخته داغ فرزند به دل داشتن، اما سخت‌تر از همشون، اینه که تو باید محکم بمونی، تا مبادا شکست تو باعث شه دختر دلاور دل شکسته بشه، مبادا بی‌قراری تو‌ باعث شه مادر دلاور بی‌قرار پسرش بشه، و مبادا اندوه تو، دشمن رو دل شاد کنه و بلرزونه دل پدران شهر رو که فرزندانشون رو مثل پدر دلاور روانه میدون دفاع می‌کنن... ✍️ روایت مسعود بازرگان از نویسندگان جوان حوزه هنری استان؛ از لحظات حضور و هم‌صحبتی با خانواده معظم شهید در پی تجاوز ددمنشانه رژیم صهیونیستی شما هم راوی باشید👇 🇮🇷@revayat_zanjan لینک کانال👇 🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
و تو، ای آنکه در سال شصت و یکم هجری، هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده‌ای و اکنون، در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه ی بشریت پای به سیاره ی زمین نهاده ای، نومید مشو که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه‌ی  خون توست و انتظار می‌کشد تا تو زنجیر خاک از پای اراده‌ات بگشایی و از خود و دلبستگی‌هایش هجرت کنی و به کهف حصین لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان، خود را به قافله ی سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت برسی... (شهید آوینی) 🔹 عکاس ثبت کننده لحظات: مسعود بارزگان 🔺تصاویر تشییع شهدای حمله اسرائیل خبیث/ ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ شما هم راوی باشید👇 🇮🇷@revayat_zanjan لینک کانال👇 🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
🇮🇷 زهی حیات نکونام و رفتنی به شهادت... گریه بر شهید، گریه بخاطر فقدان او نیست. غبطه است بر اینکه او توانست به معمای جاودانگی دست یابد و ما ماندیم و هزار مسئله حل نشده‌ی حیات مادی که هر روز ما را در سیاهی این دنیای دون و پست فرو می‌برد و ما می‌مانیم و جوانی که می‌رود غافل از اندوخته و توشه‌ای و ثمره‌ای ... 🔹 عکاس ثبت کننده لحظات: مسعود بارزگان 🔺تصاویر از مراسم تشییع شهدای غدیر زنجان/ ۲۸ خرداد ۱۴۰۴ شما هم راوی باشید👇 🇮🇷@revayat_zanjan لینک کانال👇 🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
🇮🇷 مراسم تشییع شهدا 🇮🇷✌️ای قامت‌های استوار! در خاک می‌مانید اما به افلاک می‌روید عقربه‌ها ساعت ده روز چهارشنبه را تیک می‌زنند. مراسم تشییع شهدا شروع می‌شود. صدای طبل و شیپور، سرود ملی را می‌نوازند. سربازان با احترام، سلام نظامی می‌دهند. مردم در صف‌هایی منظم مقابل درِ کاشی‌کاریِ مسجد جامع ایستاده‌اند. امام جمعه‌ی زنجان نماز میت را آغاز می‌کند. در میان نماز وقتی به دعای "اللّٰهُمَّ إِنَّا لَانَعْلَمُ مِنْهُ إِلّا خَيْراً،" می‌رسد صدای بغض‌آلودش به گریه می‌نشیند. نماز که پایان می‌یابد، پیکر شهدا بر روی دست‌های جمعیت به حرکت درمی‌آید. گویی تکه‌ابر سبکی است که باران رحمت بر سر مردم می‌ریزد. صدای خودجوش «صلوات» لحظه‌ای قطع نمی‌شود. مداح شعار می‌دهد: «به وعده‌ی صادق قسم، قیام می‌کنیم! شما جنگ را شروع کردید، ما تمام می‌کنیم!» پیر و جوان، زن و مرد، مادرانِ کودک‌به‌بغل، با مشت‌های گره‌کرده، دست‌ها را به آسمان بلند می‌کنند. پیکر شهدا را بر روی ماشین می‌گذارند و سیل جمعیت به راه می‌افتد. چفیه‌ها به سوی تابوتِ پرچم‌پیچِ شهدا پرتاب می‌شوند و سربازان، پس از تبرک، آن‌ها را به صاحبانشان بازمی‌گردانند. صدای هقهقِ جمعیت، از شهدا طلب شفاعت می‌کند. جانبازانی که روی ویلچر نشسته‌اند، عکس شهدا را در آغوش گرفته‌اند و پیشاپیش جمعیت حرکت می‌کنند. عکس‌های شهدا از دست مردم پایین نمی‌آید. کودکان‌ همپای پدر و مادرها پشت سر شهدا راه می آیند. این راه پایانی ندارد... ادامه دارد... ✍️ روایت لیلا دوستی فرد از نویسندگان جوان حوزه هنری استان؛ از لحظات باشکوه آیین تشییع پنج شهید والامقام سپاه انصارالمهدی در پی تجاوز ددمنشانه رژیم صهیونیستی شما هم راوی باشید👇 🇮🇷@revayat_zanjan لینک کانال👇 🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
🇮🇷 از خم کوچه که می‌گذرم، سیلی از زنان و مردان سیاه پوشی را می‌بینم که به سمت مزار شهدا حرکت می‌کنند. دلم قرص می‌شود و قدمهایم را تندتر می‌کنم. گرمای آفتاب شدید است؛ اما داغ روی سینه‌های ما شدیدتر! قرار است عزیز وطن را بسپاریم به خاک، شهید اکبر عزیزی. آن جوان رعنا و خوش سیما، پدر سلما و محمدعلی، آن پاسدار مدافع وطن. می‌گویند خاک سردی می‌آورد. اما همه ما می‌دانیم تا اسرائیل ملعون نابود نشود، این داغ و این جگرهای سوخته آرام نمی‌شود. پا می‌گذارم داخل مزار و نگاهم میان جمعیتی می‌چرخد که هرکدام گوشه‌ای ایستاده‌اند. صدای بلند نوحه در کل فضا پیچیده. چشم می‌چرخانم به دنبال خانواده شهید، ولی چیزی نمی‌بینم. چند پسربچه با قاب عکس شهید کنار خانواده‌هایشان ایستاده‌اند. پیرزنی با پرچم ایران توی دستش از کنارم رد می‌شود. می‌پرسم: «هنوز پیکر شهیدو نیاوردن؟!» انگار که از بغض نتواند حرف بزند، فقط به نشانه نه سر تکان می‌دهد. جلوتر می‌روم. چشم‌های شهید از روی پوستر بزرگ توی مزار مثل یک آهنربا پاهایم را می‌کشاند همان طرف. میخکوب عکس شهید آهسته قدم برمی‌دارم. می‌رسم به داربستهایی که مردم دورش ایستاده‌اند. نگاهم می‌افتد به قبر خالی مستطیلی روی زمین که دورش پر از گلبرگهای پرپر شده است. دلم می‌لرزد و قلبم از یک بلندی هزار طبقه فرو می‌ریزد. با خودم فکر می‌کنم که سهم همه ما از دنیا همین خانه مستطیلی شکل کوچک است! صدای گریه‌های ریز چند نفر را می‌شنوم. نوحه‌خوان توی بلندگو می‌گوید: بگو یا حیدر! همه با چشم تر و مشت گره کرده تکرار می‌کنند: یا حیدر. خیره می‌شوم به پرچم‌هاي روی داربست که نوشته‌هایش پشت اشک‌هایم تار می‌شوند: 🇮🇷شهید مجاهد اکبر عزیزی، شهادتت مبارک... ✍️ روایت سیده الهه موسوی از نویسندگان جوان حوزه هنری استان؛ از لحظات باشکوه آیین تشییع پنج شهید والامقام سپاه انصارالمهدی در پی تجاوز ددمنشانه رژیم صهیونیستی شما هم راوی باشید👇 🇮🇷@revayat_zanjan لینک کانال👇 🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan ❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان 🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛ ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄ https://zil.ink/artzanjan.ir ┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄