20.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نماهنگ
#کلیپ
#وعده_صادق(٣)
🇮🇷 نماهنگ «بیچاره خواهید شد» | תהיו אומללים»
💠 کلیپی از اقتدار موشکی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
#نماهنگ
#کلیپ
#وعده_صادق(٣)
🇮🇷 نماهنگ «بیچاره خواهید شد» | תהיו אומללים»
💠 کلیپ اقتدار موشکی سپاه پاسداران
🔹 تولید شده توسط حسین جلیلخانی از هنرجویان دوره مستندسازی شهید آوینی حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان
🔹 کسب مقام در فراخوان رویداد بزرگ هنری وعده صادق
❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان
🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
https://zil.ink/artzanjan.ir
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
#شعر
#گزارش_تصویری از
💠 چهارشنبههای شعری حوزه هنری استان زنجان
🔹مدرس کارگاه: رضا اسمخانی
🔻 مباحث جلسه:
🔹 نگاهی به اشعار شاعران جوان و بررسی اشعار «کاظم بهمنی، مریم جعفری آذرمانی، نیما فرقه، هادی وحیدی و حسن صادق پناه»
🔹 اصول و مبانی شعر
🔹 نقد و بررسی شعر شاعران کارگاه
🔺 ٢٨ خردادماه ١۴٠۴
❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان
🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
https://zil.ink/artzanjan.ir
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
هدایت شده از خانه روایت حوزه هنری زنجان
#روایت(٢٨)
#واکنش_هنرمندان_زنجانی
#مراسم_تشییع
🇮🇷 دخترِ کوچکِ خانواده از گرمای هوا طاقتش طاق شده اما انگار قلب کوچک او هم با پوشیدن چادر سیاه به دنبال تسکین است.
سرتاسر وجودم پر از اشک است اما خشم اجازهی ریختنش را نمیدهد.
همگی مشتهایمان را بالا گرفتهایم، صدای مان خش برداشته، با هر مصرع از شعری که خوانده میشود غیرتمان میجوشد و فریاد میزنیم «الله اکبر»
قرار گذاشتهایم که پا به پای هم راه برویم و از هم جدا نشویم اما وقتی خیز برمیدارم که بگویم«مرگ بر منافق» آنقدر غرق در بغضم که حواسم از فاصلهام پرت میشود.
احساس میکنم سنگینتر از همیشهام، انگار دیگر توان راه رفتن ندارم، هرچه بیشتر فریاد میزنم داغ دلم بیشتر میشود.
سر میچرخانم و چشمم میافتد به مادر شهید حسن رسولی، دستهایی زیر بازوهایش را گرفتهاند اما دست خودش دور عکس پسرِ شهیدش حلقه شده، نای صحبت کردن ندارد و در جواب تسلیتها تنها سر تکان میدهد اما به اشک هم اجازهی جولان نمیدهد.
هرکسی که به حوالی مادرِ شهید میرسد دیگر شعار نمیدهد، سکوتِ عجیبی در اطراف او حاکم است.
دل همهی حاضران میشکند، بغضِ سنگینم گردن میکشد و از کنار گونهام راه پیدا میکند، حالا با چشمهای خیس دستم را به سمت آسمان پرتاب میکنم و مینالم:
«یا حیدر یا حیدر»
✍️ روایت از زهرا باقری؛ از لحظات باشکوه آیین تشییع پنج شهید والامقام سپاه انصارالمهدی در پی تجاوز ددمنشانه رژیم صهیونیستی
شما هم راوی باشید👇
🇮🇷@revayat_zanjan
لینک کانال👇
🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan
❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان
🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
https://zil.ink/artzanjan.ir
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
20.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺️ استوری موشن
«گنبد آهنین ایران، چادر خاکی مادر است»
تهیه و تدوین: شیما کرمانی
#هنر_انقلابی
#وعده_صادق
#استوری_موشن
❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان
🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
https://zil.ink/artzanjan.ir
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
هدایت شده از خانه روایت حوزه هنری زنجان
#یادداشت(٢٩)
#واکنش_هنرمندان_زنجانی
#شهید_دلاور_امیرخانی
🇮🇷وقتی از پلههای خانهشان بالا میرویم.
از پنجره باز عکس شهید دلاور امیرخانی میبینیم.
دلاوری که انگار در آن بنر سالهاست دست به قلب با پیراهن مشکی ایستاده است.
به این فکر میکنم که این اسم چه برازنده این چهره است.
وقتی تسلیت میگوییم.
میایستند میگویند: تبریک بگویید
قربانیمان را دادهایم.
همین حرف کافیست تا ندانم چه بگویم.
بگویم خدا بیامرزد.
بگویم خدا صبرتان بدهد.
هیچ کلمهای را پیدا نمیکنم.
دهنم را مهر کردهاند.
صحبت را با مادر شهید شروع میکنند.
مادری که پیداست دلاور زاییده است.
مادر میگوید: این انگشتر چه حکایتی دارد.
انگشت مولایم حسین را برای یک انگشتر بریدند.
صبح، همرزمهای پسرم برایم انگشترش را آوردند.
✍️ یادداشت از زهرا الهمرادی؛ از لحظات حضور و همصحبتی با خانواده معظم شهید در پی تجاوز ددمنشانه رژیم صهیونیستی
شما هم راوی باشید👇
🇮🇷@revayat_zanjan
لینک کانال👇
🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan
❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان
🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
https://zil.ink/artzanjan.ir
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
هدایت شده از خانه روایت حوزه هنری زنجان
#یادداشت(٣٠)
#واکنش_هنرمندان_زنجانی
#شهید_اکبر_عزیزی
وقتی با گروهی از نویسندگان پای حرف دل سمیه خانم همسر شهید اکبر عزیزی مینشینیم میگوید:
اکبرم حرز را به عمد جا گذاشته است.
روز عرفه مدام گریه میکرد. من اکبرم را میشناسم انگار چیزی میان نفس و سینهاش مانده باشد.
این را که میگوید ذهنم به بستن چمدان برای خوابگاه میپرد.
مامان وقتی بار و بندلیم را جمع میکنم که به خوابگاه بیایم بارها به من میگوید حرزت یادت نرود. هر بار که تماس میگیرد میپرسد حرزت را که به بازو میبندی؟
برای مامان بستن حرز یعنی ته دلش قرص است. یعنی آخرین سپردنش به خدا!
سمبه خانم میگوید: اکبرم همیشه میگفت: «سمیه دعا کن! عاقبت به خیر بشم! می خواهم فدای باشم.»
دستم میگرفت میبوسید، میگفت: سمیه جانم، سلما و محمدعلی اول به خدا بعد به تو میسپارم. وقتی سوریه گرفتن اکبر خیلی ناراحت بود.
بهش گفتم سوریه از دست دادیم ایران که مشکلی ندارد.
میگفت: سمیه باید آماده بشیم! موقعش رسیده!
میگفت: خدا آخر و عاقبت این امتحان را به خیر کند.
چند وقت پیش آمد، گفت: میخواهم کل خونه برات جارو بزنم.
قبول نکردم. گفت: سمیه میخواهم یک جارو بزنم که دست به دهن بمونی.
وقتی جارو زد کنار دستم نشست و گفت: سمیه جانم!
این جارو زدن به پام نوشته شد؟
اکبر فکر همه چیز را کرده بود.
حتی این که حرز را به بازویش نبندد.
اکبرم از قبل منتظر نشسته بود.
حرز هم یقین دارم جا نگذاشته است. اکبر به استقبال رفته بود.✌️🇮🇷
✍️ یادداشت از زهرا الهمرادی؛ از لحظات حضور و همصحبتی با خانواده معظم شهید در پی تجاوز ددمنشانه رژیم صهیونیستی
شما هم راوی باشید👇
🇮🇷@revayat_zanjan
لینک کانال👇
🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan
❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان
🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
https://zil.ink/artzanjan.ir
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
هدایت شده از خانه روایت حوزه هنری زنجان
#روایت(٣١)
#واکنش_هنرمندان_زنجانی
#مراسم_تشییع
#شهید_حمید_طوماری
🇮🇷 «از شهری که بسیار دوسش میدارم»
این اولین بار نیست که میروم تشییع شهدا، اما هربار همان حسی را دارم که وقتی بچه بودم، مامان دستم را گرفت و گفت: پاشو بریم تا دیر نشده.
درست همین جاها بود، کنار مسجد جامع، نزدیک بازار که بوی خوش سبزیهای تازه از عطاریها میپیچید توی هوا.
آن وقتها درست نمیفهمیدم چه اتفاقی افتاده، فقط پشت سر زنهایی که بیشترشان چادر به سر داشتند و شعار میدادند، حرکت میکردم و خوراکی که مامان برایم آماده کرده بود میخوردم به عکس شهدا نگاه میکردم و با خودم میگفتم: یعنی دیگه بر نمیگردن خونههاشون؟
مامان دستم را سفت میچسبید و میگفت: بلند بگو اللهاکبر... اللهاکبر
و من هم با تمام توان فریاد میزدم: اللهاکبر...
از آن همه صدای دسته جمعی خوشم میآمد.
قد کشیدم و بارها تشییع شهدا رفتم نه تنها که با مامان، انگاری این رسم نانوشتهای شد میان من و مامان.
اما امروز این تشییع برایم فرق میکند برای مامان هم فرق میکند، این را از چشمهای سبزش میخوانم.
چرا که این بار خودم راوی خاطرات بودم، تکتک خانهی شهدا را رفته بودم و نشسته بودم پای صحبتهایشان.
انگاری دیگر جزوی از خانواده شهید بودم.
با تکتک خاطرات گریه کرده بودم، لبخند زده بودم و انگاری سالها بود که میشناختمشان.
آفتاب خودش را کشیده وسط آسمان.
پرچمهای ایران توی دست جمعیت تاب میخورد، هر لحظه بیشتر میشویم و سیل جمعیت سرازیر میشود رو به جلو.
من به همسر شهید فکر میکنم، به وقتی که روبرویش نشسته بودم و زل زده بودم به حلقهی توی انگشتش که این صحنه خودش غم عجیبی برایم داشت. به همسر شهید فکر میکنم، به بچهاش که چیزی به متولد شدنش نمانده اما مطمئنم او هم مثل من اولین خاطرهاش از تشییع را فراموش نخواهد کرد.
خودم را میرسانم نزدیک پیکر شهدا، با خواندن سرود ملی چشمهایمتر میشود، زیر چشمی مامان را نگاه میکنم و میبینم مثل ابر بهار اشک میریزد. میدانم که این اشکهایمان از روی ناراحتی نیست، فقط اشکهایی است از روی غبطه و حسرت.
پیکر شهدا روی دوش غیور مردان شهرم، شهری که بسیار دوسش میدارم جا میگیرد، زنها این سکانداران خانه و خانواده که لحظهای نمیهراسند، با بچههای توی بغل و کالسکه پرچمداری میکنند و برای چند دقیقهای صدای مرگ بر اسرائیل میپیچد توی مغازهها، کوچهها، خیابانها.
🇮🇷 یقین دارم چیزی تا نابودی اسرائیل نمانده است، روزی که توی همین خیابانها جشن خواهیم گرفت و آن وقت است که بازهم مردممان کاری خواهند کرد کارستان.
هوایمان را داشته باش شهید طوماری عزیز.🇮🇷
آن روزی که اسرائیل نابود شود، دوشادوش همسر و فرزندانت جشن خواهیم گرفت
جشنی که میزبانش شما و بقیه شهدا خواهید بود.✌️🇮🇷
✍️ روایت از پریناز رحیمی؛ از لحظات باشکوه آیین تشییع پنج شهید والامقام سپاه انصارالمهدی در پی تجاوز ددمنشانه رژیم صهیونیستی
شما هم راوی باشید👇
🇮🇷@revayat_zanjan
لینک کانال👇
🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan
❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان
🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
https://zil.ink/artzanjan.ir
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
هدایت شده از خانه روایت حوزه هنری زنجان
#یادداشت(٣٢)
#واکنش_هنرمندان_زنجانی
#مراسم_تشییع
#شهید_اکبر_عزیزی
سلام آقاجان، سلام حسینجان، سلام سیدالشهدا
سلام میدهم بر تو که پدر علیاکبر بودی و چشم های مبارکت شاهد شرحهشرحه شدن بدن جگر گوشهات بود.
حسین جان تاریخ تکرار شده و علی اکبرهایی زاده شدهاند که در میانه یک جنگ تمام عیار به نبرد با باطلترین قوم تاریخ رفتهاند.
و حالا ما تمام قد ایستادهایم در کربلایی که جبهه حق آن به نام وعده صادق مزین شده و از دل آن جوانانی شهید شدهاند که سربازان تو و امام زمانند.
سربازانی غیور مانند شهید اکبر عزیزی که نامش مبارک به نام فرزند توست. جوانهایی بلندقامت و استوار به استواری ۷۲ سرباز کربلا.
امروز در حالی پیکر پاک شهیدمان را به خاک سپردیم که جمعیتی عظیم برایش سیاه پوشیده و اشک میریختند.
شاید لباسهایمان مشکی و قلبهایمان داغدار و جگرهایمان سوخته باشد، اما دلمان روشن است به نظر و نگاه شما حسینجان. چراغ امید دلمان، روشنتر از قبل به سوی حق و حقیقت هدایتمان میکند.
آقاجان ما از کودکی پای روضههای شما بزرگ شدهایم. سالها برایمان از علیاکبر و دلاوریاش گفتهاند، از آنگاه که دلاورانه به دشمن تاخت و ناجوانمردانه زیر سم اسبان لگدمال شد. ما از کودکی اشک ریختیم برای آن لحظهای که صورت مبارکت را به صورت پارهپاره جگرگوشهات گذاشتی و برایش مرثیه خواندی.
و اینک امروز از نزدیک شاهد پدری بودیم که با باز شدن تابوت، روی پیکر پسرش خم شد و صورت به صورت فرزندش، برایش فاتحه خواند.
ما را از چه میترسانند؟! ما ملت شهادتیم. تربیت ما از بدو تولد همین بوده که مرگمان برای خدا باشد و خونمان در راه خدا ریخته شود. کربلا همین جاست؛ در میانه جنگ ایران و اسرائیل.
اما این بار پیروزی را ما رقم خواهیم زد و این صدای به هلاکت رسیدن دشمنان خدا خواهد بود که مایه شادمانی و پایکوبی مان خواهد شد.
حسین حسین شعار ماست
شهادت افتخار ماست🇮🇷
✍️ روایت از سید الهه موسوی؛ از لحظات باشکوه آیین تشییع پنج شهید والامقام سپاه انصارالمهدی در پی تجاوز ددمنشانه رژیم صهیونیستی
شما هم راوی باشید👇
🇮🇷@revayat_zanjan
لینک کانال👇
🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan
❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان
🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
https://zil.ink/artzanjan.ir
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
هدایت شده از خانه روایت حوزه هنری زنجان
#روایت (٣٣)
#واکنش_هنرمندان_زنجانی
#مراسم_تشییع
در را میبندم و از خانه میزنم بیرون. صدای ملایم نوحه، از دور میپیچد توی لالهی گوشهایم. قدمهایم را تندتر میکنم و به سمت مراسم تشییع پیکر شهدا میروم.
به امیرکبیر که میرسم؛ جمعیتی که به سمت سبزهمیدان حرکت میکنند، چند برابر میشود. از کودک چند ماهه گرفته تا افراد مسن.
صدای طبل و شیپور، از توی بلندگوهای خیابان به گوش میرسد؛ آهنگ سرود ملی نواخته میشود. آرام با آهنگ همراهی میکنم. «سر زد از افق، مهر خاوران...»
جلوتر که میروم، جمعیت حاضر در مابین امیرکبیر و سبزهمیدان، شروع به دویدن میکنند. دلشوره میگیرم و آسمان را وارسی میکنم. همه چیز عادی بود. به خیابان و مردم که دقت میکنم؛ کمی بالاتر صفی را میبینم. مردم مثل لالههای دشت، یکجا ایستادهاند.
صدای مداح را از توی بلندگوها میشنوم که میگوید، بعد از اقامه نماز به سمت مزار حرکت میکنیم. بدون اینکه مکث کنم، میروم لابهلای صف میایستم. مداح سوره فتح را میخواند و مردم، یکصدا ولی بیصدا همراهیاش میکنند.
✍️ روایت از امید شجاعی؛ از لحظات باشکوه آیین تشییع پنج شهید والامقام سپاه انصارالمهدی در پی تجاوز ددمنشانه رژیم صهیونیستی
شما هم راوی باشید👇
🇮🇷@revayat_zanjan
لینک کانال👇
🇮🇷 https://eitaa.com/revayat_zanjan
❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی استان زنجان
🔻ما رو در صفحات اجتماعی ببینید؛
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
https://zil.ink/artzanjan.ir
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄