ارژنگ
سکوت دشوار است وقتی میان چند نفر حاکم میشود که هر کدام حرفی ناگفته زیر زبان دارند.
در چنین احوالی اگر آدمها به یکدیگر نگاه هم بکنند٬ سعی میکنند توی چشمهایشان حرفی خوانده نشود. احساسات پیچیده و پرتناقض درون آدمی همان نیست که در لحظهای و در لفظی بیان میشود. برعکس٬ میتواند چنان لفظ و لحظهای پوششی باشد برای در حجاب کردن همانچه در باطن آدم میگذرد.
آنچه ما هستیم٬ آنچه میبینیم و میشنویم و میگوییم و میپنداریم٬ همهاش آیا یک فرض نیست؟
- محمود دولت آبادی ، بنی آدم.
نامههایت در صندوق پستی من
کبوترانی خانگیاند
بیتاب خفتن در دستهایم
یاسهایی سفیدند
به خاطر سفیدی یاسها از تو ممنونم
میپرسی در غیابت چه کردهام؟
غیبتت؟!
تو در من بودی!
با چمدانت در پیادهروهای ذهنم راه رفتهای!
ویزای تو پیش من استُ
بلیط سفرت!
ممنوع الخروجی
از مرزهای قلب من
ممنوع الخروجی
از سرزمین احساسم
نامههایت کوهی از یاقوت است
در صندوق پستی من
از بیروت پرسیده بودی
میدانها و قهوهخانههای بیروت.
بندرها وُ هتلها وُ کشتیهایش
همه وُ همه در چشمهای تو جا دارند!
چشم که ببندی
بیروت گم میشود.. .
- نزار قبانی
ارژنگ
نصف دندان نيش بالايم شكسته است. سالهای سال است كه شكسته و درستش نكردهام.
دبيرستان می رفتيم كه نويد كه صميمی ترين دوستم بود به شوخی هلم داد، من خوردم زمين و دندانم شكست. دائم با نويد بودم و نويد هميشه سر اين دندان شكسته ناراحت بود و مدام اصرار می كرد كه برو و اين دندان را درست كن و من مدام پشت گوش می انداختم و انداختم و انداختم و انداختم... سالها گذشت نويد دانشگاه تهران قبول شد و من برای سربازی رفتم كرمان و از هم جدا شديم، بعدش هم كه كار و گرفتاری و شلوغی و خلاصه از هم دور افتاديم و همديگر را گم كرديم. نويد برای ازدواجش دعوتم كرد رفتم و بعد از آن باز بی خبری..
عقب تاكسی نشسته بودم كه ديدم پيرمردی همراه زنش كه جوان بود ولی انگار شادی را گم كرده بود سوار تاكسی شدند. زن دست مرد پير را گرفته بود، مرد هوش و حواس چندانی نداشت و نگاهش بی هدف و خيره به روبهرو دوخته شده بود. وقتی كه مرد پهلويم نشست ديدم كه خيلی هم پير نيست فقط صورتش تكيده شده و ته ريش سفيد دو سه روزه پيرتر از آنچه بود نشانش می داد. مرد پير نويد بود. باورم نمی شد، گفتم : «سلام نويد» نويد نه جواب داد، نه نگاهم كرد. زنی كه دست نويد را گرفته بود زنش بود، سلام و عليك كرديم. پرسيدم: «نويد چهاش شده؟» زن نويد گفت: «چيزی يادش نمی ياد... هيچی... بعد از سكته ديگه خودش رو هم نمی شناسه» دوباره نويد را صدا كردم «نويد... نويد جون؟» باز نه جواب داد و نه نگاهم كرد. گفتم: «نويد.. مگه می شه همه چی يادت رفته باشه؟ يادته من عاشق شده بودم گريه می كردم تو بهم می خنديدی؟»
جواب نداد. در گوشاش گفتم: «شهرزاد يادته؟» نويد نه نگاه كرد نه جواب داد. گفتم: «مگه می شه؟ اگه تو يادت نباشه انگار اينا هيچ كدوم اصلا نبوده!» باز جواب نداد و نگاهم نكرد. گفتم: «نويد دندونم رو يادته؟» نويد سرش را برگرداند و اين بار نگاهم كرد. دهنام را باز كردم نويد به دندان شكستهام نگاه كرد و پرسيد «من شيكستم؟» گفتم: «آره» نويد گفت: «ببخشيد»
بعد گونهام را بوسيد و گفت: «اينو درستش كن كه تموم شه بره» و باز به روبهرو خيره شد.
دندان شكستهام را درست می كنم تا همه چيز تمام شود و برود.. .
- سروش صحت