🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
#حدیث_ازدواج
⭐️ پيامبر اکرم(ص) فرمودند:
«ثلاثةٌ حقٌ علي الله تعالي عونُهم، المجاهدُ في سبيلِ اللهِ و المکاتِبُ الذي يُريدُ الاَداءَ، و الناکحْ الذّي يُريُد العفافَ»
💠بر خداست که به سه گروه کمک کند:
1)مجاهد در راه خدا
2)کسی که سعی میکند تا قرض خويش را ادا کند
3)فردی که برای حفظ پاکدامنی خود،ازدواج میکند.
✨نهج الفصاحه، ح 1219
💧💧💧💧💧💧💧💧
🆔 @asanezdevag
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#داستان_ازدواج
🔶شهید زین الدین به روایت همسرش
🍁قسمت 4⃣
⭕️ بهمن ماه ، لیلا سه ماهه بود که دوباره برگشتیم اهواز . سپاه در محله ی کوروش اهواز یک ساختمان برای سکونت بچه های لشکر علی بن ابی طالب گرفته بود . هر طبقه یک راهروی طولانی داشت که دو طرفش سوییت های محل زندگی زن و بچه بود که شوهرانشان مثل شوهر من سپاهی بودند . این جا نسبت به خانه ی قبلی مان این خوبی را داشت که دیگر تنها نبودم . همه ی زن های آن جا کم و بیش وضعی شبیه من داشتند . همه چشم به راه آمدن مردشان بودند و این ما را به هم نزدیک تر می کرد . هر هفته چند بار جلسه ی قرآن و دعا داشتیم .
🔅بعد از جلسه ها از خودمان و اوضاع هر کداممان می گفتیم . وقتی می دیدیم جلوی در یک خانه یک جفت کفش اضافه شده می فهمیدیم که مرد آن خانه آمده . بعضی وقت ها هم می فهمیدیم خانمی دو اتاق آن طرف تر می نشست ، شوهرش شهید شده .
💠 حول و حوش عملیات خیبر بود . خیلی وقت می شد که از مهدی خبر نداشتم . از یکی از خانم ها که شوهرش آمده بود پرسیدم : چه خبره ؟ خیلی وقته که از آقا مهدی و بچه ها خبری نیست. گفت ، شوهرم می گوید: همه سالم اند ، فقط نمی توانند بیایند خانه . باید مواضعی را که گرفته اند حفظ کنند . هر شب به یک بهانه شام نمی خوردم یا دیرتر می خوردم . می گفتم صبر کنم شاید آقا مهدی بیاید . آن شب دیگر خیلی صبر کرده بودم . گفتم حتماً نمی آید دیگر . تا آمدم سفره را بیندازم و غذا بخورم ، مهدی در زد و آمد تو . صورتش سیاه سیاه شده بود . توی موهایش ، گوشه چشم هایش و همه ی صورتش پر از شن بود . بعد از سلام و احوال پرسی گفتم : خیلی خسته ای انگار . گفت : آره چند شبه نخوابیدم .
✅ رفتم غذا گرم کنم و سفره بیندازم . پنج دقیقه بعد برگشتم دیدم همان جا ، دم در ، با پوتین خوابش برده . نشستم و بند پوتین هایش را باز کردم . می خواستم جوراب هایش را در بیاورم که بیدار شد . وقتی مرا در آن حالت دید عصبانی شد . گفت: من از این کار خیلی بدم می آید . چه معنی دارد که تو بخواهی جوراب من را در بیاوری ؟ بلند شد و دست و صورتش را شست ، دو سه لقمه غذا خورد و رفت خوابید .
🔰 سر این چیزها خیلی حساس بود . دوست نداشت زن بَرده باشد . می گفت، از زمانی که خودم را شناختم به کسی اجازه ندادم که جوراب و زیر پوشم را بشوید .خودش لباسهای خودش را می شست . یک جوری هم می شست که معلوم بود این کاره نیست بهش می گفتم ، می گفت: نه این مدل جبهه ای است .
❎ آن شب بعد از چند ساعت بیدار شد . نشستیم و حرف زدیم . از عملیات خیبر می گفت . می گفت: جنازه ی خیلی از بچه ها آن جا مانده و نتوانستیم برشان گردانیم .حمید باکری را گفت که شهید شده . حالا من وسط این آشفته بازار پرسیدم: اصلاً شماها یاد ما هستید ؟ اصلاً یادت هست که منیری ، لیلایی وجود دارد ؟ چند ثانیه حرف نزد . بعد گفت :خوب قاعدتاً وقتی که مشغول کاری هستم ، نمی توانم بگویم که به فکر شما هستم . اما بقیه ی وقت ها شما از ذهنم بیرون نمی روید . دوستانم را می بینم که می آیند به خانه هایشان ، تلفن می زنند و مثلاً می گویند بچه را فلان کار کن . ولی من نمی توانم از این کارها بکنم . آن شب خیلی با هم حرف زدیم .
🌐 فهمیدم که این آدم ها خیلی هم به خانواده شان علاقه مندند ، ولی در شرایط فعلی نمی توانند آن طور که باید این را بگویند .
⚪️ همان شب بود که گفت: من حالا تازه می خواهم شهید بشوم . گفتم : مگر حرف شماست . شاید خدا اصلاً نخواهد که تو شهید بشوی . شاید خدا بخواهد تو بعد از هفتاد سال شهید شوی . گفت: نه . این را زورکی از خدا می خواهم . شما هم باید راضی شوید . توی قنوت برایم اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک بخوانید .
⚫️ این دوره دوم با هم بودنمان در اهواز تقریباً یک سال طول کشید . من داشتم بزرگ تر می شدم . مادر شده بودم و دیگر آن جوان نازک دل سابق نبودم . لیلا جای پدرش را خوب برایم پر کرده بود .
خاطرات این دومین سال بیش تر در ذهنم مانده . کربلا رفتنش را یادم هست . یک بار دیدم زیر لباسهای من ، روی بند رخت یک لباس عربی پهن شده پرسیدم مهدی این لباس مال شماست ؟ گفت :آره .گفتم : کجا بودی مگر؟ گفت: همین طوری ، هوس کرده بودم لباس عربی بپوشم . گفتم: رفته بودی دبی ؟ مکه ؟
🔴 گفت: نه بابا ، ما هم دل داریم . با موتور زده بود رفته بود کربلا . خودش آن موقع نگفت . بعدها که خاطرات سفرش را تعریف می کرد ، یک چیز خنده دار هم گفت . وقتی رفته بود ، همین جوری عادی با لباس عربی زیارت کرده بود و داشته بر می گشته که به یکی تنه می زنه ، به فارسی گفته بود: ببخشید . یک باره می فهمد که چه اشتباهی کرده .
💐💐💐💐💐💐💐💐
🆔 @asanezdevag
📍📍📍📍📍📍📍📍
🌪 با انتظارات دیگران چه کنم؟ چگونه برخورد کنم؟
🔴جوانی که زن میگیرد، چندان تجربهای دربارهٔ مسائل زندگی تازهاش ندارد؛
🔵به تدریج که با مسائل و مشکلات این زندگی آشنا میشود، باید با تفکر و مشورت با صاحبان تجربه بهترین راه حلها را بیابد و عمل کند.
🔴از جملهٔ این مشکلات، خواهشها و انتظاراتی است که افراد و اقوام از او درخواست میکنند؛
🔵مادر از او انتظار دارد که مثل گذشته با تمام وجود در خدمت او باشد،خواهر از او انتظار دیگری دارد، برادر و پدر هم توقعاتی دارند، از سوی دیگر مادرزن و پدرزن و دیگر بستگان زن نیز از داماد خود تمنّاها و خواهشهایی دارند
و انتظار دارند که رسم و رسومهایی که هست، انجام دهد.
🔴و بالاتر از همه همسرش، که با هزار امید با او ازدواج نموده و او را به عنوان شریک زندگی انتخاب کرده است.
🔵ولی مگر یک نفر را به چند پاره میشود تقسیم نمود؟
یکجوان کمتجربه چگونه باید این همه انتظار و خواهش را برآورد؟
🔷ممکن است کسی برنجد
یکی گله کند
دیگری قهر کند
ودیگری او را ناشی و یا نامهربان شمارد...
⁉️راه چاره چیست؟
💢باید با صاحبان تجربه و درایت و ایمان مشورت کند
و فهم و بصیرت بیابد
و سپس با لطافت و قاطعیت تصمیم بگیرد و عمل کند
با تفکر و مشورت وظیفهاش را بفهمد و حق را بشناسد
و با دو پا روی عزم و عمل امواج را بشکافد و راه را بگشاید
و پیش رود.
⭕️وگرنه در میان این امواج، قایق خود را شکسته و وامانده میبیند
و سرگردان و حیرتزده به سوی گرداب کشیده میشود.
🖋 استاد علی اکبر حسینی
💠 #همسرداری
☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️
🆔 @asanezdevag 👈👈
☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️
🕸 تصورات غلط ازدواج !!
✔️ انتخاب همسر دست ما نیست، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد.
✔️معیارگذاری برای انتخاب همسر باعث وسواسی شدن من می شود؛ بهتر است در ازدواج فقط به قلب خود نگاه کنم.
✔️مشاوره و مطالعه، همگی دکان و محل درآمد است. در ازدواج فقط دل مهم است و عشقی که به وجود می آید. اگر بساز و صبور باشی، ایرادات همسرت برطرف خواهد شد.
✔️ در هنگام انتخاب باید دقیقاً به معیارها توجّه کنم و عاقلانه تصمیم بگیرم. نباید نگران دلم باشم، همیشه گفته اند عشق بعد از ازدواج خود به خود به وجود می آید.
✔️ تنها مشاور و معرّف برای انسان، عقل و احساس خود انسان است.
✔️ چه کسی می تواند بهتر از من شرایط من را درک کند؟
✔️ استخاره، مشورت با خداست و بسیار بهتر از عقل ناقص و علم و تجربه ی محدود مشاور کارآیی دارد.
✔️ من در ازدواج یک مشاور و معرّف خوب دارم؛ ریش و قیچی را دست او داده ام.
✔️ این دختر و پسر از کودکی قسمت هم بوده اند.
✔️ این دختر فرزند فلان عالم دینی است، پس حتماً برای من مناسب است.
✔️ پسر من دانشگاهی است، با دختر حوزوی نمی تواند بسازد.
✔️ در انتخاب نباید سختگیری کنید، بعد از ازدواج همه تغییر می کنند.
✔️ پسرت خیلی شر است زنش بده، آدم می شود.
✔️ شما ازدواج کنید، بعدا کم کم همسرت را تغییر می دهی می شود همانی که دوست داری!
📚 برگرفته از: مجموعه کتاب های آیینه و شمعدان
💢 #ازدواج
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
🆔 @asanezdevag👈👈
🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊
💥 متن شبهه:
💢 تفاوت فاحشه گری با صیغه چیست؟
زن میتواند به اسم صیغه هر روز با کسی باشد و پول را هم به عنوان مهریه میگیرد!
📢 پاسخ شبهه:
1⃣ازدواج موقت یک نکاح شرعی است ولی زنا و فحشا یک ارتباط غیر شرعی است. در اینجا به خلاصه ای از تفاوت های فاحش اشاره میکنیم:
1. در ازدواج موقت امکان آمیزش جنسی دسته جمعی نیست، اما در زنا هر تعداد پسر می توانند با یک دختر آمیزش کنند و بر عکس.
2. در ازدواج موقت پس از پایان زمان مقرر زن و مرد به هم نامحرم می شوند اما در فحشا و زنا این موضوعات اصلا مطرح نیست.
3. در ازدواج موقت در صورتی که نزدیکی صورت بگیرد پس از تمام شدن مدت، زن باید عده نگه دارد ( از ازدواج با مردان دیگر پرهیز نماید ) اما در زنا زن پس از اتمام نزدیکی می تواند با مرد دیگری نزدیکی کند.
2⃣امروزه در اروپای پیشرفته و آینه ی تمام نمای حقوق بشر به دلیل نداشتن ازدواج موقت، زنا وفحشا را آزاد کردند تا جایی که حتی همجنس بازی در بعضی از کشورهای اروپایی قانونی شده است و اتفاقاً بسیاری از کشورهای اروپایی آلوده به ایدز هستند و شیوع بسیاری از این بیماری ها هم از خود این کشورهای به ظاهر پیشرفته شروع شده!
3⃣در اسلام آدم «ذواق» يعني كسي كه هدفش اين است كه زنان گوناگون را مورد كامجويي قرار دهد ملعون و مبغوض خداوند است. ( نظام حقوق زن در اسلام، شهید مطهری)
▫️ پیامبر(ص): خداوند دشمن مى دارد و لعنت مى كند مردى را كه دلش مى خواهد مرتب زن عوض كند و زنى را كه دلش مى خواهد مرتب شوهر عوض كند.
4⃣. آیا جز این است که فاصله بين كفر و مسلماني جز چند كلمه شهادتين است؟! که فرد با رضایت قلبی به زبان می آورد؟بنابراين نبايستي نقش كلمات و اعتبارات را اندك شمرد.
▪️خواندن صيغه ازدواج هم يك نوع عقد است، با همه مشخصات عقدهاي ديگر كه حتي در ضمن آن مي توان شروطي را قرار داد و قانون نيز از آن حمايت مي كند.
📚 قرارگاه پاسخ به شبهات و شایعات
🍁 #شبهات
🔺🔸🔹🔻🔸🔹🔺🔸
🆔 @asanezdevag 👈👈
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
☀️توقعات در ازدواج
🔘 رنج هاي انسان به اندازه توقعات و تعلقاتش است؛ شما اگر ازدواج ميکنيد در اين ازدواج، به هر اندازهاي که توقعتان بالا باشد رنجتان افزايش پيدا ميکند.
🔵 يک استاد عزيزي ميفرمود: «من وقتي خانه ميروم، توقع ندارم که همسر من در عالم طبيعت باشد... وقتي ميروم و در ميزنم و او پاسخ میدهد، میگويم: الحمدلله که زنده و سالم است.
🔴 وقتی ميبينم روي باز دارد، ميگويم: الحمدلله که در خانه، مشکلي پيش نيامده است.
⚫️ سفره که مياندازد، ميگويم: الحمدلله فرصت کرده و غذا هم پخته است. ميبينم غذاي لذيذي پخته، باز ميگويم: الحمدلله...». همهاش ميشود الحمدلله.
⚪️ اما اگر کسي خيال کرد که بايد با يک سفره آراسته مواجه شود و ...، اگر يک مشکل در خانه پیش آمده باشد، رنج ميبَرَد؛ در حالي که اگر توقع، پايين بود دائماً لذت ميبُرد.
🔷 بنابراين، توقعات ماست که رنجهاي ما را شکل ميدهد. انساني که دلخوش به بهار است، در بهار نگران پاييز است؛ لازم نيست پاييز بيايد؛ چون وقتي پاييز آمد، دائم محزون است...
📚 آیت الله میرباقری
🔰 #سخن_بزرگان
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻
🆔 @asanezdevag 👈👈
🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂
🌟شهید زین الدین به روایت همسرش
💨 قسمت5⃣
🐭 ساختمانمان موش زیاد داشت . شب ها از ترس موش ها نمی توانستم به آشپز خانه بروم . یک موکت زدم به آن جایی که فکر می کردم محل آمد و رفت موش هاست . یک شب که مهدی آمد گفت : خیلی تشنمه . آب خنک خنک می خواهم .گفتم: پارچ بغله دستته .گفت: نه ، باید بری واسم درست کنی . رفتم با ترس و لرز آب یخ درست کردم . وقتی برگشتم دیدم دارد می خندد . گفت: از همان اول که موکت را آن جا دیدم ، فهمیدم قضیه از چه قرار است . می خواستم سر به سرت بگذارم .
🔰 گفتم : آره تو رو خدا مهدی یک کاری بکن از شرّ این راحت بشوم . گفت: یک شرط داره . من ساده هم منتظر بودم ببینم چه شرطی می گوید . گفت: شرطش اینه که اگر موش ها رو گرفتم کبابشان کنی . آن شب من دیگر اصلاً نتوانستم شام بخورم !
🔅 ما هم آدم های معمولی بودیم . جوان بودیم . می دانستیم خوش گذراندن یعنی چه . می دانستیم که زندگیمان عادی و امن نیست . ولی وقتی می دیدم آقا مهدی درست در ایام جوانی که آدم ها وقت خوش گذشتنشان است ، دارد تیر و گلوله می خورد، به خودم می گفتم که از خیلی چیزها می شود گذشت . جای زخم هایش را من یک بار دیدم . تمام گوشت یک پایش سوخته بود .
💠 زن با خودش منتظر آمدن مرد نشسته بود تا این روزِ به نظر او مهم را، در کنار هم باشند . سالگرد ازدواجشان بود . چیزی که مرد روحش هم از آن خبر نداشت . خسته چشم هایش را باز کرد و همسر خوش حالش را دید که توی خانه مخصوصاً سر و صدا راه انداخته که او بیدار شود . مرد دوباره چشم هایش را هم گذاشت . با زندگی معمولی آشتی کرده بود . حداقل تنش در خانه راحت بود . گلوله و جنگی در کار نبود . ولی پشت پلک هایش را هر بار روشنی انفجاری پر می کرد . خوابیدن آرزویی قدیمی شده بود . جنگ امان همه را می برید .
✅ فکر کرد توی این یکی که دیگر می توانم کمکش کنم .زن توی حمام داشت بچه را می شست . گرمای تن بچه اش را حس کرد . زندگی همه ی لطفش را با دادن آن بچه به او نشان داده بود . دماغ و دهان بچه به خودش رفته بود . او نقش خود را در دنیای زنده ها بازی کرده بود . بچه گریه اش بلند شد . حواسش نبود ، شامپو زیاد زده بود .
⚪️ تا دو ساعت بعد لیلا همین جور یک ریز گریه می کرد . مجید که آمد به شوخی گفت : مجید ما اصلاً این بچه را نمی خواهیم . باشه مال تو . مجید بغلش کرد و بردش بیرون . برگشتنی ساکت شده بود . حالا که حرفی از مجید زدم باید ازش بیش تر بگویم . مجید پسر دوست داشتنی فامیل زین الدین بود . کوچک ترین بچه ی خانواده بود . قیافه نورانی داشت . مهدی پای مجید را به منطقه باز کرده بود ، گردان تخریب . هر جا می رفت مجید را هم با خودش می برد . همدیگر را خوب می فهمیدند . بعضی وقت ها می شد مهدی هنوز حرفی را نگفته مجید می گفت: می دونم چی می خوای بگی، می رفت تا کار را انجام دهد .
⚫️ در یکی از عملیات ها مجید مجبور شده بود دو سه روز در نیزارها قایم شود . وقتی آقا مهدی او را به خانه آورد . از شدت مسمومیت همه ی بدنش تاول زده بود . یک هفته ازش پرستاری کردم آن قدر سردی بهش بستم که حالش خوب شد . همان جا او را خوب شناختم . با مهدی هم که دیگر حسابی صمیمی شده بودم ، ولی باز هم به روش خودمان . وسط اتاقمان رخت خواب ها را چیده بودم و اتاق را دو قسمت کرده بودم . پشت رختخواب ها اتاق مهدی بود . بعضی شب ها که از منطقه بر می گشت ، می رفت می نشست توی قسمت خودش و بیدار می ماند . من هم سعی می کردم وقتی او آن جا است زیاد مزاحمش نشوم ، راحت باشد . زن خانه بودم و باید به کارهایم می رسیدم ، ولی گوشم پیش صدای دعا خواندن او بود . یک بار هم سعی کردم وقتی دعا می خواند صدایش را ضبط کنم . فهمید گفت :این کارها چیه می کنی ؟
🔴 بعد از چند روز آقا مهدی تلفن زد گفت: آماده شوید می خواهیم برویم مشهد . گفتم: چه طور ؟ مگر شما کار ندارید ؟ گفت : فعلاً عملیات نیست . دارند بچه ها را آموزش می دهند .
برایم خیلی عجیب بود . همیشه فکر می کردم این ها آن قدر کار دارند که سفر کردن ، خوش گذارنی ِ زیادی برایشان حساب می شود . آن قدر سؤال پیچش کردم که حالا چه شده می خواهی بری مسافرت ؟ گفت : مدت ها دنبال فرصت بودم که یک جایی ببرمت . فکر کردم چه جایی بهتر از امام رضا ، که زیارت هم رفته باشیم . با راننده اش ، آقای یزدی ، آمدیم قم و دو خانواده همراه یکدیگر رفتیم مشهد .
#داستان
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
🆔 @asanezdevag 👈👈
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌱انتخاب دلی یا عقلی؟
⭕️ در انتخاب، عقل باید حرف اول را بزند و در انتها قلب امضا کند. بعد از آن که معیارهای مهم را شناختیم و کفویت ها و حساسیت های مهم را عاقلانه در فرد مورد نظر چک کردیم و در تمام مراحل عاقلانه از مشورت استفاده کردیم، اگر این مراحل تمام شد، حال دختر و پسر باید به قلب خود رجوع کنند ببیند آیا همدیگر را می پسندند یا نه؟
📎 اگر قلب در ابتدای کار، گرایش پیدا کرد عقل از اعتبار می افتد و انسان عیوب را نمی بیند یا توجّه نمی کند. عقل به تنهایی کافی نیست. آخر کار، پسندیدن قلب مهم است. یک عمر زندگی است! البته منظور از پسندیدن قلب، پسندیدن است نه شیفتگی و عشق.
📚 برگرفته از: مجموعه کتاب های آیینه و شمعدان
#ازدواج
💢💢💢💢💢💢💢💢
🆔 @asanezdevag 👈👈
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
توکّل های اشتباهی
⭐️ خیلی ها کوتاهی و کم توجهی خود در مرحله ازدواج را «توکل» تعبیر می کنند. مثلا می گویند: خانواده ی دختر در شهر دوری هستند، چطور از اینجا بکوبم بروم آنجا؟ توکّل به خدا. انشالله خیر است! یا خانواده اش خوب نیستند؛ اما خودش جوان خوبی است. توکّل به خدا !
📎 عده ای هم این طور معتقدند که توکل و توسّل خرافات است؛ تا عقل و مشورت هست چه جای خرافات؟!
✨در واقع معنای توکّل در ازدواج این است که خدای من ، تمام ابزارهای مشروعی که برایم قرار داده ای، مثل تفکر، مشورت، تحقیق، سؤال و جواب های خواستگاری و غیره را بکار می بندم ولی برای هیچ کدام اصالت قائل نمی شوم؛ یعنی تمام تلاش خود را انجام دهید اما از خداوند بخواهید همسر خوب و ازدواج سالمی را برایتان در نظر بگیرد؛ چون ممکن است در تحقیقی یا غیره، اشتباه کرده باشم.
📚 برگرفته از: مجموعه کتاب های آیینه و شمعدان
#ازدواج
🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶
🆔 @asanezdevag 👈👈
🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲
نجات دهنده شب اول قبر!
🌻شما فكر مى كنيد بهترين چيز براى زن در شب اول قبر چه مى باشد؟
🔶امام باقر(ع): «در شب اول قبر، هيچ چيز براى زن، بهتر از رضايت شوهرش نيست!»
🌸 چقدر خانم ها را ديده ام كه چون از قبر و قيامت مى ترسند، كارهاى مستحبى زيادى انجام مى دهند، در حالى كه حقوقِ واجبِ شوهر خود را مراعات نمى كنند!
☘ بعضى از آقايان به من مراجعه كرده اند و پيش من درد دل كرده اند كه زن من هر شب چهارشنبه، به جمكران مى رود، و من از اين كار او ناراضى هستم، امّا هر چه به او مى گويم كه من راضى نيستم، او گوش نمى كند. آخر كجا امام زمان(ع)، راضى است كه زن بدون اجازه شوهر به جمكران برود؟
🍀 از آن زمانى كه عشقِ بدون معرفت، گريبان گير جامعه ما شد، از آن زمان كه ما به دنبال كسب معرفت نرفته، اهل عرفان شديم، اين بلاها بر سر ما آمد.
📚همسر دوست داشتنی|مهدی آرانی
#حدیث
💐💐💐💐💐💐💐💐
🆔 @asanezdevag 👈👈
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
برای ازدواج چه گام هایی باید برداشت؟
🌸🌸🌸
💝 امام صادق علیه السلام فرمودند: ببین جان خودت را پیش چه کسی قرار می دهی و ببین چه کسی را در مالت شریک می کنی و ببین چه کسی را به دین و اسرار خود مطلع می کنی. همین حدیث کافی است تا چشمتان را باز کنید و ببینید که در ازدواج و انتخاب مختار هستید اما نه کاملاً؛ یعنی سرنوشت ما، هزاران انتخاب جلوی روی ما گذاشته است و ما خارج از این سرنوشت، به سایر انتخاب ها دسترسی نداریم؛ مثلاً نمی توانیم با دختری از زمان آینده یا گذشته ازدواج کنیم ولی در بین هزاران انتخاب این عقل و مشورت و سابقه ی گذشته است که انتخاب بهینه را ممکن می سازد و در هر صورت انتخاب ما جزء سرنوشت ما خواهند بود.
⭐️ پس از تشخیص معیارها، قدم بعدی اولویت بندی آن هاست. نسبت به معیارهای تقوا، اخلاق، اصالت خانوادگی، سلامت و کفویت اصلاً کوتاه نیایید. این معیارها هر کدام حالت وتو کننده دارند.
👌در مورد کفویت هم نباید کوتاه آمد، ولی باید دقّت کنید بسیاری از صفاتی که شما برای خود در نظر می گیرید و دوست دارید در همسرتان نیز مشترک باشد، اصلاً مهم نیست. برای مثال، علاقه داشتن یا نداشتن به یک غذا، یا بسیاری از عیوب و حساسیت های طرفین قابل برطرف شدن است. در این دسته از صفات باید کل نگر بود نه جزء نگر. کل انگاری یعنی در شناخت افراد باید از کل به جزء رسید. کل معرّف جزءهاست. یادتان باشد بعد از ازدواج امکان هر تغییری وجود دارد به جز اشکالات مبنایی.
📚 برگرفته از: مجموعه کتاب های آیینه و شمعدان
#ازدواج
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
🆔 @asanezdevag 👈👈