🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊🌊
💥 متن شبهه:
💢 تفاوت فاحشه گری با صیغه چیست؟
زن میتواند به اسم صیغه هر روز با کسی باشد و پول را هم به عنوان مهریه میگیرد!
📢 پاسخ شبهه:
1⃣ازدواج موقت یک نکاح شرعی است ولی زنا و فحشا یک ارتباط غیر شرعی است. در اینجا به خلاصه ای از تفاوت های فاحش اشاره میکنیم:
1. در ازدواج موقت امکان آمیزش جنسی دسته جمعی نیست، اما در زنا هر تعداد پسر می توانند با یک دختر آمیزش کنند و بر عکس.
2. در ازدواج موقت پس از پایان زمان مقرر زن و مرد به هم نامحرم می شوند اما در فحشا و زنا این موضوعات اصلا مطرح نیست.
3. در ازدواج موقت در صورتی که نزدیکی صورت بگیرد پس از تمام شدن مدت، زن باید عده نگه دارد ( از ازدواج با مردان دیگر پرهیز نماید ) اما در زنا زن پس از اتمام نزدیکی می تواند با مرد دیگری نزدیکی کند.
2⃣امروزه در اروپای پیشرفته و آینه ی تمام نمای حقوق بشر به دلیل نداشتن ازدواج موقت، زنا وفحشا را آزاد کردند تا جایی که حتی همجنس بازی در بعضی از کشورهای اروپایی قانونی شده است و اتفاقاً بسیاری از کشورهای اروپایی آلوده به ایدز هستند و شیوع بسیاری از این بیماری ها هم از خود این کشورهای به ظاهر پیشرفته شروع شده!
3⃣در اسلام آدم «ذواق» يعني كسي كه هدفش اين است كه زنان گوناگون را مورد كامجويي قرار دهد ملعون و مبغوض خداوند است. ( نظام حقوق زن در اسلام، شهید مطهری)
▫️ پیامبر(ص): خداوند دشمن مى دارد و لعنت مى كند مردى را كه دلش مى خواهد مرتب زن عوض كند و زنى را كه دلش مى خواهد مرتب شوهر عوض كند.
4⃣. آیا جز این است که فاصله بين كفر و مسلماني جز چند كلمه شهادتين است؟! که فرد با رضایت قلبی به زبان می آورد؟بنابراين نبايستي نقش كلمات و اعتبارات را اندك شمرد.
▪️خواندن صيغه ازدواج هم يك نوع عقد است، با همه مشخصات عقدهاي ديگر كه حتي در ضمن آن مي توان شروطي را قرار داد و قانون نيز از آن حمايت مي كند.
📚 قرارگاه پاسخ به شبهات و شایعات
🍁 #شبهات
🔺🔸🔹🔻🔸🔹🔺🔸
🆔 @asanezdevag 👈👈
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
☀️توقعات در ازدواج
🔘 رنج هاي انسان به اندازه توقعات و تعلقاتش است؛ شما اگر ازدواج ميکنيد در اين ازدواج، به هر اندازهاي که توقعتان بالا باشد رنجتان افزايش پيدا ميکند.
🔵 يک استاد عزيزي ميفرمود: «من وقتي خانه ميروم، توقع ندارم که همسر من در عالم طبيعت باشد... وقتي ميروم و در ميزنم و او پاسخ میدهد، میگويم: الحمدلله که زنده و سالم است.
🔴 وقتی ميبينم روي باز دارد، ميگويم: الحمدلله که در خانه، مشکلي پيش نيامده است.
⚫️ سفره که مياندازد، ميگويم: الحمدلله فرصت کرده و غذا هم پخته است. ميبينم غذاي لذيذي پخته، باز ميگويم: الحمدلله...». همهاش ميشود الحمدلله.
⚪️ اما اگر کسي خيال کرد که بايد با يک سفره آراسته مواجه شود و ...، اگر يک مشکل در خانه پیش آمده باشد، رنج ميبَرَد؛ در حالي که اگر توقع، پايين بود دائماً لذت ميبُرد.
🔷 بنابراين، توقعات ماست که رنجهاي ما را شکل ميدهد. انساني که دلخوش به بهار است، در بهار نگران پاييز است؛ لازم نيست پاييز بيايد؛ چون وقتي پاييز آمد، دائم محزون است...
📚 آیت الله میرباقری
🔰 #سخن_بزرگان
🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺🔻
🆔 @asanezdevag 👈👈
🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂
🌟شهید زین الدین به روایت همسرش
💨 قسمت5⃣
🐭 ساختمانمان موش زیاد داشت . شب ها از ترس موش ها نمی توانستم به آشپز خانه بروم . یک موکت زدم به آن جایی که فکر می کردم محل آمد و رفت موش هاست . یک شب که مهدی آمد گفت : خیلی تشنمه . آب خنک خنک می خواهم .گفتم: پارچ بغله دستته .گفت: نه ، باید بری واسم درست کنی . رفتم با ترس و لرز آب یخ درست کردم . وقتی برگشتم دیدم دارد می خندد . گفت: از همان اول که موکت را آن جا دیدم ، فهمیدم قضیه از چه قرار است . می خواستم سر به سرت بگذارم .
🔰 گفتم : آره تو رو خدا مهدی یک کاری بکن از شرّ این راحت بشوم . گفت: یک شرط داره . من ساده هم منتظر بودم ببینم چه شرطی می گوید . گفت: شرطش اینه که اگر موش ها رو گرفتم کبابشان کنی . آن شب من دیگر اصلاً نتوانستم شام بخورم !
🔅 ما هم آدم های معمولی بودیم . جوان بودیم . می دانستیم خوش گذراندن یعنی چه . می دانستیم که زندگیمان عادی و امن نیست . ولی وقتی می دیدم آقا مهدی درست در ایام جوانی که آدم ها وقت خوش گذشتنشان است ، دارد تیر و گلوله می خورد، به خودم می گفتم که از خیلی چیزها می شود گذشت . جای زخم هایش را من یک بار دیدم . تمام گوشت یک پایش سوخته بود .
💠 زن با خودش منتظر آمدن مرد نشسته بود تا این روزِ به نظر او مهم را، در کنار هم باشند . سالگرد ازدواجشان بود . چیزی که مرد روحش هم از آن خبر نداشت . خسته چشم هایش را باز کرد و همسر خوش حالش را دید که توی خانه مخصوصاً سر و صدا راه انداخته که او بیدار شود . مرد دوباره چشم هایش را هم گذاشت . با زندگی معمولی آشتی کرده بود . حداقل تنش در خانه راحت بود . گلوله و جنگی در کار نبود . ولی پشت پلک هایش را هر بار روشنی انفجاری پر می کرد . خوابیدن آرزویی قدیمی شده بود . جنگ امان همه را می برید .
✅ فکر کرد توی این یکی که دیگر می توانم کمکش کنم .زن توی حمام داشت بچه را می شست . گرمای تن بچه اش را حس کرد . زندگی همه ی لطفش را با دادن آن بچه به او نشان داده بود . دماغ و دهان بچه به خودش رفته بود . او نقش خود را در دنیای زنده ها بازی کرده بود . بچه گریه اش بلند شد . حواسش نبود ، شامپو زیاد زده بود .
⚪️ تا دو ساعت بعد لیلا همین جور یک ریز گریه می کرد . مجید که آمد به شوخی گفت : مجید ما اصلاً این بچه را نمی خواهیم . باشه مال تو . مجید بغلش کرد و بردش بیرون . برگشتنی ساکت شده بود . حالا که حرفی از مجید زدم باید ازش بیش تر بگویم . مجید پسر دوست داشتنی فامیل زین الدین بود . کوچک ترین بچه ی خانواده بود . قیافه نورانی داشت . مهدی پای مجید را به منطقه باز کرده بود ، گردان تخریب . هر جا می رفت مجید را هم با خودش می برد . همدیگر را خوب می فهمیدند . بعضی وقت ها می شد مهدی هنوز حرفی را نگفته مجید می گفت: می دونم چی می خوای بگی، می رفت تا کار را انجام دهد .
⚫️ در یکی از عملیات ها مجید مجبور شده بود دو سه روز در نیزارها قایم شود . وقتی آقا مهدی او را به خانه آورد . از شدت مسمومیت همه ی بدنش تاول زده بود . یک هفته ازش پرستاری کردم آن قدر سردی بهش بستم که حالش خوب شد . همان جا او را خوب شناختم . با مهدی هم که دیگر حسابی صمیمی شده بودم ، ولی باز هم به روش خودمان . وسط اتاقمان رخت خواب ها را چیده بودم و اتاق را دو قسمت کرده بودم . پشت رختخواب ها اتاق مهدی بود . بعضی شب ها که از منطقه بر می گشت ، می رفت می نشست توی قسمت خودش و بیدار می ماند . من هم سعی می کردم وقتی او آن جا است زیاد مزاحمش نشوم ، راحت باشد . زن خانه بودم و باید به کارهایم می رسیدم ، ولی گوشم پیش صدای دعا خواندن او بود . یک بار هم سعی کردم وقتی دعا می خواند صدایش را ضبط کنم . فهمید گفت :این کارها چیه می کنی ؟
🔴 بعد از چند روز آقا مهدی تلفن زد گفت: آماده شوید می خواهیم برویم مشهد . گفتم: چه طور ؟ مگر شما کار ندارید ؟ گفت : فعلاً عملیات نیست . دارند بچه ها را آموزش می دهند .
برایم خیلی عجیب بود . همیشه فکر می کردم این ها آن قدر کار دارند که سفر کردن ، خوش گذارنی ِ زیادی برایشان حساب می شود . آن قدر سؤال پیچش کردم که حالا چه شده می خواهی بری مسافرت ؟ گفت : مدت ها دنبال فرصت بودم که یک جایی ببرمت . فکر کردم چه جایی بهتر از امام رضا ، که زیارت هم رفته باشیم . با راننده اش ، آقای یزدی ، آمدیم قم و دو خانواده همراه یکدیگر رفتیم مشهد .
#داستان
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
🆔 @asanezdevag 👈👈
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
🌱انتخاب دلی یا عقلی؟
⭕️ در انتخاب، عقل باید حرف اول را بزند و در انتها قلب امضا کند. بعد از آن که معیارهای مهم را شناختیم و کفویت ها و حساسیت های مهم را عاقلانه در فرد مورد نظر چک کردیم و در تمام مراحل عاقلانه از مشورت استفاده کردیم، اگر این مراحل تمام شد، حال دختر و پسر باید به قلب خود رجوع کنند ببیند آیا همدیگر را می پسندند یا نه؟
📎 اگر قلب در ابتدای کار، گرایش پیدا کرد عقل از اعتبار می افتد و انسان عیوب را نمی بیند یا توجّه نمی کند. عقل به تنهایی کافی نیست. آخر کار، پسندیدن قلب مهم است. یک عمر زندگی است! البته منظور از پسندیدن قلب، پسندیدن است نه شیفتگی و عشق.
📚 برگرفته از: مجموعه کتاب های آیینه و شمعدان
#ازدواج
💢💢💢💢💢💢💢💢
🆔 @asanezdevag 👈👈
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
توکّل های اشتباهی
⭐️ خیلی ها کوتاهی و کم توجهی خود در مرحله ازدواج را «توکل» تعبیر می کنند. مثلا می گویند: خانواده ی دختر در شهر دوری هستند، چطور از اینجا بکوبم بروم آنجا؟ توکّل به خدا. انشالله خیر است! یا خانواده اش خوب نیستند؛ اما خودش جوان خوبی است. توکّل به خدا !
📎 عده ای هم این طور معتقدند که توکل و توسّل خرافات است؛ تا عقل و مشورت هست چه جای خرافات؟!
✨در واقع معنای توکّل در ازدواج این است که خدای من ، تمام ابزارهای مشروعی که برایم قرار داده ای، مثل تفکر، مشورت، تحقیق، سؤال و جواب های خواستگاری و غیره را بکار می بندم ولی برای هیچ کدام اصالت قائل نمی شوم؛ یعنی تمام تلاش خود را انجام دهید اما از خداوند بخواهید همسر خوب و ازدواج سالمی را برایتان در نظر بگیرد؛ چون ممکن است در تحقیقی یا غیره، اشتباه کرده باشم.
📚 برگرفته از: مجموعه کتاب های آیینه و شمعدان
#ازدواج
🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶🌶
🆔 @asanezdevag 👈👈
🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲🌲
نجات دهنده شب اول قبر!
🌻شما فكر مى كنيد بهترين چيز براى زن در شب اول قبر چه مى باشد؟
🔶امام باقر(ع): «در شب اول قبر، هيچ چيز براى زن، بهتر از رضايت شوهرش نيست!»
🌸 چقدر خانم ها را ديده ام كه چون از قبر و قيامت مى ترسند، كارهاى مستحبى زيادى انجام مى دهند، در حالى كه حقوقِ واجبِ شوهر خود را مراعات نمى كنند!
☘ بعضى از آقايان به من مراجعه كرده اند و پيش من درد دل كرده اند كه زن من هر شب چهارشنبه، به جمكران مى رود، و من از اين كار او ناراضى هستم، امّا هر چه به او مى گويم كه من راضى نيستم، او گوش نمى كند. آخر كجا امام زمان(ع)، راضى است كه زن بدون اجازه شوهر به جمكران برود؟
🍀 از آن زمانى كه عشقِ بدون معرفت، گريبان گير جامعه ما شد، از آن زمان كه ما به دنبال كسب معرفت نرفته، اهل عرفان شديم، اين بلاها بر سر ما آمد.
📚همسر دوست داشتنی|مهدی آرانی
#حدیث
💐💐💐💐💐💐💐💐
🆔 @asanezdevag 👈👈
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
برای ازدواج چه گام هایی باید برداشت؟
🌸🌸🌸
💝 امام صادق علیه السلام فرمودند: ببین جان خودت را پیش چه کسی قرار می دهی و ببین چه کسی را در مالت شریک می کنی و ببین چه کسی را به دین و اسرار خود مطلع می کنی. همین حدیث کافی است تا چشمتان را باز کنید و ببینید که در ازدواج و انتخاب مختار هستید اما نه کاملاً؛ یعنی سرنوشت ما، هزاران انتخاب جلوی روی ما گذاشته است و ما خارج از این سرنوشت، به سایر انتخاب ها دسترسی نداریم؛ مثلاً نمی توانیم با دختری از زمان آینده یا گذشته ازدواج کنیم ولی در بین هزاران انتخاب این عقل و مشورت و سابقه ی گذشته است که انتخاب بهینه را ممکن می سازد و در هر صورت انتخاب ما جزء سرنوشت ما خواهند بود.
⭐️ پس از تشخیص معیارها، قدم بعدی اولویت بندی آن هاست. نسبت به معیارهای تقوا، اخلاق، اصالت خانوادگی، سلامت و کفویت اصلاً کوتاه نیایید. این معیارها هر کدام حالت وتو کننده دارند.
👌در مورد کفویت هم نباید کوتاه آمد، ولی باید دقّت کنید بسیاری از صفاتی که شما برای خود در نظر می گیرید و دوست دارید در همسرتان نیز مشترک باشد، اصلاً مهم نیست. برای مثال، علاقه داشتن یا نداشتن به یک غذا، یا بسیاری از عیوب و حساسیت های طرفین قابل برطرف شدن است. در این دسته از صفات باید کل نگر بود نه جزء نگر. کل انگاری یعنی در شناخت افراد باید از کل به جزء رسید. کل معرّف جزءهاست. یادتان باشد بعد از ازدواج امکان هر تغییری وجود دارد به جز اشکالات مبنایی.
📚 برگرفته از: مجموعه کتاب های آیینه و شمعدان
#ازدواج
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
🆔 @asanezdevag 👈👈
🐟🐟🐟🐟🐟🐟🐟🐟
🍁 پرسش:
🔴 درچه صورت می توان چهره، گردن وموهای دختری که قصد ازدواج با او را داریم،نگاه کنیم؟
🔵 پاسخ:
همه مراجع:
نگاه به دختر مورد نظر، با شرائط ذیل جایز است:
1⃣ به قصد لذت و ریبه نباشد (هرچند بداند با نگاه ،لذت قهری پیدا شود).
2⃣ برای آگاهی از وضع جسمانی دختر باشد (پس اگر از حال او آگاه است نگاه به اوجایز نیست).
3⃣ مانعی از ازدواج در میان نباشد (مثلا دختر شوهر نداشته باشد).
4⃣ احتمال بدهد دختر او را رد نمیکند.
#احکام
🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀🌀
🆔 @asanezdevag 👈👈
🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳🌳
✅چگونه فرزندم رانمازخوان کنم ؟
1⃣ خودتان الگوی خوبی باشید. اگرشمانمازعاشقانه و اول وقت نخوانید انتظار نداشته باشید فرزندتان نمازخوان شود.
2⃣ بعدازنماز کودک یکی دوساله به بالا را در آغوش بگیرید و رفتار بامحبت تری با او داشته باشید تا فرزند ببیند شما هر وقت نماز میخوانید مهربانتر میشوید و به این وسیله به نماز علاقه مند میشود.
3⃣ او را از کودکی به نماز جماعت و نماز جمعه و حرم و مساجد و مراسم مذهبی ببرید مخصوصا اگر برایش این مکانها را با جایزه وخاطره و تشویقی شیرین کنید.
4⃣ امر به نماز را درست وقتی فرزند به سن بلوغ رسید نگذارید بماند باید چند سال قبل از سن تکلیف او را مشتاق به نماز کنید و نماز را به آموزش دهید.
5⃣ برای مشتاق کردن کودک به نماز قبل سن تکلیف برای دختران یک چادر نماز و جانماز و مهر و تسبیح قشنگ وبرای پسرهم همین ها غیر از چادر را تهیه کنید.
6⃣ تا زمانی که به سن خاصی نرسیده و نماز برایش واجب نشده او را همیشه مجبور به نماز خواندن نکنید. مثلا میتوان قبل از اذان با کودک کمی بازی کرد بعد موقع اذان که شد بگویید دخترم اذان میدهند من میخواهم نماز بخوانم تو چه؟
دستور ندهیم پیشنهاد بدهیم.
7⃣ از کودکی هر وقت نماز میخواند به او محبت بیشتری کنید و نماز خواندنش را برای دیگران و در جمع خانواده و فامیل تعریف کنید و تشویق و تحسینش کنید.
8⃣ با ورود فرزندتان به دوره ی نوجوانی برای او دلیل بیاوریدکه چرا نماز بخوانیم ولی کوتاه بگویید و سریع رد شوید. انتظار تاثیر زود و سریع نداشته باشید زیرا نوجوان در دوران خامی است تا پخته شود و حرف شما را بفهمد زمان میبرد.
9⃣ نسبت به نماز خواندنش یا نخواندنش حساسیت زیادی نشان ندهید و مدام به او گیر ندهید .حساسیت زیاد جلو تفکر او را میگیرد و نماز با اجبار فایده ندارد بگذارید از درون مسئولیت پذیر شود.
🔟 از روش غیر مستقیم استفاده کنید مثل اهداى کتاب و سی دی و نرم افزار . یا می توانید به او هدیه کنید و هم جایی جلو چشمش قرار دهید تا خودش ببیند و استفاده بکند.
1⃣1⃣ نوجوان به دلیل تغییرات هورمونی رشد دچار کمی سستی و احساس خستگی است خوابش زیاد شده و اکثرا سنگین خواب میشوند. شاید شمافکر کنید او تنبل شده . برای نماز صبح او را با دعوا و داد بیدار نکنید . او را با محبت و نوازش و بوسه و صدازدن با القاب زیبا مثل دختر عزیزم و... بیدارش کنید. یک بار هم شایدکافی نباشد پس صبورانه یک بار قبل نماز خودتان و یک بار بعد نماز او را با محبت بیدار کنید.
2⃣1⃣ در جلو جمع مدام او را امر به خواندن نماز نکنید. پنهانی و با لحن پر از محبت به او یادآوری کنید.
3⃣1⃣ گاهی نوجوان به دلیل دیده نشدن، با نماز نخواندن میخواهد خود را نشان تان دهد. پس او را ببینید و به او توجه کافی بکنید.
4⃣1⃣ هیچ گاه بچه های نمازخوان را سرش نکوبید و او را با آنها مقایسه نکنید، مقایسه اثر عکس دارد و او هم از نماز بدش می آید و هم از آن بچه ی نمازخوان.
5⃣1⃣ وقتی به سن تکلیف رسید برایش جشن عبادت بگیرید.
6⃣1⃣ نقل داستانهای شیرین و در حد سن کودک و نوجوان از نماز بزرگان و استفاده از اشعار و احادیث زیبا .
7⃣1⃣ ترک مستحبات در ابتدای کار و طول ندادن نماز و رعایت توانایی کودک و نوجوان.
▶️ نکته پایانی : اگر در رفتار نماز خوانها مهر و محبت و انصاف دیده شود ، میل بچه ها به نماز خواندن بیشتر میشود.
#تربیت_فرزند
💢💢💢💢💢💢💢💢
🆔 @asanezdevag 👈👈
📸 #عکس_نوشت
💠 امام صادق (ع) :هر کسی مسیر ازدواج مومنی را فراهم آورد خداوند در روز قیامت نگاه لطف آمیزی به او خواهد داشت.
🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙🌙
🆔 @asanezdevag
چقدر
زندگی قشنگ می شود...
وقتی کسی را داشته باشی
که پا به پای تو
زندگی کند!..
#عاشقانه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
🆔 @asanezdevag
💠💠💠💠💠💠💠💠💠
💢 آيا تا به حال در مسجد پيامبر اعتكاف كرده اى؟
🍁اعتکاف:
چند سالى است كه مراسم اعتكاف در جامعه ما رواج پيدا كرده است و در روزهاى سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم ماه رجب، گروه گروه مردم به مساجد رفته و معتكف مى شوند. اگر بتوانى در مسجد پيامبر(ص) در مدينه معتکف باشى خيلى خوب است و ثواب بسيار زيادى دارد. فكر كن! اگر بخواهى در مسجد پيامبر معتكف شوى بايد صبر كنى تا خدا توفيق سفر به مدينه را به تو بدهد.
آيا مى خواهى كارى را ياد شما بدهم كه ثواب اعتكاف در مسجد پيامبر را داشته باشد؟ اين كار زحمت زيادى ندارد و هميشه مى توانى آن راانجام دهى!
🍁کاری بهتر از اعتکاف در مسجد پیامبر:
🔶پيامبر اسلام فرمودند: «نشستن مرد نزد همسر خويش، نزد خدا بهتر از اعتكاف در مسجد من است».
به راستى كه دين و آيين ما چه دين كاملى است؟ در كدام مكتب مى توانى ارزش نشستن پيش همسر را اين قدر بالا بيابى؟ در كجا مى توانى چنين عزّتى را كه اسلام به شما داده است، بيابيد؟ در كجاى دنيا به زن اين همه احترام و ارزش داده شده است كه نشستن كنار او، براى شوهرش ثواب اعتكاف داشته باشد؟ و افسوس و صد افسوس كه ما چقدر از دين واقعى فاصله گرفته ايم.
🍁تسخیر قلب همسر:
مردى كه ياد گرفته است هر روز مقدارى از وقت خود را صرف همسرش كند و سخن او را بشنود نه تنها به ثواب بزرگى دست يافته بلكه قلب همسر خويش را براى هميشه تسخير كرده است.
#همسرداری
📚منبع: همسر دوست داشتنی|مهدی آرانی
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
🆔 @asanezdevag
🐳🐳🐳🐳🐳🐳🐳
#داستان_ازدواج
🌱شهید زین الدین به روایت همسرش
🍃 قسمت 6⃣
⚪️ مشهد خیلی خوش گذشت . رفت و برگشتنمان چهار روز طول کشید . بعد از مشهد رفتن ، و بر گشتنمان به اهواز مهدی تغییر کرده بود . دیگر حرف زدن هایمان فقط در صحبت های پنج دقیقه ای پشت تلفن خلاصه نمی شد . راحت تر شده بود . شاید می دانست وقت چندانی نمانده ، ولی من نمی دانستم .
بعد از مدتی آقا مهدی گفت : منطقه ی عملیاتی من دیگر جنوب نیست . دیگر نمی توانم بیایم اهواز .گفت: دارم می روم غرب آنجاها ناامن است و نمی توانم تو را با خودم ببرم . وسایلتان را جمع کنید تا برویم و من شما را بگذارم قم . وسایل زیادی که نداشتیم .
⚫️ آقا مهدی باکری با مهدی صحبت کرده بود که همسر برادرش ، حمید حالا که حمید شهید شده ، نمی خواهد ارومیه بماند . خانم شهید همت هم بعد از سه چهار ماه تصمیم گرفته بود بیاید قم . با آقا مهدی صحبت کرده بودند که شما که با قم آشنایید یک جایی برای ما پیدا کنید که مستقل باشیم . بعد آقا مهدی به من گفت: اگر موافقی یک جا بگیریم ، شما هم وسایلت را یک گوشه آن جا بگذاری . بعد از دو سال دوره کردن شب تنهایی در گرما و غربت اهواز ، دوباره به قم برگشتم .
🔴 دقیقاً روز عاشورا بود که آمدیم قم . مهدی فردا همان روز برگشت . آدم بعدها می گوید که به دلم آمده بود که آخرین باری است که می بینمش . ولی من نمی دانستم . نمی دانستم که دیگر نمی بینمش . آن روز خانه ی پدرشان یک مهمانی خانوادگی بود . من هم آن جا بودم . مهمان ها که رفتند ، من آن جا ماندم . یک ساعت بعد مهدی آمد . من رفتم و در را برایش باز کردم . محرّم بود و لباس مشکی پوشیده بودم . آمدم داخل که مهدی با خواهر و مادر و پدرش از هر دری حرف می زد ، از پیروزی ها ؛ از شکست ها . من تند تند انار دانه کردم . ظرف انار را بردم توی اتاق و کنارش نشستم و لیلا را گذاشتم بینمان . دم غروب بود . چند دقیقه همه ساکت شدند . حرف نزدن او هم برای من اذیت کننده نبود . لبخند همیشگی اش را بر لب داشت . دوتایی لیلا را نگاه می کردیم . بالاخره مادرش سکوت بینمان را شکست . به مهدی گفت: باز هم بگو ! تعریف کن . مهدی با لحنی بغض آلود گفت: مادر دیگه خسته شده ام . می خواهم شهید شوم . بعد رو کرد به من و لبخند زد . یعنی که این هم می داند . همه فکر کردیم خوب دلش گرفته، خوب می شود . فردا صبح دوتایی قبل از اذان بیدار شدیم و رفتیم زیارت . خنکی هوای دم سحر و رفتن او هوای حرم را برایم غمگین کرده بود . وقتی داشتیم بر می گشتیم ، توی یکی از ایوان های حرم دو تا بچه ی پنج شش ساله ی عبا به دوش دیدم که با پدرشان نشسته بودند و جلویشان کتاب سیوطی باز بود .
🔵 مهدی رفت و با پدر بچه ها صحبت کرد . بچه ها هم برایش از حفظ دو سه خط قرآن خواندند . بچه های جالبی بودند . مهدی آمد و مرا رساند دم خانه و رفت . این آخرین باری بود که دیدمش .
🔶 خانه ای که برایمان گرفته بود کنار سپاه بود . یک خانه ی دو اتاقه که مهدی هیچ وقت فرصت نکرد شب آن جا بخوابد . به من گفت که خودت برو آن جا . مجید را می فرستم بیاید سر اسباب کشی کمکت کند . مجید آمد و وسایلمان را جا به جا کرد . موقع رفتن گفت: من دارم می روم منطقه . با آقا مهدی کاری ندارید ؟ گفتم: سلام برسان .گفت: سلام لیلا را هم برسانم ؟ گفتم : سلام لیلا را هم برسان . مجید موقع رفتن واقعاً قیافه اش نورانی شده بود .
🔷 اول که به آن خانه رفتم ، خانم باکری قرار بود دو - سه ساعت بعدش برود ارومیه. خانم همت ، را از قبل ، از اردوی تحکیم می شناختم . با خانم باکری هم کم کم آشنا شدم . سعی می کردم جلوی آن ها جوری رفتار کنم انگار که من هم شوهر ندارم . فکر می کردم زندگی آن ها بعد از رفتن آدم هایی که دوستشان داشته اند چه قدر سخت است . فکر کردم خُب ، اگر برای من هم پیش بیاید چه ؟ اگر دیگر مهدی را نبینم. فکر می کردم حالا من پدرو مادرم توی قم هستند آن ها چه ؟ ولی روحیه ی سرزنده و شوخشان را که می دیدم ، می فهمیدم توانسته اند خودشان را نگه دارند . بعضی وقت ها هم آن قدر به سر نوشت خانم همت و باکری فکر می کردم که یادم می رفت من هم شاید روزی مثل آن ها بشوم .
🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩
🆔 @asanezdevag
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
وقتی داری گناه میکنی چپ و راست رو نگاه میکنی🔥
کاش یکبار بالا رو نگاه کنی ،😞🙄
ــــــــــــــــــــ🔥
حیف این چشم ها نیست که باهاش انواع کلیپ ها و عکس های مستهجن رو ببینیم👁🔥
گناه=افسردگے
اگه فیلترشکن نصب کردی برای رفتن به سایت های مستهجن همین الان پاکش کن✊✋
این فیلم ها برای متاهل ها خیلی مضره چه برسه به شمایی که مجردے🚶
لذتش فقط همون لحظه س ؛بلافاصله بعدش افسردگی و سردی میاد سراغت❄️😔
گناه نکردن باعث نشاط و شادابیت میشه🍃🌸😍😍
اگر مجردی و با نامحرم داری چت می کنی و قربون صدقش میری همین الان بیخیالش شو❌. با این کار آروم نمیشی.
اگر هم متاهلی و با نامحرم حرف دلتو میزنی و مشکلاتتو میگی ،داری شکاف زندگیتو بیشتر می کنی❌ .مشاور بهتر می تونه کمک کنه تا افراد مجازی👌👥
گناه یک نوع بیماریست پس درمانش کن
زندگی ات پر از نور خدا☄🍃
#اراده
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🆔 @asanezdevag
💌میزنم عینک به چشم درس میخوانم ولے
پنج ساعت روی یک خط مانده ام در فکر تــــــــــو...
#عاشقانه
💟💟💟💟💟💟
🆔 @asanezdevag
💝 مهم ترین کاری که
یک مرد می تواند برای فرزندانش انجام دهد
این است که : “عاشق مادرشان باشد”
#خانواده
💕💕💕💕💕💕
🆔 @asanezdevag
💕 همسرتــ
براے خودتــ استــ
نہ براے نمایش دادن جلوے دیگران 😔
❌میدانے چقدر از جوانان با دیدن همسر بے حجابــ شما بہ گناه میفتند؟
🍃شهیدابراهیمهادے🍂
#چراغ_زندگی
✨✨✨✨✨✨
🆔 @asanezdevag
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
✨خاطره ای از همسر شهید بهشتی رحمة الله علیه
⭐️وقتی تصمیم گرفتیم بچه دار شویم، به همسرم گفتم بیا این دعا را از این به بعد زیاد بخوانیم.
⭐️دعایی که خودم دوران تجرد زیاد در قنوت هایم میخواندم و حالا از نتیجه اش راضی بودم. بعد از مدتی در قنوت و غیر قنوت آیه را خواندن، یک روز همسرم گفت: از وقتی این آیه رو میخوانی علاقه ام بهت بیشتر شده.
⭐️ درسته که ما این آیه رو به نیت بچه خوندیم ولی فکر میکنم چون توش ازدواج هم داره ناخودآگاه رو روابطمون هم اثر گذاشته!
✨ربَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا ✨
🕋 ترجمه روان آیه اینه: "که خدایا همسر و فرزندانی به من بده که نور چشمم باشند."
🌙 یکی از مفسران در معنای «قرة اعین» میگفت، وقتی کسی را آنقدر دوست داشته باشی که با دیدنش اشک شوق در چشمت جمع شود، عرب به این می گوید: قرة عین!
#ازدواج
#همسرداری
#فرزندآوری
💟💟💟💟💟💟💟
🆔 @asanezdevag
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
🍂شهید زین الدین به روایت همسرش
🍃 قسمت آخر
⭕️ بین راه هوا بارانی بوده و دیدشان محدود . مجبور بودند یواش یواش بروند که به کمین ضدّ انقلاب بر می خورند . آن ها آرپی جی می زنند که می خورد به در ماشین و مجید همان جا پشت فرمان شهید می شود . آقا مهدی از ماشین پایین می آید تا از خودش دفاع کند.
💢 یک شب گفتند " حالا ببینیم قمی ها چطور غذا درست می کنند . " من هم خواستم که برایشان نرگسی درست کنم . داشتم غذا درست می کردم که یک خانمی آمد در زد و یک چیزی به آن ها گفت . به خودم گفتم " خب ، به من چه ؟ " شام که آماده شد هیچ کدام لب به غذا نزدند . گفتند " اشتها نداریم " سیم تلویزیون را هم در آورند .
🔅 فردا خواهرم آمد دنبالم . گفت " لباس بپوش باید برویم جایی . " شکی که از دیشب به دلم افتاده بود و خواب های پریشانی که دیده بودم ، همه داشت درست از آب در می آمد . عکس مهدی و مجید هر دو را سر خیابانشان دیدم .
💠 آقای صادقی که چند ماه بعد از ایشان شهید شد جریان شهادتش را برایم تعریف کرد . آقا مهدی راه می افتد از بانه برود پیرانشهر در یک جلسه ای شرکت کند . طبق معمول با راننده بوده ، ولی همان لحظه که می خواسته اند راه بیفتند ، مجید می رسد و آقا مهدی هم به راننده می گوید " دیگری نیازی نیست شما بیایید . با برادرم می روم . " بین راه هوا بارانی بوده و دیدشان محدود . مجبور بودند یواش یواش بروند . که به کمین ضدّ انقلاب بر می خورند . آن ها آرپی جی می زنند که می خورد به در ماشین و مجید همان جا پشت فرمان شهید می شود . آقا مهدی از ماشین پایین می آید تا از خودش دفاع کند و تیر می خورد . تازه فردا صبح جنازه هایشان را پیدا کرده بودند که با فاصله از هم افتاده بود .
🔰 خواب زمان را کوتاه تر می کند . دو سال پیش او را همین جوری خواب دیده بودم . می خواستم همان جوری باشم که او خواسته . قرص و محکم . سعی می کردم گریه و زاری راه نیندازم . تمام مدت هم بالای سرش بودم . وقتی تو خاک می گذاشتند ، وقتی تلقین می خواندند ، وقتی رویش خاک می ریختند . بعضی مواقع خدا آدم را پوست کلفت می کند . بچه های سپاه و لشکرش توی سر و صورت خود می زدند . نمی دانستم این همه آدم دوستش داشته اند . حرم پر از جمعیتی بود که سینه می زدند و نوحه می خواندند . بهت زده بودم . مدام با خود می گفتم چرا نفهمیدم که شهید می شود . خیلی ها گفتند " چرا گریه نمی کند . چرا به سر و صورتش نمی زند ؟ "
🔵 وقتی قرار است مرگ گردنبندی زیبا بر گردن دختر زندگی باشد ، در بر گرفتن آن هم مثل نوشیدن شیر از سینه ی مادر است ؛ همان قدر گرم ، همان قدر گشوده به دنیایی دیگر ، پر از شگفتی موعود .
مدتی در خانه ی آقا مهدی ماندم . بعد برگشتم پیش خانم همت و باکری . حالا من هم مثل آن ها شده بودم . دیگر منتظر کسی و چیزی نبودم . حادثه ای که نباید پیش آمده بود . آن ها خیلی هوایم را داشتند . تجربه های خودشان را به من می گفتند . صبر بعد از مدتی آمد و من آرام تر شدم . می نشستیم و از خاطرات شهدایمان حرف می زدیم . آن روزها آن قدر مصیبت ریخته بود که گریه کردن کار خنده داری به نظر می رسید .
🔴 یادگاری های زندگی با او همین خاطرات ریز و درشتی است که بعضی وقت ها یادم می آید و آن مرجان بزرگی هم که آن جاست ، او یک بار برایم آورد . یک قرآن و تسبیح هم به من داد . از دوستش گرفته بود که شهید شده .
⚫️ باز هم انگار اتاق ذهنم دو قسمت شده و او پشت آن دیوار کمیل می خواند . صدای کمیل خواندش را می شنوم . باورتان می شود ؟
📡خبرگزاری فارس
#شهید_زین_الدین
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🆔 @asanezdevag
❣یادت باشه
💟احساس خوشبختی
👌 در مسیر (زندگی) یافتنی است؛
🚫 نه در مقصد.
#خوشبختی
⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️
🆔 @asanezdevag
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
🎀نامه عاشقانه امام خمینی(ره) به همسرشان🎀
✨ امام خمینی در سال 1312 عازم سفر حج می شود و در بین راه نامه ای عاشقانه ای برای همسرش می نویسد.
💟 تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم♡؛ در این مدتی که مبتلا به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوت قلبم گردیدم، متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آیینهی قلبم منقوش است.
💕 عزیزم؛ امیدوارم خداوند شما را به سلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. (حال) من با هر شدتی باشد میگذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمده، خوش بوده. الآن در شهر زیبای بیروت هستم. حقیقتا جای شما خالی است. فقط برای تماشای شهر و دریا، خیلی منظرهی خوش دارد.
💖 صد حیف که محبوب عزیزم، همراهم نیست که این منظرهی عالی به دل بچسبد. به هر حال امشب، شب دوم است که منتظر کشتی هستیم. از قرار معلوم و معروف یک کشتی فردا حرکت میکند... . خیلی سفر خوبی است. جای شما خیلی خیلی خالی است. دلم برای پسرت قدری تنگ شده... .
☆ایام عمر و عزت مستدام
تصدقت؛ قربانت روح ا...☆
📚 صحیفه امام،ج 1،ص 2
#عاشقانه
❤️💛💚💙💜
🆔 @asanezdevag
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍁 شاهزاده فراری و طلبه جوان🍁
🌺 شب طلبه جوانی به نام محمد باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد و در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد.
☘ دختر گفت: شام چه داری؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود ادامه داد.
🌿 از آن طرف چون این دختر فراری شاهزاده بود و به خاطر اختلاف با زنان دیگر، از حرمسرا فرار کرده بود؛ لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند ولی هر چه گشتند پیدایش نکردند.
🌸 صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند.
🌼 شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی؟
محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید: چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟
🌻 محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته . لذا علت را پرسید.
طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود. هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند.
🌷شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آورند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان، از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگران وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود.
📚منبع: آموزه های وحی در قصه های تربیتی|عبدالکریم پاک نیا
#عفاف
💫💫💫💫💫💫💫💫
🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ملاکتان برای ازدواج چیست ؟
👤 حجت الاسلام والمسلمین رفیعی
⏲ 1 دقیقه و 46 ثانیه
#ازدواج
📍📍📍📍📍📍
🆔 @asanezdevag