🔻خاک پای پدر و مادر باشید
✍مواظب باشید عاق والدین نشوید و پدر و مادر نفرینتان نکنند و بگویند:"خدایا من از این فرزندم نمی گذرم" یک وقت خیره خیره به پدر و مادرتان نگاه نکنید. حالا پدرتان سر شما داد زده است، نباید کاری کنی.
🔸پدر حاج شیخ عباس قمی صاحب مفاتیح الجنان، پای منبر یکی از علما نشسته بود. او داشت از روی کتابی که حاج شیخ عباس قمی نوشته بود، مسأله می گفت.
پدر شیخ عباس نمی دانست که این کتاب را پسرش نوشته وخودش هم چیزی به او نگفته بود.
شیخ عباس آمد در گوش پدرش چیزی بگوید، ناگهان پدرش جلوی مردم ، سر او داد زد که "بیا و بنشین ببین چه می گوید؟
بیا و بنشین و بفهم!" شیخ عباس قمی به پدرش گفت:"پدر جان! دعا کن بفهمم" نگفت این کتاب را من خودم نوشتم،
نرفت به مادرش بگوید پدرم جلوی جمع آبروی مرا ریخت، خیره خیره به پدرش نگاه نکرد، فقط آهسته گفت: "پدر جان! دعا کن بفهمم"
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻آمار عجیب نیروهای ساواک
✍سی الی شصت هزار نفر ، نیروهای اصلی ساواک
حدود سه میلیون خبرچین ساواک
از هر هشت نفر ایرانی یه نفر خبر چین ساواک
📚 منبع: روزنامه اطلاعات ۲۴ مهر ۵۳
پانوشت: با جمعیت سال ۵۳ ایران بسنجید
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻 عکس جنجالی وزیر بلژیکی مظفرالدین شاه
✍ماه محرم سال ۱۲۸۴ شمسی عکسی از مسیو نوز به دستآمد که در میهمانی بالماسکه، لباس آخوندی پوشیدهبود و عمامه بهسر داشت
این عکس به میرزا مصطفی آشتیانی رسید، تکثیر شد و در میان مردم پخش شد. آیتالله سید عبدالله بهبهانی، این کار را توهین به مذهب دانست و خواستار برکناری نوز و عینالدوله شد
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻 حکایت
✍ مردی از اولیای الهی ، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید. وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد. متوجه شد که ارتفاع آب خیلی پایین است؛ و بدون دلو و طناب نمی توان از آن آب کشید. هرچه گشت، نتوانست وسیله ای برای آب کشیدن بیابد. لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد
🔸پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. بلافاصله، آب از چاه بیرون آمد و همه آن حیوانات از آن نوشیدند و رفتند. با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت! آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت:
🔸خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی! همان لحظه ندا آمد:
ای بنده من، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، باید بروی و آن را پیدا کنی. اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم !
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻سخن بزرگان/جرعه ای از معرفت
آیت الله ناصری دولت آبادی می فرماید:
✍رزق همه ما حلال قسمت شده است؛ لذا عجله نکن. اگر یک مقداری در تنگنا قرار می گیری، برای امتحان است. خدا می خواهد من را امتحان کند؛ لذا یک خرده بر من سخت می گیرد. من اگر تحمل کردم، گشایش می شود
در روایت دارد که روزی امیرالمؤمنین علیه السلام سوار بر مرکب به طرف مسجد آمدند. به مسجد که رسیدند به یک نفر که آنجا بود فرمودند: «افسار این حیوان را بگیر و آن را نگه دار، تا من به مسجد بروم و برگردم»
حضرت به مسجد رفتند و دو رکعت نماز خواندند و برگشتند. در راه که می آمدند، دو درهم از جیبشان در آوردند که به این شخصی که افسار اسب را نگه داشته است بدهند. به هر حال زحمت کشیده و عمل مؤمن، محترم است.وقتی آقا آمدند، دیدند که افسار اسب را در آورده و فرار کرده است.
حضرت دیدند که اسب آنجا قدم می زند. فرمودند: «چه قدر انسان عجول است. اگر صبر کرده بود، دو درهم حلال نصیب او میشد. عجله کرد و دو درهم حرام به دست او آمد». بعد حضرت شخصی را فرستادند تا لجامی بخرد. آن شخص در بازار، همان لجام حضرت را پیدا کرد و با دو درهم خرید.
📚 منبع: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید
📜 @Asatir_Nameh | مروری بر تاریخ ایران
🔻 برگی خونین از جنایات استعمار بریتانیا در شبه قاره هند
✍ گروهی از روستاییان هند برای انجام مراسم مذهبی در باغی در شهر امریتسار در ایالات پنجاب جمع شدند. این باغ «جیلیان والا» نام داشت و حدود ده هزار روستایی وارد آن شده بودند.
ژنرال دابز، فرمانده نیروهای نظامی انگلستان در پنجاب هنگامی که خبر حضور این افراد را در باغ شنید، سربازانش را به طرف باغ اعزام کرد و آن را در محاصره گرفت. او بدون آنکه توجه کند هندوها برای انجام مراسم مذهبی در باغ جمع شده اند، اعلام کرد که طبق قانون رولات، برگزاری تظاهرات برای اعتراض به دولت ممنوع است و به سرعت به سربازانش دستور شلیک داد.
رگبار گلوله از هر سو باریدن گرفت. مردم به طرف درهای باغ دویدند، اما سربازها درها را بسته بودند و هرکس هم که از باغ بیرون می رفت، کشته می شد. ژنرال دابز، خودش نیز پشت یکی از مسلسل ها نشسته بود و به جمعیت شلیک میکرد. گلوله باران ده دقیقه ادامه داشت. گلوله ها چهار هزار و هشت صد و پنجاه هندی را از پا انداخته بود که هزار و دویست نفر آن ها کشته شده بودند. ژنرال دابز دستور داد کسی به مجروحان کمک نکند و حتی سربازان مردمی را که با شنیدن صدای گلوله ها به طرف باغ آمده بودند، پراکنده کردند
ساعتی بعد هواپیماهای انگلیسی به فرمان دابز کشتزارهای روستاییان کشته شده را بمباران کردند. سربازان ژنرال در بیرون باغ، مردم را با شلاق میزدند و آنها را در آفتاب سوزان درون قفسهای فلزی بزرگ می انداختند. بعضی از هندیها را هم برهنه کرده، بدن آنها را با آهک می پوشاندند و آنها را درآفتاب نگه میداشتند تا پوست بدنشان به شکل دردناکی ترک بردارد.
کنگره ملی هند از ژنرال دابز به حکومت انگلستان شکایت کرد، اما حکومت انگلستان ژنرال را به خاطر انجام وظیفه، شایسته دریافت جایزه دانست و یک شمشیر جواهرنشان با ۱۵۰ هزار لیره به ژنرال دابز اهدا شد.
📚 منبع: سرگذشت استعمار؛ مهدی میرکیایی ج۸
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻پاسارگاد در یک روز برفی
✍ سازه باستانی برجا مانده از دوران هخامنشیان، ارامگاه کوروش
📜 @Asatir_Nameh | مروری بر تاریخ ایران
🔻زنی برابر ۱۰۰ مرد
✍ محمد ابراهیم باستانی پاریزی، مورخ معاصر در مورد بی بی مریم می نویسد:
در این کوهستان زنی میزیسته که برابر ۱۰۰ مرد، در سرنوشت تاریخ معاصر ایران دخیل بوده است. منظورم بی بی مریم بختیاری است. وقتی در جنگ بینالملل اول، ایرانیان وطن خواه از اولتیماتوم روس و هجوم انگلیسیها، ناچار به مهاجرت و آواره کوهستان شدند، این زن نامدار همه آنان را پناه داد
📜 @Asatir_Nameh | مروری بر تاریخ ایران
🔻مصیبت های زنان حرمسرا
✍خانمی از زنان حرمسرا حامله شده بود ولی نمی توانست حاملگی اش را ثابت کند. ناصرالدین شاه در آتش غضب میسوخت. زن را بازپرسی کردند،اما عاجز از آوردن دلیل قانع کننده کنجی نشست و سکوت کرد
زن نمی تواند شواهد محکمی ارائه دهد که حاملگیش از سلطان است .روزها قبله عالم ومعتمدالحرم ، به محل خانم می رفتند و او را مواخده می کردند. زن بیچاره شبها در اتاق زیر پلکان حبس می شد و روزها شکنجه روحی
نتیجه این محاکمه، محکومیت زن یعنی مرگ بود. شاه پس از وارد کردن انواع شکنجه ها چشمان غضب آلوده اش را که جز شهوت و پول و سفره نمیشناخت به زن دوخت و گفت ای زناکار، نان و نمک من را میخوری و به من خیانت می کنی هم اکنون سزای خیانت را کف دستت مینهم تا عبرت دیگران شود
میر غضب باشی را احضار کرد و دستور داد سر زن را از تنش جدا کن .چندی بعد،سر زن غلط زنان ،سفره چرمی را سرخ رنگ کرد و آنگاه شاه جامی سرخ سر کشید
📚 منبع: شاه ذوالقرنین وخاطرات ملیجک
📜 @Asatir_Nameh | مروری بر تاریخ ایران
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 اعترافات علی امینی
✍علی امینی، نخستوزیر پهلویها بین سالهای ۴۰ تا ۴۱ که ۱۴ ماه دولت را در اختیار داشت در ماههای آخر عمر سلطنت محمدرضا در یک مصاحبه تلویزیونی دلیل آشفتگی و نارضایتی مردم را اتخاذ سیاستهای غلط حکومت در مسائل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی میداند
او معتقد بود، نداشتن برنامه مشخص دولتها در مورد اصلاحات ارضی و خوراک مردم موجب شده است که کشور به خارجیها وابسته شود و اگر این روند ادامه یابد کشور با قحطی روبهرو خواهد شد
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻 چگونه هنگ کنگ مستعمره بریتانیا شد
✍هنگ کنگ بخشی از امپراتوری چین بود که در سال ١٨۴٢ با امضای پیمان نانجینگ بین چین ــ بریتانیا و پایان جنگ اول تریاک بین این دو کشور، کلانشهر هنگکنگ به بریتانیا واگذار شد
سلسله چینگ با پیمان نانجینگ و پایان دادن به جنگ اول تریاک، هنگ کنگ را به امپراتوری انگلیس واگذار کرد و اینگونه هنگ کنگ مستعمره انگلیس شد
📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ
https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻سیانور را به جای قرص مسکن به مبارزان دادم/ اعترافات کتبی" تهرانی" شکنجه گر ساواک
✍پس از شکنجه سه نفر( منظور دستگیر شده است) ازغندی گفت: قرار است هیئتی از صلیب سرخ به ایران بیاید. دستور داده اند این سه نفر کشته شود
من و میر فخرایی اعتراض کردیم اما ازغندی گفت همه این مسائل را من با پرویز ثابتی مطرح کرده ام ، تازه خود من هم با شما هستم (منظورش این بود که پرویز ثابتی راضی است از این قضیه) لباس های این سه نفر را تنشان کردیم و سوار آمبولانس ساواک شدیم
ماشین را پشت زندان اوین بردیم. ازغندی پیاده شد تا مراقب اطراف باشد .ما دست به کثیف ترین جنایت زدیم ،قرصهای سیانوری را که داشتیم به اسم قرص مسکن به آنها دادیم و گفتیم قرص مسکن است بخورید!! آنها هم بدون سوال یا اعتراضی خوردند و بعد در عقب آمبولانس را بستم ودیگر جرات نگاه کردن به آنها را نداشتم
بعد از این کار راه افتادیم واجساد را به بیمارستان شهربانی برده وتحویل سردخانه دادیم. نمیدانم با نام حقیقی دفن شدند یا نه؟امیدوارم حداقل با راهنماییهایم محل دفنشان را پیدا کنیدتا مادرانشان حداقل بر سر قبرشان اشکی بریزند!
📜 @Asatir_Nameh | مروری بر تاریخ ایران