گفتم برم سراغ خودم
سراغ دلم
برم پیش برادرمـ
باهاش حرف بزنم..دردودل کنم
اما خودم نبودم
جای خالی خودم از همه بیشتر اذیتم کرد...
جای خالی خودم از همه بیشتر عذابم داد...
اما نمیدونم
شاید شهید حججی هم منو دوست نداره
شاید اونم صدای منو نشنوه
نشستم
تو همون تاریکی مطلق
تو همون تنهایۍ
تو همون بیچارگی و آوارگی...
نگاه کردم دیدم نه
گفتم هی بنده خدا
تو واقعا تنهایی..
تو حتی خودتم دیگه خودتو نداری..
چیکار کردی با خودت؟!
به نور شمعهایی که ذره ذره آب میشدن
نگاه میکردم..
اشکام مثل بارون فرش رو خیس کرده بودن..
نفسم گرفته بود
شمعها که دیگه مثل من
حالی برای سوختن نداشتن
رو به خاموشی بودن..
زیر چفیه هقهق میزدم
دلتنگ راهیان نور💔
خدایا..
میشه نگاهم کنی..
خستم
توان ندارم
تحمل ندارم..
خدایا میشه بغلم کنی!!!
خدایا..
تو اگه منو نگاه نکنی
بندههای خوبت هستن
میری پیش اونا..
اما من اگه تو نگاهم نکنی
کجا برم؟!
به کی بگم..مگه کیو جز تو دارم..؟!
به کی بگم خستم
به کی بگم داغونم
به کی بگم کم آوردم
خدایا..
نگاه کن
نگاه کن دارم له میشم..
نمیخای یچیزی بگی..؟!
دلم قرص بشه به بودنت
به اینکه هستی..
به اینکه دوستم داری..
به اینکه تنها نیستم..
خدا نگاه کن دوباره امشب چقدر گریه کردم
نگاه کن خدا
مگه قلب من چقدر تحمل داره..؟!