eitaa logo
مُـرواریدهای‌خاکـــی🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
745 ویدیو
40 فایل
'‌‌‌﷽' ڪو‌عشق‌ڪہ‌معمورڪندخانہ‌دل‌را؟ عمریست‌زویرانۍدل‌خانہ‌خرابم♥↻ 「بہ‌رسم𝟮𝟭خرداد𝟵𝟵🗞⿻.!」 ازدل‌مینویسیم‌و‌دلۍ‌ڪار‌میڪنیم! براۍ‌گفتن‌سخن‌هاتون‌بگوشیم⇩ @fatemeh_zahra_82 @E_N_nataj ڪپۍ:حلـالتون🌱ツ .
مشاهده در ایتا
دانلود
بغض‌ِتموم‌ شهر‌تو‌ گلومہ..! درمونم‌تویے :)
🖇 هروقت‌‌‌خواستی‌گناه‌ڪنی این‌سوال‌‌رو‌از‌خودت‌‌بپرس مَّالَکُم‌لَا‌تَرْجُونَ‌لِله‌وَقَارَا...؟ شماراچه‌شده‌است‌‌که‌برای‌‌خدا شأن‌ومقام‌وارزشی‌قائل‌نیستید..؟ @aseman_del🌱
اخرش من پشت شعرۍ کھ نخواهم گفت می میرم...
❲ امـابھـٰارمن‌تویـے‌من‌ننگرم‌در‌دیگرے ❳
امروز حاکمیت شهدا بر دل‌ها آغاز شده است. شهدا خاطرخواه ما بودند که قبل از تولد نسل‌های جوان امروز برایشان کشته شدند❤️.. 🌱| @aseman_del
+هیچ وقت واسه هیچ کاری دیر نیست نخواستنت و پای نتونستن نذار...
‌. عارفۍ‌به‌شاگردانش‌گفت؛‌بر‌سر‌دنیاه‌ڪلاه بگذارید؛پرسیدند:چگونه؟فرمود:نان‌‌‌دنیا را‌بخورید‌وݪۍ‌براۍ‌آخرت‌ڪار‌ڪنید‌‌‌...! @aseman_del🌴
سبب رونق کفر است ؛ مسلمانۍِ ما . . .🌱'
506.7K
آھ از دورۍ...:)
خدایا در جستجوی آنچه برایم مقدر نکرده ای، خسته ام مکن♥️'صحیفه‌ی فاطمیھ'
•🌸• برای صحبت کردن با خدا نیازی نیست فریاد زد فقط لازم است آرام آرام در گوش خاک زمزمه کرد او خدای خواسته های پنهانی است ! ♥️
مُـرواریدهای‌خاکـــی🕊
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 #رمان #نسل_سوخته 🔥 #قسمت_صد_وهفدهم: بخشش فراموش شده جواب قبولی ها او
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : گم گشته مادر، مدام برای جلسات دادگاه یا پیگیری سایر چیزها نبود. من بودم و سعید. سعید هم که حال و روز خوشی نداشت. ضربه ای که سر ماجرای پدر خورده بود، از یه خونه بزرگ با اون همه امکانات مختلف، از مدرسه گرفته تا هر چیزی که اراده می کرد، حالا اومده بود توی خونه مادربزرگ که با حیاطش، یک سوم خونه قبل مون نمی شد. برای من که وسط ثروت، به نداشتن و سخت زندگی کردن عادت کرده بودم، عوض شدن شرایط به این صورت سخت نبود. اما اون، فشار شدیدی رو تحمل می کرد. من کلا با بیشتر وسایلم رفتم یه گوشه حال و اتاق رو دادم دستش. اتاق برای هر دوی ما اندازه بود اما اون به در و دیوار گیر می کرد. آرامش بیشتر اون، فشار کمتری روی مادر وارد می کرد. مادری که بیش از حد، تحت فشار بود. توی حال دراز کشیده بودم که یهو با وحشت صدام کرد. – مهران پاشو، پاشو مهران مارم نیست. گیج و خسته چشم هام رو باز کردم. ـ بارت نیست؟ بار چیت نیست؟ ـ کری؟ میگم مار، مارم گم شده. مثل فنر از جا پریدم. ـ یه بار دیگه بگو، چیت گم شده؟ ـ به کر بودنت، خنگی هم اضافه شد. هفته پیش خریده بودمش. سریع از جا بلند شدم. ـ تو مار خریدی؟ مار واقعی؟ ـ آره بابا، مار واقعی. ـ آخه با کدوم عقلت همچین کاری کردی؟ نگفتی نیشت میزنه؟ – بابا طرف گفت زهری نیست، مارش آبیه. ... 🥀 @aseman_del