گفت:
ما زیر جنازهها مخفی بودیم
اما یکی بود که این پنج روز کانال رو
سرپا نگه داشت..
دوباره نفسی تازه کرد و گفت:
عجب آدمی بود
یک طرف آرپیجی میزد و یک طرف
با تیربار شلیک میکرد..
آن یکی گفت: این پسر اصلا خستگی نداشت..
گفتم: مگر فرماندهان شهید نشدند
پس از که حرف میزنی؟!
گفت: نمیدانم جوانی بود که نمیشناختمش
موهایش کوتاه بود و شلوار کردی پایش بود
و با مداحیهایش ب ما روحیه میداد..
با نگرانی دستانش را گرفتم و گفتم:
آقا ابرام رو میگی؟درسته؟؟
گفت: آره انگار دوتا از بچههای قدیمی کانال آقا ابراهیم صدایش میزدند..
آن یکی گفت: تا آخرین لحظه که عراق
آتیش میریخت با ما بود بعد بهمون گفت که عراق نیروهایش رو برده عقب و احتمال داره آتیش سنگین بریزه..
گفت: من دیدمش که زدنش
با همان انفجارهای اول روی زمین افتاد
بدنم سست شد
اشڪ از چشمانم جاری شد
شانههایم تکان میخورد..
خبر مفقود شدن ابراهیم
سریع بین بچهها پخش شد..
صدای صادق آهنگران
داغ همه را تازه میکرد
ای از سفر برگشتگان
کو شهیدانتان کو شهیدانتان..
آره رُفقا
داداش ابراهیم مفقود شد
گمنام شد..
داداش ابراهیم که میگفت
قشنگترین شهادت شهادتیه که
هیچی ازت باقی نمونه..
داداش ابراهیم به افضل شهادت رسید..
شهید هادی مفقود شد
اما یاد و عشقش بیشک تو دل خیلیا هست
یادش چراغ راه خیلیا شده
خیلیا باهاش راه رو پیدا کردن
خیلیا حاجت گرفتن
خیلیا بهش میگن داداش..
و ابراهیم یه داداش واقعیه
برای همه اونایی که میخان
شبیه ابراهیم زندگی کنن
و راهش رو ادامه بدن..:)