🖊خدایا عشق به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر انقلاب چنان در وجودم شعلهور است که اگر تکهتکهام کنند و یا زیر سختترین شکنجهها قرار گیرم، او را تنها نخواهم گذاشت.
"شهید ابراهیم هادی"
💐۲۲ بهمن سالروز شهادت عارف وارسته شهید ابراهیم هادۍ
@aseman_del
*بسم الله الرحمن الرحيم*
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_چهارم : حسادت
دویدم داخل اتاق و در رو بستم تپش قلبم شدید تر شده بود دلم می خواست گریه
کنم اما بدجور ترسیده بودم ...
الهام و سعید زیاد از بابا کتک می خوردن اما من نه این، اولین بار بود ...
دست بزن داشت زود عصبی می شدو از کوره در می رفت ولی دستش روی من
بلند نشده بود مادرم همیشه می گفت:
- خیالم از تو راحته
و همیشه دل نگران دنبال سعید و الهام بود منم کمکش می کردم مخصوصا
وقتی بابا از سر کار برمی گشت
سر بچه ها رو گرم می کردم سراغش نرن حوصله
شون رو نداشت
مدیریت شون می کردم تا یه شر و دعوا درست نشه سخت بود هم خودم درس بخونم هم ساعت ها اونها رو توی یه اتاق سرگرم کنم و آخر شب هم بریز و بپاش ها رو
جمع کنم
سخت بود، اما کاری که می کردم برام مهمتر بود هر چند هیچ وقت، کسی نمی
دید ...
این کمترین کاری بود که می تونستم برای پدر و مادرم انجام بدم و محیط خونه رو
در آرامش نگهدارم ...
اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم از اون شب باید با وجهه و تصویر جدیدی از
زندگی آشنا بشم حسادت پدرم نسبت به خودم حسادتی که نقطه آغازش بود و
کم کم شعله هاش زبانه می کشید.
فردا صبح هنوز چهره اش گرفته بود، عبوس و غضب کرده ...
الهام، 5 سالش بود و شیرین زبون سعید هم عین همیشه بیخیال و توی عالم
بچگی و من دل نگران
زیرچشمی به پدر و مادرم نگاه می کردم می ترسیدم بچه ها کاری بکنن بابا از
اینی که هست عصبانی تر بشه و مثل آتشفشان یهو فوران کنه از طرفی هم نگران مادرم بودم ...
بالاخره هر طور بود اون لحظات تمام شد من و سعید راهی مدرسه شدیم دوید سمت در و سوار ماشین شد منم پشت سرش
به در ماشین که نزدیک شدم پدرم در رو بست.
- تو دیگه بچه نیستی که برسونمت خودت برو مدرسه ...
سوار ماشین شد و رفت و من مات و مبهوت جلوی در ایستاده بودم ...
من و سعید ... هر دو به یک مدرسه می رفتیم و مسیر هر دومون یکی بود ...
🥀 @aseman_del
*بسم الله الرحمن الرحیم*
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_پنجم : اولین پله های تنهایی
مات و مبهوت پشت در خشکم زده بو، نیم ساعت دیگه زنگ کلاس بود و من
حتی نمی دونستم باید سوار کدوم خط بشم و کجا پیاده بشم یا اگر بخوام سوار
تاکسی بشم باید ...
همون طورچند لحظه ایستادم، برگشتم سمت در که زنگ بزنم اما دستم بین
زمین و آسمون خشک شد ...
- حالا چی می خوای به مامان بگی؟ اگر بهش بگی چی شده که مامان همین
طوری هم کلی غصه توی دلش داره این یکی هم بهش اضافه میشه ...
دستم رو آوردم پایین رفتم سمت خیابون اصلی پدرم همیشه از کوچه پس کوچه
ها می رفت که زودتر برسیم مدرسه و من مسیرهای اصلی رو یاد نگرفته بودم.
مردم با عجله در رفت و آمدبودن، جلوی هر کسی رو که می گرفتم بهم محل نمی
گذاشت، ندید گرفته می شدم من با اون غرورم ...
یهو به ذهنم رسید از مغازه دارها بپرسم، رفتم توی یه مغازه دو سه دقیقه ای طول
کشید اما بالاخره یکی راهنماییم کرد باید کجا بایست، با عجله رفتم سمت ایستگاه، دل توی دلم نبود. یه ربع دیگه زنگ رو می زدن و در
رو می بستن.
اتوبوس رسید، اما توی هجمه جمعیت رسما بین در گیر کردم و له شدم ...
به زحمت از لای در نیمه باز کیفم رو کشیدم داخل ، دستم گز گز می کرد با هر
تکان اتوبوس یا یکی روی من می افتاد یا زانوم کنار پله له می شد...
توی هر ایستگاه هم با باز شدن در پرت می شدم بیرون چند بار حس کردم الان بین جمعیت خفه میشم با اون قدهای بلند و هیکل های
بزرگ و من...
بالاخره یکی به دادم رسید خودش رو حائل من کرد، دستش رو تکیه داد به در
اتوبوس و من رو کشید کنار توی تکان ها فشار جمعیت می افتاد روی اون...
دلم سوخته بود و اشکم به مویی بند بود سرم رو آوردم بالا
- متشکرم، خدا خیرتون بده
اون لبخند زد اما من با تمام وجود می خواستم گریه کنم ...
🥀 @aseman_del
*بسم الله الرحمن الرحیم*
📚 #رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_ششم : نمک زخم
نیم ساعت بعد از زنگ کلاس رسیدم مدرسه ناظم با ناراحتی بهم نگاه کرد ...
- فضلی این چه ساعت مدرسه اومدنه؟ از تو بعیده ...
با شرمندگی سرم رو انداختم پایین چی می تونستم بگم؟ راستش رو می گفتم شخصیت پدرم خورد می شد، دروغ می گفتم شخصیت خودم جلوی خدا جوابی
جز سکوت نداشتم
چند دقیقه بهم نگاه کرد
- هر کی جای تو بود الان یه پس گردنی ازم خورده بود، زود برو سر کلاست
برگه ورود به کلاس نوشت و داد دستم ...
- دیگه تاخیر نکنی ها ...
- چشم آقا ...
و دویدم سمت راه پله ها ...
اون روز توی مدرسه اصلا حالم دست خودم نبود با بداخلاقی ها و تندی های پدرم
کنار اومده بودم دعوا و بدرفتاریش با مادرم و ما یک طرف این سوژه جدید رو باید
چی کار می کردم؟
مدرسه که تعطیل شد پدرم سر کوچه، توی ماشین منتظر بود سعید رو جلوی
چشم من سوار کرد اما من...
وقتی رسیدم خونه پدر و سعید خیلی وقت بود رسیده بودن زنگ در رو که زدم مادرم با نگرانی اومد دم در.
- تا حالا کجا بودی مهران؟ دلم هزار راه رفت...
نمی دونستم باید چه جوابی بدم اصلا پدرم برای اینکه من همراهش نبودم چی
گفته و چه بهانه ای آورده بود سرم رو انداختم پایین
- شرمنده ...
اومدم تو پدرم سر سفره نشسته بود سرش رو آورد بالا و نگاه معناداری بهم کرد
به زحمت خودم رو کنترل کردم ...
- سلام بابا خسته نباشی ...
جواب سلامم رو نداد لباسم رو عوض کردم، دستم رو شستم و نشستم سر سفره
دوباره مادرم با نگرانی بهم نگاه کرد
- کجا بودی مهران؟ چرا با پدرت برنگشتی؟از پدرت که هر چی می پرسم هیچی
نمیگه فقط ساکت نگام می کنه ...
چند لحظه بهش نگاه کردم، دل خودم بدجور سوخته بود اما چی می تونستم بگم؟
روی زخم دلش نمک بپاشم یا یه زخم به درد و غصه هاش اضافه کنم؟ از حالت
فتح الفتوح کرده پدرم مطمئن بودم این تازه شروع ماجراست و از این به بعد باید
خودم برم و برگردم ...
- خدایا ... مهم نیست سر من چی میاد خودت هوای دل مادرم رو داشته باش....
🥀 @aseman_del
🌠🍁
🍁
🌀 یادداشت روز
💠 در مسيرکاميابي
✍️نویسنده: مهدی سعیدی
🔹🌺🔸
🔻فردا چهل و دومين سالروز پيروزي انقلاب اسلامي است که ملت ايران فرارسيدن آن را در سال پاياني قرن پانزدهم خورشيدي جشن گرفته است؛ انقلابي که بدون شک ميتوان آن را بزرگترین انقلاب تاريخ بشر و مهمترین رخداد قرن چهاردهم در جهان اسلام دانست که آثار آن را در تحولات منطقه ميتوان مشاهده نمود؛ انقلابي که سرزمين ايران را به قدرتمندترين کشور منطقه غرب آسيا بدل ساخته است.
❇️نکات تحلیلی:
🔸1- اين روزها مقوله بررسي و ارزيابي دستاوردهاي انقلاب اسلامي در طول چهار دهه اخير به يکي از مهمترین موضوعات افکار عمومي بدل شده است. مقايسه عملکرد نظام اسلامي با آنچه در طول دوران مشابه در رژيم پهلوي گذشته است، توجه به سرعت و نرخ رشد و توسعه کشور در عرصههاي مختلف اقتصاد، علم، بهداشت، صنعت، کشاورزي و ... در مقايسه با ديگر کشورهاي جهان که ايران را در جايگاه رفيعي نشان ميدهد، دو معياري است که بهخوبی ميتواند خدمات حاکميت نظام اسلامي را در طول اين سالها نشان دهد.
🔹 2- بخشي از توانمندي جمهوري اسلامي را ميتوان در فرآيند مقابله کشورمان با موضوع کرونا مشاهده نمود که بهخوبی اين کشور را در تراز موفقترین کشورهاي دنيا در مقابله با اين بيماري خطرناک قرار داده است. درحالیکه کشورهاي پرادعاي بسياري از کنترل و مهار آن درماندهاند! جمهوري اسلامي با پشتوانه دانشمندان جوان انقلابي خود در مسير توليد واکسن کرونا پيش رفته و روز گذشته دومين واکسن ايراني با نام «کوو پارس رازي» تست انساني خود را آغاز نمود.
🔸3- توجه به دستاوردهاي انقلاب اسلامي به معناي فقدان ضعفها و کاستيها نيست. بدون شک آنچه رقم خورده با آنچه انتظار رهبري و ملت ايران است، فاصله دارد و براي رسيدن به آن هدفگذاریها بايد تلاش ملي نمود؛ اما نکته اساسي آن است که توجه به ناکاميها نبايد ما را از توجه به کاميابيها باز دارد و موجب القاء يأس و ناکارآمدي گردد.
🔺4- بخشي از آنچه در قالب وضع موجود تعين يافته است، محصول تدابيري است که مسئولين منتخب مردم در طول اين سالها رقم زدهاند. بهواقع بهطور غيرمستقيم بخشي از وضع موجود حاصل انتخابها و گزينشهاي خودمان است؛ لذا نسبت به اين انتخابها بايد هوشمند بود و با درسآموزی از گذشته، امور کشور را بايد به کساني سپرد که صلاحيت و شايستگي لازم را براي اداره کشور داشته باشند. انتخابات 1400 نزديک است و هوشياري ملت ميتواند بسترساز ارتقاء کارآمدي کشور در دهه پنجم انقلاب اسلامي گردد.
#نشستهای_بصیرتی
#روشنگری
#دهه_فجر
شاید اینها امتحان ماست
با دستور عشق...
ورنه هرگز رنجش معشوق را
عاشق نخواست...
#حسینمنزوی #شرحدل
﷽
♨️ تحلیل آماری هشتگ #واکسن_بخرید
▪️۳۰ آذر ماه در توییتر کلید واژه #واکسن_بخرید با این هدف محوری که مذاکره و پذیرش fatf را مانع واردات واکسن کرونا اعلام کند به چشم آمد.
▪️پایش این کمپین از تالک واکر نشان می دهد ۶ هزار و ۴۸۰ کاربر اعم از واقعی و ربات در این پویش شرکت و ۹۷ هزار توییت و بازنشر را انجام دادند. ۶۸ درصد از اکانتها خارج از کشور و ۵۸ درصد در آمریکا ساکن هستند.
▪️۲۰ درصد از ۹۷ هزار توییت یعنی حدود ۱۹ هزار مورد، منحصر به فرد و بقیه تکراری گزارش شده. مجموع بازدید این توییت ها ۴۴۹ هزار و ۲۵۰ بازدید است.
▪️ از ۱۰ کاربر اول تاثیرگذار این هشتگ ۹ نفر در واشنگتن و یک نفر در لیختن اشتاین ساکنند. کاربر ساکن لیختن اشتاین نوشته: #واکسن_بخرید کار و کاسبی ما دود شد رفت هوا!!... همچنین کاربر ساکن واشنگتن نوشته: واکسن بخرید فقط ما موندیم و ساکنین آمازون!
▪️سایتهایی که در این کمپین بیشترین تحرک را داشتند صدای آمریکا وابسته به دولت ترامپ، ایران اینترنشنال وابسته به پادشاهی سعودی و خبر آنلاین متعلق به معاون اطلاع رسانی دفتر رئیس جمهور حسن روحانی است.
#پاسخ_به_شبهات
🔴 انتشار نامه تکاندهنده شهید سلیمانی به فرزندش
🔹من دیدم هرکس در این عالم راهی برای خود انتخاب کرده است یکی علم میآموزد و دیگری علم میآموزاند. یکی تجارت می کند کسی دیگر زراعت می کند و میلیونها راه
🔹با خود اندیشیدم و چند موضوع را مرور کردم و از خود پرسیدم اولا طول این راه چقدر است انتهای آنها کجاست، فرصت من چقدر است. و اساساً مقصد من چیست. دیدم من موقتم و همه موقت هستند.
🔹دیدم من باید به کسی متصل شوم که این مهم مرا علاج کند و او جز خدا نیست
🔹من خدا را انتخاب کرده ام و راه او را
🔹عزیزم من متعلق به آن سپاهی هستم که نمی خوابد و نباید بخوابد. تا دیگران در آرامش بخوابند. بگذار آرامش من فدای آرامش آنان بشود و بخوابند.
🔺سی سال است که نخوابیدهام اما دیگر نمی خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک می ریزم که پلکهایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در غفلت من آن طفل بیپناه را سر ببرند.