eitaa logo
مُـرواریدهای‌خاکـــی🕊
1.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
744 ویدیو
40 فایل
'‌‌‌﷽' ڪو‌عشق‌ڪہ‌معمورڪندخانہ‌دل‌را؟ عمریست‌زویرانۍدل‌خانہ‌خرابم♥↻ 「بہ‌رسم𝟮𝟭خرداد𝟵𝟵🗞⿻.!」 ازدل‌مینویسیم‌و‌دلۍ‌ڪار‌میڪنیم! براۍ‌گفتن‌سخن‌هاتون‌بگوشیم⇩ @fatemeh_zahra_82 @E_N_nataj ڪپۍ:حلـالتون🌱ツ .
مشاهده در ایتا
دانلود
تقدیم نگاهتون😻🌿
بعضیا یھ جوریِ تو قلبت میشینن انگار از اول خونشون بوده :)😌!
عبد هر گره‌ ڪورے داشتہ باشد در ماه‌ مبارڪ رمضان با ربّ‌ خود در میان بگذارد، خداوند آن را باز مے‌ڪند. پس، از غفلت نڪنید!💛 📿 @aseman_del
مَا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلَا مُمْسِكَ لَهَا
اگه من درِ مهر و رحمت رو
به روت باز کنم
هیچ‌کس نمیتونه درها رو
به روت ببنده💙..
•سوره‌فاطر.پیام²•
این ماه رمضون رو برای خودت باش!
اصلا خودت باش و خدای خودت....🚶🏻‍♀
گوشی و فضای مجازی رو تا حد امکان کمتر استفاده کن . . .
🌱
رمضان گلستانۍ ست برای دیدار باغبانِ دل‌هاۍ بندگان؛ باغی کھ میوه درختانش رحمت و برکت است و هَرَس گناهان و غفلت‌های بندگۍ...🌱'
113.2K
دعای روز دوم ماه مبارڪ✨
مُـرواریدهای‌خاکـــی🕊
دعای روز دوم ماه مبارڪ✨ #باهم‌بخونیم
بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ قَرّبْنی فیهِ الی مَرْضاتِکَ
خدایا نزدیک کن مرا در این ماه به سوی خوشنودیت

و جَنّبْنی فیهِ من سَخَطِکَ و نَقماتِکَ
و برکنارم دار در آن از خشم و انتقامت

و وفّقْنی فیهِ لقراءةِ آیاتِکَ
 و توفیق ده مرا در آن برای خواندن آیات قرآن

برحْمَتِکَ یا أرْحَمَ‌ الرّاحِمین
 به امید رحمتت ای مهربانترین مهربانان
•🌸• دم اذانـۍ من از آدابِ مهمانداری‌ ات چیزی نمی دانم ولی در شهرِ من رسم است می بوسند مهمان را . . . 🌙 @aseman_del🌸
«تو را چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت..»
اللهم رب شهر رمضان دست‌هاۍ ما را به محرم برسان...!
با شوق وصل دست ز عالم فشانده‌ایم جز تو بھ شوقِ ما چه کسۍ می‌دهد جواب :)💚'
قسم به روزای روزه داری دلم برات تنگ شده حسین :) ♥️
حاج اسماعیل دولابی میگفتن کھ... دل وقتی می خواهد با خدای خودش ربط پیدا کند شکاف می خورد :)🍃 || @aseman_del
اگه سر سفره افطار به کسی که کنارمان نشسته بگوئیم : روزه ات قبول باشه ، اون چی جواب میده؟؟؟ 🤔 حتما میگه: ازشمام قبول باشه و ممنونم و کلی بهمون محبت میکنه .😌🍃 حالا اگه سر افطار سرمون رو بالا بگیریم و به امام‌زمان (عج) عرض کنیم : آقاجون روزه تون قبول ، مطمئن باشید آقا هر جوابی بدهند ، دعاشون در حقمون مستجابه .😍❤️ *دلخوشیم بہ جوابتان مھدے جاݩ* ‌┄┅┅┅❅❁❁❁❅┅┅┄ ‌‌‌‌‌‌@aseman_del
تا دم لحظه افطار پر از بغض و غمم سحری حسرتِ دیدار حرم را خوردم...! |.🥺.| @aseman_del
بسم رب المهدی . . .🍃
وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي ۚإِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي چه کنم در برابر نَفسی که سرکشی میکند، اگر تو یاری‌ام نکنی رحم کن به ناتوانی من...💔 🌾 @aseman_del
116.3K
دعای روز سوم ماه مبارڪ✨
مُـرواریدهای‌خاکـــی🕊
دعای روز سوم ماه مبارڪ✨ #باهم‌بخونیم
بسم الله الرحمن الرحیم

اللهمّ ارْزُقنی فیهِ الذّهْنَ والتّنَبیهَ وباعِدْنی فیهِ من السّفاهة والتّمْویهِ واجْعَل لی نصیباً مِنْ کلّ خَیْرٍ تُنَزّلُ فیهِ بِجودِکَ یا أجْوَدَ الأجْوَدینَ.

خدایا روزى کن مرا در آن روز هوش و خودآگاهى را و دور بدار در آن روز از نادانى و گمراهى و قرار بده مرا بهره و فایده از هر چیزۍ ڪه فرود آوردى در آن به بخشش خودت اى بخشنده ترین بخشندگان.
پشت کردم بہ گناه پاڪ شوم در همہ ترکم بکنند عیب ندارد،تو 🍃
أَنَا یَا رَبِّ الَّذِی لَمْ أَسْتَحْیِکَ فِی الْخَلاءِ
پروردگارا !
من کسی‏ هستم کھ
در خلوت از تو حیا نکردم...
💔 @aseman_del مرواریدهای خاکی
شهدا یارانِ آخرالزمانی سیدالشهدا هستند پیام آن‌ها عشق و اطاعت و وفاداری است..!
مُـرواریدهای‌خاکـــی🕊
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_صد_وچهاردهم: کنکور حدود ساعت 8 شب بود که ص
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 قسمت صد و پانزدهم: انسان های عجیب پدر، الهام رو از ما گرفت و گرفتن الهام، به شدت مادرم و سعید رو بهم ریخت ... مادر که حس مادرانه اش و ورود الهام به خونه زنی که بویی از انسانیت نبرده بود و می خواستن همه جوره تمام حقوقش ضایع کنن ... و سعید از اینکه پدر دست رد به سینه اش زده بود کسی که تمام این سال ها تشویقش می کرد و بهش پر و بال می داد ، خیلی راحت توی صورتش نگاه کرد و گفت ... ـ با این اخلاقی که تو داری تف سر بالا ببرم توی خونه زنم؟ مریم هم نمی خواد که ... سعید خورد شد عصبی، پرخاشگر و زودرنج شده بود با کوچک ترین اشاره و حرفی بهم می ریخت ... جواب کنکور اومد، بی سر و صدا دفترچه انتخاب رشته و برگه کدها رو برداشتم رفتم نشستم یه گوشه ... با دایی قرار گذاشته بودیم، بریم مشهد خونه مادربزرگ دست نخورده مونده بود برای فامیل که از شهرهای مختلف میومدن مشهد هر چند صدای اعتراض دو تن از عروس ها بلند شد که این خونه ارثیه است و متعلق به همه اما با موافقت همه مون و حمایت دایی محمد در نهایت، قرار شد بریم مشهد ... چه مدت گذشت؟ نمی دونم اصلا حواسم به ساعت نبود... داشتم به تنهایی برای آینده ای تصمیم می گرفتم که تا چند ماه قبل، حتی فکر زیر و رو شدنش رو هم نمی کردم... مدادم رو برداشتم و شروع کردم به پر کردن برگه انتخاب رشته ... گزینه های من به صد نمی رسید ... 6 انتخاب، همه شون هم مشهد ... نمی تونستم ازشون دور بشم ... یک نفر باید مسئولیت خانواده رو قبول می کرد ... وسایل رو جمع کردیم روح از چهره مادرم رفته بود و چقدر جای خالی الهام حس می شد ... با پخش شدن خبر زندگی ما تازه از نیش و کنایه ها و زخم زبان ها فهمیدم چقدر انسان های عجیبی دور ما رو پر کرده بودن ... افرادی که تا قبل برای بودن با ما سر و دست می شکستن، حالا از دیدن این وضع، سرمست از لذت بودن و با همه وجود، سعی در تحقیر ما داشتن ... هر چقدر بیشتر نیش و کنایه می زدن بیشتر در نظرم حقیر و بیچاره می اومدن ... انسان های بدبختی که درون شون به حدی خالی بود که بر ای حس لذت از زندگی شون از پیش کشیدن مشکلات بقیه لذت می بردن ... ... 🥀 @aseman_del
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : بزرگی خالق کسی جلودار حرف ها و حدیث ها نبود، نقل محفل ها شده بود غیبت ما هر چند حرف های نیش دارشون، جگر همه مون رو آتش می زد ... اما من به دیده حسن بهش نگاه می کردم ... غیبت کننده ها، گناه شور نامه اعمال من بودن و اونهایی که تهمت رو هم قاطیش می کردن و اونهایی که آتش بیاری این محفل ها بودن ... ته دلم می خندیدم و می گفتم ... ـ بشورید، 18 سال عمرم رو با تمام گناه ها، اشتباه ها، نقص ها ، کم و کاستی ها ... بشورید هر حقی رو که ناخواسته ضایع کردم ، هر اشتباهی رو که نفهمیده مرتکب شدم ، هر چیزی که حالا به لطف شما همه اش داره پاک میشه ... اما اون شب زیر فشار عصبی خوابم نمی برد ... همه چیز مثل فیلم از جلوی چشم هام رد می شد که یهو به خودم اومدم ... ـ مهران به جای اینکه از فضل و رحمت خدا طلب بخشش کنی از گناه شوری اونها به وجد اومدی؟ گریه ام گرفت هر چند این گناه شوری وعده خدا به غیبت کننده بود اما من از خدا خجالت کشیدم ... این همه ما در حق لطف و کرمش ناسپاسی می کنیم این همه ما ... اون نماز شب پر از شرم و خجالت بود از خودم خجالت کشیده بودم ... - خدایا من رو ببخش که دل سوخته ام رو نتونستم کنترل کنم ... اونها عذاب من رو می شستن و دل سوخته ام خودش را با این التیام می داد ... خدایا به حرمت و بزرگی خودت به رحمت و بخشندگی خودت امشب، همه رو حلال کردم و به خودت بخشیدم تمام غیبت ها، زخم زبون ها و هر کسی رو که تا امروز در حقم نامردی و ظلم کرده ... همه رو به حرمت خودت بخشیدم ... تو خدایی هستی که رحمتت بر خشم و غضبت پیشی گرفته من رو به حرمت رحمت و بخشش خودت ببخش ... و دلم رو صاف کردم ... برای شبیه خدا شدن برای آینه صفات خدا شدن، چه تمرینی بهتر از این؟ هر بار که زخم زبانی، وجودم رو تا عمقش آتش می زد از شر اون آتش و وسوسه شیطان به خدا پناه می بردم و می گفتم - خدایا بنده و مخلوقت رو به بزرگی خالقش بخشیدم... ... 🥀 @aseman_del
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : بخشش فراموش شده جواب قبولی ها اومده بود. توی در بهش برخورد کردم، با حالت خاصی بهم نگاه کرد. ـ به به آقا مهران، چی قبول شدی؟ کجا قبول شدی؟ دیگه با اون هوش و نبوغت، بگیم آقا دکتر یا نه؟ خندیدم و سرم رو انداختم پایین ـ نه انسیه خانم، حالا پزشکی که نه ولی خدا رو شکر، مشهد می مونم. جمله ام هنوز از دهنم در نیومده لبخند طعنه داری زد ـ ای بابا، پس این همه می گفتن مهران، زرنگ و نابغه است الکی بود؟ تو هم که آخرش هیچی نشدی. مازیار ما سه رقمی آورده داره میره تهران، تو که سراسری نمی تونستی، حداقل آزاد شرکت می کردی. حالا یه طوری شده از بابات پولش رو می کندی. اون که پولش از پارو بالا میره. شاید مامانت رو ول کرده ولی بازم باباته. هر چند مامانت هم عرضه نداشت، نتونست چیزی ازش بکنه. ساکت ایستادم و فقط نگاهش کردم.حرف هاش دلم رو تا عمق سوزوند. هر چند، با آتش حسادتی که توی دلش بود و گوشه ای از شعله هاش، وجود من رو گرفته بود، برای اون جای دلسوزی بیشتری رو وجود داشت. اومدم در رو باز کنم که مادرم بازش کرد. پشت در، با چشم هایی که اشک توش حلقه زده بود. ـ تو هم سرنوشتت پاسوز زندگی من و پدرت شد. دیدنش دلم رو بیشتر آتش زد. به زور خندیدم. ـ بیخیال بابا، حالا هر کی بشنوه فکر می کنه چه خبره. نمی دونی فردوسی چقدر بزرگه. من که حسابی باهاش حال کردم، اصلا فکر نمی کردم اینقدر … پشت سر هم با ذوق و انرژی زیاد حرف می زدم، شاید دل مادرم بعد از اون حرف هایی که پشت در شنیده بود، کمی آرام بشه. حالتش که عوض شد، ساکت شدم. خودم به حدی سوخته بودم که حس حرف زدن نداشتم و شیطان هم امان نمی داد و داغ و آتش دلم رو بیشتر باد می زد. آرزوهای بر باد رفته ام جلوی چشمم رژه می رفت. دلم به حدی سوخت که بعد از آرام شدن، فراموش کردم، بگم: – خدایا ! بنده ات رو به خودت بخشیدم. ... 🥀 @aseman_del
تقدیم نگاهتون😻🌿
هدایت شده از گاندو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
×و‌حتما‌در‌هرجایی‌که‌می‌شناسید‌فوروارد‌کنید× بسیار‌عالی @bvcfbb