👩🍃
🍃
#روایٺگرے
موضوع : • ٺوبہ نصوح •
زمان : دوشنبه (1398/2/23)
ساعت : 23:40
راوے: فدایی سید علی
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 👇
@asganshadt
🍃
📖| #ڪلام_آفریدگار
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا
تُوبُوا إِلَی اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا
اےڪسانےڪہ ایمان آورده اید
بہ سوے خدا توبہ ڪنید،
توبہ اے خالص(توبه نصوح)
📝|تحریم8
#داستان_نصوح
در زمان قدیم مردی بوده به اسم نصوح
که از لحاظ ظاهری به زنان شباهت داشته!!!
و دلاکِ حمام زنونه بوده
از این راه هم کسب درآمد می کرده
و هم ارضایِ شهوت...
.
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
#داستان_نصوح در زمان قدیم مردی بوده به اسم نصوح که از لحاظ ظاهری به زنان شباهت داشته!!! و دلاکِ ح
خب ایشونم مثل ما هزار بار
توبه کرده بودند ولی هوایِ نفسشون هر بار توبه رو زایل می کرده تا اینکه...
روزی نصوح طبق روال همیشگی در حمام زنانه مشغول کار بود که ناگهان قیل و قالی بلند شد و در آن میان زنی جار زد که یکی از مرواریدهای گوشوارهی دختر شاه گم شده است. در حمام را ببندید و نگذارید کسی خارج شود تا جامه و بقچهی حاضران وارسی شود.
بقچهها را روی زمین ولو کردند
و جامهها را بدقت گشتند
اما از دانه مروارید خبری نشد.
ناچار گفتند همه باید کاملاً برهنه شوند و یکی یکی مورد بازدید قرار گیرند.
نصوح با شنیدن این حرف بکلی
خود را باخت و افتان به خلوت حمام رفت و در حالی که بدنش مثل بید میلرزید
با تمام وجود و با دلی شکسته
خدا را طلبید و گفت:
خداوندا گرچه بارها توبهام بشکستم، اما تو را به مقام ستاریتت این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم.
نصوح آنقدر خدایا خدایا کرد که در و دیوار نیز با او همنوا شدند.
در این اثنا نوبت وارسی نصوح رسید.
زنی نام او را صدا زد.
اما همینکه او نام خود را شنید از ترس، بند دلش پاره شد و بر کف حمام افتاد و از هوش رفت.
در این فاصله زنی جار زد که مژده مژده مروارید پیدا شد.
ناگهان در حمام ولولهای افتاد.
زنان دستکزنان شادمانی خود را از یافتهشدن مروارید اعلام کردند. و نصوح نیز در فضایی آکنده از شادمانی به هوش آمد و دید که خطر از کنار گوشش گذشته است.
زنانی که بدو ظنین بودند نزدش آمدند و عذرها خواستند.
او در این واقعه عیاناً لطف و عنایت ربانی را مشاهده کرد. این بود که بر توبهاش ثابتقدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت.
چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم، و دیگر هم نرفت.
.
🍃
📖| #ڪلام_پیشوا
امام صادق علیهالسلام :
« توبہ نصوح این است
ڪہ بنده خدا طوری توبہ ڪند
ڪہ تا آخر عمر بہ گناه باز نگردد »
📝| بحارالانوار، چ3،ج6،ص 20
خیلی از شهدا آدم هایی بودند که گناه کرده بودند!!!
اما بعد که توبه واقعی کردند بخشیده شدند....
و در آخر شهید شدند!
از مدافع حرم ها که قطعا شما بهتر از من می شناسید شهید مجید قربانخانی!
از شهدای دفاع مقدس شهید شاهرخ ضرغام!!!
....
✌🏻اما چندتا شرط کوچیک داره ها همچین بدون شرط و شروطم نیس
"توبه نصوح" آن است
که واجد چهار شرط باشد:
1_پشیمانى قلبى
2_استغفار زبانى
3_ترک گناه
4_ تصمیم بر ترک در آینده
.
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
"توبه نصوح" آن است که واجد چهار شرط باشد: 1_پشیمانى قلبى 2_استغفار زبانى 3_ترک گناه 4_ تصمیم بر
🤔عه ما که یه بار ترک کردیم
تصمیم بر ترک در آینده چیه دیگه؟!
یعنی دیگه تکرار نشه!!!
هر سری به خودت یادآوری کنی!!
بازم میگم ذهن ما شرطیِ
باید بهش تلقین بشه تا چیزی رو بپذیره!!!
مثل یه ورزشکار
از روز اول که نمیاد مبارزه کنه!!!
تمرین تمرین تمرین مبارزه!!!
می گفتن
بچهها برای عملیات خیلی زحمت کشیده بودند.
هر چی تاکتیک مربوط به مخفی نگه داشتن اسرار نظامی بود را، پیاده کرده بودن.
همه ی امور با رعایت اصل (اختفا و استتار) پیگری میشد،
حتی اغلب سنگرها و مواضع ادوات را با شاخههای نخل پوشانده بودیم.
با رعایت همه این اصول حالا در آخرین روزهای منتهی به عملیات، کسی وارد جمع ما شده بود که مهارت بالایی در غواصی داشت،
#منزوی بود و حتی موقع تعویض لباس، جمع را #ترک میکرد و به نقطهای دور و #خلوت میرفت.
.
یکی از رزمنده هایِ جبهه
آقای محمد رعیتی
خاطره ای تعریف می کردند از عملیاتشون!!!
بعضی از دوستان، تصمیم گرفته بودند از خودش در اینباره سوال کنند
و یا در صورت لزوم او را مورد بازرسی قرار دهند تا نکند خدای ناکرده،
فرستندهای را زیر لباس خود پنهان کرده باشد.
آن فرد هم بی شک
آدم ساده و کم هوشی نبود،
متوجه نگاههای پرسش گر بچهها شده بود.
...
...
یک شب موقع دعای توسل، صدای نالههای آن برادر به قدری بلند بود که باعث قطع مراسم شد.
او از خود بی خود شده بود و حرفهایی را با صدای بلند به خود خطاب میکرد.
میگفت:
«ای خدا! من که مثل اینها نیستم. اینها معصوم اند، ولی تو خودت مرا بهتر می شناسی... من چه خاکی را سرم کنم؟ ای خدا!»
سعی کردم به هر روشی که مقدور است او را ساکت کنم.
حالش که رو به راه شد در حالی که اشک هنوز گوشه ی چشمش را زینت داده بود، گفت:
«شما مرا نمیشناسید. من آدم بدی هستم. خیلی گناه کردم،
حالا دارد عملیات میشود. من از شما خجالت میکشم، از معنویت و پاکی شما شرمنده میشوم...»
گفتم: «برادر تو هر که بودهای دیگر تمام شد.
حالا سرباز اسلام هستی.
تو بنده ی خدایی. او توبه همه را میپذیرد...»
نگاهش را به زمین دوخت. گویا شرم داشت که در چشم ما نگاه کند. گفت:
«بچهها شما همهاش آرزو میکنید شهید شوید، ولی من نمیتوانم چنین آرزویی کنم.»
تعجب ما بیشتر شد. پرسیدم:
«برای چه؟ در شهادت به روی همه باز است. فقط باید از ته دل آرزو کرد.»
او تعجب ما را که دید، گوشه ی پیراهنش را بالا زد. از آن چه که دیدیم یکه خوردیم. تصویر یک زن روی تن او خالکوبی شده بود. مانده بودیم چه بگوییم که خودش گفت:
«من تا همین چند ماه پیش همهش دنبال همین چیزها بودم.
من از خدا فاصله داشتم.
حالا از کارهای خود شرمندهام.
من شهادت را خیلی دوست دارم، اما همهش نگران ام که اگر شهید شوم،
مردم با دیدن پیکر من چه بسا همه ی شهدا را زیر سوال ببرند.
بگویند اینها که از ما بدتر بودند...»
بغضش ترکید و زد زیرگریه.
واقعاً از ته دل میسوخت و اشک میریخت.
دستی به شانهاش گذاشتم و گفتم:
«برادر مهم این است که #نظرخدا را #جلب نماییم همین و بس.»
سرش را بالا گرفت و در چشم تکتک ما خیره شد.
آهی کشید و گفت:
«بچهها! شما دل پاکی دارید، التماستان میکنم از خدا بخواهید جنازه ای از من باقی نماند.
من از شهدا خجالت میکشم... .»
آن شب گذشت.
حرفهای او دل ما را آتش زده بود.حالا ما به حال او غبطه میخوردیم.
دل با صفایی داشت.
یقین پیدا کرده بودیم که او نیز گلچین خواهد شد.
خدا بهترین سلیقه را دارد.
شب عملیات یکی از #نخستین_شهدای ما همان برادر دل سوخته بود.
گلوله ی خمپاره مستقیم به پیکرش اصابت کرد.
او برای همیشه #مهمان_اروند ماند.
...
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
... یک شب موقع دعای توسل، صدای نالههای آن برادر به قدری بلند بود که باعث قطع مراسم شد. او از خود
😄چقدر چیز میشه از همین روایت
آقای رعیتی یاد گرفت!!!
اون فرد توبه کرده بوده!
و کسی از رزمنده ها بهش نگفته تو چرا قبلا فلان کردی بسان کردی...
گفتن نگران نباش همه چیز دست خداست خدا باید ازت راضی باشه