✔منیع بن زیاد
عجب روزهای غریبی است منیع،شایدکسی نداندچهل سال عمرت رادرکجاوچگونه گذرانده ای، اماهرچه هست،اکنون کربلاجان تورا پروازگر هفت آسمان کرده است،بلندآوازه ی عرش؛اگرچه درخاک ناشناخته وگمنام.توباحسین عزیزشده ای،روشن ونورانی به کربلاآمده ای ودر این شب عزیز،فردای پرشکوه شهادت راآماده می شوی.این زمزمه ی حسین است که تارهای قلبت رامی نوازد:*ولایحسبن الذین کفروا انّمانملی لهم خیرلانفسهم*.برخیزمنیع به خیمه ی مولایت برو.ازچشم های اوبنوش وقلبت رابه طمانینه وآرامشی دیگرمهمان کن.می دانی فردا دشواراست وقدم هابرای ایستادن درمیدانی همه تیروتیغ،استواری می خواهند.برخیزمنیع!حبیب ومسلم وبریرآمده اند،تونیزدرعطش امشب یک جرعه تبسم امام بنوش. فردا عاشورا است ومگرمولایت نگفت هرکس بامن بماندشهیدمی شود.برخیز!بایدشهادت فردا رامهیاترشوی.
چه صبح عزیزی چه صدای هستی نوازوجان بخشی،دیشب بهشت رادیدی واینک صبح بانغمه ی بهشتی اذان اکبرآذین یافته است. این شایدآخرین نمازتوباشد.توبه حسین(ع)اقتدامی کنی،به قبله گاه عرش وفرش.
از لابه لای نخل های غاضریه،خورشیدآرام بالامی آید،دیگرگونه دشت رامی نگرد.میلیون هاسال است که می تابد،اما امروز رابه اشتیاق واندوه وشتاب می نگرد.آن سوعمرسعداست که سواربراسب پیش می آید.امام عاشورا نیزپیش می رود،سخن می گویدتاشایدزمستان قلب هارابه شراری مهمان کند،بریرو زهیرنیز....اما نه....جان هاتباه تراز آنندکه تاثیرپذیرند.صدای عمرسعددرصبح میدان شب می پراکند:*یاران مژده ی بهشتتان باد،سوارانه بتازیدوتیرباران کنید.*تیرهاپروازمی کنند.توشمشیرمی کشی ومی جنگی.تیری برسینه می نشیند،تیری دیگربرگلوگاه.خون می جوشد.صدای یامحمدازحنجره ی خون فشانت می جوشدحمله می کنی تیغ می افکنی،نیزه می زنی وجان ازتن بیرون می کشی.آرام آرام تحلیل می روی.می نشینی وناگهان ضربت نیزه ای برپشت وشمشیری برسر،خون برمحاسنت می دود.مولایت راصدایت می زنی.امام می آید.تیرباران تمام شده است.غبارنیزسنگین وآرام فردمی نشیند؛وسبک ترازعشق درنشستن به جان عاشق،بال وپرمی گشایی.
گوارایت بادشهادت ومبارک باداین ستایش عظیم که نام توبرلبان آخرین حجت خدابگذردکه: السلام علی منیع بن زیاد. @asganshadt
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
💠اولین دیدار هادی شجاع با محمود رضا بیضائی
دی ماه سال ۸۷ در ارتفاعات شمال کشور از تیکه انداختن یکی از بچه ها و همراهی کردن هادی تو کنایه زدن نسبت به آرم و علائم لباس محمود رضا شروع شد و تا تلافی کردن محمودرضا و غش کردن همونی که تیکه مینداخت پیش رفت که در نهایت رفاقتی ایجاد شد صمیمی که این رفاقت تا آسمونی شدنشون پیش رفت
اونروز حتی ثانیه ای هم به فکرمون نرسید که شاید این دو عزیز امانت آسمانی باشن
🌷هادی قبل از شهادتش هم سه بار اعزام شده بود؛
توسط شهید بیضائی که قبل از شهادت در اسلامشهر زندگی میکرد آموزش نظامی دیده بود و ارادت ویژه ای به این شهید داشت. وقتی خبر شهادت محمود رضا را شنید بغض عجیبی گلویش را گرفت و گفت :
باید انتقام شهید بیضائی را از این تکفیری ها بگیرم.
🌹| @asganshadt
📸لحظاتی از دیدار پدر و مادر شهید #ابوالفضل_کلهر با فرزندشان پس از ۳۵ سال
@asganshadt
#معراج_شهدا
#همرزمان_حسین #شهادت
💦💫💥💫💦
•✦✧وصیٺـــــ نـامہ✧✦•
#شهید_فریدون_گشتگر
❊⇠برادران تنهاقرآن و خط امام خميني است كه مي تواند ما را از انحرافات فكري رهايي داده و به سوي قرآن روي آورد و آن را همانگونه كه هست دريافت و به آن عمل كرد . بايد با تمام قوا براي خدا و انقلاب اسلامي كار كرد و در اين راه هيچ سستي به خود راه نداد .
❊⇠ نبايد نقصهاي خود و احياناً ديگران را نقص انقلاب دانست . نقصهاي افراد و جهت گيريهاي غلطي كه منشاء هواي نفساني است همچون كفي بر روي رود خروشان انقلاب هستند ,كفها از بين رفتني هستند و رود به راه خود ادامه خواهد داد . مطرح كردن كفها نبايد وجود جريان اين رود خروشان را مورد ترديد قرار دهد .
#وصیتنامه
🌹هـدیه نثـار ارواح طیبـه شـهدا و امـام شـهدا صلواتـــــ
★°•°•°•°❈°•°•°°•°•°❈°•°•°•°★
🔮@asganshadt
#روز_شمار_دفاع_مقدس(۲۴شهریور)
💠ولادت شهید اکبر توپا (استان گیلان، شهرستان رشت) (۱۳۳۸ ه.ش)
💠شهادت شهید رحمتالله زکیپور (استان اردبیل، شهرستان خلخال) (۱۳۶۰ ه.ش)
💠شهادت شهید حسن ثقفی (استان مازندران، شهرستان نور) (۱۳۶۱ ه.ش)
💠شهادت شهید پرویز دیوسالار (استان مازندران، شهرستان نور) (۱۳۶۱ ه.ش)
💠شهادت شهید علی زندی (استان اردبیل، شهرستان اردبیل) (۱۳۶۱ ه.ش)
💠شهادت شهید موسی آهنگر دارابی (استان مازندران، شهرستان میاندورود) (۱۳۶۲ ه.ش)
💠شهادت شهید محمدحسین کلانتری (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۲ ه.ش)
💠شهادت شهید بهرام قلیپور (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۶ ه.ش)
💠شهادت شهید علی جعفرینیا (۱۳۶۶ ه.ش)
💠شهادت شهید اسدالله سعدی (استان کردستان، شهرستان سنندج، روستای نایسه) (۱۳۶۹ ه.ش)
💠شهادت شهید مدافع حرم جواد غلام غلامی (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۳ ه.ش) @asganshadt
شهید محمدرضا خاوری با نام جهادی «حجت» از مجاهدان افغانستانی و فرمانده ارشد لشکر فاطمیون بود. او در جریان دفاع از حرم حضرت زینب(س) به صورت داوطلبانه به سوریه رفت. شهید خاوری از دوستان نزدیک شهید علیرضا توسلی(ابوحامد)، فرمانده لشکر فاطمیون و شهید ایرانی این لشکر با نام مصطفی صدرزاده و عنوان جهادی «سید ابراهیم» بود. شهید خاوری یکی از موسسان این لشکر بود که با سِمَت های مختلفی از جمله مشاور عملیاتی در قرارگاه حلب، فرماندهی عملیات لشکر فاطمیون در محور دمشق، مسئولیت پشتیبانی لشکر و فرماندهی گردان الزهرا(س) که خودش آن را نامگذاری کرده بود، در سوریه جهاد میکرد. او سرانجام در سن 35 سالگی در جریان یک عملیات نظامی در 27 مهر 94 به شهادت رسید. پیکر مطهر او همزمان با سالروز واقعه 13 آبان،در مشهد مقدس به خاک سپرده شد. زینب خاوری، خواهر شهید مدافع حرم سردار محمدرضا خاوری و آمنه رضایی مادر شهید این روزها از حماسه های رضا روایت میکنند و خاطرات این سردار مدافع حرم را مرور میکنند. بخش اول گفتگوی تفصیلی تسنیم با خواهر این شهید افغانستانی در اینجا قابل مشاهده است. بخش دوم این گفتگو با مادر و خواهر شهید در ادامه میآید:
رضا قصد ازدواج داشت. من تا قبل از اعزامش هم خیلی تلاش کردم مورد مناسبش را پیدا کنم و خودش هم میخواست. با شوخی در پیام به سید ابراهیم(شهید مصطفی صدرزاده) نوشت: «شما شاهد باش کسی به من زن نمیدهد و بیا برای من به خواستگاری برو.» سید ابراهیم هم گفت: «من برای شما آستین بالا میزنم.» اما متاسفانه قسمت نبود. رضا خیلی تلاش کرد همسری داشته باشد که همانند خودش باشد و در راه مبارزات کمکش کند.
بله؛ من که برای خواستگاری و در نظر گرفتن دختر پیش قدم میشدم میگفت: «برای من قیافه نیست. ایمان به خدا مهمتر است.» قبول داشتن ولایت فقیه و همراه بودن در مبارزات هم از معیارهای رضا بود. همیشه میگفتم: «اگر آشپزی بلد نباشد میخواهی چه کنی؟» میگفت: «من به یک راهی شکم خود را سیر میکنم.» اواخر حیاتش هم خانم ابوحامد از رضا میخواست از معیارهای خود کوتاه بیایید تا بتواند ازدواج کند. رضا هم میگفت: «کسی باشد که من را قبول کند، من مشکلی ندارم.»
از وقتی رضا شهید شده در تعریف از او زبانم بند میآید/ این بار که همه چیز خوب پیش میرفت، رضا شهید شد
زمانهایی که رضا در خانه بود خیلی مواقع عصبی میشدم که چرا وقتی خواستگاری میرویم دخترها قبول نمیکنند. رضا ویژگیهای بسیار خوبی داشت که من به شخصه در مرد دیگری ندیده بودم. مگر یک خانم از مرد خود چه میخواهد؟ تعریف کردن رضا برای من در آن زمان خیلی راحت بود. بین دختر خانمها تا اندازهای از رضا تعریف میکردم که خود آنها نیز تعجب میکردند. همه میگفتند چون من خواهرش هستم از رضا تعریف میکنم.
از وقتی رضا شهید شده است نمیتوانم از او تعریف کنم. زبانم بند میآید. قبل شهادت هم رضا به ریا اعتقادی نداشت. هر کار خوبی که انجام میداد کسی مطلع نمیشد. دلیلش هم این بود که کار را برای خداوند انجام میداد و مهم این بود که خدا دیده است. همیشه این توصیه را به من داشت که: «از مردم هیچ توقعی نداشته باش و همه کارهایتان برای خداوند باشد.»
حرم حضرت زینب(س) را نه ولی قول زیارت کربلا را به من داده بود. این بار قبل از رفتن به من گفته بود زودتر بروم تا قبل از اربعین بازگردم و با شما و مادر به کربلا برویم و بعد عمل میکنم و پلاتین پایم را درمیآورم که روبهراه شوم. این بار که برنامه ریزی برای ازدواج رضا هم داشتیم و همه چیز داشت خوب پیش میرفت، رضا شهید شد.
به برکت آبروی رضا مردم به ما هم احترام میگذارند
فرق بسیار است. الآن مردم احترام ویژه میگذارند که البته گمان میکنم این احترام برای ما نیست چرا که لیاقت آن را نداریم و این احترام به برکت آبروی رضا است. وظیفه ما سنگینتر شده است. دید مردم به ما تغییر کرده و میگویند ما خانواده شهید هستیم. باید همانند رضا بلند فکر کنیم و راهش را ادامه دهیم و همان آرمانها را داشته باشیم.
نه؛ من اصلا نمیتوانم همانند رضا باشم. از او کمک میخواهم که بتوانم در این مسیر بروم و راهش را بتوانم ادامه دهم تا مدیونش نباشم.
بعد از شهادت به من یک کف دست نشان دادند و گفتند این رضا است و با او خداحافظی کنید
خیلی چیزها؛ گاهی وقتی مادرم خانه نبود، من و رضا با هم آژ