|🍃💫|
معناےخاموشےام
بیادتنبودننیست
آقاےخوبَم!
منفقطزبانمازشرمندگےلالشده
حسابِزمانندارمبیا💔
🌟اللهمعجللولیکالفرج🌟
@asganshadt
از شهدا چه بر جا مانده است
بزرگراه شهدا……. حاضر😔
مجتمع فرهنگی شهدا……. حاضر😔
غیرت شهدا…….. غایب 😔
ورزشگاه شهدا…….. حاضر😔
مردونگی شهدا………. غایب 😔
مرام شهدا…………. غایب 😔
سمینار شهدا …………… حاضر😔
آقایی شهدا………… غایب 😔
صداقت شهدا………….. غایب 😔
یادواره شهدا………….. حاضر
صفای شهدا………….. غایب 😔
عشق شهدا…………..غایب 😔
آرمان شهدا………….. غایب 😔
یاران شهدا………….. غایب 😔
تیپ شهدا………….. حاضر😔
بخشش شهدا............ غایب😔
تصویر شهدا..............حاضر
شهامت شهدا......... غایب😔
اخلاص شهدا.............غایب😔
مسئولیت پذیری شهدا.....غایب😔
شجاعت شهدا......... غایب😔
عشق و محبت شهدا........غایب😔
مهربانی و دلسوزی شهدا........😔
یکرنگی و روراستی شهدا..غایب😔
وااااااااااااای
غایبین از حاضرین بیشتر بودند….
کلاس تعطیل😭😭😭😭😭😭😭
راستی
بعدازشهداچه کرده ایم؟؟؟ 💔
@asganshadt
دلگيـــــر که شدے از زمانہ
تعطیـــــل ڪن زندگـــے را
بـــــرس به داد ِدلَــــــــــٺ
حــــــرم اگـــــر راه نیافتے
🌷شـهــــــدا🌷
هستند، گلزارشان مےشود
مأمنـــــے برای دلـــــــــــٺ
دلگيـــــر که شدے از زمانہ
تعطیـــــل ڪن زندگـــے را
بـــــرس به داد ِدلَــــــــــٺ
حــــــرم اگـــــر راه نیافتے
🌷شـهــــــدا🌷
هستند، گلزارشان مےشود
مأمنـــــے برای دلـــــــــــٺ
@asganshadt
#حدیث
#حجاب
#تلنگرانه
#عفاف
دختر 6 ساله حضرت اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) در مجلس یزید، با آستین خود، روی خود را گرفته بود و اشک میریخت. یزید پرسید چرا گریه میکنی؟ فرمود: چگونه گریه نکند کسی که پوشش و نقابی برای او نیست که صورت خود را از تو و حضار مجلست بپوشاند. (ترجمه نفس المهموم، ص 221)
┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
╭━═━⊰ 🌺 ⊱━═━╮
🥀یادت نرود بانو!!
هربارکه چادر سرمیکنی بگویی
هذه امانتک یافاطمـ♥ــةالزهرا
@asganshadt
╰━═━⊰ 🌺 ⊱━═━╯
┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
#مروج_فرهنگ_حجاب_فاطمی_باشیم
#خاطراتی_از #دایی_همسر_شهید_حججی
💢عید نوروز بود. محسن آقا و زهرا آمدن خانهمان. گوشه اتاق پذیرایی #مجسمه_یک_زن گذاشته بودم. تا داخل شد و چشمش به مجسمه افتاد، نگاهش را قاپید. انگار که یک زن واقعی را دیده باشد!‼️
بهم گفت: "دایی جون شما دایی زنم هستید. اما مثل دایی خودم می مونید. یه پیشنهاد.
اگه این مجسمه را بردارید و به جاش یه چیزه دیگه بزاری خیلی بهتره."😉✌🏻
گفتم:" مثلاً چی؟"
گفت:"مثلاً عکس شهید کاظمی. "
با گوشه لبم لبخندی زدم که یعنی مدل مان کن بابا، عکس شهید دیگر چه صیغه ای بود.
🍀 نگاهم کرد و گفت: "دایی جون وقتی #عکس_شهید روبروی آدم باشه، آدم حس میکنه گناه کردن براش سخته. انگار که شهید لحظه به لحظه داره میبیند مون."😌😇
حال و حوصله این تریپ حرف ها را نداشتم.😩 خواستم یک جوری او را از سر خودم وا کنم گفتم: "ما که عکس این بنده خدا این #شهید_کاظمی را نداریم."
گفت: "خودم برات میارم. "😉✌🏻
👈نخیر ول کن ماجرا نبود. یکی دو روز بعد یه قاب عکس از شهید کاظمی برایم آورد. با بی میلی و از روی رودربایستی ازش گرفتم گذاشتمش گوشه اتاق.😬
الان که #محسن نیست آن قاب عکس برایم خیلی عزیز است.خیلی.
#یادگاری محسن است و هم حس می کنم حاج احمد با آن لبخند زیبا و نگاه مهربانش دارد لحظه به لحظه زندگی ام را می بیند حق با محسن بود انگار #گناه کردن واقعا سخت است😢😔👌🏻
❣ #صلواتی_جهت_شادی_روح
#شهید_حججی
#شهید_احمد_کاظمی ❣
#شبتون_شهدایی
@asganshadt
نگاهت حال دل آدمو خوب میڪنه محسن جان
یه نگاهی به این دل شکستہ منم نگـاه کن😔
رفیق شهیدم محسن جان🌷
#صبحتون_بخیر
@asganshadt
🌸یک شب که #شهید_ابرهیم_هادی به هیئت رفته بود.و حدود ساعت 2.30 نصف شب بود.
و #ابرهیم خسته و کوفته.
🌸اون ترسید که نماز صبحش قضا بشه اون شب دم در ورودی مسجد روی یک کارتن خوابید.😍
تا وقتی که مردم برای نماز جماعت صبح؛ به مسجد میخواهند وارد شوند او را بیدار کنند.
چون دقیقا دم در ورودی خوابیده بود.
اینجوری هم نماز صبحش قضا نشد و هم نماز صبحش را به جماعت خواند.
🌸❄️🌸❄️🌸
@asganshadt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلم خنده دار از شهید دهقان 😂😂
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
@asganshadt
🗓 #روز_شمار_عید_غدیر
22 روز تا عید غدیر
امام رضا علیه السلام فرمود:
... و (غدیر) روز پوشیدن لباس نو و بیرون آوردن لباس سیاه است
📚 منبع: إقبال ألاعمال ج ۱ ص ۴۶۵
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 😍
@asganshadt
#رهبرانه❤️
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️
@asganshadt
طواف هواپیمای سوخو دور حرم امام رضا(ع)
هواپیمای سوخو را حاج احمد وارد نیروی هوایی سپاه کرد. همه انتظار داشتیم مراسم افتتاحیهاش در تهران باشد، سردار ولی گفت: میخواهم مراسم افتتاحیه توی مشهد باشد. پایگاه هوایی مشهد کوچک بود. کفاف چنین برنامهای را نمیداد. بعضیها همین موضوع را به سردار گفتند. سردار ولی اصرار داشت مراسم در مشهد باشد.
با برج مراقبت هماهنگیهای لازم انجام شده بود. خلبان، برفراز آسمان، هواپیما را چند دور، دور حرم حضرت علی بن موسی الرضا(ع) طواف داد. سردار کاظمی این را از خلبان خواسته بود. خیلیها تازه دلیل اصرار سردار را فهمیده بودند. خدا رحمتش کند؛ همیشه میگفت: ما هیچ وقت از لطف و عنایت اهل بیت، خصوصاً آقا امام رضا(ع) بینیاز نیستیم.
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️
@asganshadt
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هشتم 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن ح
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_ام
💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و یادم نمیرفت عباس تنها چند دقیقه پیش از #شهادتش شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد.
مصیبت #مظلومانه همسایهای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بیتاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد.
💠 در تاریکی صورتش را نمیدیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمیشد، میلرزید و بیمقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن #سید_علی_خامنهای گفته آمرلی باید آزاد بشه و #حاج_قاسم دستور شروع عملیات رو داده!»
غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمیگرده!» و همین حال حیدر شیشه #شکیباییام را شکسته بود که با نگاهم التماسشان میکردم تنهایم بگذارند.
💠 زهرا متوجه پریشانیام شد، زینب را با خودش برد و من با بیقراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.»
زمینهای کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمیدونم تا صبح زنده میمونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازهام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به #فدایش رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!»
💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک #داعش پای رفتنم را میبست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشهای بود که میتوانستم برای حیدر ببرم.
نباید دل زنعمو و دخترعموها را خالی میکردم، بیسر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با #خائنینی که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی میشد اعتماد کنم؟
💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبهای پنهان کرده بودم و حالا همین #نارنجک میتوانست دست تنهای دلم را بگیرد.
شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستیام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمیشد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم.
💠 در گرمای نیمهشب تابستان #آمرلی، تنم از ترس میلرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به #خدا سپردم و از خلوت خانه دل کندم.
تاریکی شهری که پس از هشتاد روز #جنگ، یک چراغ روشن به ستونهایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را میترساند و فقط از #امام_مجتبی (علیهالسلام) تمنا میکردم به اینهمه تنهاییام رحم کند.
💠 با هر قدم #حسرت حضور عباس و عمو آتشم میزد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی #عشقم یکتنه از شهر خارج میشدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلولهای هم شنیده نمیشد و همین سکوت از هر صدایی ترسناکتر بود.
اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و میترسیدم خبر زینب هم شایعه #جاسوسان داعش باشد.
💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشتهای کشاورزی نمیشد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه میکردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده میشد.
وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را میلرزاند و دلم میخواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای #اذان صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به #نماز ایستادم.
💠 میترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با #وحشتی که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم.
پارس سگی از دور به گوشم سیلی میزد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را میگرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم.
💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و #عشقم در حصار همین خانه بود که قدمهایم بیاختیار دوید و با گریه به خدا التماس میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد.
به تمنای دیدار عزیزدلم قدمهای مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر میزد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🎥 #بنر_اطلاع_رسانی
پخش زنده مراسم قرائت سراسری دعای فرج و زیارت عاشورا
👤همزمان پخش زنده حرمین : #کربلا #مشهد #نجف #مسجد_جمکران
👤 بانوای: حاج مهدی سلحشور و علی فانی
📆 زمان: پنجشنبه ٢٦ تیرماه ۱۳۹۹
⏰ ساعت : ٢١ امشب
🕌 مکان: پخش زنده از لینک زیر ( کلیک کنید)👇
🆔 https://live21.ir/official/SHD_ART?eitaafly
🆔 https://live21.ir/official/SHD_ART?eitaafly
♨️ #با_اینترنت_نیم_بها
❣ لطفا #انتشار_حداکثری دهید
آهاےڪرونا!🗣
ببیݩ!!!!🤞🏻
سعےڪݩ تا اربعین جمع ڪنے برے!😡
نبینمامساݪبهونہتعطیلےاربعیݩبشیا!!:)🎈
چوݩیہعدهعاشق،یہسالہچشمبہراهشݩ!😭
یہعدههستݩامساݪنرݩمیمیرݩ...:)💔
حواست باشه...😒😔
❥✿°@asganshadt