سربلند (روایت زندگی شهید مدافع حرم محسن حججی)
کتاب #سربلند روایتی است مستند داستانی از کودکی تا شهادت محسن حججی.
این اثر قرار است مخاطب را با ابعاد مختلف شخصیتی شهید آشنا کند؛ ابعادی از زاویه دید خانواده، دوستان و همرزمان. همچنین گفتنی است این کتاب حاوی اسناد، تصاویر و دلنوشته های شهید حججی نیز می باشد.
مولف : محمدعلی جعفری
ناشر کتاب : شهید کاظمی
قیمت با تخفیف 10%: 20700 ت
لینک خرید سریع: yon.ir/wUBka
#پاتوق_کتاب_فردا
👇👇
@asganshadt
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
@asganshadt
7⃣3⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
📚برشی از کتاب #سربلند
📝بعد از سربازی بیشتر سرگرم کارهای موسسه #شهیدکاظمی بود.چندباری هم سعی کرد ما را ببرد #موسسه. فرمهایش را آورد📑 که پر کنیم و عضو شویم. نشد🚫؛سرگرم درس خواندن📖 بودیم.درس از همه چیز مهمتر بود برایمان.
📝وقتی در #کتاب_شهر کار میکرد گفت: یک نمایشگاه زدیم بیاید ببینید. رفتیم.🚶بیشتر کتابها📚 راجعبه زندگی #شهدا و اهلبیت(ع) بود.
📝میگفت:اگه کتاب بخونید #معرفتتون زیاد میشه؛ اونوقته که ایمانتون قوی میشه👌.خودش کتاب #هنراهلبیت را زیاد میخواند. یک کانال هم زده بود توی تلگرام📱 به اسم گروه فرهنگی هنری #میثاق.
📝بیشتر از شهدا🌷 و #مدافعان_حرم مطلب میفرستاد.روی وسایلش حساس بود👌. دوستداشت همیشه #مرتب باشد. مراقب بود کمدش یک وقتبه هم نریزد❌.
📝همیشه تاکید میکرد که بچه ای سمت آن نرود😁. بیشتر لباس های #رنگروشن میپوشید شلوارسفید مثلا. جلوی آینه 🖱خیلی میایستاد. دائم یک شانه گرد پلاستیکی به #ریشش میکشیدو موهایش را شانه میزد👨.
📝همیشه بوی عطر #ورسوز میداد. به خودش میرسید و برای خودش ذوق میکرد. خندهمان میگرفت😄.
#شهید_محسن_حججی
🌹🍃🌹🍃
@asganshadt
#خاطرات_شهدا 🌷
📚برشی از کتاب #سربلند
📝زمزمه🎶 رفتن محسن به #سپاه اول توی خانواده خانمش پیچید. من خودم دوست داشتم عضو سپاه شوم. همان اوایل جنگ💥 که رفتم #جبهه. خب نشد🚫؛ اما درمورد محسن مخالفت کردم که جای پایش را سفت کنم تا فردا کسی #اعتراض نکند.
📝به پدرخانمش گفتم: آدم #نظامی اختیارش دست خودش نیست❌. شب و نصفهشب زنگ میزنند☎️ باید زن و بچه رو ول کنه بره به امون خدا. بعدا گله نکنی!
📝به مادرش هم گفتم:کسی که سپاه بره #جون_سالم به در نمیبره. یا شل و پل میشه یا #کشته. بعدا گریه و زاری😭 نکنی.از وقتی رفت توی #سپاه نگرانش بودم. همیشه نگرانش بودم؛⚡️ ولی فکر نمیکردم به این زودی #شهید شود🌷.
📝سیدرضا نریمانی شعری دارد که میگوید:یه دسته گل دارم برای این #حرم میدم... روی این شعر #حساس بودم. اگر میشنیدم به هم میریختم😥. کسی حق نداشت توی خانهی ما🏡 این مداحی را گوش کند🎧 یا بخواند...
راوی:پدر شهید
#شهید_محسن_حججی
🌹🍃🌹🍃
@asganshadt
📚برشی از کتاب #سـربلنـد
📝سفر اولش طوری نبود که خیلی #بترسم. میدانستم داعش👹 آمده است و خطر دارد؛ اما ته دلم میگفت سالم میرود و #برمیگردد. خودم از زیر قرآن📓 ردش کردم و آب ریختم پشت سرش.
📝تا سرکوچه رفتم #بدرقهاش. از لحظهلحظهاش عکس و فیلم📹 گرفتیم. زهرا علی را #باردار بود؛ ولی از ما پنهان کرده بودند تا برود. #آقامحسن ترسیده بود جلوی سفرش را بگیریم.
📝زهرا خیلی رنج کشید. بااینکه نباید گوشی📞 دست میگرفت یکلحظه آن را از خود دور نمیکرد. بیستوچهارساعته چشم انتظار تماس☎️ آقامحسن بود. وقتی دیر میشد میریخت بههم. پرخاشگری میکرد. #غذا نمیخورد. تااین #چهلوپنج روز گذشت آب شد.
📝جلوی زهرا رعایت میکردم که #اذیت نشود. خودم را در خفا با اشک و گریه و ناله😭 سبک میکردم.روزی که خبرداد از #سوریه برمیگردد به شوهرم پیشنهاد دادم یک گوسفند🐏 جلوی پایش سر ببریم. زهرا به آقامحسن گفته بود که میخواهیم برایت #بنر بزنیم و گوسفند بکشیم.
📝شاکی شده بود که اگر بیایم ببینم بنر زدید #برمیگردم. چون تهدید کرد بنر نزنیم؛ ⚡️ولی گوسفند #قربانی کردیم.
از آن دوردورها دیدم یک کولهگشتی سنگین انداخته پشتش. #لاغر که بود حالا شده بود یک مشت پوست و استخوان😢.وقتی آمد داخل خانه شک برم داشت که گوشهایش👂 نمیشنود. کج و کوله جواب میداد.
📝میگفتم:خوبی مامان⁉️ همینطور الکی میپراند:منم #دلم براتون تنگ شده بود☺️! باید چنددفعه داد می زدی🗣 تا بفهمد.وقتی به زهرا گفتم:شوهرت یه چیزش شده،حاشا کرد که نه #خسته است و توی اتوبوس🚎 گوشش سنگین شده.
📝تااینکه یک شب #فرماندهش را دعوت کرد خانهاش🏡. آن بندهخدا خبر نداشت جریان #مجروحیتش را مخفی کرده. تا گفت:محسن یادته اونوقت که تانکت موشک خورد💥!همه جا خوردیم😦.
📝تازه فهمیدیم چرا توی این مدت جلوی ما #وضو نمیگیرد و دکمه آستینش را باز نمیکند🚫. آن شب دیدیم دستش #سوخته. ولی باز حرفی از سنگینی گوشش به میان نیاورد❌.
راوی:مادرشهید
#شهید_محسن_حججی
🌹🍃🌹🍃
@asganshadt
اگر کتاب #سربلند زندگینامه شهید حججی رو خونده باشید!
یه قسمتیش هست که از همسرشون نقل شده که
آقا محسن بار اولی که از سوریه برگشت چشمش گریون بود!
گفت شهید نشدم چون مادرم رضایت نداشت...باید هر جوری هست رضایت مادرم رو بگیریم
و اون داستان معروف رضایت تو حرم امام رضا اتفاق افتاد!💔
و بار دوم شهید شدند
#شهید_محسن_حججی
🕊 ♥️ 🕊 ♥️ 🕊
★کبوترانه پريدند #عاشقان_خدا
⭐️به بيکرانهترين سمت آسمان خدا🕊
★و #عرش زير قدمهايشان👣
⭐️به خود لرزيد
★چه #سربلند گذشتند
⭐️از امتحان خدا✌️
#شهید_محسن_حججی
#شبتون_شهدایی 🌙
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 👇
@asganshadt
💠دعـا کـن فـقـط!
🔸هر #شب وسـطِ های های گریه هایش😢می زد روی شانه ام: "رفیق! دعا کن منم این طور #شهید_بشم💔"
•⇜وقتی از #ارباً_اربا شدن علی اکبر (ع) می خواند
•⇜وقتی از گلوی بریده ی حضرت علی اصغر(ع)💔 می گفت
•⇜وقتی از جدا شدن دستان حضرت عباس(ع) می گفت😭
•⇜وقتی از #بی_سر شدن امام حسین (ع) ضجه می زد😭
•⇜حتی از #اسارت حضرت زینب(س)😔
🔸یک شب🌙 از دستش کلافه شدم، بهش توپیدم: "مسخره کردی ما رو #هرشب هر شب دوست داری یه شکلی #شهید بشی!
❣لبخندی زد و گفت: حاجی، دعا کن فقط!
برشی از کتاب #سربلند
شهید #محسن_حججی 🌹
#شبتون_شهدایی 🌙
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌺
@asganshadt