#فرمانده_شوخ_طبع
عباس کمالپور فرمانده گردان امام حسین (ع) بود و من منشی گردان. مشکلی پیش آمد و مدت طولانی شد. ناچار شدیم برای حل مشکل به سراغ حاج حسین خرازی برویم. سوار موتور شدیم و به سمت شهرک دارخوین به راه افتادیم. آقای خرازی در سنگر فرماندهی بود. داخل سنگر شدیم و پس از احوالپرسی گفت:« اینجا چه کار میکنید؟»
عباس با ناراحتی شروع کرد، وضعیت گردان و مشکلات آنرا بیان کند. هر دو ناراحت بودیم، یکی عباس میگفت یکی من.
حاج حسین بلند شد و گفت بنشینید روی زمین. حاجی دستور داده بود، ما هم نشستیم. آرام به سمت ما آمد و چفیهی خودش را روی سر ما انداخت. زبانمان بند آمد. حاجی میخواهد چه کار کند؟!
جرأت سوال کردن هم نداشتیم. یک وقت حاجی یک پارچ آب روی سر ما ریخت! پریدیم بالا. حاجی شروع کرد به خندیدن و ما هم به دنبال او! وقتی خنده را بر لبان ما دید گفت:« حالا آرامگزارش کنید تا ببینم چه شده و چه باید بکنیم.»
—(راوی: رجبعلی کریمی)
@asganshadt